.

.

.

.

بودن یا نبودن

رفتیّ و بی تو بغض سنگین در گلو ماند

دل در سکوت سرد بیزاری فرو ماند

رفتیّ و از این گوشه ء عزلت گرفته

آواره ای در کوچه های جستجو ماند

بعد از تو این تنهائی ویران کننده

آئینه ء دقّی شد و در پیش رو ماند

آری،هزار و یکشب بی روح اندوه

با داغ ِ مرگ ِ شهر زاد قصه گو ماند!

با رفتنت ای نو بهار سبز موعود

از باغ تنها قصه ء سنگ و سبو ماند

هر لحظه با برق تبر افتاد سروی

تصویری از تشویش در چشمان جو ماند

بعد از تو بودن یا نبودن تحفه ای نیست

وقتی که از عمرم حریق آرزو ماند!

مهاباد-دی ماه 75

ادامه مطلب ...

اندیشهء ترسا شدن سزار روم

انگیزهء در آمدن سزار به کیش ترسائی این بود* که گویند او پیر و بد رفتار گشت و دچار پیسی شد .رومیان خواستند او را بر کار کنند و دارائی اش را به وی واگذارند .او با نیک خواهان خود به کنکاش نشست و آنان گفتند :تاب پایداری در برابر مردم را نداریم ،زیرا برای بر کناری تو هم داستان شده اند ؛با ترفند و نیرنگ کار خود را پیش ببر و خر خود را از پل بگذران.آئین ترسائی دراین هنگام به گونه ای نهانی در میان مردم راه یافته بود.به او گفتند از ایشان فرصت بخواه که به دیدار بیت المقدس روی ،چون بدانجا شوی به کیش ترسائی در آئی و مردم را به این کیش در آوری که در برابر تو سر فرود آورند و زیان کسان از پی سود خود بجوئی و دین اندر آری به پیش!دستاویز دین را بهانه سازی و نافرمانان خویش را بدست فرمانبران خویش کشتار کنی،چه این بار شمشیر دودم و برّندهء دین را به دست خویش داری!هیچ مردمی بر سر دین کارزار نکرند ،مگر که پیروز گشتند.

او چنان کرد و گروه انبوهی پیرو او گشتند و فراوانی به ناسازگاری با وی برخاستند و بر کیش یونانی بماندند.او به جنگ با ایشان برخاست و بر ایشان پیروز گشت و ایشان را کشتار کرد و دانش و کتابهای ایشان را بسوخت و و حکمتهاشان را از بین برد!

کامل تاریخ-عزالدین ابن اثیر-ترجمهء دکتر محمد حسین روحانی-ص 461




*نمی خواستم در مورد این مطلب حاشیه ای بنگارم ولی برای جلوگیری از برخی سوء تعبیرها فقط خواستم به این نکته اشاره کنم که گاهی تعصب ،کار دست آدم می دهد ،چنانکه ابن اثیر مورخ شهیر را به بافتن این داستان واداشته است ،غافل از اینکه ممکن است همین فکر توسط عده ای در مورد دین مبین نیز تداعی شود.

راستی چرا وقتی نمی توانیم حقیقتی را بپذیریم سعی می کنیم با هر لطایف الحیلی که می توانیم انرا مخدوش جلوه دهیم؟

ادامه مطلب ...

بیدارباش




از زنگ ساعت تا سقوط از پله های خواب

یک لحظه حتی نیست

اما در این کوتاه ِغافل گیر

چون آدم ِمطرود از فردوس

از هر چه می بینی شوی دلگیر

صبح ِ تو در چشم ِ عجول ِ تاکسی تصویر تکراریست

خورشید جز نوری مزاحم نیست!


تا کی در این بیدار باش ِ اضطراب آلود

محروم از سیّالی و وارستگی باشی

و لحظه هایت بگذرد سنگین و خواب آلود


فروردین 88

ادامه مطلب ...

مار قهقهه

تکامل شناخت و معرفت نسلها تنها از مجرای علوم اکتسابی و رسمی صورت نمی گیرد و فراتر از چارچوب تنگ علوم نظری،قواعد نانوشته ای وجود داردکه از راه تجربه و کشف و شهود بی واسطه صورت می گیرد که از طریق افسانه ها و مثل ها از نسلی به نسل دیگر منتقل می شود.ویژگی این نوع اگاهی ،عدم صراحت و قابلیت تاویل پذیری است.یعنی به فراخور ادراک مخاطب و در شرایط زمانی و مکانی می توان از هر تمثیل و افسانه ای برداشتهای گوناگونی انجام داد و این چند گانگی در علوم رسمی وجود ندارد.

اما استخراج حقیقت و شناخت از این تمثیل ها برای هرکسی مقدور نیست.و ذهنیتی آزاد اندیش و غیر وابسته به اغراض شخصی را می طلبد.ذهنیتی که برای او صرفا حقیقت و واقعیت مهم باشد نه خوشایند قدرتهای حاکم که حتی اندیشه ها و منش فردی را در خط خدمت خود می خواهند.

اگر دگراندیشان و روشن فکران در تبین اندیشه های مترقی خود به این تمثیلها متوسل می شوند قصدشان رونمائی و رمز گشائی  حقیقت بدون تصادم با اغراض ارباب قدرت است.

یکی از شاعرانی که بیشترین استفاده را از تمثیل ها در آثارش به کار برده مرحوم مهدی اخوان ثالث است.

که مصداق بارز آن ، شعرهای آخرشاهنامه ،مرد و مرکب و شهریار شهر سنگستان می باشد.

"مارقهقهه"یکی از آخرین شعرهای شاهکار مرحوم  مهدی اخوان ثالث- این شاعر طراز اول نیمائی سرا-ست.که در حوالی سالهای شصت سروده شده و اولین بار در کتاب باغ بی برگی با عنوان شعری که سالها پیش سروده شده بود چاپ شده است.ولی در  کتاب  حریم سایه های سبز در جائی شاعر از مارقهقهه به عنوان اخرین سروده اش یاد می کند که به قول خودش پر بدک نیست.

ادامه مطلب ...

عابر باران

ای عابرِ عبوس ِ شب ِباران

چتر ملال از سر خود بردار

تاکی به لاک خویش فرورفتن

خود را به این زلال ِ رها بسپار

 

آری ،به این زلال رها-باران-

باران،زنی که می گذرد سنگین

باران،زنی که مادر رویاهاست

با بالهای رنگی و آهنگین

 

آن مادر ِ صبور که می کوشد

طفل شرور ِ خاک بخواباند

همراه لای لای غم اهنگش

گهواره ء گیاه بجنباند

 

بر گوش ِ شاخه های خزان دیده

سیمینه گوشوار می آویزد

با مرگ برگ،مرثیه می خواند

وقت بهار شور می انگیزد

 

چون رقص آذرخش ،شبا هنگام

رعد ِ گرفته را به صدا آرد

بر شیشه ها زند به سر ِ انگشت

سنتور خویش را به نوا آرد

 

آنک ببین چگونه ترا باران

همراه خود برد به خیالستان

چتر ملال از سر خود بردار

ای عابر عبوس شب باران

 

اسفند 72

ادامه مطلب ...