.

.

.

.

نیم نگاهی به میراث ادبی مرحوم میرزا محمود غنی زاده سلماسی

یک روز در جرگهء دوستان هنر مندی که کافه شمشاد را پاتوق خود کرده بودند بحثی در گرفته بود درباره ستار خان و ویژگی های شخصیتی این قهرمان آزادی؛ و جمشید علی زاده-شاعر طراز اول تبریز- ضمن بر شمردن قابلیتهای این سردار شجاع ،اشاره کرد که نشان بزرگی این قهرمان آزادی همین بس که در پاسخ به کنسول روس که پیش نهاد کرده بود برای مصون ماندن از حمله و آسیب بدخواهان بیرق روسیه تزاری را به سر در خانه اش بیاویزد گفته بود:

-من می خواهم هفت دولت به زیر بیرق دولت ایران بروند،تو چه می گوئی!

اما استاد کوهپایه – هنر مند برجست عرصهء تئاتر –که همیشه دیدی خاص به قضایا داشت فرمودند:برخلاف نظر شما با این حرف نمی توان به عمق فکر ستار خان پی برد چرا که انگیزه آن فقط رجز خوانی بود است و بس.از نظر من بینش و ادراک ستار خان را می توان از روی این جمله معروف فهمید که وقتی از او پرسیدند تو چه کاره ء این ملت هستی ،رک و پوست کنده گفت من سر ِ این ملتم.آری سر،این سر است که به جای بدن فکر می کند و دغدغه حفظ سلامت بدن را دارد و آن را در برابر آسیبها محافظت می کند.این حرف را مقایسه کنید با ادعای کسانی که از روی عوام فریبی خود را خادم و نوکر ملت می دانند.خادم ملت مثل خادم خانه ،از جان و دل کار نمی کند و از کارش می دزدد و نیز چشم طمع به مال صاحب خانه دارد و اگر موقعیت را مناسب دید تصور خود را عملی می کند.

اصلا این ریا و عوام فریبی نیست که خود را خدمتکار ملت بدانی و بعد در راس همه بنشینی و بجای آنها تصمیم بگیری؟

استنباط استاد کوهپایه متین بود و معقول.و چقدر قشنگ توانسته بود نسبت جامعه و نخبگان را با یک مثال ساده و ملموس توضیح دهد.نخبگان در حقیقت به منزله ء راس هرم جامعه هستند و در صورت برقراری ارتباط مناسب با توده می توانند موتور محرکه ء بسیاری از جنبشهای اجتماعی و سیاسی باشند.چنانکه در همین نهضت مشروطه این امر تحقق یافت و در جهشی بی سابقه ملت ایران از وضعیت قرون وسطائی

حاکم-رعیت به وضعیت دولت-شهروند (هرچند بطور ناکامل)ارتقا یافت.هر یک از چهره های تاریخی و سرشناس در هر گوشه ای از ایران در این جهش بی سابقه تاریخی سهیم بوده اندو با مجاهدتهای بی شائبه ء خود ،نامی ماندگار در تاریخ روشنگری ایران بجای نهاده اند.من جمله مرحوم محمود غنی زاده سلماسی

سراینده مثنوی معروف و نو آئین هذیان که در شهر کوجکی چون سلماس سر منشاء بسیاری از کارهای ترقی خواهانه بود:

این که بینم عجبا حال تب است ؟
یا تصاویر هیولای شب است
اخترانند سوی من نگران
بهر جان دادن من منتظران؟
شمع تابوت من مسکین است
این که می بینم یا پروین است؟
از چه آفاق چنین مانده خموش؟
پای تا سر شده گویی همه گوش ...

شناساندن هر کدام از این چهره های تاثیر گذار که بسیاریشان در محاق فراموشی قرار گرفته اند این حسن را دارد که به نسل جوان می آموزد که این قابلیت در هر کدام از آنها صرف نظر از عنصر زمان و مکان بطور بالقوه وجود دارد که بتوانند با الگو گرفتن از این شخصیتهای مردمی گامی در راه پیش بردن جامعه بنهند.

دوست محقق و فاضلم استاد رضا همراز، در مقاله ای بسیط و جامع که با زحمت زیاد و در مضایق نبودن منابع و مآ خذ فراهم آمده، شمه ای از سجایای آن مرحوم را ذکر نموده اند و براستی حق مطلب را در مورد این چهره آزادیخواه ادا فرموده اند.حیف دیدم مراجعه کنندگان وبلاگ بنده ،بهره ای از این مقاله ارزشمند نبرند :


نیم نگاهی به میراث ادبی مرحوم میرزا محمود غنی زاده سلماسی

بدون تردید مرحوم محمود غنی زاده سلماسی یکی از بزرگان تاریخ ادبیات معاصر و در عین حال یکی از گمنامان تاریخ معاصر است که نام نامی اش در دو عرصه ادبیات و
ادامه مطلب ...

غزل قدمائی

هر گز از لوح دلم نقش تو زایل نشود

جز به ابروی تو این دلشده مایل نشود

طالع بی شفقت هرچه فسون انگیزد

باز هم بین من و وصل تو حائل نشود

از ازل تا به ابد راتبه ء فیضش نیست

هر که حرمت به شهیدان تو قائل نشود

بهل اسباب تکلف،که محب صادق

در طریقت متوسل به وسائل نشود

وقت مردن همه ء دغدغهء شمع آنست

که دلی غرق در این ظلمت هائل نشود

نه دل من به نگاهی سبق از مجنون برد

کیست تا واله آن ماه شمایل نشود؟

پرده از باطن این مدعیان افتد اگر

به ره راست دل کس متمایل نشود

هرکه از غیرت خونش نهراسد تیغت

به سرافرازی این مرحله نائل نشود



خواندنی ها

در جنگهای ایران و روس که فرماندهی جنگ با  عباس میرزا ولیعهد فتحعلی شاه بود
در ابتدا اوضاع به نفع ایران پیش رفت و این بدلیل پشتیبانیی بود که از تهران میشد.
در این وسط عده ای چاپلوس بادنجان دورقاب چین، شاه را ترساندند که ممکن است با این پیروز شدن ها خیالاتی به سر عباس میرزا بیفتد و او شاه را برکنار کند لذا فتحعلی شاه او را ساپورت نکرد و کار به وخامت کشید.عباس میرزا یکی از ندیمان مخصوص خود را که فرد لایقی هم بود خدمت شاه فرستاد تا او را در جریان گزارش کار قرار دهد.او پس از رسیدن به خدمت شاه و توضیح مفصل وضعیت درخواست کمک فوری از تهران کرد.فتح علی شاه که با بی حوصلگی به حرفهای او گوش می داد در پاسخ گفت که چرا گوشهایت که باید برسم ادب زیر کلاه باشد بیرون مانده است.
ندیم که اتفاقا آدم حاضر جوابی بود گوشهایش را زیر کلاه گذاشت وتعظیمی کرد و گفت قبله عالم به سلامت باد
اگر مشکل ما در جنگ روسیه با گوشهای من حل می شود این هم گوشهای من

 

 

2

مرحوم ملک المتکلمین که از روحانیون آزادی خواه زمان قاجار بود و جان خود را در این راه از دست داد پیش از این که به نهضت مشروطه بپیوندد از وابستگان ظل السلطان شاهزاده قاجاری بود.روزی از او دلیل

تغییر رویه اش را پرسیدند گفت:در ملازمت شاهزاده از اندرونی دیدن می کردیم و گروهی از خدمتکاران مشغول گرفتن گلاب بودند خدمتکار پیری که از قدیم می شناختم قربان صدقه ء شازده رفت.ظل السلطان با عصبانیت او را به دروغ گوئی متهم کرد و وادار کرد که اگر راست می گوید دستانش را در آب جوشان دیگ فرو کند.پیرمرد بیچاره دستانش سوخت و تا مدتها از درد دستهایش می نالید.دیدم خدمت در دستگاه چنین جائر بی منطقی جایز نیست.

 

3

 

ادامه مطلب ...

توسن

راست همچون غول از بطری رها گشته

اسب وحشی روی پاهای بلند و سرخ خود استاد

یال خود را شست در جوی سپید باد

ابلق گستاخ چشم خویش را چرخاند

-چون خسوف بدر در آئینهء یک بر کهء پُر چین-

بعد

با دو سُمّ  ِ سرب گونش

با همه نیروی بر جوشیده ء خونش

هفت ضربت پشت سر هم بر بلور و چوب در کوبید

خواب دربانهای پیر و اختهء بنگی

درهم آشوبید

وحشت ناقوسها در سرسرا پیچید

اسب وحشی شیهه را سر داد

شیهه ای هم چون خروش رعد در حمامهای کهنهء سنگی


***

ناظر شب گرد با خود گفت:

از دو صورت قصه خالی نیست

یا همین فردا

خون تلخ و نحس این توسن به کام توله سگ ها زهر خواهد گشت

یا پس از یک چند(فردائی که ناپیداست)

اسب سنگی

آخرین تندیس میدان بزرگ شهر خواهد گشت!



***

رهنورد صبح با او گفت

خواه این یا آن

شیهه ء توسن که قلب کوشک را لرزاند

در نوار ضبط صوت کوچه خواهد ماند!



مفتون امینی


ادامه مطلب ...