.

.

.

.

شناخت توان/ محمد مستقیمی





عنوان مجموعه اشعار : لب مهتابی اندوه
شاعر : محمد راثی


عنوان شعر اول : دوبیتی

دوبیتی :

لب دریا به موجی، صخره می گفت :
که از بی تابی تو، خوابم آشفت
جوابش را، غریوی زد کف آلود :
مگر با این تلاطم، می توان خفت!

عنوان شعر دوم : راز
نیمایی :

آن واژه رازناک سحر آمیز،
آن واژه کجاست،
من نمی یابم
آن معجزه، اسم اعظم جاوید
تعقید و غموض را گشاینده


آن واژه کجاست تا پلی باشد
بین من بی مخاطب امروز
با نسل علاقه مند آینده

عنوان شعر سوم : کیش و مات
D R:
چهار پاره :


آن خاربوته ام که در این کوره راه پرت
جز قهر تند باد نصیبی نبرده ام
آدم اگر عقوبت عصیان خود کشید
با من چه جرم بود که سیبی نخورده ام

بذر هزار شبهه فشاندند در دلم
بذر هزار پرسش بی پاسخ از ازل
تخدیر عافیت طلبی کارساز نیست
وقتی که این سوال خروسی ست بی محل

ناظر به این تسلسل و تکرار فاجعه
قادر به هیچ کار نبودن -عذاب من -
هر روز در خیال خودم می شوم شهید
تمکین این معارضه -سرب مذاب من -

اندیشه رهایی این بندیان خطاست
تقدیس می کنند چو زنجیر خویش را
هر مهره ای اگر که به میدان بیاوری
تکرار می کند فقط این مات و کیش را
نقد این شعر از : محمد مستقیمی (راهی)
عنوان مجموعه اشعار : لب مهتابی اندوه

عنوان شعر اول : دوبیتی

دوبیتی :

لب دریا به موجی، صخره می گفت :
که از بی تابی تو، خوابم آشفت
جوابش را، غریوی زد کف آلود :
مگر با این تلاطم، می توان خفت!

نقد:
دوبیتی یکی از کم‌آفت‌ترین قالب‌های شعر کلاسیک است که فرصت قافیه‌بندی و مضمون‌سازی در آن کم است گرچه در همین قالب هم شگردهای مختلفی برای رسوخ آن آفت‌ها گهگاهی به چشم می‌خورد. این دوبیتی که یک گفتگو و مناظره است شعر موفقی است چون فضای تصویری، کاملاً استعاری است و تأویل‌پذیر و این ویژگی، ویژگی شاهکارهای ادب جهان است پیداست که تصویر پیش از اندیشیدن شاعر به قالب و فرم و زبان روایت و شکل روایت به صورت تصویر در خیال او پرورده شده است آنگاه به نحوه و فرم روایت اندیشیده و بهترین قالب را برگزیده و برای این که قید و بندهای قالب هم دست و پای او را در روایت نبندد کوشیده از آن‌ها بگریزد می‌بینیم که شعر حتی ردیف هم ندارد زیرا حضور ردیف قید و بندها را بیشتر می‌کند.
یادداشت گذاشته بودید که می‌خواهید چاپ کنید اگر دیگر دوبیتیهای شما هم از همین دست باشد برای چاپ کم‌نظیر است.

عنوان شعر دوم : راز
نیمایی :

آن واژه رازناک سحر آمیز،
آن واژه کجاست،
من نمی یابم
آن معجزه، اسم اعظم جاوید
تعقید و غموض را گشاینده


آن واژه کجاست تا پلی باشد
بین من بی مخاطب امروز
با نسل علاقه مند آینده

نقد:
اگر در پیام متن توجه کنید خواهید دید که این متن یک پیام آشکار دارد و آن هم بیان احساس ناتوانی شاعر برای سرودن است شاعری که گمان می‌کند این ناتوانی در گفتار است در حالی که اگر مثل رباعی پیشین عمل کنید نیازی نیست که برای روایت آنچه در خیال پروده‌اید به دنبال واژه بگردید. به هر حال دوست عزیز این متن شعر نیست و تنها چیزی که شما را فریفته که شعر سروده‌اید موسیقی آن است که موسیقی هنر دیگری است و آن را به حساب شعر بگذارید موسیقی را از این متن بزدایید ببینید چیزی باقی نمی‌ماند.

عنوان شعر سوم : کیش و مات
D R:
چهار پاره :


آن خاربوته ام که در این کوره راه پرت
جز قهر تند باد نصیبی نبرده ام
آدم اگر عقوبت عصیان خود کشید
با من چه جرم بود که سیبی نخورده ام

بذر هزار شبهه فشاندند در دلم
بذر هزار پرسش بی پاسخ از ازل
تخدیر عافیت طلبی کارساز نیست
وقتی که این سوال خروسی ست بی محل

ناظر به این تسلسل و تکرار فاجعه
قادر به هیچ کار نبودن -عذاب من -
هر روز در خیال خودم می شوم شهید
تمکین این معارضه -سرب مذاب من -

اندیشه رهایی این بندیان خطاست
تقدیس می کنند چو زنجیر خویش را
هر مهره ای اگر که به میدان بیاوری
تکرار می کند فقط این مات و کیش را
پیام شاعر برای منتقد : با عرض سلام خدمت منتقد گرامی. چون قصد انتشار این شعر ها را به صورت یک مجموعه دارم تقاضا دارم بی رحمانه و بدون هیچ ملاحظه ای نقد شود

نقد:
با این متن هم باید همان برخورد پیشین را داشته باشیم چرا که در این متن هم تنها چیزی که آن را به شعر می‌چسباند وزن است آن را از متن بگیرید ببینید گلایه‌ای بیش نیست از زندگی پر درد و رنج نویسنده که اگر آن را در یک مقاله نوشته بود و تجزیه و تحلیل کرده بود ثمربخش‌تر بود. توجه داشته باشیم یک نکته ظریف دیگر هم در این متن هست که ما را می‌قریبد که نکند شعر است و آن روایت شاعرانه است زیرا متن آگنده از آرایه‌های لفظی و معنوی است پر از تشبیه و استعاره و کنایه و تلمیح و تشخیص و... ولی اگر متن را از این آرایه‌ها بپیراییم همان می‌شود که گفتم یک گلایه از زندگی سخت، هیچ فضایی به تصویر در نمی‌آید فریاد عریان یک احساس صرف است پیشنهاد می‌کنم این دو متن آخری را با رباعی اول که شعری ناب بود؛ خودتان مقایسه کنیذ تا تفاوت را حس کنید اگر توانستید؛ که نشان داده اید می‌توانید فضایی استعاری خلق کنید. توجه کنید فضای استعاری! نه چند استعاره در الفاظ کل فضای شعر شما استعاره باشد که هر خواننده‌ای آن را به تأویل خویش ببرد و برای خود به تفسیر بنشیند و به احساسی که دوست دارد برسد اگر چنین شد آن وقت در آفرینش شعر توفیق داشته‌اید درست مثل رباعی اول. توان خود را بشناسید!

منتقد : محمد مستقیمی (راهی)

محمد مستقیمی با نام هنری (راهی), شاعر , نویسنده, پژوهشگر, مترجم, منتقد در یلدای سال 1330 در روستای چوپانان بخش انارک شهرستان نایین در خانواده‌ای که از پدر انارکی و از مادر بیابانکی بود متولد شد، نسب او از طرف مادر با فاصله‌ی چهار نسل به هنر جندقی و با ...


شعر گفتن در نگاه اول ساده است / آرش شفاعی




عنوان مجموعه اشعار : لب مهتابی اندوه
شاعر : محمد راثی


عنوان شعر اول : حیله
این همانست که باید باشد

با همان نور که از ناصیه اش می تابد!



بانگ سم ضربه ی اسب یاغی

گرد و خاکی در افقها انگیخت

و در اذهان توهم زدگان،

طرح یک هذیان ریخت



بردگان پچ پچه با هم کردند

بردگان

با تکان سر و دست

مژده دادند به هم زنجیران



عضلات خسته

گرمی حس خوش آیندی را

می گرفتند از هم آهسته



از دهان تا به دهان این تصنیف

تا کران تا به کران می پیچید:



این همانست که هرجا که قدم بگذارد

هرچه زنجیر فرو می شکند

هرچه دیوار فرو می ریزد

هر چه شلاق.......

صدای شلاق

ناگهان رشته ی این زمزمه را قیچی کرد



گرد و خاکی که به یک صربه شلاق نشست

جنب و جوشی که به توپ و تشری ساکت شد

حیله ی برده فروشان دغل بود انگار

که بخندند به خوشباوری منتظران

دیگربار!

عنوان شعر دوم : ..
..

عنوان شعر سوم : ..
..
نقد این شعر از : آرش شفاعی
شعر گفتن درنگاه نخست کار ساده ای است. کافی است قالب و مضمون شعرت را در ذهن اماده کنی. بعد مضمون را در قالب یک طرح کلی پیاده کنی، بقیه کار هم به دست کلمات است و کلمات هم که رایگان و در دسترس پس کار شعر به همین سادگی تمام است. البته اگر شاعر باشید و دستی در سرودن داشته باشید، اگر با کلمات مواجهه ای از نزدیک داشته باشید می‌دانید که همۀ اینها نقطۀ آغاز است و تا رسیدن به سرمنزل نهایی ره دراز است. شاعر شعر « لب مهتابی اندوه» مضمون شعرش را پیش از سرودن با تفکر و اندیشه انتخاب کرده است. او برای بیان این مضمون، طرحی را نیز تدارک دیده است. اگرچه این طرح، خیلی به شعر معروف «کتیبه» اخوان ثالث نزدیک است و آن شعر را به ذهن متبادر می‌کند اما به هرحال شاعر از ذهن و خلاقیت خود برای اجرا کردن آن کمک خوبی گرفته است. تا اینجا باید گفت شاعر به خوبی پیش رفته است و باید به او تبریک گفت. از این جا به بعد است که شعر نتوانسته است خود را به سطحی برساند که از شاعر انتظار می‌رود. سختی کار اتفاقاً در همین جاست. وقتی قرار است آن طرح کلی را در قالب کلمات درآوریم. شاعر در اینجا هم به توانایی زبانی نیاز دارد و هم به استفاده از تخیل. هم باید در خدمت محور عمودی شعر باشد و آن طرح را از دست ندهد و هم باید حواسش باشد که بهترین کلمات را برای انتقال مفهوم مورد نظر خود انتحاب کند. در این مرحله است که شعر دچار ضعف شده است.
برای مثال:

و در اذهان توهم زدگان،
طرح یک هذیان ریخت

ترکیب اذهان توهم زدگان از نظر زبانی سست و آسان گیرانه است اما از آن اگر با اغماض بگذریم، سؤال اینجاست که طرح یک هذیان ریختن یعنی چه؟ آیا هذیان بهترین کلمه ای بود که شاعر می‌توانست انتخاب کند؟ در معنای کلمۀ هذیان گفته‌اند که بیهوده دراییدن از بیماری و خواب و جز آن؛ چرند و پرند، گفتار بیهوده؛ پرت و پلا و تکلم غیرمعقول از بیماری یا جز آن. آیا این کلمه به درستی در این سطر آورده شده است؟
یا برای مثالی دیگر استفاده از صفت در این سطر نشانه ای از آسانگیری در شعر است:
حیله‌ی برده فروشان دغل بود انگار
اگر قرار بر این بود که ما در شعر به همین سادگی، با استفاده از یک کلمه خود را راحت کنیم و معناهای مورد نظر خود را به مخاطب القا کنیم که دیگر نیازی به این همه طرح، تصویر و واژه نبود. این شعر آمده است دغل بازی برده داران را در تمام تاریخ افشا کند و به مخاطبان خود نشان دهد اما برای نشان دادن این دغل بازی باید تصویری روشن و دقیق از این دغل بازی ها نشان دهد.
شعر شاعر در مرحلۀ پرداخت با کمی آسانگیری همراه بوده است و به اندازه ای که شاعر در کشف مضمون و طرح شعر وقت و انرژِی گذاشته است، در این مرحله موفق نبوده است.

منتقد : آرش شفاعی

شاعر، منتقد و روزنامه نگار. متولد 1354 در مشهد، دانشجوی دکترای علوم ارتباطات اجتماعی و دبیر سرویس فرهنگ و هنر روزنامه قدس.



دیدگاه ها - ۲
محمد راثی » دوشنبه 19 شهریور 1397
با تشکر از وقتی که برای نقد این شعر گذاشتید لازم دانستم که توضیحی خدمتتان عرض کنم که البته به منزله دفاع نیست وبنده حقیر چندان تعصبی به سیاه مشقهایم ندارم. نیست. خدمتتان عارضم که هذیان از نظر روان شناسی با توهم فرق دارد و الزاما مترادف نیست.در توهم بیمار چیزی را حس می کند که که از اساس وجود ندارد ولی در هذیان ادراکی غیر واقعی دارد از چیزی که که وجود دارد.مثلا گلهای پرده را به شکل عقرب می بیند.البته شاید بهتر بود کمی این مسئله باز تر می شد ولی به نظرم حالت توضیح در توضیح پیدا می کرد مثل بند آخر
آرش شفاعی » دوشنبه 02 مهر 1397
منتقد شعر
توضیح شما از نظر روان شناسی قطعاً درست است اما این توضیح را کسی می‌فهمد که روان شناسی خوانده باشد، مخاطب عام با سطح عادی و معنای اولیه ای رو به رو می شود که در زبان روزمره جاری است و به همین دلیل از بیت چیزی سر در نمی آورد

ذهنی تصویرگر و .../ فریبا یوسفی





عنوان مجموعه اشعار : بر لب مهتابی اندوه
شاعر : محمد راثی


عنوان شعر اول : اسفند
اسفند و کفش های گلینش را

بر آستان در

تنها به زور قرص

باید قبول کرد


این عابر همیشه ملال انگیز

هر لنگه کفش روی هم افتاده اش

تاکید می کند که حضورش

قیلوله ای صغیر است

تجدید قدرتی که دوباره

از هیچ پر کند چمدانش را

با خود برد ملال گرانش را


اما از این حضور نصیب من

آشوب سهمگینیست

- آشوب خواستن نتوانستن -

بسیار پیش از این

گفتم مگر به نو شدن سال

من نیز نو شوم

اما دریغ و درد

آن شنبه های مبداء اصلاح

با عزم راسخی که مرا از ازل نبود

موکول شد به هفته دیگر

موکول شد به ماهی دیگر

و سال کهنه شد ....


باید به دادخواهی از این سالهای پوچ

سنگین ترین محاکمه ها را بپا کنم

دعوت کنم ملامتیان را

وارستگان سود و زیان را

جرثقیل خواسته هایم را

آماده کرده ام

باید برای عبرت این عزم سست خویش

از بین او و من

او را فدا کنم !


یک اسفند نود و شش

عنوان شعر دوم : کوتاه
پرنده ایست که رنگین کمان آوازش

طلوع می کند از شاخه های ناپیدا

از آن حرارت و آتش چه می توان گفتن

از آن لطافت و اعجاز

که سنگ هم بشود از شنیدنش شیدا


پرنده ایست که اندازه توقف آه

ترا جدا کند از حجم سرب و توده دود

برای لحظه کوتاه

گمان کنی که در افلاک بال می سایی

رها از این همه غم در اثیر بالایی


پرنده ، آه

چقدر کوتاه!

عنوان شعر سوم : زنجیرها
زنجیرها همیشه فلزی نیست

من دیده ام سلاسل نامرئی

آری بسان معصیتی پنهان

پشت دلیل و بینه شرعی


درب قفس چه فایده وا کردن

وقتی که شوق نیست پریدن را

عنوان کنند غایت دانایی

در لاکی از سکوت خزیدن را


زنجیر ها همیشه فلزی نیست

بسیار دستها که نمی دانند

بسیار دستها که گره ها را

تعویذ روز حادثه می خوانند


دیدم کتاب های گران چون سنگ

سدی به جوی جاری پرسش ها

آنسان که یک توهمی از تقوی

باطل کند تمام پرستش ها


بیچاره این حواس بر آشفته

در معرض هجوم دروغ و وهم

می بازد اعتماد و یقین اما

جز شک و احتیاط ندارد سهم
نقد این شعر از : فریبا یوسفی
دو شعر نیمایی و یک چارپارۀ خوب از این شاعر در صفحه ثبت شده است و مطالبی در جزییات هریک عرض می‌شود.
شعر اول:
نوع بیان در اولین بند شعر نیازمند بازنگری است. شاعر برای انتخاب هر کلمه باید توجیهی شاعرانه داشته باشد. وقتی شاعر مصرع «تنها به زور قرص باید قبول کرد» را برای استفاده در این بخش از شعر خود برمی‌گزیند، پیش از تایید و نگاشتن آن بهتر است از خود بپرسد چرا «به زور قرص»؟ قرص در این جمله چه نقش هنری دارد؟ با کدام کلمات یا عبارات یا تصویر دیگری حضورش تایید و تقویت می‌شود؟ ربط آن با اسفند و کفش‌های گلینش چیست؟ و نهایتا آیا این جمله پرداخت سالمی دارد؟: «اسفند و کفش‌های گلینش را بر آستان در تنها به زور قرص باید قبول کرد»
در بند بعدی شعر، گذرا بودن اسفندماه که مفهومی ذهنی است با تصویری زیبا، ملموس و عینی شده است، با این حال این سوال نیز مطرح است که تصویر لنگه‌های کفش‌ روی هم افتاده برساخته از کدام ویژگی اسفند است و حضور دو لنگه کفش با کدام مولفۀ ویژۀ اسفندماه تناسب دارد. در حالی که هر فصل همین گذرایی را دارد و عابر است. هرچند اسفندماه پایان یک سال است و تفاوتش با ماه‌های دیگر همین می‌تواند باشد، با این حال انتظار این است که «هر لنگه کفش» که در حال قیلوله است، یک مصداق عینی هم داشته باشد که ارتباط ویژۀ آن با اسفندماه را نشان دهد، ارتباطی که فقط میان این ماه با کفش وجود داشته باشد تا این تصویرسازی به نهایت تأثیرگذاری و خلاقیت برسد. در غیر این صورت، این گونه تصویرپردازی‌ها در برقراری رابطه با ذهن مخاطب قدرت کمتری خواهند داشت. توقع این است که کفش این عابر (اسفند) که هر لنگۀ روی هم افتاده‌ش، بر قیلولۀ صغیرِ حضورش تاکید می‌کند، در جهان خارج از ذهن شاعر، تصویر روشن و مألوفی نیز داشته باشد.
دربارۀ توصیف «شنبه» نیز بهتر این است که وصفی آشناتر و بی‌نیاز از توضیح به کار رود. ممکن است برخی ندانند که مقصود از شنبه‌های مبدأ اصلاح چیست در حالی که در ذهن گروهی دیگر، اصطلاح «از شنبه شروع کردن» مفهومی آشناست.
در سطرهای بعد، «موکول شد به هفتۀ دیگر» اگر با یک تغییر کوچک مرور شود متوجه روان شدن وزن و تغییر در شیوۀ ارائۀ سخن خواهیم شد: آیا این تکرار شعر را به مقصود و منظور شاعر نزدیک‌تر نخواهد کرد؟:
موکول شد به هفتۀ دیگر
موکول شد به هفتۀ دیگر
و سال کهنه شد
در مجموع شعر اول بیشتر به گزارش‌گری و سخن‌گویی نزدیک است و بی‌هیچ لایۀ پوشانندۀ هنری، آنچه مقصود شاعر است به صراحت بیان می‌شود. جز یکی دو مورد تصویرگری مشخصاتی از شعر در این متن حضور ندارد و اگر وزن نیمایی آن را حذف کنیم، سخنی ساده و حرفی صریح خواهیم داشت. مقصود این است که لازم است سخن بهترین جامه‌های شعر را بر تن کند تا موثر باشد و اگر حتی سخنی معمولی و گزارشی صریح است، نیازمند برخورداری از یک یا چند ویژگی شعری است تا کلام ساده به شعر بدل شود. نمونه‌های بسیاری در ادبیات داریم که سخنی ساده طرح شده است اما در آن سخن، یک یا چند ویژگی شعر، برجسته و موثر حضور دارند: شعر «دریچه‌ها» از اخوان ثالث از این نوع است و بسیاری شعر از دیگر شاعران بزرگ نیز.
شعر دوم:
این شعر نسبت به شعر اول، از مولفه‌های شعری بهره‌مندی بیشتری دارد. از تخیل و عاطفه قابل قبول‌تری برخوردار است و صرف‌نظر از چند لغزش وزنی، سخن به شعر نزدیک‌تر شده است. شعر پرندۀ فروغ فرخ‌زاد را در ذهن تداعی می‌کند و روشن است که مصرع «پرنده، آه» که عین مصرعی از آن شعر است، در این شعر نقل شده است. این شعر هم مانند شعر اول با تصویری زیبا آغاز می‌شود و باز مانند شعر اول، پس از این تصویر شعر با قوتی که انتظار می‌رود، پیش نمی‌رود و رو به ضعف می‌نهد؛ هم از منظر تصویر هم بیان.
در چند سطر از این شعر بیشتر دقت کنیم:
این مصرع با این تغییر به سلامت نحوی نزدیک‌تر است:
پرنده ایست که اندازه توقف آه (پرنده‌ای که به اندازۀ توقف آه)
ترا جدا کند از حجم سرب و توده دود
برای لحظه کوتاه (و لحظه‌ای کوتاه)
همچنین توجه داشته باشیم که سطر پایانی این شعر از وزن مصرع‌های قبل دور شده است:
پرنده ، آه
چقدر کوتاه!

شعر سوم که در قالب چارپاره است، برخلاف شعر اول که صراحت در سخن داشت، سخن در پرده می‌گوید. سعی شاعر در بهره‌مندی از تصاویر است و مقصود خود را در لایه‌هایی از تصاویر ارائه می‌دهد. گاهی این پوشش‌ها به ابهام می‌انجامد و مقصود نهایی و اصلی شاعر روشن نمی‌شود. همچنان که از خوانش این شعر، مقصودی مبهم در ذهن مخاطب نقش می‌بندد که با مرور مجدد شعر و دقت در آن، این ابهام همچنان به وضوح نمی‌رسد. پیداست که از بندهایی سخن می‌گوید اما انگار نمی‌خواهد تصویر واضح‌تری از مقصود اصلی خود ارائه کند:
زنجیر ها همیشه فلزی نیست
بسیار دستها که نمی دانند
بسیار دستها که گره ها را
تعویذ روز حادثه می خوانند
در پاره‌های بعدی شعر نیز همین وضعیت وجود دارد، هر مصرع سخنی دارد که در پایان بند همچنان ناگفته و ناروشن باقی می‌ماند. با این حال، چه در حالت اول که شعری صریح و آشکار را خواندیم و چه در این حالت که شعری نه چندان روشن، نحوۀ سرودن در میزان اثرگذاری شعر بسیار موثر است. غرض این است که سخن جامه‌هایی آراسته بر تن کند تا بتواند بر ذهن مخاطب بنشیند. گریزی نیست از توجه به لوازم شعرساز و گریزی نیست از به کاربردن هوش و ذوق هنری در نحوۀ به کارگیری این لوازم. هرگونه افراط یا تفریط در بهره‌گرفتن از هنرسازه‌ها می‌تواند نتیجۀ معکوس داشته باشد. فراموش نکنیم که مهم‌تر از هر چیز، توجه به جریان شعر، از گذشته تا امروز است و پیش رفتن طبیعی با این جریان، همیشه می‌تواند بهترین مسیر برای حرکت به سوی سرایشی موفق باشد.
با آرزوی موفقیت برای این شاعر ارجمند

نقدی بر مجموعه شعر کی شعر تر انگیزد / پرویز خائفی / محمد رضا راثی پور



برای یک شاعر مهمترین دغدغه و دلمشغولی توفیق یافتن در ارتباط با مخاطبان و نزدیک کردن من شعری خود به من مخاطبان است. یعنی او باید به مثابه یک روان شناس و جامعه شناس ژرفکاو رگ حساس مردم را بیابد و سپس از آن طریق به سهولت برداشتها و انکشافها و پیامهای خود را به جامعه القا کند.و از آنجا که شعر حافظ در فراگیر شدن و راه یافتن به قلوب اقشار مختلف اجتماع بیشتر از دیگر شعرا به توفیق دست یافته است ، هماره شعرای پس از حافظ سعی کرده اند با بکار بردن شگردهای حافظ به توفیق او نایل شده و خود را به جاودانگی برسانند. پرویز خائفی در مجموعه " کی شعر تر انگیزد" که حاوی اشعاری در قالب کلاسیک است چنین سودایی در سر پخته است.

غایت سعی و اهتمام خائفی در این مجموعه حرکت از رومانتیسم به سوی سمبولیسم اجتماعی حافظ است.او شاعری را از زمانی آغازیده بود که تب رومانتیسم همه گیر شده بود لذا طبیعی بود که از پیشوای این سبک یعنی فریدون توللی شاعر همشهری خود متاثر شود و آثاری در این سبک و سیاق ارائه دهد.چنانکه در اببین مجموعه نیز فضاهای رومانتیک جایی برای جلوه یافته اند:

گوش کن دخترکم قصه نارنج طلاست

عمر این دیو سرانجام به سر می آید

 

این طرفه بین بشارت صبحم شب آورد

گر گیسوان به مرمر شانه رها کند

 

آن مرغک آفتاب رنگین بال

از روزن برگ پرفشان خیزد

ازبسترعطر سای گل شبنم

جان چون دهدش به ارمغان خیزد

 

برگی فسرده در گذر طوفان

می خواند این حکایت پایانی

با نیش مار تجربه ها برجان

بنشان خروش خامش پنهانی  

 اما بعدها با انعطاف دادن به زبان خود و بیرون مدن از آن فضای محدود خائفی سعی کرده است فضایی دیگر را تجربه کند و در این میان سعی کرده است از زبان حافظ پلی بسازد تا او را در نیل به آفاق آفرینش ها رهنمون شود.

در مجموعه کی شعر تر انگیزد خائفی بشدت در کمند جاذبه حافظ گرفتار آمده است و تاثیر و تاثر از حافظ به انحاء مختلف دیده می شود.

نخست به صورت تضمین مصراعهایی از شعر حافظ:

هنوز شعر تو حافظ چو جوی زمزمه جاریست

سر پیاله بپوشان به هوش محتسب آمد

 

ارغوان ام عقیقی به سمن نوشانید

که به میخانه گل آمده مهمان گل است

 

دوم نقل کردن مضمون حا فظ با اندکی تغییر و نوعی توارد:

گر فرصتی ست باده عیشی به جام کن

ما را که مژده داد که فردا بتر نبود

 

چون بر مراد مردم دانا نرفت عمر

بشکن زنان شکست دل ما عدوی ما

سوم اشاره به شعر حافظ و جادوی دلکش کلام او:

حافظ مگر گشود دری زین رباط جهل

تا دستگیر ما شود و راهپوی ما

شنگولکان مست می جام حافظیم

با میر و شیخ و محتسب و شحنه مان چکار

 

چهارم مطرح کردن مضامین اجتماعی امروز با زبانی حافظانه و بیانی حافظ وار:

خیمه زد باز زمستان و بهاران نرسید

خون چکید از جگر لاله و گل جامه درید

باد در گوش گل از داغ نهان گفت ولی

شیون زاغ شد آن راز و همه باغ شنید

 

بساط شعبده کاران نابکار گرفت

اگر چه فتنه بیداد روزگار گرفت

 

زمان زمانه حافظ خروش و خاموشی ست

که گزمه می برد آسوده کام از ایام

 

اگرچه در میان بی شمار غزلگونه های انبوه وبی بو و بی خاصیت معاصر که از فرط تکرار مضامین سبک هندی بیدل وارانه و یا گنجاندن بی حساب و کتاب اصطلاحات سهراب سپهری تهوع آور شده اند مجموعه کی شعر تر انگیزد نشان می دهد که هنوز غزل نمرده و آتش این آتشکده نهانخانه دل ریشه در جاودانگی دارد.اما شاعر را نمی توان در این مجموعه کاملا موفق خواند.

بدلیل ظرافت و حساسیت قالب غزل کلمات باید در کارگاه ذهن شاعر آنقدر تراش بخورند که بتوانند در این تنگ مایه جای گیرند و گردن آویزی جواهر نشان را نثار ادبیات دارند.

جوهر جادویی غزل ابیات سستی از این دست را بر نمی تابد:


چنان خواب قرونش برده است از هوش انگاری

گذاری از عبور رهگذاری بر نمی خیزد

 

هنوز اشک ستاره ست روی گونه شب

شتاب رفتن اگر کاسته ست ماندن نیست

 

چاک گریبان مپوش رونق باغ تن است

شاخ بر آورده بار قامت رعنای توست

 

نه چنان سخت شکستیم که بر خاستنی

خشم کولاک چنان کرد که از پا ببرد.


شرط مقبولیت یافتن غزل روانی و فصاحت و بلاغت آن است.ورنه غزلی که ابیات آن درگیر تعقید های لفظی و معنویست چندان توجهی بر نمی انگیزد.

تاثیر و تاثر از حافظ زمانی ارزش پیدا می کند که بخواهیم از دریچه چشم حافظ و با جهان بینی او به دنیای پیرامون خود نگاه کنیم وگرنه قرینه سازی رند و محتسب و شیخ و شرابخوار فنی ابتداییست که از دست هر ابجد خوانی بر می آید.

توجه داشته باشیم که حافظ را تقلید و تتبع از خواجو و سلمان ساوجی حافظ نکرد او توانست با استقلال رای و تشخصی که در ترکیب الفاظ داشت طرزی خاص خود آفرید و خود را اثبات کرد. آنچه به غزل ارزش می دهد و نگاه آن را تازه می کند نگاه متفاوت شاعر به موضوع و ایجاد یک شبکه تصویری تازه یا کشف ارتباطی تازه بین تصویرهاست که قبلا به آن پرداخته نشده است.

 

نقدی بر طنز های ابن محمود/محمد رضا راثی پور


در ایام رونق وبلاگ و بلاگ نویسی ، یکی از قدیمی ترین وبلاگها با درون مایه طنز که دیدی انتقادی به مسائل ساری و جاری جامعه و مسائل فرهنگی داشت ، وبلاگ وقایع این محمود اثر طبع شاعر جلیل القدر سید علی میر افضلی بود که بنا داشت با گیر دادن به همه چیز و همه کس تلنگری به دست اندر کاران و داعیه داران شعر و ادب و گاها سیاستمداران بزند و بر  پاره ای گفتارها و رفتارهای عجیب غریب آنان انگشت بگذارد.و با همه ایرادات و کاستی هائی که این نوشته ها داشت غنیمتی بود در این فضای آشفته وبلاگ نویسی که اغراض و عقده گشائی ها و تسویه حسابها در آن بیداد می کرد و به قول استاد محمد علی بهمنی آفت و تهدیدی بود برای ادبیات.

اصولا در یک جامعه مدنی سالم که آزادی های متعارف و توانائی اظهار نظر و انتقاد در رسانه ها وجود دارد تک تک افراد جامعه بویژه نخبگان هم انتقاد پذیر بار می ایند و در رفتار و گفتارهایشان پرنسیپ های اخلاقی را سعی می کنند رعایت کنند چون هر حرف و رفتاری می تواند بازتاب داشته باشد و حساسیت بیافریند.بر عکس در جوامع بسته تک تک افراد بویژه نخبگان بدلیل عدم تجربه چند صدائی خواه ناخواه خود حق پندار و خود شیفته هستند و ملاک و معیار هر چیز را سلیقه و پسند خود خود می دانند و جز تایید و تمجید خود چیز دیگری را نمی پذیرند.در این فضای رواج خود شیفتگی تنها لفافه  طنز و طیبت است که می تواند حقیقت تلخ را در خود پنهان کند و حد اقل شنیده شود.

وبلاگ وقایع ابن محمود با اغماض از پاره ای ایرادات  یکی از نمونه های طنز فاخر و تامل بر انگیز است و می تواند راهنمای خوبی برای کسانی باشد که در این زمینه استعدادی دارند و می خواهند در عرصه طنز قلم فرسائی کنند.متاسفانه این عرصه از دو سو مورد تهدید قرار گرفته است.نخست از طرف بعضی لوده گویان و لوده نویسان که فکر می کنند هرچه مطالبشان رکیکتر و بی محتوا تر باشد بهتر است و دوم از طرف برخی مصادر فرهنگی که نوعی طنز بی بو و بی خاصیت مثل طنزهای قند پهلو را رواج می دهند که جز پروردن کبریت های بی خطر کرامت دیگری ندارد.برای پرهیز از اطاله کلام سعی شده است مطالب این وبلاگ از لحاظ

سر چشمه های الهام

تنوع مضامین

باز خورد در میان جامعه هدف

مورد بررسی قرار گیرد.البته هدف از این بررسی باز کردن نوعی بحث و گفتگو در این زمینه است نه تمجید یا ایراد گیری صرف.

سر چشمه های الهام

بی شک هر مطلب طنزی که در این ایام نگاشته می شود در وهله اول رد پا و ته لهجه ای از طنز گل آقائی را در خود مستتر دارد و مرحوم کیومرث صابری با تلاشهای ارجمندی که در این زمینه انجام داد توانست در آن سالهای بحرانی و فضای بسته بسیاری از حرفهای نگفته را بیان کند و هرچند به تعبیر بعضی از افراد حکم سوپاپ را داشت ولی همین سوپاپ هم بعدها دیدیم که نتوانست دوام بیاورد و کار به جائی رسید که کوچکترین نشانه ای از تحمل مخالف و رو داری وجود نداشت.لذا خواه نا خواه نشانه هائی از این تاثیر پذیری در نثر و نظم ابن محمود وجود دارد .آنجا که برای پاره ای از خبر ها تحشیه نویسی می کند:

اخبار سیاسی و اجتماعی

 

یکشنبه 19 آبان 87 / ساعت 7:25 / شبکه رادیویی جوان / اطراقچی گوینده اخبار سیاسی و اجتماعی شبکه جوان، اخبار این شبکه را قرائت فرموده است که ما آنها را تفسیر میکنیم:

 

 

نشانههای درست

گوینده: آقای لاریجانی در واکنش به انتخاب باراک اوباما گفت: اوباما باید نشانههای درستی به منطقه بفرستد.

..

تفسیر: بعضی از نشانهها در فرهنگهای مختلف، معانی گوناگونی دارد، مانند علامت شست دست که همان بیلاخ خودمان باشد!

 

سیلی نقد

گوینده: ضرغامی رییس سازمان صدا و سیما گفت: این سازمان، آماج بیشترین نقدهاست و از طرفی، سازمانی است که خواهان بیشترین نقدهاست.

..

تفسیر: نقدهای شما را نقد خریداریم!

 

الطاف

گوینده: این خبر اگرچه سیاسی و اجتماعی نیست، اما شنیدن آن خالی از لطف نیست: خانم نیکو خردمند هنرمند سینما و تئاتر در بخش سیسییو بستری شد.

..

تفسیر 1: معنی لطف را نیز فهمیدیم.

تفسیر 2: الطاف شما مزید بادا !

 

 

 یا مسائل امروزی را با نثر هزار سال پیش بیان می دارد:

از گلستان من

 

لقمان را گفتند: ادب از که آموختی؟

گفت: ولم کن بابا! من یک‌ماه است روزنامه مذکور را نمی‌خوانم.

 

و گاه اشعاری با مضامین طنز و گل اقائی می سراید که حاوی نکات انتقادی هستند:

گوینده، پاور پوینت، تپق، آب، سمینار

حضّار، تصاویر خفن، خواب، سمینار

خمیازه پی در پی و پاییدن ساعت

نسکافه و آبمیوه و صد گونه صناعت

Input؛ سخنهای بسی نغز که گفتند

Output؛ دهن درّه حضّار که: مفتند!

اسلاید، سخنرانی، اسلاید، سخنرا...

سنگین کرد افکار مهم دیده من را

با کیف پر از هدیه شدم جانب خانه

«مقصود تویی، کعبه و بتخانه بهانه».

 

دومین سر چشمه الهام جناب ابن محمود ، سید ابراهیم نبوی طنز نویس قهار روزنامه های دوم خردادیست که با تابو شکنی ها و بداهه گوئی های خود تحرک و جریان جدیدی را در طنز نویسی ایجاد کرد که نسبت به رویه محافظه کار طنز گل آقا کمی جسور تر و بی پروا تر بود.اما روز مرگی و عصبی بودن این نوع طنز در مقایسه با طنز گل آقائی آن را آسیب پذیر می نمود.چند نمونه از تاثیرات ابراهیم نبوی در ابن محمود:

آمار اراذل مشخص شد

 

وزارت کشور جدیدترین آمار اراذل و اوباش کشور را 13میلیون و 338 هزار و 121 نفر اعلام کرد.

این آمار شامل: اراذل و اوباش، اخلالگر و و اغتشاشگر و آشوبگر، جاسوس و عوامل بیگانه، مزدور و وطن فروش، خائن به آرمانهای امام و انقلاب، سگ‌باز و همجنس‌گرا، قانون شکن و کم ظرفیت، فریب خورده و بازیچه، تشنج طلب و فتنه‌جو، دست‌نشانده آمریکا و صهیونیست، قاتل و قاچاقچی، دزد و چاقوکش، خار و خاشاک و... می‌باشد. گفته می‌شود دو نفر از این افراد که با اسم مستعار طلحه و زبیر با نفوذ در بعضی از ستادهای انتخاباتی، آنها را به سمت و سوی دلخواه هدایت می‌کردند، شناسایی و دستگیر شده‌اند.

عوامل انتظامی و لباس شخصی‌ها، تا کنون موفق به کشته و زخمی کردن تعداد زیادی از این افراد شده‌اند. عده زیادی ازین اغتشاش‌گران نیز دستگیر شده‌اند و توسط مراجع ذیصلاح به سزای اعمال پلید خود خواهند رسید. این افراد معلوم الحال، در لباس دانشجویان، زنان و جوانان سعی در تخریب اموال عمومی، ارعاب و اغتشاش و اختلال در نظم کشور داشتند که با هوشیاری حزب الله، توطئه آنها در نطفه خفه شد. در عین حال، گفته می‌شود سر دادن شعار الله اکبر، توطئه جدیدی است که به قصد منحرف کردن اذهان عمومی و مظلوم نمایی توسط عده‌ای قلیل صورت می‌گیرد که بلافاصله بعد از شناسایی، تحویل قانون خواهند شد.

همچنین گفته می‌شود برادران زحمتکش مخابرات در حال ترمیم سیستم پیامک کشور هستند. این سیستم، در چند روز اخیر توسط عوامل ناشناس به قصد بدنام کردن جمهوری اسلامی از کار افتاده است و دست اجانب در این توطئه کاملاً مشهود است.

 

نمونه ی دیگر:

امثال و حکم 2

 

متن مثل: الغریقُ یَتشبّثُ بکُلِّ حَشیش.

معنی مثل: غرقه به همه چیز در آویزد دست.

مصداق مثل: رفتار بازنده مناظره، رعایت انواع اصول اخلاقی در انتخابات.

کاربرد مثل: این مثل را وقتی بکار برند که ادامه خدمت‌رسانی به ملت به عللی دچار خللی شود و در نتیجه آن، خادم ملت به خدمت ملت برسد.

مثل مشابه: دیگی که برای من ندارد بهره، خواهی سر سگ توش بجوشد خواهی کَهره.

]کهره: بزغاله[

حکمت ویژه 1: همه چیز را من دانم نه همگان؛ و مثل من هنوز از مادر زاده نشده است.

حکمت ویژه 2: ما دانیم قدر ما!

حکمت ویژه 3: الضرورات تبیح المحرمات. اگر ضرورت ایجاب کند، انجام هر نوع عمل حرامی، مباح و بلکه از اهمّ واجبات است.

پیشنهاد سازنده: برای جلوگیری از آتش گرفتن قیصریه (یا بقولی: قیطریه) به اندازه کافی دستمال در اختیار کاندیداها قرار گیرد. به‌عبارت دیگر، برای حفظ برادری و برابری، کشور را به چهار بخش تقسیم کرده و هر کدام از نامزدها، رییس جمهور یک بخش از کشور شوند.

 

البته با توجه به تسلط فوق العاده جناب ابن محمود به ادبیات فارسی و تبحر در به کاربردن تلمیحات و ارسال المثل ها طنز ابن محمود از طنز ابراهیم نبوی یک سر و گردن بالاتر است اما تنها نقطه ضعفی که در این طنزها دیده می شود نوعی شتابزدگیست.اشتغال فکری ابن محمود به کارهای جدی و تحقیق سبب می شود ابن محمود بسیاری از مضامین را به اصطلاح شهید کند.به چند نمونه اشاره می شود:

کفاف کی دهد؟

 

کلماتم کف کرده‌اند و

کسی حال کف زدن ندارد.

تا تو کف بپاشی روی این آتش

من از کف رفته‌ام.

 

 

شعر بی ضرر

 

«یک»شنبه، روز «دوم» هفته‌ست

این نکته را

جز من کسی هنوز نگفته‌ست.

 

تنوع مضامین

همان طور که شاعر در آرشیو موضوعی تقسیم کرده است  این نوشته ها به انواع موضوعی برچسب زده شده است تا انتخاب خواننده آسان تر باشد .از انواع موضوعاتی که نویسنده به آن پرداخته بیشترین خلاقیت را در برچسب از گلستان من ارائه داده باتوجه به باز سازی فضائی تداعی کننده عصر سعدی و حرففهای امروزی بستر مناسبی برای ایجاد تضاد و تناقض فراهم آمده است:

از گلستان من (10)

 

حکیمی را گفتند: «چه گویی در سرهنگان این دیار که پیوسته می‌گویند: خصمان را اجازت نخواهیم داد که یورش برند و غارت کنند. و حرامیان را اجازت نخواهیم داد که ره زنند و ره بُرند»؟ گفت: اگر جنگ و قتال به اجازت بودی، مُلک را به سرهنگان چه حاجت بودی؟

 

از مذهب این قوم

 

بزرگی می‌فرمود: در جوانی ـ چنان‌که افتد و دانی ـ

از انواع معاصی و مناهی روی‌گردان نبودم.

روزی نمی‌رفت مگر به مستی و بیخودی

و شبی نمی‌گذشت مگر در آغوش بتان.

در این حالت، کسی را با ما کاری نبود

و در دین و ایمان ما حرفی نمی‌رفت.

اکنون که از آن معاصی توبه کرده‌ایم و روی به راه آورده،

زبان همگان بر ما دراز است و درهای انواع طعنه و تهمت باز.

روزی نمی‌رود که ما را شیاد و سالوس و ملحد ننامند

و شبی نمی‌گذرد که دگر اندیش و فتنه‌گر مان نخوانند.

راز این نکته تا کنون ندانستم چیست؟

حکیمی بشنید و گفت: حکمت آن آشکار است.

پیش از این در مذهب آن طایفه بودی و ترا از خود می‌دانستند

این شنعت و طعنه امروز، از آن است که مذهب آن قوم رها کرده‌ای!

 

 

در اخلاق درویشان

 

(با اجازه حضرت سعدی)

یاد دارم که شبی در ایام طفولیت، با یاران به لهو و لعب مشغول بودمی و چنان که رسم طایفه روشنفکران است، از چپ و راست، سخن‌های بسیار مهم و یاوه صادر می‌فرمودمی. فردایش مرا به خاطر افتاد که یاران از شدت استغراق در آن فسق و فجور و توهم و تاریکی، نه به گنجشکان آب دادند و نه به گربه‌ها جوجه کباب بی استخوان. خطاب آمد که: مؤمن! تو خود در آن میان چکاره بودی؟ کاش بجای نقل خاطرات و طعنه یاران، از روی تشک یا زیر لحاف بر می‌‌خاستی و رأساً اقدام می‌فرمودی!

 

 

یکی از مضمونهای مورد علاقه ابن محمود تحشیه نویسی و تاویل اظهارنظرهای شعرای معاصر است .ابن محمود که خود دستی در آتش دارد و یکی از طرفین دعواست گاها نمی تواند تحمل کند که از طرف شاعرانی پرمدعا نظرهای سخیف داده شود و لذا با انواع ترفندها خواه تحشیه نویسی و خواه تاویل وارونه سعی می کند جوابشان را بدهد و البته از طرف گویندگان نیز پاسخهائی می شنود:

واقعه اوّل.

وقتی که قدت نمی‌رسد به بزرگان برسی، یک راهش این است که بزرگان را همقد خودت کنی (این جمله حکیمانه را خودمان فرمودیم).

استاد علی معلم دامغانی که در بزرگی‌شان شکی نیست،  و ترانه‌سرایی‌شان ربطی به دغدغه‌های آب و نان ندارد و صرفاً به قصد قربت صورت می‌گیرد، در مراسم افتتاح خانه ترانه فرموده‌اند: مولانا هم ترانه‌سرا بوده است!

یکی بیاید استادنا را دریابد که عنقریب است کار دست شمس تبریزی هم بدهد!

 

یا

منصور اوجی: از دفتر روزنامه شرق تماس گرفتند و گفتند مى‌خواهیم براى سهراب سپهرى ویژه نامه‌اى بیرون بیاوریم، شما هم مطلبى براى این ویژه نامه تهیه کنید. در جواب گفتم: مرا معاف کنید. پرسیدند: چرا؟ گفتم: بر و بار دانش همه رفته‌اند و در مورد سهراب سپهرى هم دیگران هر آنچه را که باید بگویند طى سالیان سال گفته‌اند و من چیز دیگرى ندارم که بگویم. تنها این نکته را بگویم که...

تحشیه: خدا پدر بعضی از این سخنرانها را بیامرزد که اولش قصد ندارند سخنرانی کنند. ولی نیم ساعت اولش را به همین موضوع اختصاص می‌دهند و نیم ساعت دیگرش را هم کلی حرف بی ربط دیگر می‌زنند. خدا پدر منصور اوجی را بیامرزد که چیزی ندارد در مورد سهراب بگوید. اگر داشت، لابد تمام صفحات ویژه نامه را سیاه می‌کرد!

 

3) شکل و ساختار شعر نیما: رضا اسماعیلی

نیما شاعری مخاطب اندیش است و برای فروش کالای ادبی خود به ارضای ذوق و ذائقه مشتری توجه دارد.

...

ابن محمود: که این طور؟ ما تا حالا اشتباهاً  فکر میکردیم نیما  بر خلاف جریان رودخانه شنا کرده و زده توی دهن ذوق زمانه. مشتریهایش هم که معلوم است! رضا جان از تو ممنونم که مرا  ـ و شاید هم خود نیما را ـ از این اشتباه فاحش درآوردی.

...

راستی، ما داشتیم حساب میکردیم این ستونی که استاد عزیز رضا اسماعیلی در روزنامه جام جم راه انداخته، 70 درصدش نقل قول نوشتههای نیما یوشیج است. نمیدانم این مؤمن حق الناس را میپردازد و از پول این ستون، چیزی هم گیر نیمای مرحوم میآید یا نه؟

 

عمران صلاحی مرا خوب می‌شناخت

 

مرگ عمران صلاحی فرصت خوبی بود تا آنها که عمراً کاری به عمران نداشتند از بلندگوی رسانه‌ها و خبرگزاریها خودشان را مطرح کنند. چنین است رسم سرای درشت و کاریش نمی‌شود کرد. وقتی آدم می‌میرد می‌شود عزیز دل همه. همه خاطرات فالوده‌خوری خود را با او همه جا تعریف می‌کنند. تا همین اواخر عمران از همان آدمهای غیر خودی بود. خوشبختانه شاعران و نویسندگان عزیز انقلابی قدری وسعت مشرب از خودشان نشان دادند و تکه‌های نازکی را که عمران در طنزهایش به ریش دولت و ملت می‌بست، با تساهل هرچه تمام‌تر زیر سبیلی رد کردند. این اواخر هم خدا را شکر عمران صلاحی خودی شده بود و همه انقلابیها او را قبول داشتند. حالا گو اینکه کتابهایش بعضاً دچار خودسانسوری هم می‌شد. بگذریم.

اولش گفتیم به بهانه اینکه ما مرده پرست نیستیم، از زیر بار مرثیه سرایی برای عمران در برویم. بعداً دیدیم این عمران علیه ما علیه با همه جور جماعتی نشست و برخاست داشته است و ما خبر نداشتیم! و عنقریب است مقام ابن محمودی ما ازین بابت زیر سؤال برود. به همین خاطر، گشتیم و در گنجینه ذیقیمت خاطراتمان چند تا خاطره مشت از عمران پیدا کردیم و به ناف این ستون بستیم که بعداً اگر جواد مجابی خواست شناختنامه عمران صلاحی را چاپ کند، یا علی دهباشی به فکر یادنامه عمران صلاحی افتاد، این کتابها به اسم پر نور ما نیز مزین باشد.

.......

سوار ماشین داشتیم شهر را می‌پیمودیم که کنار پارک، عمران دفتر جیبی‌اش را درآورد و چیزی نوشت. گفتیم: استاد! همین لحظه به شما الهام فرمودند؟ گفت: نه! ازین جمله روی دیوار خیلی خوشم آمد. نگاه کردیم دیدیم نوشته‌اند:

زندگی بدون عشق مثل ساندویچ بدون نوشابه است!

با خودمان گفتیم اگر قرار بود آدم با ساندویچ جمله بسازد، بهتر ازین نمی‌شد. خداییش اگر من در آن لحظه تاریخی همراهش نبودم و او را از این مسیر نبرده بودم، معلوم نبود که عمران بتواند این جمله حکیمانه را کشف و ثبت و ضبط و به گنجینه ادبیات این سرزمین اضافه کند.

.......

یادش بخیر یک سفر با عمران و بر و بچه‌ها رفتیم جایی. در آن سفر ما چقدر سربسر عمران گذاشتیم. حالا خداییش عمران خیلی آدم ساده‌ای بود و زود سر کار می‌رفت. ما دسته کلیدش را بلند کرده بودیم و بنده خدا تمام وسایلش را گشت و پیدایش نکرد. ما اینیم دیگه! اینجوری سر بسر بزرگان شعر و ادب فارسی می‌گذاریم. بلکه اسممان در تاریخ جاودانه بماند. عمران بعداً خیلی بخاطر این شوخی بامزه از ما تشکر کرد. انسانیت داشت!

.......

در اصفهان شب شعر بود و ما رفتیم بالا و یک غزل مشتی خواندیم که ملت تا نیم ساعت ایستاده کف می‌زدند. پایین که آمدیم، عمران جلو آمد و صورت ماه ما را بوسید و گفت: فلانی که می‌گویند تو هستی؟ گفتم: بله! خودم هستم. گفت: من چقدر مشتاق دیدن شما بودم. شعر شما باعث شد کف کنیم و کیفور شویم. خدا رحمت کند عمران را که شعر خوب را خیلی خوب می‌فهمید.

.......

عمران شاعر خوبی بود. نویسنده خوبی بود. طنزنویس خوبی بود. مترجم خوبی بود. قلم بمزد خوبی بود. رفیق خوبی بود. خاطره تعریف کن خوبی بود. صاحب سبیلهای غیر شرعی خوبی بود. برای صدا و سیما بازنشسته خوبی بود. سوژه قتلهای محفلی خوبی بود. همه چیزش خوب بود.

 

 

 

پیشترها مطلب طنز جالبی به عنوان سندرم حاد وبلاگ نویسی خوانده بودم که یکی از مهمترین نشانه های آن این بود که فرد خود را در همه زمینه ها صاحب نظر می داند و در مورد همه چیز و همه کس اظهار نظر می کند.ظاهرا علائم این سندرم در ابن محمود هم وجود دارد و طیف مسائلی که این بزرگوار در موردشان اظهار نظر می کند از فوتبال و ورزش و مسائل روزمره گرفته تا حکایتهای کهن و مثل ها و اخبار سیاسی و..... می باشد که باعث شده است که کیفیت طنز در نوشته هایشان متغیر باشد و کارهای قوی و ضعیف در کنار هم قرار گیرد.این نوشته ها نیاز به یک غربال گیری دارد تا غث و سمین از هم تمایز داده شود.

مسئله دوم رکاکت بعضی از نوشته هاست که طبعا در این رواج لمپنیسم فضای وبلاگی کاریست نکوهیده.البته بنده خدای نکرده قصد جانماز آب کشیدن  و ادعای مبادی آداب بودن ندارم اما وقتی در این فضای بی نظارت که بی ادبی های افسار گسیخته بیداد می کند و شرم و حیا در آن غایب شده است از سوی چنین شاعر و ادیبی چنین مطالبی عنوان شود هیچ گونه محذوری برای یک جوان آداب مدان نمی ماند که عفت کلام را رعایت کند.و در پاسخ به اعتراض ما افرادی مثل ابن محمود را گواه می گیرد که بعله اگر اینها می گویند چرا من نگویم.

ابن محمودی که به دریده گوئی سید مهدی موسوی نکته می گیرد باید خودش هم الگوی پاک گوئی و پاک نویسی باشد

 

بیرونی. بزرگراه تهران ـ‌‌‌ کرج

افسر گشت نامحسوس در برابر دوربین، یک خودرو خطاکار را متوقف کرده و دارد با پسر جوانی که دستپاچه هم هست، گفتمان انتقادی می‌کند.

 

افسر    شما می‌دانید که تند رفتن در بزرگراه آن هم با وجود ماشین گشت نامحسوس و دوربین صدا و سیما چقدر جرم بزرگی است؟

جوان     جناب سروان! من مادرم مریض بود و مجبور بودم با سرعت ایشان را به نزدیکترین اورژانس ممکنه برسانم.

افسر    ئه! ایشان مادر شما هستند؟ خیلی خوب مانده‌اند. به شما تبریک می‌گویم. ولی به نظر می‌رسد سن ایشان از سنّ شما کمتر باشد!

جوان     جناب سروان! همان طور که خودتان مستحضرید قدیمها سن ازدواج خیلی پایین بوده و والده ما نیز در سنین نوجوانی به مناکحت ابوی ما در آمده‌اند.

افسر    ولی این موضوع حتی اگر صحت هم داشته باشد، دلیل نمی‌شود که شما با سرعت بالا در بزرگراه از بین ماشینها برانید و جان والده گرامی را به خطر بیندازید.

جوان     جناب سروان! مگر خودتان جوان نبوده‌اید و جوانی نکرده‌اید؟ حالا ما یه گهی خوردیم. شما را جان والده مکرمه‌تان از ما بکشید و بگذارید به کارمان برسیم که دیرمان شده.

افسر    اولاً که این طرز صحبت کردن با یک افسر گشت نامحسوس آن هم در برابر میلیونها چشم نیست. در ثانی، اِعمال قانون را گذاشته‌اند برای چنین مواردی. اگر ما در برابر خطای امثال شما گذشت کنیم، پس قضیه اِعمال قانون چه می‌شود؟

جوان     جناب سروان! درسته که اِعمال قانون بالاترین وظیفه در جهان بخصوص در این قسمت از بزرگراه تهران ـ کرج است، اما جان هر چه و هرکه دوست دارید نگذارید زندگی من بخاطر این دوربین تباه شود.

افسر    جناب ستوان! با مرکز مشخصات خودرو را هماهنگ و بعد از اِعمال قانون به مقدار لازم، ایشان را به اتفاق والده گرامی (ظاهراً) به نزدیک‌ترین آژانس مسافرتی برسانید.

جوان     جناب سروان! بابا من اگر دیر به جلسه سید مهدی موسوی برسم و لکچرم را در مورد «ضرورت عدم اِعمال قانون در غزل پست مدرن» ارائه نکنم، سید کاری می‌کند که دنیا برام از گه هم تیره‌تر و تلخ‌تر شود.

افسر    ئه! شما شاگرد سید مهدی موسوی هستید؟ دیدم رانندگی‌تان مثل حرف زدنتان قدری پسا مدرن بود! جناب ستوان! شما فعلاً اِعمال قانون نکنید تا من قضیه را بیشتر بررسی کنم.

جوان     خیر از جوونی‌تان ببینید. این قضیه والده و اورژانس راستش الکی بود. مشکل من همین کلاس سید مهدی موسوی بود و این آبجی را هم دارم می‌برم بلکه قدری غزل پست مدرن یاد بگیرد.

افسر    من بخاطر این سید این دفعه از خیر اِعمال قانون می‌گذرم. راستی، لب‌تاپ موسوی پیدا شد؟ شنیدم تو این یک سال غزل پست مدرن خیلی افت کرده!

جوان     شما ایمیلت را به من بده. من خودم بعداً مفصل برایتان توضیح می‌دهم. الآن اگر دیر برسم، سید خشتکم را به باد فنا می‌دهد.

افسر    به این سید بگو من با غزل «مهدی موسوی باحالی است» خیلی حال می‌کنم. ولی سعی کند کلمات رکیک و فحش و سکس و خشونت کمتر توی شعرش بیارد که جلوی دوربین خوبیت ندارد و اگر من اختیارات داشتم تا حالا چند بار در مورد او اِعمال قانون کرده بودم.

جوان     جناب سروان! اگر جرئت کردم، چشم!

 

..

داخلی. جلسه شعر

صداهای مبهمی شنیده می‌شود، اما گوینده آن دیده نمی‌شود.

 

ناشناس      کره بز الاغ! لکچر این موقع بدرد عمه جان محترمت می‌خوره! اگر این قدر که الاغ یونجه را می‌فهمید، تو نظم و انضباط را می‌فهمیدی، الآن شعر امروز ما این‌جوری به گه‌ خوردن نیفتاده بود!

 

 

در ضمن طعن و تعریض برخی نوشته های عرفا مثل " ابراهیم ادهم و زنبورهای جهش یافته "  را چندان نمی پسندم که اگر هنوز در زمینه فرهنگ و ادب ادعایی داریم به واسطه وجود همین چند نفر معدود است.حتی می توان به متون مقدس و مذهبی هم گیر داد ولی به قول خود ابن محمود پاچه گیری هم حدی دارد!هر چند سنگ بنای فرهنگ و دیالکتیتک امروز شک و نسبیت گرائی است اما اما همین شکاکیت مهر گسیخته می تواند منجر به سست شدن بسیاری از مبانی اعتقادی و اخلاقی شود که در نتیجه اش ممکن است سنگ رروی سنگ بند نشود.

 در بعضی پست ها مثل " غزل بهداشتی"  با توجه به محتوای غزل مذکور هرچند حق با نویسنده است اما بهتر بود انتقاد با رعایت پرنسیپ های اخلاقی صورت می گرفت.چنانکه برازنده نویسنده فاضلی چون ابن محمود باشد. بهر حال وقتی طرف خطاب یکی از نسوان است هر کلمه ای که نوشته می شود باید سبک سنگین شود .

 

باز خورد در جامعه هدف

 

هرچند با توجه با سابقه ذهنی که از خود شیفتگی و انتقاد ناپذیری هنرمندان معاصر داریم انتظار استقبال از این تعریض ها و طعن ها نداریم اما همین کامنتهای اعتراضی هم دلیل بر اهمتی دارد که هنرمندان به اظهار نظر دیگران می دهند و به خاطر این تلنگرها تغییراتی در رفتار خود می دهند.استفده از لفافه طنز بسیاری از این انتقاد ها را حد اقل شنیدنی کرده و شاید اگر لحن نویسنده جدی بود امکان داشت که به درگیری فیزیکی هم برسد.چه شود اینجا ایران است و همه هنرمندان اتفاق و حادثه ای در عالم ادبیاتند و هر گونه جسارت به محضر کبریائی شان کم تر از ذنب لا یغفر نیست.ابن محمود در پست ان قلتی با خودم نظرش این است که:


 

در این یک سال و دو سه ماهی که از عمر این وقایع نامه میگذرد، بارها از خودم پرسیدهام که بر این ان قلتها یا به قول امروزیها گیر دادنها، چه فایدهای مترتب است؟

اقبال تعدادی از دوستان از شعرها و نوشتهها، البته همواره مایه دلگرمی برای ادامه دادن کار بوده است. اما این سؤال لعنتی هنوز هم دست از سرم بر نمیدارد و نتوانستهام به قول رییس محترم مجلس، سرش را بر بالین نرمی بگذارم. بیشتر به نظر میآید ما و جماعتی همچون ما که خواننده این وبلاگند، در این گیر دادنها و فریاد زدنها بر زشتیها، داریم خودمان را تخلیه میکنیم و از بار رنجی که بر دوشمان است، بابت ناهمواریهای رفتاری در جامعه فرهنگی، سبکتر میشویم. و در آن سو، این رفتارها کماکان ادامه دارد و صد مورد ازین صداها و اداها را به چیزی بر نمیگیرد. قصه تکلیف و رفع تکلیف هم دیگر به سؤالی که منم، جواب نمیدهد. بقول معروف، ما کار خودمان را میکنیم و جامعه هم کار خودش را میکند. و اگر به این پندار کودکانه دل خوش کنیم که بگذار لااقل بدانند ما میدانیم و خر نیستیم، باز هم طریقش نیست.

فلذا! ما تصمیم عاقلانه گرفتهایم که اگر بشود، بجای خواندن حرف و حدیثهای دیگران و جستن نکتههای لایق گیردادن، خودمان برویم و  بکارهای بهتر برسیم. باور کنید، هر مطلبی را میخوانیم، فقط دنبال گیرهای سه پیچ آنیم و دیگر لذت خوانش از ما دریغ شده است. باید قدری هم به فکر خودمان باشیم و به قول جماعت، تولید فرهنگی مثبت کنیم. بلکه ناممان در تاریخ تولیدکنندگان فرهنگی مثبت جاودانه شود.

هی در حواشی این و آن راه رفتن و نکته پراندن، واقعاً کار آدمهای عاقل است؟ بگذار تا بیفتد و بیند سزای خویش! و صد البته منظورمان این نیست که در وبلاگ را تخته کنیم. هر وقت وسعمان رسید آن را بهروز یا همان بهروز خواهیم کرد. و از این وظیفه شاق روز به روز بهروز کردن دست خواهیم کشید.

این را با شما در میان گذاشتیم که بعداً گله نکنید که چرا یک در میان میگذاریم.