.

.

.

.

نقص در پیرنگ، حشو در عبارت / زهیر توکلی




عنوان مجموعه اشعار : لب مهتابی اندوه
شاعر : محمد راثی


عنوان شعر اول : تامل
نیمایی :
دیدیم و هزار بار دیگر نیز
از چشم هزار ها تماشاچی
آن چیز که کاشکی نمی دیدیم

گوش از هیجان هایهو ها کر
چشم از نوسان شک و حیرت تار
نسیان که یگانه حربه ی ما بود
کوشید و نشد حریف این تکرار

من برده شورشی
زنجیر درانده با خیالی خام
شمشیر امید بسته ام چوبی
تقدیر ازین لجاج و سرکشی بر آشفته
تا مایه عبرت جهان باشد
می زد به خدنگ خویش سمباده
ارابه انتقامش آماده!

فرجام چنین جدال
نادیده
کابوس همیشه ای که می بینم
حس کردن داس مرگ بر گردن
طومار تلاشهای رقت بار
تاریخ شکستهای خونینم

دیدیم و هزار بار دیگر نیز
هنگامه جنگ نا برابر را
پرپر شدن امید آخر را



عنوان شعر دوم : تلنگر
هنوز در قفس ذهن خویش می بافد
خیالهای بلندی را
تلنگری مگر از خلسه اش برون آرد
توان بال تو و اوج آسمان هیهات!

عنوان شعر سوم : .
.
نقد این شعر از : زهیر توکلی
بند اول
«از چشم هزارها تماشاچی» یعنی چه؟ یعنی «ما دیدیم و هزارها تماشاچی دیگر هم همین چیزی را که ما دیدیم، دیدند و تایید کردند که درست دیده ایم و آنها هم همان چیزی را دیده اند که ما دیده بودیم»؟
یا مقصودتان این بوده است: «ما آنچه دیدیم، وسط حادثه و در متن ماجرا دیدیم ولی بعدا از دید کسانی که مثل تماشاچی، از بیرون به بازی نگاه می کنند هم روایت و قضاوت خود را ارزیابی کردیم و هزارباره این کار را تکرار کردیم و دیدیم که متاسفانه ماجرا همین بوده»؟
یا اصولا مقصودتان چیز پیچیده ای نبوده و می خواسته اید بگویید: «ما تماشاچی هزارباره یک اتفاق تکراری بوده ایم»؟
کدام یک از این برداشت های من درست است؟ معلوم نیست! چون گنگ است و این گنگی، نمکی به سخن نیز نمی افزاید.
می توانید بگویید:
دیدیم و هزار بار دیگر نیز
دیدیم که کاشکی نمی دیدیم

بند دوم و سوم
سوال: فاعل فعل «دیدیم» در بند اول، طبعا جمع است و شما از زبان یک جمع دارید روایت می کنید. در بند دوم نیز فعل جمع داریم و تا انتهای بند دوم هم معلوم نیست که این جمع فرضی که راوی از زبان آنان دارد واقعه ای را گزارش می کند، چه کسانی هستند.
در بند سوم، ناگهان فعل جمله، مفرد می شود و راوی، خود را یک برده شورشی که با خیالی خام، زنجیرش را درانده، معرفی می کند. مابقی آن جمع، کجا هستند و چه می کنند؟ منفعل و تماشاگرند؟ این همزنجیرشان را فروخته اند و خیانت کرده اند؟ یا او تکرو و منفرد است؟ و آنان هم بردگانی پای در زنجیرند اما جراتی شبیه این راوی که حالا اول شخص شده است، نداشته اند؟ چه کسی راوی را یا جمع همراهش را که فعلا به فرض ما، آنان نیز بردگانی مثل او هستند، به زنجیر کشیده است؟ و اصولا چرا این بردگان پای در زنجیرند؟ چون می دانیم که برده ها را در مسیر انتقال به مستعمرات، زنجیر می کردند وگرنه پس از فروش، برده طبعا می بایست کار کند برای اربابش و دیگر پایش در زنجیر نمی ماند. پس نکند که دسته جمعی شورشی کرده بوده اند که به زنجیر کشیده شده اند و حالا یکی از این زنجیریان، زنجیر درانده؟ معلوم نیست! هیچ یک از این اجزای روایت معلوم نیست. اربابشان کیست؟ شاعر به جای ارباب، از «تقدیر» یاد می کند که از لجاج و سرکشی این برده، آشفته است و دارد به خدنگش سمباده می زند و ارابه انتقامش را آماده کرده است. چرا تقدیر؟ روی آوردن به این کار که چرخ غدار/گردون دون/ تقدیر کور... را حاکم و مسیطر بر همه چیز بدانیم و مثل مرحوم بهار در تصنیف مرغ سحر بگوییم: «چه کجرفتاری ای چرخ! چه بدکرداری ای چرخ! سر کین داری ای چرخ!» واقعا کهنه شده است و اصولا مربوط به فرهنگ جبرگرای گذشته ما بوده و نیز معلول استبدادزدگی و ترس مردمانی که چون سر سرخشان را دوست داشتند، زبان سبزشان را به جای دشنام دادن به آدم های ظالم، به گلایه از چرخ/روزگار/گردون/قضا و قدر می گرداندند.
یک سوال دیگر: اگر این برده شورشی، زنجیرش را «در خیالی خام» درانده و «شمشیر چوبی» به کمر بسته، دیگر چرا تقدیر باید از چنین موجود متوهمی برآشوبد؟ شمشیر چوبی در ادبیات گذشته ما که البته برگرفته از تصاویر زندگی واقعی کوچه و بازار بوده، یادآور اطفال کوی و نیز دیوانگان بوده است. راوی با چنین توصیفی از خویش، در واقع، خود را مثل کودکی غرقه در خیالات یا آدم بزرگی دچار مالیخولیا از قبیل دن کیشوت دانسته است. تقدیر چرا باید در قبال چنین کسی برآشوبد. درباره اقدام یک جمع به بر هم زدن نظم موجود و روشنتر بگویم درباره انقلابی که از همان ابتدا محکوم به شکست بوده است اما انقلابیون، بیهوده خود را جدی گرفته بوده اند، این غزل را از مرحوم سید حسن حسینی بخوانید و با کاری که نوشته اید، مقایسه کنید:
به نام تو افسانه پرداختیم
در افسانه ها خانه ها ساختیم
کنار سرابی که پایان نداشت
به سمت سفر لنگر انداختیم
اگر سازشی بود، همرنگ شمع
فقط با تب سوختن ساختیم
شگفتا شنیدیم در صبحدم
هیاهوی شب را و نشناختیم
گلوگاه فریاد ما را درید
همان تیغ هایی که می آختیم
بخوان! قصه آسیاب است و باد
و ما نیزه داران که می تاختیم
قمار مقرر به پایان رسید
نگفتند بردیم یا باختیم
(مجموعه کامل اشعار، کتاب آبی، 293)
در بند دوم، چرا هر چهار مصرع را هموزن آورده اید؟ مگر شعر نیمایی نمی نویسید؟ این بند، بندی از یک چارپاره می تواند باشد چون همه مصرع ها هموزنند و مصرع های زوج یعنی مصرع دوم و مصرع چهارم همقافیه اند. در مصرع اول، کلمه «هیجان» زائد است و ما در گفتار روزمره هم می گوییم: «از های و هو گوشم کر شد». هیجان چه افزوده ای دارد؟ آیا می خواهید بگویید «ما خودمان با هیجان تمام های و هو می کردیم و خودمان باعث کر شدن گوش خودمان بودیم یعنی به خاطر هیجان بی وجه و غیر منطقی و هیاهوی نافرجامی که در اثر آن هیجان به راه انداخته بودیم، گوشمان بر حرف های واقع بینانه و منطقی بسته بود»؟ اگر مقصودتان چنین چیزی بوده، مصرع بعد بلافاصله نقض غرض می کند: « چشم از نوسان شک و حیرت تار» چون این حالت، حالت کسی است که به یک خودآگاهی رسیده و تردید کرده در وضعیتی که جلوی چشمش است نه کسی که از شدت هیجان، آن چنان هیاهویی راه انداخته که گوش خودش را هم دارد کر می کند. نه! اگر مقصود شما را درست فهمیده باشم، مصرع اول این بند، توصیف وضعیت جامعه و هیاهوی پرهیجان آن است و مصرع دوم، توصیف وضعیت راوی است که در صداقت و فرجام-مند بودن این هیاهو تردید دارد و اگر این برداشت من درست باشد، کلمه «هیجان» وافعا زائد بلکه به بیراهه برنده فهم مخاطب است. ضمنا «هیاهو» خودش افاده جمع می کند. هیاهو یعنی فریادهایی که در هم افتاده اند و از هم قابل تشخیص نیستند. بنا بر این باید فکری به حال «هیاهوها» هم بکنید. اگر من باشم، می گویم:
گوش از هیاهو کر
چشم از نوسان حیرت تار
نسیان که یگانه حربه ما بود
کوشید و نشد حریف تکرار
قید وزن مساوی مصراع ها را که باید بزنید هیچ! قید وزن نیمایی به سبک اخوان را هم بزنید و به خود نیما رجوع کنید. اساس کار نیما همین است که ضمن نگه داشتن شعر در بحری که شروع کرده بوده، دست خود را در تغییر زحافات باز می گذارد. بند دوم شما چهار مصرع متساوی بر وزن «مفعولُ مفاعلن مفاعیلن» است ولی با پیشنهاد من، شما چهار سطر دارید بر این اوزان:
مفعول ُ مفعولن = گوش از هیاهو کر
مفعول ُ مفاعلن فع لن = چشم از نوسان حیرت تار
مفعول ُ مفاعلن مفاعیلن = نسیان که یگانه حربه ما بود
مفعول ُ مفاعلن فعولن = کوشید و نشد حریف تکرار
در مصرع دوم «چشم از نوسان شک و حیرت تار» قطعا حشو داریم چون شک و حیرت مترادفند. در مصرع چهارم هم «کوشید و نشد حریف این تکرار»، چرا گفته اید: «این تکرار»؟ «نسیان حریف تکرار نشد» بسیار جمله قشنگی است و منطقی هم هست: آدمی دوست دارد چیزی را پس پشت بیفکند و به فراموشی بسپارد ولی به شرط آن که دائماً تکرار نشود. پس «این» زائد است. در بند سوم، من با کلمه «سمباده» مشکل دارم. بله! در فارسی کهن، سمباده به معنی سنگی بوده است که با آن، شمشیر را صیقل می داده اند (مدخل سمباده در دهخدا) اما در فارسی امروز، سمباده وسیله ای است صنعتی که البته ممکن است از همان ماده سنگ سمباده یا شبیه آن در ساختش استفاده شده باشد اما با سمباده امروزی، کارد و چاقو و ساطور و امثال آن را تیز نمی کنند بلکه اصولا دستگاه چاقوتیزکن وجود دارد. مقصودم این است که حتی من که کارم تدریس ادبیات است و دانشجوی دکتری این رشته در دانشگاه تهرانم، نمی دانستم سنگی به نام سنگ سمباده وجود داشته است و از «سمباده» ذهنم به سمت همین سمباده امروزی رفت و این استفاده شما از سمباده در کاربرد کهنش، در بافت این شعر جواب نمی دهد. البته این سلیقه من است. در همین بند، «لجاج و سرکشی» مترادفند و یکی از آن دو حشو است و اصولا این سطر را می شود حذف کرد:
من برده شورشی
زنجیر درانده در خیالی خام
شمشیر امید بسته ام چوبی
تا عبرت دیگران شوم، تقدیر
ارابه انتقامش آماده
می زد به خدنگ خویش، سمباده
چون همین که می گویید که تقدیر، می خواهد مرا مایه عبرت دیگران کند و خدنگ خویش را سمباده می زند، حاکی از این است که تقدیر از سرکشی و لجاج شما برآشفته است و به اصطلاح، این توضیح، «حشو» است. در همین بند، فعل «می زد» غلط است؛ به عبارت درست، نگاه کنید:
من برده شورشی
زنجیر درانده در خیالی خام
شمشیر امید بسته ام چوبی
تا عبرت دیگران شوم، تقدیر
بر تیر خدنگ می زند صیقل
ارابه انتقامش آماده
به عبارت دیگر، فعل مقارن «بسته ام» که ماضی نقلی است، باید فعلی در زمان حال باشد چون اساساً ماضی نقلی یک از یک زاویه دیگر، فعلی مربوط به زمان حال است، وقتی می گویید: به خانه رسیده ام، معنی اش این است که اکنون مدتی است که در خانه «هستید». اگر دقت کرده باشید، من به جای «با خیالی خام» نوشته ام: «در خیالی خام». به سلیقه من «در خیالی خام کاری را انجام دادن» مناسبتر است از «با خیالی خام، کاری را انجام دادن». بند آخر شعرتان آن قدر قشنگ و تاثیرگذار هست که نیازی به بند قبلش نباشد. به نظر من بند ماقبل آخر را حذف کنید.
در یک نگاه کلی می توانم بگویم که شما در سر و شکل دادن و کامل کردن پیرنگ یا همان طرح داستانتان کم گذاشته اید و ایجازی مخل ایجاد کرده اید اما در پردازش عبارات، به حشو و زیاده گویی دچارید. البته من از شعرتان لذت بردم و آن را بالاتر از سطح متوسط ارزیابی می کنم. یک مقدار شعر نو از نوع آوانگارد آن یعنی کارهای شاعرانی از قبیل یدالله رویایی و بیژن الهی و احمدرضا احمدی و سهراب سپهری (دو دفتر آخرش) بخوانید تا شعرتان از این فضای فعلی که راه را بر شما بسته، بیرون بیاید. مثلا دریایی های یدالله رویایی هم نیمایی است ولی واقعا یک دنیای جدیدی از شعر نیمایی بر شما باز می کند. کارهای نیمایی حسین مهدوی سعیدی معروف به م.مؤیّد را بخوانید. مجموعه کامل اشعار ایشان را که تلفیقی از احمدی/رویایی با مشخصات سبکی متمایز خودش است، نشر فرهنگ ایلیا چاپ کرده است. موفق باشید

منتقد : زهیر توکلی

متولد 1356 شاعر، نویسنده، منتقد و پژوهشگر ادبی است.



دیدگاه ها - ۵
محمد راثی » شنبه 13 اردیبهشت 1399
بنده حقیر با کمک یک تعداد از شاعرانی که هنوز در قالب نیمایی کار می کنند گروه و نشریه ای اینترنتی بنام سیولیشه ترتیب داده ایم و حدودا ۸ سال است که فعالیت می کنیم
زهیر توکلی » پنجشنبه 25 اردیبهشت 1399
منتقد شعر
خیلی دوست دارم که نشریه سیولیشه را بخوانم و آشنایی بیشتری با شما دوست عزیز و بر و بچه های سیولیشه پیدا کنم.
محمد راثی » چهارشنبه 19 شهریور 1399
سلام و عرض ادب. عذر تاخیر دارم که بدلیل بیماری و بستری در بیمارستان نظرتان را دیر هنگام خواندم. آدرس سیولیشه zaxv.blogsky.com
محمد راثی » شنبه 13 اردیبهشت 1399
سلام و عرض ادب و ممنون از وقتی که گذاشتید. از نقدتان استفاده ها کردم . تنها موردی که عارضم در مورد وزن این شعر هست که در شعر بسیاری از شاعران برای پرهیز از گسسته شدن کلاف وزن با توجه به دست بازی که شاعر در تغییر زحافات وزن و ایقاع دارد رویه محافظه کارانه ای در مورد این وزن به کار برده اند مثل استاد شفیعی کدکنی و اخوان و حتی نصرت رحمانی .در شعرهای رویایی اما آنقدر از زحافات مختلف استفاده شده که گاها حدس زدن وزن از عهده خواننده خارج است.در کتاب دلتنگی ها
زهیر توکلی » پنجشنبه 25 اردیبهشت 1399
منتقد شعر
عرض من هم همین بود در این نقد که از محافظه کاری بیرون بیایید تا وزن، شما را دچار حشو یا اطناب یا تکرار زائد یا حذف اجباری نکند

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد