.

.

.

.

چند تک بیت

دگر مسیح گناه بشر نمی شوید
که رنج زیستنش کمتر از عقوبت نیست
******
کمتر از کار مغولان جنایت پیشه نیست
آنچه با تاریخ و آثار تمدن کرده ایم
****************
از صفحه حوادث نشریه ها بپرس
شرح مصائبی که بشر از طمع کشد
**************
ای بسا مدعی عدل که چون مسند یافت
از ستمکاری او خلق به فریاد آمد
************
به مبلغان حراف که گوید این حقیقت
چه بسا بنام مذهب بزنند ریشه ی دین
***********
کوه شود کاه از تحمل دردم
زنده اگر مانده ام ز رافت مرگ است!
*********
چند بنالیم از انحصار طلب ها
در دل ما هر کدام دیکتاتوری هست
***********
از زغال الماس می سازد گذشت روزگار
هرچه ناممکن به شرط استقامت ممکن است
***********
اگر از داغ شیرین جان بدر بردست چیزی نیست
یقین فرهاد ما می میرد از زخم شماتت ها
*********
باور خود در ظلام شبهه نبازد
هرکه دلش روشن از چراغ یقین است