.

.

.

.

چرخش زاویه‌ی دید؛ چرا و به چه علت!؟/ علی رضا بزرگان





عنوان مجموعه اشعار : لب مهتابی اندوه
شاعر : محمد راثی


عنوان شعر اول : بهاریه


درخت ها را هرچند پیر و خشکیده
به یمن نو شدن سال جلوه خواهم داد
شکوفه هایش هر چند کاغذی باشد
پرنده هایش هرچند
به ضرب کوک طرب ساز
و ابر و باران را ، جلوه بهاران را
بخار سازی برقی کفاف خواهد داد

بگو بگویند این سان بهار مصنوعیست
بگو بگویند این با تمام دنیا لج
به رغم این قد کج
هنوز خود را شمشاد وار می داند
برغم دیدن چین بر جبین آیینه
هنوز خود را با اقتدار می داند
هنوز می خواهد
بزعم خویش تمسخر کند کهولت را

چه اعتنا که بگویند خواجه ای که منم
اگر چه می داند
که خانه ویرانست
هنوز در پی تعمیر نقش ایوانست!

بهار ۹۸

محمد رضا راثی

عنوان شعر دوم : دیدار
D R:
نیمایی:

خبری باید باشد که سکوت
معبر پچ پچه ها را بسته ست
باید آبستن چیزی باشد این ظلمت!
امشب ای گل چهره
من به دیدار تو خواهم آمد!
یقه پیرهنش را بست
گرهی ساخت سه گوش
از کراوات حنایی رنگش
اودکلن زد به کت و شلوارش
پیرمرد متوهم به سوی بالکن رفت
پیرمردی که به تن کرده کت و شلوار دامادی
ولی ارابه مرگ
بر در خانه همسایه
متوقف شده بود
مرگ با داس درخشانش ، در زیر چراغ کوچه
هی به اسبان سیاهش زد و رفت
پیرمرد متنفر از خویش
ناسزا بر لب در بستر اندوه خزید!

محمد رضا راثی

عنوان شعر سوم : .
.
نقد این شعر از : علیرضا بازرگان
پیرمرد شعر اول با علم بر کهولت خود، طعنه ها را به جان می خرد و به یمن نو شدن سال درصدد است تا درخت ها را با شکوفه ها بیاراید و پرنده ها و ابر و باران را به این جلوه ی بهاری فرا بخواند. این عزم را «هرچند»های بند اول همراهی می کنند که به خوبی در تداعی پیریِ مرد موفق عمل کرده اند چرا که پیر در هر گام که بردارد به جوانب آن نظر خواهد داشت. اتفاقاً همین سبب شده است که عزم پیرمرد تصمیمی از سر جوانی یا جوان نمایی به نظر نرسد. «بگو بگویند»ها هم چنین نقشی دارند. کل شعر به خاطر اراده آوردن بهار هویتی آشنایی زدوده یافته است اما «به یمن نو شدن سال»، این تازگی را زیر سوال برده و به ان لطمه زده است. چرا که با نو شدن سال نیازی به این کارها نبود و شکوفه و پرنده و ابر و باران را با خود به همراه داشت. اگر این عزم به یمن چیزی دیگر بود می توانست شعر را در ترازی بالاتر جای دهد.
شعر توانسته است به خوبی با وزن کنار بیاید و جز در «بخار سازی» برقی که «ی» کاملاً اضافه به نظر می رسد وزن دست و بال شاعر را نبسته است. همچنین شاعر جابجا با توسل به تکرار، قافیه و ردیف توانسته است برای شعرش ارزش افزوده دست و پا کند. پایان بندی شعر هم با افزودن «تعمیر» به بیت معروف سعدی توانسته است در حد خود آشنایی زدایی کند. تقطیع شعر بالاخص پاراگراف بندی آن درست است و با متن شعر سازگار است. همچنین سه بار تکرار «هنوز» در بند میانی مفید و موثر واقع شده است.
شعر دیدار نیز حکایت یک پیرمرد است. اما بر خلاف شعر قبلی، در این شعر چند بار پیرمرد خطاب شده است. پیرمردی که راوی بخش دوم شعر، او را ابتدا متوهم و در انتها متنفر از خویش معرفی می کند. این دخالت توضیحی راوی، به روایت آسیب زده است. لزومی نداشت چنین اتفاقی بیافتد و بهتر بود دست خواننده در انتساب صفتهای دیگر به پیرمرد باز بماند. شعر دو راوی دارد. شعر با اول شخص که همان پیرمرد است آغاز می شود و در ادامه شاهد راوی با زاویه دید سوم شخص هستیم.
در مقاله ی «چرخش زاویه ی دید، افول دانای کل» اثر استادانه ی حسین رسول زاده در کتاب «نقد، آفرینشی در زبان» می خوانیم: در واقع شگرد تغییر زاویه ی دید در خلال روایت، هرچند که خود حاصل کارکردهای درونی متن به شمار می رود، حامل کارکردهایی است که متن را چند صدایی، فراخطی و غیر یقینی می سازد؛ به گونه ای که در یک کنش هم زمانی، از روایت خطی و انسجام ساختاریِ ناشی از آن تخطی می کند، اقتدار دانای کل را به پرسش می کشد و موجبات قطعیت زدایی از متن/واقعیت را فراهم می آورد... چرخش زاویه ی دید، شگردی است کنش مند که متن را علیه استبداد نظام یک صدایی تجهیز می کند و به تمام صداها مجال ظهور می دهد. منش چندصدایی متن اما بدان معنا نیست که صداهای مختلف به اصواتی فرو کاسته شوند که بی داشتن جهانی خودبسند – مانند همراهی سازهای مختلف در راستای یک خط ملودیک- از گوشه های مختلف، نظام مسلط را همراهی کنند. در بسیاری از آثار داستانی ما، چرخش زاویه ی دید، به دلیل آن که فاقد کنش بوده و توان ترکیب با متن را نداشته، بی آن که توانسته باشد متن را از سلطه ی کلان روایت برهاند و بدان منش چند صدایی بدهد، در بهترین حالت، گونه ای «هم صدایی» در آن پدید آورده است.
غرض از این اشاره آن است که در شعر «دیدار» صدای پیر مرد و راوی تفاوتی با هم ندارند و هر دو یک روایت را به پیش می برند. برای این منظور لزومی نداشت در ابتدای شعر از زبان خود پیر مرد بشنویم که: « امشب ای گل چهره/من به دیدار تو خواهم آمد!». همین را راوی دانای کل می توانست با مهارت روایت کند چنان که مراحل لباس پوشیدن و آماده شدنش را مو به مو تشریح کرده است.
در «دیدار»، «ظلمتِ» ابتدای شعر با «چراغ کوچه» در انتهای آن در تناقض است. همچنین چنان که گفتیم تشریح جزئیات لباس پوشیدن پیرمرد فقط به طولانی تر شدن شعر کمک کرده است و تعلیق یا خیر دیگری را برای روایت تدارک ندیده است. شاعر در این شعر از پاراگراف بندی غفلت کرده است و در سطری مثل «ولی ارابه ی مرگ»، «ولی» علاوه بر ایجاب وزن، جور تقطیع را متحمل شده است وگرنه اگر وارد پاراگراف بعدی می شدیم نیازی به «ولی» نبود. همچنین وزن باعث شده است تا «هی» در سطر « هی به اسبان سیاهش زد و رفت» از کنار «زد» به ابتدای سطر بیاید و علاوه بر «هی زدن» برای حرکت دادن اسبها، معنی باز و دوباره و تکرار هم بدهد که به کار شعر نمی آید و ضعف زبان به حساب می آید. وزن البته در جاهای دیگری هم حرفهای ناخواسته ای را به زبان شاعر آورده است که می توان به سطر « اودکلن زد به کت و شلوارش» اشاره کرد که ذکر هم کت و هم شلوار ضروری نبود.

منتقد : علیرضا بازرگان

تولد: ۱۳۵۰ زنجان تحصیلات: مهندسی عمران سوابق ادبی: آغاز فعالیت‌های ادبی از اوایل دهه‌ی هفتاد تاسیس و مدیریت انجمن‌های ادبی در زنجان مدیریت صفحات ادبی مطبوعات در زنجان انتشار شعر و نقد در مطبوعات برگزاری کارگاه‌ آموزشی شعر و نقد در زنجان انتشار مجموعه‌ی شعر «سر در نمی‌آورم» در سال ۱۳۸۰ مسؤول واحد ادبیات حوزه هنری زنجان سال ۱۳۸۰ داور جشنواره‌های شعر استانی و کشوری ترجمه‌ی شعر و داستان کوتاه از زبان فرانسه


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد