.

.

.

.

توجیه

به چشم جوی من آن سنگ خارایم

که این سیالی و وارستگی را بر نمی تابم

زلال خواب او را با سیاهی ها می آلایم

 

به چشم من همین جوبار

گریز فرصت و عمر و توانائیست

و از آن روی بر این جوی ُخود را می کنم دیوار!

 

من از جوی جوانی همچو سنگی بر نشیب راه جا ماندم

همین بس نیست در توجیه این رفتار؟

 

اسفند ۸۷

ادامه مطلب ...

جمال امامی، سناتور معروف زمان شاه روایت می کند که روزی سرلشکر زاهدی  که با کودتای28 مرداد شاه را دو باره به اریکه سلطنت باز گرداند و از این لحاظ لقب تاج بخش گرفت  پیش وی از شاه گله می کند که شاه رفتارش با وی تغییر پیدا کرده است و مانع پیشرفت کارهای دولت می شود.

وی به زاهدی می گوید که با شاه ملاقات خواهد کرد و موضوع را با وی در میان می گذارد. در کاخ مرمر با شاه ملاقات می کند که عصا در دست در کنار حوض قدم می زد. وی از شاه می پرسد: آمده ام از اعلیحضرت بپرسم آیا از تیمسار زاهدی خطایی سر زده است؟ شاه می گوید: منظورت چیست؟ وی می پرسد: آیا تیمسار زاهدی علیه مقام سلطنت اقدامی کرده؟ شاه می گوید: خیر، هرگز. امامی در ادامه می گوید: حالا که اعلیحضرت می فرمایند هیچ خطایی از او سر نزده راحت شدم. حالا می خواهم از اعلیحضرت بپرسم علت دلتنگی اعلیحضرت از ایشان چیست؟ شاه بدون درنگ می گوید: می خواهم عصا را خودم به دست بگیرم. جمال امامی بدون مکث در پاسخ می گوید: اگر خدای نکرده عصا از دست اعلیحضرت افتاد، تکلیف مقام سلطنت و مملکت چه خواهد شد؟ شاه خیلی راحت در پاسخ می گوید: مطمئن باش عصا هرگز از دست من نخواهد افتاد

2

*- روزی رضا شاه پهلوی در راه سعد آباد پیر مرد پیاده ای را دید و سوار اتومبیل خودش کرد و به مقصدش که تجریش بود رساند .

وقتیکه پیر مرد از اتومبیل پیاده شد؛ رضا شاه صد تومان هم به او انعام داد .

پیر مرد به رضا شاه گفت:  قربانت بشوم. من صد تومان شما را نمی خواهم. فقط امر بفرمایید تنها فرزندم را که به خدمت نظام برده اند معاف کنند که بدون کمک او چرخ زندگی مان لنگ مانده است.

رضا شاه گفت: پدر جان ! این صد تومان را ببر به آن فلان فلان شده ها رشوه بده حتما پسرت را معاف میکنند

۳

احمد کسروی تاریخدان و اندیشمند زمان پهلوی  پیش از اینکه  پاره ای نظرهای مخالف با تشیع ابراز کند در کسوت روحانیون و اهل منبر بود و خواه نا خواه با خصلتهای این قشر آشنا بود. .یکی از همکارانش نقل می کند که روزی برای ماموریتی حقوقی به کرمان رفته بودیم که به محض اطلاع یافتن روحانیون کرمان از حضور کسروی گروهی از آنان به محل اقامت کسروی آمده و بنای اعتراض و مخالفت را با او گذاشتند.کسروی خیلی خونسرد به آن گروه معترض گفت که من یک هفته اینجا خواهم بود.شما عالم ترین خود را انتخاب کنید و هر کجا که خواستید یک جلسه بحث می گذاریم.تا ببینیم کی درست می گوید.

ادامه مطلب ...

سه گانی ها4


اگر این خطای دید است چرا هنوز برجاست؟

و برغم این چراغانی بی حساب گوید

ظلمات حکم فرماست!

2

چگونه برگ خزانی نترسد از جانش؟

که مثل شعلهء فانوس رو به خاموشی

به فوت باد گره خورده است پایانش

3

گفتی که وقتی بیائی

گرمای مهرت کند پاک اشک جدائی

قندیل بسته ست اشکم کجائی؟

4

یک لحظه از خزیدن و تشویش دادنم

جانش نیآرمید

این عقربک که مو شود از زهره اش سپید


ادامه مطلب ...

شازده

غوطه ور در خلسه ای سنگین

می فشارد زانوان را در بغل مدهوش

در سر منگش دوار خاطرات دور

منقلی در پیش او خاموش

خفته در خاکسترش وافور


در جلو خان سرای کهنه اسلوبش

شازده کز کرده همچون جوجه ای بیمار!

پا گرفته در رگ و پودش خمودی گنگ

...می شود رویای او شیرین و شیرین تر

خواب او آرامک آرامک شود سنگین و سنگین تر

بر تنش سر می کند سنگینی آهسته

خواهد افتادن سوی پائین که یک باره

چرت شیرینش شود پاره

و ازین سان ماجرا ها می شود تکرار پیوسته.....


پیش چشمانش درندشت حیاطی پیر و تاریخی

می نماید چهره ای منحوس و دهشتناک:


خانه ء ویران 

انتظام سنگفرشش را شکاف افتاده است از بوته های هرز

بر کبود آسمان دست تمنای درختانش

چنگ می یازد


ادامه مطلب ...

سه گانی ها 3


نیم آن ترس است و نیم دیگرش اعجاب

آنچه هر شب می رباید روح تو از تو

اژدهای بالدار آسمان خواب!

۲

پنداشته این عنکبوت ،قوتست!

غافل که بهم ریخته بنایش

صیدی که گسسته ست تارهایش

۳

صبح سراسیمه مثل رعشه ء صرعی

در تن این شهریان رمق نگذارد

بی سببی نیست کس قرار ندارد

۴

گردبادی که پیچیده در این صحاری

آشنا با جنون است

خاربنها چه دانند از بی قراری

ادامه مطلب ...