.

.

.

.

شعر نو و لزوم رویکردی نو/محمد رضا راثی پور



با اندکی بررسی و مطالعه در مورد تطور و سیر تحولی قالب پیشنهادی مرحوم نیما و آثار چهره های برجسته این طرز سخن در دهه های پنجاه و شصت روشن می شود که همچون دیگر طرزها و سبکهای فارسی ،این شیوه سخن پردازی را نیز دوره فراز و فرود و کمال و افولی بود و چنین نبود که بدنبال تغییر فضای سیاسی و فرهنگی بعد از انقلاب و مخالفت مصادر فرهنگی دفعتا این قالب از مرکز توجه شاعران و شعر دوستان به حاشیه رود و میدان را برای بازگشت ادبی براحتی تهی کند.

هرچند محمد شمس لنگرودی دلیل این امر را تقسیم این موج پویا به دو زیر مجموعه هنر برای هنر که در ابتذال موج نو و حجم گم شد و هنر برای اجتماع که به شعرهای عریان و بی ظرافت چریکی انجامید می داند که انرژی شان را در معارضه و تقابل با هم از دست دادند و از حرکتهای اجتماعی باز ماندند یک مورد مغفول دیگری نیز وجود دارد و آن عدم وجود یک دید کمال گرایانه و کمال طلب در شاعران نسل دوم و سوم بود.بر خلاف دیگر سبکهای فارسی که در آن آثار شاعران نسل دوم و سوم نسبت به شاعران نسل اول از لحاظ عبور از مضایق سخن و تسلط بر صناعت های ادبی پخته تر و قوی تر بود در  این برهه عکس این قضیه صادق بود.شاعران متاخر این سبک به هیچ وجه نمی خواستند تجربه شاعران متقدم را تکمیل کنند و با شناخت نقاط اسیب پذیر شعر آنان شعرهای بی نقص تری بسرایند بلکه در همان ابتدا با مداومت بر نادانسته هایشان می خواستند بر اساس همین ضعفها و کم اطلاعی هایشان سبک زبانی خود را بیافرینند.لذا تجربه ها در شعر نیمائی از نسلی به نسل دیگر منتقل نشد و آنچه ماند مجموعه ای از قلم فرسائی های بی عقبه بود که راه به جائی نبرد.توجیه غیر قبول این گروه این بود که نمی خواستند توسط منتقدان به تاثیر پذیری از زبان فلان شاعر پیشکسوت متهم شوند حال آنکه بین تحت تاثیر بودن تا تقلید صرف زمین تا اسمان فرق است ،هم دکتر شفیعی کدکنی و هم دکتر اسماعیل خوئی و هم نعمت میرزا زاده زمانی تحت تاثیر مرحوم اخوان ثالث بودند ولی حتی شعرهایشان در زمان اوج تاثیر پذیری شباهتی به هم نداشت  و امروز هر کدام به زبان مستقلی برای خود دست یافته اند.شاعر زمانی می تواند به زبانی مستقل دست یابد که از  پشتوانه عظیمی از محفوظات و آموخته ها و تجربه ها برخوردار باشد و این حاصل نمی شود مگر سالها غور و تحفص و دود چراغ خوردن .

اواخر دهه چهل و دهه پنجاه مقارن با ظهور شاعران متاسفانه کم مایه و بی استعدادی بود که تنها دلیل رویکردشان به شعر نو محدودیتها و مضایق شعر کلاسیک بود نه ضرورت بیان حرفهای تازه ای که در قالبهای کلاسیک نمی گنجید لذا با افزایش کمی این محصولات فرهنگی از هر حیث متوسط و معمولی شعر نیمائی دچار رکود و افول زود رسی شد که انقلاب اسلامی تیر خلاصی بود بر پیکر نیمه جان این قالب .قطعا در این بازار  اشفته نماینده های راستین شعر نو منزوی شدند .

نگاهی گذرا به جنگها و نشریات ادبی و مباحث مربوط به ان زمان نشان می دهد که در آن مقطع زمانی هم و غم شاعران نسل سوم نیمائی یا مصروف پیدا کردن زبان خاص و سبک منحصر به خود بود تا بیان دردی فراگیر که تاثری را بر انگیزد و یا پیروی از شعرهای به اصطلاح چریکی و صحبت از حماسه هائی که از دهانه تفنگ سروده می شد و خونهائی که قرار بود شکوفه درخت آزادی باشند،طبیعی بود این مد گرائی و اسنوبیسم که در ذهن این مقلدان کم مایه درونی نشده بود فاقد آن شور و جذابیت های لازم برای جلب نظر قشر شعر خوان بود راستی چه فرق می کرد گرایش اینانی که دنیای واقعی شان از گوشه فلان قهوه خانه تجاوز نمی کرد با گرایش جوانانی که به تقلید از غزلسرایان قدیمی بدون تجربه گوشه میخانه در وصف پیر مغان قلم می فرسودنداین تظاهر از چشم هیچ کس مخفی نمی ماند..حتی نقد هائی که نوشته می شد بیشتر شکل یک دستور العمل داشت تا یک مشارکت در کشف زیبائی های زبانی شاعر. .همین باعث می شد تا دامنه تاثیر این قبیل اشعار از حلقه دوستان و علاقه مندان شاعر فراتر نرود.

حال آنکه آنچه رمز بقا و تداوم شعر نیمائی در برابر امواج سطحی و زود گذر شعر های دورهای مثل موج نو و شعر حجم بود ماهیت و رویکرد صمیمی و صادقانه آن در بیان کشف و شهود شاعر بود.شاعر دست خواننده را می گرفت و به خصوصی ترین غرفه های خیال خود می برد و او را در تجربه ها و کشف ها و شهودهایش شریک می کرد.این مولفه که شاید پررنگ ترین ویژگی شعر نیمائی در مقایسه با قالبهای دیگر باشد متاسفانه در آثار شاعران نسل سوم کمتر لحاظ شد و نتیجه آن حجم بالای کارهای خام و تجربه های ناموفقی شد که حتی از نظر زیبائی شناسی واصول شعر نیمائی نیز مخدوش بودند ،نه وزن نیمائی به خوبی در آن رعایت شده بود ،نه تصویر آفرینی های در خشانی داشتند و نه مضمونی قابل توجه را دستمایه خود قرار داده بودند.طبیعی بود که در این میدان بی هماورد عرصه برای رونق مجدد شعر کلاسیک و غزلهای نو فراهم شود.

با در نظر گرفتن این دوره صعود و افول و ریشه یابی آسیب شناسی عدم رونق فعلی شعر نو می توان در یافت که طبع آزمائی در این قالب چندان ساده نیست و صرف عدم رعایت طولی مصراعها و استفاده از چند تصویر دست دوم ما را در خلق شعری نیمائی موفق نمی کند.توفیق در این مجال مستلزم اینست که در وهله اول هر چه می توانیم بر دانسته های خود در زمینه شعر نیمائی و تجربه های شاعران نیمائی متقدم بیفزائیم و هم از جریان شعر معاصر جهان عقب نمانیم ، هم مطالعات بیشتری در زمینه شعر کلاسیک و فنون ادبی و صناعات داشته باشیم و در عین حال حرفی نیز برای گفتن داشته باشیم.به قول گوته : شاعر لب به سخن نمی گشاید مگر اینکه تمام وجودش فریاد شده باشد.زبان خاص زمانی بوجود می آید که شاعر حرف و اندیشه ای برای گفتن داشته باشد و توانسته باشد با بینش خاص خود و تصرفی که توصیف دنیای پیرامون خود می دهد به تشخص و فردیت خاص خود برسد .*


*یکی از راههای برون رفت از این بحران و رکود توجه جدی به شعر کوتاه و بویژه قالب پیشنهادی دکتر علی رضا فولادی یعنی سه گانی است که به راستی فرزند خلف شعر نوست و قابلیت جذب نسل جدید را به خاطر ظرفیت بالا و ایجازش دارد.

یادی از استاد نیکنام محمد فرید/محمد رضا راثی پور



بیشتر افراد هم سن و سال من که در فضای ادبی فرهنگی تبریز در سنوات 70 نشو و نما یافتند خواه نا خواه هر وقت که می خواهند یادی از گذشته کنند فضای قهوه خانه های سنتی در ذهنشان تجسم می شود . یعنی جائی که می توانستند دور از مزاحمت و اذیت نا اهلان چند ساعتی را با هم دردان  سر کنند و نوشته هایشان را حک و اصلاح کنند .قهوه خانه سوای اینکه  فضای بی در و پیکر و گل و گشادی  بود که امکان مراجعه هر فردی از قشر فرو مایه و احیانا بزه کار هم داشت برای هنر مندان رشته های گوناگون در غیاب وجود مراکز و خانه های فرهنگی حکم پاتوق یافته بود و در این بین کسانی بودند که حکم طفیلی در مورد آنان صادق بود یعنی برغم اینکه از هر گونه ذوق و سواد و استعداد و حتی ادب عاری بودند و به درد هیچ کاری جز علافی و نمامی نمی خوردند سعی کرده بودند با نزدیک شدن به محفل های هنرمندان برای خود شخصیتی پیدا کنند و متاسفانه منشا بیشتر تصادم ها و اصطکاک ها بین شعرا سخن چینی این طفیلی ها بود.

قهوه خانه نشینی یک تاثیر منفی بدی نیز بر جامعه شعرا گذاشته بود و آن اینکه شعرای کمی پیش کسوت تر با دیدن رابطه لوطیها و نوچه ها سعی کرده بودند قرینه ای از آن را در مورد خود ایجاد کنند و بساط مراد و مرید بازی راه بیندازند که دو ایراد عمده داشت.نخست اینکه خود فرد به اصطلاح مرشد دیگر خودش را ختم شعر و فضل و ادب می انگاشت و بعدها اگر کتابی بدست می گرفت صرفا برای غلط گرفتن بود نه استفاده!

از طرف دیگر مثل تحت تاثیر فرهنگ ساری و جاری طبقات فرودست  بسیار کمتر  از آنچه که فرا گرفته بود به مریدان یاد می داد که بعدا در برابرش به عنوان رقیب قد علم نکنند.

جمعه ها که ادارات و مغازه ها تعطیل بود در قهوه خانه غوغائی بر پا می شد که بیا و ببین.در ازدحام دود و بخار سنگین سر و صدا و همهمه شعرا که می خواستند شعرهای جدیدشان را برای هم بخوانند و تهاترا به به بگویند و چه چه تحویل بگیرند امکان شنیدن حرفهای دوستان گاها اصلا وجود نداشت.

با همه این معایبی که زندگی قهوه نشینی داشت محاسنی هم داشت که یکی از آن آشنا شدن با بسیاری از افراد خیرخواه و متفکر بود.

یکی از آنها مرحوم محمد فرید بود.مردی خیر و فروتن که در وهله اول با دیدن تیپ ساده و حرف زدن های معمولی نمی توانستی حدس بزنی که کسی که الآن پیش تو نشسته و داری با او یکی بدو می کنی کسی ست که به 4 زبان آلمانی، انگلیسی ، فرانسه و روسی مسلط است و 15 سال در آلمان سر کارگر و مدیر تولید بوده است و دو کتاب تالیف کرده و مقالات فراوانی در زمینه زبان و ادبیات و داستان نویسی نوشته است.

آدم واقع بین و منصفی که اعتقاد داشت شعر کلاسیک به ین دلیل تا به امروز مورد اقبال عام واقع شده که سرایندگان این آثار هر کدام یک حکیم محسوب می شدند و با چند رشته از علوم اشنائی داشتند و بدلیل داشتن پشتوانه فکری قوی آنچه نوشته اند حکمت بوده نه لفاظی و قافیه کردن خیار با چناز و نیاز با پیاز.

هروقت در قهوه خانه با او برخورد می کردی می دیدی تازه ترین نوشته اش را که در روزنامه های تبریز چاپ شده است برایت می خواند.داستانهائی کوتاه و گاه نا تمام که گاه حرصت می گرفت و سعی می کردی بپرسی که خب آخرش چی؟

بعدها مشخص شد که این خود یک سبک است سبک مینی مالیستی و داستانک نویسی که ایشان بدلیل دسترسی مستقیم به منابع خارجی نا خودآگاه با ان آشنا شده بود.

جناب فرید هر وقت کیفش کوک بود از خاطرات اقامتش در المان می گفت که چطور کارگران آلمانی از زیر کار در می رفتند و به بهانه دستشوئی به توالت می رفتند و چشمی در را باز می گذاشتند و در دستشوئی روز نامه می خواندند و وقتی سر و کله سر  کار گر پیدا می شد سریعا به سرکارشان بر می گشتند.

همین می شد که وقتی کارگران مهاجر ترک و ایرانی ابقا می شدند و کارگران آلمانی اخراج می شدند اخراج شدگان موهایشان را آلمانی می زدند و نئو نازیست می شدند.

گاها که رفتارهای متفرعنانه و گاه مضحک شاعرانی را می دیدم که برای خود دوره ای تشکیل دادند تعجب می کردم که اگر نیمی از سواد و فضل جناب فرید در آنها بود بولله خدا را هم بنده نبودند.

دریغا که این رویه باطل هم چنان در نسل های بعدی ادامه یافته و بزرگترین ایراد و آفت جامعه ادبی تبریز شده است.ای بسا استعداد ها که تا می خواهند جلوه ای کنند و خودی نشان دهند در حلقه طفیلی ها و بی هنران مجیز گو محاصره می شوند و متوهم می شوند که انگار صاحب کراماتی هم هستند و این ابتدای سراشیبی تکرار است و بیهودگی.

محمد فرید در طول عمر کوتاه خویش بد کسی را نخواست و هیچ کس جز خوبی و خیرخواهی از او ندید.به قول استاد رضا همراز ایشان هم در زندگی و هم در دوستی بی ریا و صاف و صادق بود.یادش گرامی باد

رومانتیسم در شعر شهریار/محمد رضا راثی پور


بر خلاف تاریخ ظهور و توسعه مکتب رومانتیسم در اروپا که مساوی با به هم ریختن ماهیت و تهدید موجودیت مکتب کلایسیسم بود و از آن رو چالشها و تعارضات جدی را در در محافل غرب بر انگیخته بود تکوین و ظهور این مکتب در ایران سیری خزنده و نامحسوس داشت چرا که از نظر استیل و فرم با مظاهر شعر سنتی ایران تفاوتی نداشت و بدعتی فاحش ارائه نمی داد.1
به علاوه زمانی این مکتب در مجامع ادبی ایران ارائه شد که 100 سال از تکوین این مکتب گذشته بود و نمونه های متعالی و تکامل یافته این مکتب مثل "تفکرات شاعرانه لامارتین" ، "شبهای موسه" و "ترانه های بیلیتیس" عرضه شده بود و مورد توجه عام قرار گرفته بود.2
مخاطبان این سبک در درجه اول نسل جوان بودند و که شکل تلطیف یافته ء عواطف و احساسات خود را در محصولات فرهنگی این مکتب پیدا می کردند و مرحوم شهریار یکی از این سرایندگان جوان بود که از ابتدای زندگی هنری اش جذب و فریفته این فضای متنوع و پر رمز و راز شد:

آن دور نمای سوسنستان
وآن باد که موجها بر انگیخت
و آن موج که چون طنین ناقوس
دامن به افق زد و فرو ریخت
آن دود که در افق پراکند
وآن ابر که با شفق در آمیخت
شرح ابدیت تو می گفت3

به اعتقاد A.W.Schelgel،پیشوای مکتب رومانتیسم در آلمان، ذوق رومانتیسم پایبند نزدیکی مدام امور بسیار متضاد است و در این سبک و هنر ، خاطره و پیشگوئی،عقاید مبهم و احساسات ، مرگ و زندگی و آنچه آسمانی و آنچه زمینی است در هم می آمیزد.4
و شعر شهریار ناظر بر این تنوع و کثرت است:

شاهد شعرم عروس حجله دنیا
نغمه شاعر سروش عالم بالا
عشوه شدم ریختم به بستر شیرین
نغمه شدم وا شدم ز چنگ نکیسا
برگ درختانم و زبان خموشی
با دل شاعر گذشته ها همه گویا
غرش طوفانم و غریو درختان
ریخته اوهام در سیاهی شبها
جنگل مهتاب و خلوت پریانم
سر به جنون داده بس مسافر تنها

شهر یار خود در این زمینه اعتقاد دارد که "هرچه انواع شعر زیاد تر باشد ،کار بیان احساسات شاعر آسانتر می شود و برای بیان موضوعات جدید باید مکتب رومانتیک را پذیرفت که جایش در ادبیات ما خالی می نماید 5

لذا رومانتیسم به صور گوناگون در اشعار شهریار چهره می نماید،نخست به صورت تصویرهای بدیع و احساس بر انگیز:

همه در چشمهع مهتاب غم از دل شویند
امشب ای مه تو هم از طالع من غمگینی
کی بر این کلبه طوفان زده سر خواهی زد
ای پرستو که پیام آور فروردینی

دوم به صورت فضا سازی هائی که بی تاثیر از آثار شاعران رومانتیک نیست و حاکی از جولان خیال در شبهای مهتاب و سواحل رویائی است:

دل شب است و به شمران سراغ باغ تو گیرم
گه از زمین و گه از آسمان سراغ تو گیرم
به جای آب روان نیستم دریغ که در جوی
به سر بغلتم و در پیش راه باغ تو گیرم
به انعکاس افق لکه ابر بینم و خواهم
چو زلف بور تو انسی به چشم زاغ بگیرم
یکی دیگر از ویژگی های مکتب رومانتیسم ،اغراق یا اگزاجره کردن است،یعنی ممکن است شاعر در توصیف راه افراط پیموده و از یک کاه کوه بسازد و از پدیده ای به ظاهر کوچک حادثه ای بزرگ بیافریند:

زماه شرح ملال تو پرسم ای مه بی مهر
شبی که ماه نماید ملول و رنگ پریده
به گرد باد هم از من رسیده آتش شوقی
که خاک غم به سر افشان به کوه و دشت دویده

به عبارت دیگر شاعر این مکتب برای توصیف حالات درونی خود، فضائی مجازی می آفریند که هرر یک از عناصر آن فضا به نوعی به بازگوئی ضمیر شاعر می پردازد:

چون نشترم به دیده خلد نوشخند ماه
یادش به خیر خنجر مژگان یار من
اختر بخفت و شمع فروخفت و همچنان
بیدار بود دیده شب زنده دار من

به رغم تصویر سازی های جذاب و فضا آفرینی لطیف شعر رومانتیک معمولا فاقد مضمون و اندیشه ای متعالای است و.به عبارت دیگر درر این سبک احساس و تخیل بر استدلال و تعقل رجحان دارد5

و شاعر در صدد به رخ کشیدن قدرت و احاطه خود بر صنایع شعری و علوم ققدیم و حادث نیست.لذا شعری که ارائه می دهد پیچیدگی کمتری دارد و بدیهی است که لایه های جوان و احساساتی جامعه را سریعا به خود جلب می کند.مثلا دو منظومه ی "ای وای مادرم" و "پیام به انشتن" اگر چه از حیث لفظ و زبان شبیه هم هستند ولی درر منظومه پیام به انشتن به دلیل عدم تناسب ظرف و مظروف یعنی پیام و محتوی با فرم توفیق مورد انتظار شعر ای وای مادرم حاصل نشده است :

انشتن یک پیام ناشناس البته می بخشی
دوان در سایه روشن های یک مهتاب خلیائی
نسیم شرق می آید شکنج طره ها افشان
فشرده زیر بازو شاخه های مریم و نرگس
از آنهائی که در سعدیه شیراز می روید....

بر خلاف شعر فوق در منظومه ای وای مادرم تصویر سازی و فضا آفرینی و اغراق کاملا در خدمت بیان عواطف و احساسات شاعر قرار می گیرد و فرازی غیر قابل مقایسه را نه تنها در شعر شهریار که بلکه در شعر نیمائی بوجود می آورد:
در راه قم به هرچه گذشتم عبوس بود
پیچید کوه و فحش به من داد و دور شد
صحرا همه خطوط کج و کوله و سیاه

این شعر تحسین فروغ فرخزاد را بر می انگیزد.فروغ در مورد این شعر اعتقاد دارد:
"وقتی شاعر غزلسرائی مثل شهریار با مسئله ای برخورد می کند که دیگر نمی تواند در برابرش غیر صمیمی باشد چطور زبان و وزن خود به خود با هم ساخته می شوند و نتیجه کار چیزی می شود که اصلا نمی توادن از شهریار انتظار داشت.این شعر نتیجه یک لحظه توجه صمیمانه و راحت به زندگی امروزی و با شکل خاص و امروزی است. 7

مایه هنر شهریار احساس اوست.احساسی که با سیر وقفه ناپذیر زمان در می آمیزد و گوئی می کوشد با گذشت عمر در جدال باشد و به هر قسم هم که شده ، عمر کوتاه خود را جاودانه سازد.گلایه های شهریار از گذشت عمر و و نوستالژی نهفته در شعرهائی از قبیل "مومیائی" شاهدی بر این مدعاست:

مومیائی زنده بود
چشمهائی گود رفته بر تنش احساس گور
شاید از اهرام مصر
شکل یک فرعون و بخت النصر ، یا یک همچو چیز
با شنل پوسیده خود ،ارث اعصار و قرون
سرد و سنگین می رود

هرچه شهریار گذشت سنوادت عمر را احساس می کند ، این مضمون در اشعار وی پررنگ تر می شود:

جوانی شمع ره کردم که جویم زندگانی را
نجستم زندگانی را و گم کردم جوانی را
کنون با بار پیری آرزومندم که برگرذدم
بدنبال جوانی کوره راه زندگانی را
به یاد یار دیرین کاروان گم کرده را مانم
که شب در خواب بیند همرهان کاروانی را
بهاری بود و ما هم شبابی و شکر خوابی
چه غفلت داشتم ای گل شبیخون جوانی را
سخن با من نمی گوئی الا ای هم نشین من
خدا را با که گویم شکوه بی هم زباتتنی را

اقبال عام یافتن شعر شهریار ، مرهون لحن صمیمی و بی آلایش اوست که حس هم ذات پنداری را در مخاطبان بر می انگیزد و از این حیث هیچ شاعری یارای برابری با او را ندارد.اگر به تعبیر دکتر شفیعی کدکنی شعر خوب را شعری بدانیم که در حافظه خوانندگان جدی شعر رسوخ کند ، شعر شهریار واجد این ویژگی ست.گویا خود شهریار به این نکته واقف است که اظهار می دارد:

شهریارا تو به شمشیر قلم در همه آفاق
به خدا هیچ دلی نیست که تسخیر نکردی

منابع
1.دو نوع رومانتیسم:از نیما تا شعر حجم،یدالله رویائی
2.کی مرده کی بجاست:جنگ اصفهان،دفتر سوم،1352،محمد حقوققی
3.دیوان شهریار، انتشارات رسالت
4.مکتب های ادبی،رضا سیذد حسینی
5.از پنجره های زندگانی،انتشارات آگاه، محمد عظیمی
6.فرهنگ معین،اعلام،چاپ 1371
7.جاودانه زیستن: زندگی و شعر فروغ فرخزاد،انتشاراتر مروارید ،1375

شهریار در دوراهه سنت و مدرنیته/محمد رضا راثی پور



شاید در طول‌ تاریخ‌ ادبیات‌ معاصر، آثار هیچ‌ شاعری‌  به‌ اندازة‌ شهریار مورد مداقه‌ و بررسی‌ قرار نگرفته‌ ودر این‌ مورد اظهارنظرهای‌ مختلف‌ و گاه‌ ضد و نقیض‌ هم‌ ابراز نشده‌است‌ و در این‌ خصوص‌، کم‌ نبوده‌اند کسانی‌ که‌ موفقیت‌ شهریار را درمواجهه‌ با رقبای‌ قدرتمندی‌ چون‌ امیری‌ فیروز کوهی‌، ابوالحسن‌ورزی‌ و رهی‌معیری‌ و... مدیون قدرت‌ و تسلط‌ شاعرانه‌ و دلیل‌ اقبال‌ عام‌به‌ آثار او را شاهکار بودن‌ و شعریت‌ محض‌ دانسته‌اند. صرف‌ نظر ازاین‌ عقیدة‌ شیفته‌ وارانه‌، که‌ خود جای‌ بحث‌ دارد، باید گفت‌ که‌موفقیت‌ شهریار مدیون‌ وجهی‌ دیگر است‌ که‌ همواره‌ از نظر ناقدان‌این‌ عرصه‌ پنهان‌ مانده‌ است‌. هر چند که‌ امروزه‌، رنه‌ولک‌، نظریه‌پردازنقد جدید، به‌ کلی‌ منکر ارزش‌ نقد تکوینی‌ شده‌ است‌ و اعتقاد دارد که‌آثار ادبی‌ باید فارغ‌ از مقتضیات‌ سیاسی‌ - اجتماعی‌ زمان‌ خود دربوتة‌ نقد قرار گیرد، اما آثار شهریار روشن‌ترین‌ مصداقی‌ است‌ که‌ ما رادر پذیرفتن‌ نظریة‌ رنه‌ولک‌ دچار تردید می‌کند. چرا که‌ بررسی‌ شعرشهریار بدون‌ در نظر گرفتن‌ مقتضیات‌ زمانی‌ ممکن‌ نیست‌.
در تاریخ‌ تطور ادبیات‌ ایران‌، هیچ‌ مقطع‌ زمانی‌ به‌ اندازة‌ مقطع‌ زمانی‌فعالیت‌ ادبی‌ شهریار دستخوش‌ بحران‌ و رفورماسیون‌ نبوده‌ است‌ چراکه‌ در این‌ برهه به‌ دنبال‌ روی‌ کار آمدن‌ حکومت‌ پهلوی‌ و اصراری‌ که‌

در مدرنیزه‌ کردن‌ بافت‌ سنتی‌ جامعه‌ وجود داشت‌، جامعه‌ با دگرگونی‌های‌ ساختاری‌ و بحران‌هویت‌ و شناور شدن‌ ارزش‌ها و ضد ارزش‌ها مواجه‌ شده‌ بود و شهریار نماینده‌ای‌ از این‌ نسل‌است‌ و هیچ‌ یک‌ از آثار ادبی‌ او بی‌تأثیر از این‌ تحولات‌ نیست‌.
از دیدگاه‌ جامعه‌شناسی‌ یکی‌ از مهم‌ترین‌ دلایل‌ سنت‌گرائی‌ مردم‌ ایران‌، عدم‌ وجود حلقة‌روشن‌ فکری‌ کارآمد و مؤثر بوده‌ است‌. به‌ عبارت‌ دیگر طبقة‌ خواص‌ و نخبگان‌، علاوه‌ بر اینکه‌درصد ناچیزی‌ از جامعه‌ را تشکیل‌ می‌دادند، به‌ دلیل‌ آمار بالای‌ بی‌سوادی‌ و عدم‌ وجودرسانه‌های‌ ارتباطی‌ مطلوب‌ و نیز بی‌اعتمادی‌ مردم‌ نسبت‌ به‌ اهداف‌ و نیات‌ آنان‌، قادر به‌ سمت‌و سو دادن‌ افکار عمومی‌ نبوده‌اند و لذا عامة‌ مردم‌ در ورطة‌ این‌ بحران‌ هویت‌ که‌ متعاقب‌ مواجهه‌با نشانه‌های‌ تمدن‌ جدید حادث‌ شده‌ بود، تنها و بی‌راهنما قرار گرفته‌ بود و ناگزیر از واکنش‌انفعالی‌ بودند.
شعر شهریار، روایت‌گر این‌ انفعال‌ و کنش‌پذیری‌ عامة‌ مردم‌ است‌ و از این‌ روست‌ که‌ مورداقبال‌ عام‌ قرار می‌گیرد.
رقبای‌ شهریار، در مواجهه‌ با این‌ دگرگونی‌ها، براساس‌ واکنشی‌ که‌ نشان‌ دادند به‌ دو گروه‌ تقسیم‌شدند. گروهی‌ همچون‌ مرحوم‌ امیری‌ فیروزکوهی‌، رهی‌ معیری‌ و... بی‌تفاوت‌ از این‌ مسئله‌گذشتند و چرخة‌ شتاب‌انگیز تحولات‌، تأثیری‌ در دنیای‌ ساکن‌ و سنت‌گرایانة‌ آنها به‌ جای‌نگذاشت‌
غافل‌ از اینکه‌ با پاک‌ کردن‌ صورت‌ مسئله‌، هرگز مسئله‌ حل‌ نمی‌شود و مشکل‌ به‌ جای‌ می‌ماندو روند تکاملی‌ جامعه‌، خواه‌ ناخواه‌ سنت‌گراترین‌ لایه‌های‌ جوامع‌ را به‌ پذیرش‌ حقیقت‌ وجودخود وامی‌دارد و منادیان‌ این‌ رویه‌ را ناگزیر در حصارهای‌ انزوای‌ خود خواسته‌ زندانی‌ می‌کند. 
گروه‌ دوم‌ همچون‌ نیمایوشیج‌، شاملو و... با توجه‌ به‌ موقعیت‌شناسی‌ و فراستی‌ که‌ واجد آن‌بودند پیام‌ این‌ نوگرائی‌ را پیش‌ از جامعه‌ دریافتند و به‌ سنت‌ شکنی‌ پرداختند و هرچند که‌ ارزش‌تاریخی‌ کار آنها کماکان‌ محفوظ‌ بود اما با توجه‌ به‌ عدم‌ متابعت‌ جامعه‌ از آنان‌ و کند بودن‌ روندتکامل‌ و دگرگونی‌ در قشر مردم‌، تنها ماندند و همچون‌ بدعت‌ گزارانی‌ که‌ قوانین‌ و عرف‌ روندتکامل‌ و دگرگونی‌ در قشر مردم‌ تنها ماندند و همچون‌ بدعت‌گزارانی‌ که‌ قوانین‌ و عرف‌ را زیر پانهاده‌اند، مورد طعن‌ و تعرض‌ قرار گرفتند.
شگرد شهریار این‌ بود که‌ با این‌ روند تغییر، قدم‌ به‌ قدم‌ همراه‌ شد و نه‌ چون‌ سنت‌گرایان‌ عقب‌ماند و نه‌ چون‌ نوآوران‌ پیش‌ افتاد و لذا در هر برهه‌ از زندگی‌ هنری‌ خود احساس‌ هم‌ ذات‌ پنداری‌و همدردی‌ جامعه‌ را برانگیخت‌:

ای‌ وارث‌ عزیز
میراث‌ خود بگیر و به‌ حرمت‌ نگاه‌ دار
چیزی‌ بر آن‌ فزای‌ و از آن‌ هیچ‌ کم‌ مکن‌
ملیت‌ تو چیست‌ جز آداب‌ و جز سنن‌
سنت‌شکن‌، صیانت‌ خود را شکسته‌است‌

حالت‌ شهریار، در برخورد با مظاهر تمدن‌ جدید، همچون‌ عامة‌ مردم‌، همانند کودکی‌ است‌ که‌در برخورد با چیزی‌ ناشناس‌، هم‌ کنجکاویش‌ برانگیخته‌ می‌شود و هم‌ ترس‌ بر او عارض‌می‌شود و به‌ رغم‌ همة‌ اصرار و تاکیدی‌ که‌ در شعر شهریار بر حفظ‌ سنت‌ می‌شود، کلمات‌ وتعبیرات‌ خارجی‌ به‌ طور مفرط‌ استعمال‌ می‌شود.

نقاش‌ عزیز
این‌ تابلو اگر خوب‌ درآمد از کار
در موزة‌ روزگارها خواهد ماند
در آلبوم‌ یادگارها خواهد رفت‌
بگذار «نوبل‌» به‌ نور چشمان‌ بدهند!

این‌ کنجکاوی‌ و شیفتگی‌ در جای‌ جای‌ آثار او دیده‌ می‌شود. چه‌ در آنجا که‌ با استعمال‌ لغات‌خارجی‌ و غیر ادبی‌ حریم‌ ممنوعة‌ غزل‌ فارسی‌ را در هم‌ می‌شکند:

گو آسمان‌ وظیفة‌ شاعر نمی‌دهد
گو نام‌ ما به‌ خفیه‌ بلیسد زلیستم‌
سر باز مفت، این‌ همه‌ در جا نمی‌زند
سرهنگ‌ گو ببخش‌، به‌ فرمان‌ ایستم‌

و چه‌ در منظومة‌ حیدربابا، که‌ در حقیقت‌ نگاهی‌ نوستالژیک‌ به‌ دنیای‌ کودکی‌ شاعر است‌ وشاعر در جای‌ جای‌ آن‌ از عشق‌ و علاقة‌ خود به‌ زندگی‌ سنتی‌ سخن‌ می‌گوید و می‌خواهد که‌درد و بلای‌ زائران‌ سفر کربلا نصیب‌ تمدن‌ شود، به‌ طور بی‌مقدمه‌ و غیرمترقبه‌، یکی‌ از آشنایان‌خود را به‌ تولستوی‌ - نویسندة‌ روسی‌ - تشبیه‌ می‌کند. و جالب‌ این‌ است‌ که‌ در جدال‌ بین‌ کهنه‌پرستان‌ با نیما و نوگرایان‌، شهریار تنها شاعر غزلسرائی‌ است‌ که‌ در مقام‌ قبول‌ و پذیرش‌پیشنهادات‌ نیما درآمده‌، و به‌ این‌ ترتیب‌ با شکاف‌ انداختن‌ در حلقة‌ مخالفان‌ شعر نو، مراتب‌ترویج‌ و گسترش‌ شعر نو را فراهم‌ می‌آورد:

نیما غم‌ دل‌ گو که‌ غریبانه‌ بگوییم‌
سرپیش‌ هم‌ آریم‌ و دو دیوانه‌ بگرییم‌
من‌ از دل‌ این‌ غار و تو از قلة‌ آن‌ قاف‌
از دل‌ به‌ هم‌ افتیم‌ و دو دیوانه‌ بگرییم‌
شهریار در منظومه‌های‌ «دو مرغ‌ بهشتی‌» و «هذیان‌ دل‌» از نیما متأثر می‌شود و این‌ خود زمینة‌مقبولیت‌ شعر نیما را پدید می‌آورد:

مرغان‌ خیال‌ وحشی‌ من‌
تنها که‌ شدم‌ برون‌ بریزند
در باغچة‌ شکفتة‌ شعر
با شوق‌ و شعف‌ بجست‌ و خیزند
تا می‌شنوند صوتی‌ از دور 
برگشته‌ چو باد می‌گریزند
در حجلة‌ خلوت‌ دماغم‌

علت‌ این‌ رفتار دوگانه‌ در شهریار، بیش‌ از همه‌ به‌ شخصیت‌ رومانتیک‌ و احساساتی‌ او مربوط‌می‌شود. او روشن‌ فکری‌ نیست‌ که‌ از زیج‌ نخبه‌گرائی‌ به‌ رصد پدیده‌ها بپردازد و قدرت‌ تجزیه‌ وتحلیل‌ مسائل‌ را داشته‌ باشد و البته‌ این‌ توقع‌ از یک‌ شاعر احساساتی‌ بی‌جاست‌. شهریار بامظاهر مدرنیته‌، رویکردی‌ انفعالی‌ دارد. او فاقد برنامه‌ریزی‌ و تفکر از پیش‌ اندیشیده‌ شده‌ است‌و با هر یک‌ از پدیده‌های‌ نو، به‌ طور موردی‌ برخورد می‌کند. مثلاً در قصیده‌ای‌ با ردیف‌ «پیش‌ماست‌» شاعر به‌ کلی‌ خط‌ بطلان‌ بر دستاوردهای‌ قرن‌ جدید می‌کشد و فرهنگ‌ سنتی‌ سرزمینش‌را می‌ستاید.

جان‌ من‌، بازآ به‌ جای‌ خود که‌ جانان‌ پیش‌ ماست‌
مدعی‌ آرایش‌ تن‌ می‌کند، جان‌، پیش‌ ماست‌
علم‌ اگر ماه‌ فلک‌ باشد چراغی‌ بیش‌ نیست‌
گو چراغی‌ هم‌ نباشد چشم‌ وجدان‌ پیش‌ ماست‌
با چراغ‌ علم‌، راه‌ بت‌پرستان‌ می‌روند
کعبه‌ چشم‌انداز ما و راه‌ ایمان‌ پیش‌ ماست‌

البته‌ غرب‌ ستیزی‌ شهریار، با غرب‌ستیزی‌ هیستریک‌ جلال‌ آل‌احمد و پیروانش‌ فرق‌ می‌کند وهدفی‌ ایده‌آلیستی‌ را به‌ دنبال‌ ندارد.
ما از شهریار انتظار نداریم‌ که‌ به‌ عنوان‌ نظریه‌ پرداز اجتماعی‌ به‌ کالبدشکافی‌ بحران‌ هویتی‌ وآسیب‌شناسی‌ آن‌ بپردازد ولی‌ حداقل‌ توقع‌ داریم‌ که‌ واقع‌ بین‌ باشد و کاستی‌ها و نواقص‌فرهنگمان‌ را در ضمن‌ ستایش‌ ویژگی‌های‌ آن‌ از نظر دور ندارد. و گرنه‌ برخورد سطحی‌ و شعارگونه‌ با کشفیات‌ جدید عصر حاضر همچنان‌ که‌ در شعر «پیام‌ به‌ انیشتین‌» وجود دارد گرهی‌ از کارفرو بستة‌ این‌ سرزمین‌ نمی‌گشاید:

انیشتین‌ ناز شست‌ تو
نشان‌ دادی‌ که‌ جرم‌ و جسم‌ چیزی‌ جز انرژی‌ نیست‌
اتم‌ تا می‌شکافد جزو جمع‌ عالم‌ بالاست‌
به‌ چشم‌ موشکاف‌ اهل‌ عرفان‌ و تصوف‌ نیز جهان‌ ما حباب‌ روی‌ چین‌ِ آب‌ راماند
من‌ِ ناخوانده‌ دفتر هم‌، که‌ طفل‌ مکتب‌ عشقم‌
جهان‌ جسم‌، موجی‌ از جهان‌ روح‌ می‌دانم‌
اصالت‌ نیست‌ در ماده‌
در قطعة‌ «مومیائی‌» که‌ به‌ دنبال‌ دیدار شاعر از زادگاه‌ خود، پس‌ از غربت‌ چندین‌ ساله‌ سروده‌شده‌ است‌، با گریز نامناسبی‌ به‌ مقدسات‌ روبرو هستیم‌:

شانه‌هایم‌ در فشار تنگنا و تیرگی‌
یک‌ ستاره‌ کور، سوسو می‌زند آن‌ بیخ‌ها
روزن‌ عشق‌ و امید
چشم‌هائی‌ خیره‌ می‌پاید
غرش‌ تمساح‌ می‌آید به‌ گوش‌
دست‌ موسی‌ و محمد با من‌ است‌
می‌رویم‌
وعدة‌ انجا که‌ با هم‌ روز و شب‌ را آشتی‌ است‌
صلح‌ چندان‌ دور نیست‌
شب‌ به‌ خیر

این‌ ناکجاآباد که‌ شب‌ و روز را در آن‌ با هم‌ آشتی‌ است‌ زائیدة‌ توهم‌ قدرتمند شاعر است‌. ماایرانیان‌ اصولاً مردم‌ متوهمی‌ هستیم‌ و همواره‌ میل‌ به‌ رجعت‌ به‌ گذشته‌ داریم‌، شاید به‌ این‌ دلیل‌که‌ می‌خواهیم‌ از واقعیت‌های‌ عریان‌ زمانمان‌، یعنی‌ به‌ حساب‌ نیامدن‌ در معادلات‌ بین‌المللی‌،عقب‌ماندگی‌ و سهم‌ نداشتن‌ در علم‌ و دانش‌ فرار کنیم‌ و به‌ گذشته‌ای‌ پناه‌ ببریم‌ که‌ هنوز طعم‌ تلخ‌شکست‌ در نبرد نابرابر با قدرت‌های‌ غربی‌ را نچشیده‌ بودیم‌ و این‌ رویه‌ بی‌شباهت‌ به‌ واکنش‌های‌بیمار گونة‌ دفاعی‌ نیست‌. گریز به‌ دنیای‌ بی‌مسئولیت‌ کودکی‌، آنچنان‌ که‌ شهریار در منظومة‌حیدربابا به‌ آن‌ می‌پردازد از همین‌ مقوله‌ است‌.
طبیعی‌ است‌ که‌ این‌ تقریرات‌ شهریار، زبان‌ دل‌ روحیة‌ شکست‌ خوردة‌ عامة‌ مردمی‌ است‌ که‌دوشادوش‌ شهریار ناظر تحولات‌ بوده‌اند و می‌خواهند به‌ چیزی‌ دل‌ خوش‌ کنند و از این‌ رهگذرشعر شهریار اقبال‌ عام‌ می‌یابد، چون‌ شهریار آئینه‌ای‌ در برابر نقائص‌ و عیوب‌ جامعه‌ نمی‌گذارد وبا همة‌ ضعف‌ها و کاستی‌ها جامعه‌ را می‌ستاید. از این‌ روست‌ که‌ با واکنش‌ طرد و انکاری‌ که‌نصیب‌ همیشگی‌ نوآوران‌ و سنت‌ شکنان‌ این‌ مرز و بوم‌ شده‌ است‌ مواجه‌ نمی‌شود.

مآخذ:
1- نظریة‌ ادبیات‌، رنه‌ ولک‌ و اوستین‌ اوبر، ترجمة‌ ضیاء موحد و پرویز مهاجر
2- چکیدة‌ روان‌شناسی‌، کاپلان‌ و ساروک‌، ترجمة‌ دکتر پورافکاری‌
3- دیوان‌ شهریار، انتشارات‌ رسالت‌
4- به‌ همین‌ سادگی‌ و زیبائی‌، جمشید علیزاده‌، نشر مرکز
5- گفتگو با شهریار، جمشید علیزاده‌
6- گرایش‌های‌ متضاد در ادبیات‌ معاصر، عبدالعلی‌ دست‌ غیب‌
7- شهریار، این‌ ترک‌ پارسی‌گو، حسین‌ منزوی‌، انتشارات‌ برگ‌
8- شعر و شاعران‌، محمد حقوقی‌
9- از مهتابی‌ به‌ کوچه‌، احمد شاملو
10- از پنجره‌های‌ زندگانی‌، محمد عظیمی‌

سنت شکنی و خطر پذیری در شعر شهریار/محمد رضا راثی پور



بسیاری از کسانی که شهریار را یکی از چهره های مطرح در سطح غزل معاصر می دانند از پرداختن به اشعار سیاسی -اجتماعی او که در سالهای آخر عمرش سروده تعامدا طفره می روند .شاید استدلال آنها این باشد که که در بررسی کارنامه شعری شهریار این اثار نقطه ضعفی محسوب می شود .اما همان طور که با پاک کردن صورت مسئله،مسئله حل نمی شود لازم است این وجه پرداخت نشده که اتفاقا شاملا درصد معتنا بهی از حجم اشعار شهریار می شود بدون لحاظ کردن تعصب نقد شود.
چرا نه تنها این مورد مخصوص به شهریار نبوده و نظایر آن در هم عصران شهریار دیده می شود بلکه یکی از اساسی ترین جنبه های اختلاف بین طرفداران مکتب هنر برای هنر با هنر برای جامعه است.
با شناختی که از شهریار به عنوان یک شاعر آوانگارد در زمان خوددر ساختار شکنی غزل سنتی و سر پیچی از رعایت مبانی استاتیک داریم ، برذای ما غیر قابل تصور نیست که شاهد باشیم شهریار در پیرانه سر دو باره دست به تغییر در ساختار غزل بزند و غزلهائی متفاوت از فرمهای معهود قبلی بسراید.مضاف بر اینکه او در اذین زمینه تجربه شعرای دوره مشروطیت را پیش رو دارد که قالب های سنتی را در خدمت سرودن شعرهای سیاسی در آوردند ؛هرچند اهمیت اشعار دوره مذکور نه از لحاظ تکنیکی و هنریست بلکه از لحاظ محتوائی ست.
هم چنان که ادبیات دوره مشروطه بازتابی از حوادث و اتفاقات آن دوره و ناشی از ناتوانی ساختار تصنعی شعر آن زمان در پرداخت و همراهی با این تحولات بود که منجر شد شاعران آن دوره در استفاده از واژگان دایره لغات خود را وسیعتر کنند این قبیل اشعار شهریار نیز محصول همان عدم هماهنگی ست.شاعر بدون اینکه کاملا در متن جریان این تحول و حادثه قرار گیرد و آن را در ذهن خویش درونی سازد تحت تاثیر حوادث انقلاب اسلامی قرار گرفته و ناچار پوسته شعرش را شکافته است تا بتواند از کلمات ساری و جاری مصطلح آن زمان استفاده کند تا شعرش رنگ و بوی زمان داشته باشد:

دمید فجر که خورشید باز می گردد
امید در دل نومید باز می گردد
نگین ملک سلیمان ستانده ایم از دیو
دوباره جام به جمشید باز می گردد
نگین گم شده اینک حکومت اسلام
که با مراجع تتقلید باز می گردد

شاعران طراز اولی چون شهریار که به ذهن و زبان و دایره واژگان خاصی دست یافته اند و واجد صافی ذهنی دقیقی هستند که هر کلمه بیگانه و جدید بدون پرداخته شدن نمی تواند وارد شعر آنها شود .جز در مراحلی که شاعر قصد طبع آزمائی و سیاه مشق نوشتن داشته باشد.مثلا دو واژه زندانی و پیروزی امکان نداشت در شعرهای مالوف شهریار این چنین بدون عقبه و پرداخت وارد شود ولی مع الاسف این واژه ها در شعرهای متاخر شهریار بدون پرداخت وارد می شوند و به کل شعر لطمه میزنند:

شکافت ظلمت شبهای بهمن و اسفند
شکفت در دل زندانیان فروغ امید
از آنکه مژده پیروزی است و نوروزی
چو لاله داغ به دل نیز می توان خندید

رخداد جنگ تحمیلی نیز از چشم شهریار دور نمی ماندو اراده او در این زمینه معطوف به تهییج و تشویق مردم به دفاع از میهن اسلامی می شود:

جبهه را بازر نیاز است و ترا باز بخوانند
تو سرودی که با انجام و به آغاز بخوانند

یا

این جبهه تا عرش برین توفیق پروازیش هست
خون شهادت می کند نقشینه پر و بال ما

همچنان که همه اشعار شهریار در یم سطح از ارزش ادبی نمی باشد،در این اشعار نیز موارد ضعف و قوت وجود دارد.مخاطب شهریار در این اشعار توده های بی شکل و هویت مردم است که قرار است از طریق این اشعار فرمایشی سمت و سو داده شوند و در جهت منویات حاکم گام بردارند.لذا همت او مصروف این شده که به ساده ترین زبان ممکن که گاه به نثری گزارش گونه می گراید به بیادن مطلب بپردازد:

زن الگو مثالش بنت زهرا زینب کبراست
که سر مشقی به خوش خطی این خاتون نخواهد شد.

نهایت هنر شهریان در این شعر ایجاد نوعی جناس میان خط و خاتون است.
برو عیالدت معلول جان فشان جهاد
که پر فشانده ملائک به پای ایمانش

یا
بنام این شهدا کن بنای مدرسه ها
که در صحیفه تاریخ یادگارانند

با توجه به روزمره بودن این اشعار ،شهریار از طبیف وسیعی از اصطلاحات محاوره ای و ،لغات خارجی و ترکیبالت روزنامه ای بهره می گیرد و این تکثر و تنوع کلمات در هیچ شاعر دیگری ذدیده نمی شود :

در جنوب و غرب ایران صهیونیستان بالخصوص
شهرها و ساکنان با خاک یکسان کرده اند

صرف نظر از اینکه انگیزه شهریار در سرودن این شعرها احساس تکلیف بود یا درخواستهائی که از او می شد این سوال باقی می ماند که آیا می شود از شعر جهت تبلیغ و تهییج عواطف توده ای استفاده ابزاری کرد و هم چنان به مبانی زیبائی شناسی آن پایبند ماند؟به عبارت دیگر آیامحتوا آنقدر اهمیت دارد که بتوان فرم را فدای آن کرد؟
بر اساس مثلث س.ک. استید که در آن شعر، شاعر و شنوندگان (مردم)هر کدام راس یک مثلث را تشکیل می دهند ،آنجا که شاعر و شنوندگان به هم نزدیک می شوند راس سوم که شعر است از دو راش دیگر دور می شود و ماهیت شعر صدمه می بیند.
تا پیش از تاثیر ادبیات غرب و استقلال یافتن انواع هنر از هم در ایران شعر غالب ترین هنر بود و علاوه بر استعمال در جای خود محملی برای آفرینش ادبیات داستانی و ارائه اندیشه های فلسفی و اخلاقی بود.لذا شاعران دوره مشروطه نیز از شعر برای انتقال پیام های اجتماعی و بر انگیختن احساسات توده ای بهره گرفتند که .غافل از اینکه تغییر در محتوا نیازمند رویکردی دیگر گونه به ساختار شعر بود و محدودیتهای قالبهای کلاسیک مانع آفرینش آثار طراز اول می شد..کار شهریار هم بی شباهت به کار شعرای دوره مشروطه نبود.
رخداد های اجتماعی با همان سرعت که عامهع مردم را تحث تاثیر قرار می دهند نخبگان را نمی توانند متاثر کنند چون نخبگان با موضوعات بر خورد آگاهانه تری دارند و بدون تحلیل و تجزیه با مسائل برخورد نمی کنند
در صورت همراهی با حرکتهای توده وار چون مسائل به صورت درونی نشده در ذهن شاهر تلنبار شده است پرداختش نیز سطحی و عاری از ظرافت خواهد بود چرا که فرق است میان چیزی که دل مشغولی و دغدغه اصلی شاعر است با آن محصول سفارشی از تولید به مصرف که شب سفارش شده و صبح باید از تریبونهای رسمی قرائت شود.در این شعرها ما شاهد تلاش شهریار ادیب و شاعر هستیم که سعی می کند این مضمونهای دیکنه شده را رنگ و لعابی از شعر دهد و از چنته خود هر هنری دارد در بیاورد
خواه تتقابل قطبهای مثبت و منفی:

بهوش تا نشود نقل رستم و سهراب
که نوش داروی تو وحدتست و آگاهی

یا تضاد کوه و کاه

کنون که میدمد از مغرب آفتاب نیابت
چه کوههای دسلاطین که می شود پر کاهت

هرچند الگوی شهریار در این قبیل شعرها ادبیات مشروطه است و گاه زبان او بقدری نزذدیک می شود که فکر می کنیم داریم شعر عارف یا فرخی یزدی را تورق می کنیم:

نوجوانان وطن بستر به خاک و خون گرفتند
تا که در بر شاهد آزادی و قانون گرفتند
لاله از خاک جوانان می دمد بر دشت و هامون
یا درفش سرخ بر سر انقلابیون گرفتند
خرم آن مردان که روزی خائنین در خون کشیدند
زان سپس آن روز را هرساله عید خون گرفتند

آری عید خون معلوم نیست چه زمان و چه وقتی این عید خون و این تنش و دشمنی بین حق و باطل و خیر و شر خاتمه می یابد و چه زمانی جامعه دور از دست آرمانی تشکیل می شود و چقدر انسانی ترست افکار مولانا آنجا که می گوید

خون به خو ن شستن محال آمد محال

باری چون شهریار در اواخر عمرش به این طبع آزمائی دست یازیده بود عمرش کفاف نداد تا تجربه هایش را در این زمینه تکمیل کند ولی بهر حال به عنوان تجربه ای در کارنامه شعرزی شهریار باقی ماند و مسکوت گذاشتن آن جز امکان تکرار و دوباره کاری این تجربه ناموفق در شاعران جوان موجب خدشه دار شدن ارزش هنری دیگر اشعار شهریار نمی شود. .