.

.

.

.

پاپیون

"...ای مرد گستاخ،اگر فکر می کنی می توانی از دستم فرار کنی اشتباه می کنی.کسی نمی تواند به خوبی دستان مرا که به چنگالهای قوی شباهت دارد ببیند ولی بدان که با این چنگالها وجود ترا از هم خواهند درید و دستور این عمل از درون مغز من صادر خواهد شد.

اگر تمام وکیل مدافعان از من می ترسند و مرا به عنوان خطرناکترین دادستان می شناسند به این خاطر است که هرگز اجازه نداده ام کسی از دست من فرار کند.

برایم مهم نیست که تو مقصری یا بی گناه ولی در هر صورت باید تمام قدرت خود را علیه تو به کار ببرم و در این جدال از زندگی بی سر و سامان تو در "مون ماتر"گرفته تا شهادت پلیس ها و اظهارات آنها کمک خواهم گرفت.

 

*فرازی از کتاب پاپیون

 

کتاب پاپیون که به شرح تلاشهای  هانری شاریر که به اتهام واهی قتل دستگیر و به حبس ابد با اعمال شاقه در مستعمرات فرانسه محکوم شده است در عین مضمون جذاب و نفس گیری که دارد و خواننده را به اتمام این کتاب 606 صفحه ای ترغیب می کند حاوی ویژگی های دیگریست که پرداخت مفصل آن در این مجال کوتاه میسر نمی شود،اما این مانع ازین نمی شود که درباره نکات برجستهء این کتاب بحث نشود.

هرچند این داستان شرح زندگی مشقت بار و تلاشهای محکوم به شکست قهرمان این داستان برای فرار از زندان و رسیدن به آزادیست ولی در ورای این لحظات خشن و پرتنش ناگفته هائی از ارزشهای انسانی و بایدها و نباید ها وجود دارد که خواننده بطور غیر مستقیم به ان واقف می شود.

هانری قربانی یک دسیسه شده است و بار سئولیت قتلی را به دوش می کشد که ذمرتکب ان نشده است؛لذا روحی سرخورده و نا آرام دارد که نمی تواند سرنوشتی را که برای او رقم زده اند بپذیرد.

ادامه مطلب ...

پائیزی

-بخوان مگر که گلی بشکفد در این پائیز

 

به روی شاخه،همانطور ماند افسرده

پرندهء سر در زیر پر فروبرده

 

به طعنه پرسیدم:

-مگر که شعلهء آواز سوزناکت را

به روی شانهء ویران بادها بردند؟

 

سخن چو رفت از باد،

پرنده چون برگ آهسته بر زمین افتاد!

و با وزیدن مرگ

صدای ضجهء هر برگ پنجه زد در من

لهیب آتش اندوه زنده شد در من! 

ادامه مطلب ...

در وهم سندباد

سالها پیش که تازه با  شعر نوآشنا شده بودم و در این قالب  طبع آزمائی می کردم بدلیل محدودیت منابع و مرجعها  که با توجه به شرایط آن زمان طبیعی بود ناگزیر از دنبال کردن مطالبی بودم که در مجلات آدینه و دنیای سخن انتشار می یافت و اطلاعاتی جسته گریخته از قواعد و فنون شعر نو و دیدگاههای شاعران معروف شعر نو می داد،با آثار مرحوم محمد مختاری آشنا شدم ولی بدلیل نا آشنا بودن با ایشان و دیدگاههایشان توجه چندانی مبذول  نمی داشتم.

تا اینکه روزی مقاله ای از ایشان با عنوان فرهنگ حذف و سانسورتوجه مرا جلب کرد و با خواندن آن مقاله و نکات بسیار مهم و دقیقی که حکایت از احاطه و اشراف ایشان به مسائل ادبی و فرهنگی معاصر داشت فهمیدم تا چه اندازه در مورد ایشان دچار اشتباه هستم.

ایشان در این مقاله با اشاره به فرهنگ رسمی و شعارهائی که از تریبونهای حاکم داده می شد چنین نتیجه گیری کرده بود که :

اینکه دچار چنان تعصب و خود باوری  افراطی  شده باشیم که با سردادن شعارهای "مرگ بر...."و ".......نابود باید گردد،اعدام باید گردد"خواستار محو و حذف کامل مخالفینمان باشیم نتیجه ای جز تباهی اخلاق و فضائل انسانی برای ما نخواهد داشت.و این فرهنگ غلط و منحط در در سایر شئون ما نیز دخالت خواهد کرد و اثر سوء خود ر ا خواهد گذاشت.به عنوان مثال کافیست نگاهی به مطبوعات فرهنگی که از طرف نهاد های دولتی منتشر می شوند بیندازیم.آیا اثری از شاعران قبل از انقلاب بویژه کسانی که در قالب نو فعالیت کرده اند مشاهده می کنید.

یا در کتابهای تاریخی مورد تایید این دستگاه تبلیغاتی یک تعریف و تمجید کوچکی نسبت به کارهای مثبت حکومت قبلی می بینیم؟

تبعات این فرهنگ غلط تشدید و تقویت بیش از حد خودکامگی و استبداد است.استبدادی که مجال تفکر و تعقل را از ما سلب می کند و ما را به ربات های بی اراده ای تبدیل می کند که جز فرامین مطاع را انجام نمی دهیم.

  بعدها مقاله ای خواندم از علی بابا چاهی که در مورد اوزان شعر نو نوشته بود و  قسمتی را به نو آوریهای وزنی محمد مختاری درکتاب منظومه ایرانی اختصاص داده بود.که به هر زحمتی بود کتابهای منظومه ایرانی و در وهم سند باد را تهیه کردم و با دنیائی متفاوت و خلاقانه از تکنیکهای شعری مواجه شدم.

ادامه مطلب ...

بازگشت

وقتی به تقریر تاثرات درونی خود عادت می کنی،این تفنن ساده در اثر استمرار چنان جزئی از رفتار تو می شود که حتی اگر 6 سال هم به بهانه های گرفتاری شغلی و تحصیل سرکوبش کنی،به محض رفع این مضایق باز به سراغ تو می آید:


بسویت باز می گردم اگر چه خسته و مسکین

که درد سالیانم را ،توئی تنها ترین تسکین

به سویت باز می گردم ،  چو روحی خواب آشفته

که کوران زمان برد از ضمیرش نقش مهر و کین

تو تنها جان پناهی در کمین گاه شب تشویش

که گرمای فروغت می دهد بر وحشتم تسکین

تو آن باغ بهارانی ، که افسون تماشایش

خیالم را کند رنگین،مشامم را کند مشکین

هنوز اندیشه ی پرواز دارم در اثیر  تو

دریغا بر نمی آید، ز بال طبعم  این  تمکین

بر آن بودم ز مرداب زمان طوفان بر انگیزم

چه در بردم ازین سودا؟بغیر از خاطری چرکین

حریفان هر یک آوردند  مرواریدی  از   دریا

خلاف من که بر گشتم به سویت خسته و مسکین!


آبان 86


ادامه مطلب ...