.

.

.

.

شازده

غوطه ور در خلسه ای سنگین

می فشارد زانوان را در بغل مدهوش

در سر منگش دوار خاطرات دور

منقلی در پیش او خاموش

خفته در خاکسترش وافور


در جلو خان سرای کهنه اسلوبش

شازده کز کرده همچون جوجه ای بیمار!

پا گرفته در رگ و پودش خمودی گنگ

...می شود رویای او شیرین و شیرین تر

خواب او آرامک آرامک شود سنگین و سنگین تر

بر تنش سر می کند سنگینی آهسته

خواهد افتادن سوی پائین که یک باره

چرت شیرینش شود پاره

و ازین سان ماجرا ها می شود تکرار پیوسته.....


پیش چشمانش درندشت حیاطی پیر و تاریخی

می نماید چهره ای منحوس و دهشتناک:


خانه ء ویران 

انتظام سنگفرشش را شکاف افتاده است از بوته های هرز

بر کبود آسمان دست تمنای درختانش

چنگ می یازد


غوطه ور در خلسه ای سنگین

می فشارد زانوان را در بغل خاموش

در سر منگش دوار خاطرات دور

منقلی در پیش او خاموش

خفته در خاکسترش وافور


در جلو خان سرای کهنه اسلوبش

شازده کز کرده همچون جوجه ای بیمار!

پا گرفته در رگ و پودش خمودی گنگ

...می شود رویای او شیرین و شیرین تر

خواب او آرامک آرامک شود سنگین و سنگین تر

بر تنش سر می کند سنگینی آهسته

خواهد افتادن سوی پائین که یک باره

چرت شیرینش شود پاره

و ازین سان ماجرا ها می شود تکرار پیوسته.....


پیش چشمانش درندشت حیاطی پیر و تاریخی

می نماید چهره ای منحوس و دهشتناک:


خانه ء ویران 

انتظام سنگفرشش را شکاف افتاده است از بوته های هرز

بر کبود آسمان دست تمنای درختانش

چنگ می یازد

سوی هر ابری که با یک برق

خرمن خاکسترش سازد


حوض سنگی خالی است  از ماهیان سرخ و فواره

داخلش گندیده چرکابیست

که برای غوک و جلبک گشته گهواره


در خراب خانه غوغائی ست،

چک چک آب از شکاف سقف

سوت باد از منفذ شیشه

جیر جیر تیرک چوبی

اینت* بار عام اوهام خیال آشوب:

گوئیا با شازده در گفتگو آید

هر یک از اجزاء آن کاخ کهن اسلوب


شازده آوای ویرانی قصرش را

هاتفی از روح اجدادی می انگارد

که دمادم می کند فریاد: هان برخیز!

تا به کی در چنبر تخدیر

آه ازین سستیّ وهن انگیز


وقت آن آمد که برخیزی

و سرو سامان دهی این قصر ویران را

ای خوشا باران همت در چنین ویرانه باراندن

غوکها و جلبکان را از حریم حوض تاراندن

و دگر باره جوان کردن حیاط و حوض و ایوان را


این خرابه روزگاری کوشکی بودست

که خیال فتح آن را فاتحان با گورشان بردند

و همان جائی که خشتاخشت برجش را 

در سرشتند از رشادتهای سرداران شوکتمند

تا نیابد چشم زخم از گردش ایام

ذبح گردیدند همچون ماکیان در پیش پای آن

یا غیان با حیلت و ترفند

این فروپاشی تماشایش دلی از سنگ می خواهد،

بی تفاوت ماندنت تا چند!


شازده در خواب می بیند که استاده ست و می گوید:

باید این ویرانه احیا کرد

و دوباره شوکت دیرینه بر پا کرد

.....در خمار خاطر شهزاده پی در پی

واژه های خسته می رقصند:

باید احیا کرد،بر پا کرد،احیا کرد ،............


.....می شود رویای او شیرین و شیرین تر

خواب او آرامک آرامک شود سنگین و سنگین تر

بر تنش سر می کند سنگینی آهسته

خواهد افتادن سوی پائین که یک باره

چرت شیرینش شود پاره 

و ازین سان ماجرا ها می شود تکرار پیوسته!


30بهمن 70الی سوم فروردین 71

اصلاح در بهمن 74

*اینت :یک شبه جمله است دال بر تعجب و تحسین


مثلا

اینت گرانسنگ کیمیای معلم


 گِل
سه شنبه 12 بهمن1389 ساعت: 1:25
درود
زیبا بود
نویسنده: فرناز
سه شنبه 12 بهمن1389 ساعت: 1:40
سلام وب زیبایی داری مطالبت هم زیباست به منم سر بزن ممنون میشم
نویسنده: مسعود ناظم رعایا
سه شنبه 12 بهمن1389 ساعت: 3:25
سلام.مدتها سوگ و داغ خانم و دخترم نفسم را سوخته بود.اما برخاستم.شعرت را خواندم.نوستالوژی ما بود.بر ان نقدکی نوشته ام .اگر غم بگذارد در اینده زود چاپ خواهم کرد .عجالتا گویا درندش باید درندشت باشد.پیش چشمانش درندش حیاطی پیر و تاریخی.من همان ناظم گذشته ام.غمگینیم ارادتم را کم نکرده است.باقی بقای تو باد.
نویسنده: مهدی فرزه
سه شنبه 12 بهمن1389 ساعت: 9:25
سلام 

شعر قشنگی بود که آرزوی فاتحان قلعه های فخر تاریخ را؛ یادآور می شد.
نویسنده: سید محمدرضا هاشمی زاده
سه شنبه 12 بهمن1389 ساعت: 10:37
سلام بزرگوار صمیمی 
..........
برایت در زمستان ای بهارم.......به غیر از یک دل زخمی ندارم
........
ایام حزن واندوه امت اسلامی...وفات نبی اکرم ص....شهادن امام حسن مجتبی.ع
وشهادت ثامن الائمه علی بن موسی الرضا ع رابشما رهرو آن بزرگواران تسلیت میگویم..در دنیا زیارتشان ودر آخرت از شفاعتشان بهرمند شویم
..............
حضورتان.معطر ودلنشینت..باعث رویش وتعالی شعر ها یم و... شکفتن دل وجانم خواهد بود....قلم وقدمت همیشه ی ایام سبز ومعطر..دوستیت پایدار
چنانچه به علت مشکلات متعدد وعدم صحت کامل نتوانستم ...بطور شایسته آثار ارزشمندتان رانقد نمایم پوزش می خواهم...
...........
هیچکس مانند زینب دین حق یاری نکرد.....باکلام آتشین خویش دینـــداری نکرد
هیجکس مانند زینب شط خون کربلا.......در کویر تشنه ی عالم چنین جاری نکرد
هیچ خواهر با برادر در ره احیای دین......باتمام صبـــــر خود اینگونه همکاری نکرد
تا دل نو باو ها از درد واز غم نشکند... ..خون دل میخورد اما اشک خود جاری نکرد
با تمام آن مصیبت ها که بر زینب رسید.....در تمام آن سفر یک لحظه هم زاری نکرد
آنکه با پیغام خون در وسعتی ازشب نوشت.....باهمان خون حسینی جلوه ی زینب نوشت.........هاشمی زاده
............
شعربلند وبا مضامینی لطیف وگاه حماسی وخاطره انگیز.هر چند خیلی طولانی...که کاربرد بعضی واژه ها مثل سستی وهن امگیز...چرت شیرینش....چرکابیت...اینت....وتعبراتی که نباید مستقیم به موضوع اشاره میشد از طراوت شعر کمی میکاهد زیرا اشاره مستقیم به مضمونها شعر را حالتی روایی مینمایاند.....بلکه با تشبیهات .تعبیرات دلنشین تر وغیر مستقیم به طراوت شعر کمک می کرددر هر حال از تلاش صمیمانه وحقیقت گرای شما در مضمون های کلی وارزشمند این شعر را بابدستود
نویسنده: سلام
سه شنبه 12 بهمن1389 ساعت: 12:12
سلام جناب راثی پور بزرگوار.
کارهایتان همیشه استوار و پخته و سخته است. دستتون درد نکنه با این شعر روایی عالی.
برای خالی نبودن عریضه، به نظرم اگر سطر آخر اینطور شود بهتر است:
چنگ می‌یازد به لرزالرز.
برقرار باشید.
نویسنده: سلام
سه شنبه 12 بهمن1389 ساعت: 12:16
سلام مجدد جناب راثی پور عزیز.
بقیه شعر را ندیده بودم و دیدم و از پیشنهاد قبلی انصراف می دهم.
عالی. باز هم دستتون درد نکنه.
نویسنده: bamdadomid
سه شنبه 12 بهمن1389 ساعت: 13:57
درود 
روایتی دردناک که تکرارهایش سریع تر و پیوسته تر می شود انگار
نویسنده: محمد جعفر عزیزی
سه شنبه 12 بهمن1389 ساعت: 14:5
سلام بر جناب رائی پور. 
زیبا و دلنشن سروده اید برادر. با زمزمه ی این شعر زیبا حظ وافر نصیب مان شد. 
دست مریزاد.

سپاس.
نویسنده: نسترجهان
سه شنبه 12 بهمن1389 ساعت: 17:29
سلام مهربان استاد و دوست فرهیخته و شاعر با مرام و ممنون از حضورتان و شعر در نوع خود و معنا و محتوا عالی و در خورتحسین و دلپسند و من خرسند شدم و درود برشما بزرگوار
نویسنده: سه‌گانی
سه شنبه 12 بهمن1389 ساعت: 20:8
سلام بر دوست.
لطفا به وبلاگ سه‌گانی هم سری بزنید.
نویسنده: پاییز رحیمی
سه شنبه 12 بهمن1389 ساعت: 22:4
سلام استادبزرگوار.

شعر بسیار شیرین ونغز و استواری بود. روایتی دردناک از تاریخی سراسر شاید وباید و اما واگر. بی اختیار هم یاد اخوان بزرگ افتادم وکارهای سترگش و هم (گرچه بی ربط) یاد "دایی جان ناپلئون".

خیلی زیبا بود.
سالم باشید
نویسنده: اوکتای
سه شنبه 12 بهمن1389 ساعت: 23:45
سلام

کار جالبی بود.برغم طولانی بودن حکایت همه ما بود.
نویسنده: محسن صلاحی راد
چهارشنبه 13 بهمن1389 ساعت: 1:32
سلام جناب راثی‌پور
لذت بردم.
زنده باد
نویسنده: دردانه
چهارشنبه 13 بهمن1389 ساعت: 2:20
سلام و درود به شما بزرگوار فرهیخته و ارجمند ...ایام تان نیک و موفق 
همان بار نخست که شعرتان را خواندم در همان خوانش نخست تصاویری با شعر در ذهنم نقش می بست و این از تصویرسازی فوق العاده شعرتان است .....بیان یکی از مسائل به راستی خانمان برانداز جامعه .....درود و دستمریزاد و قلم تان همیشه نویسا ....
نهایت تشکر را دارم از نظر ارزشمند شما بزرگوار......مانا باشید
نویسنده: دردانه
چهارشنبه 13 بهمن1389 ساعت: 2:28
شروع سروده تان در ظاهر کاملا روشن است :

"غوطه ور در خلسه ای سنگین

می فشارد زانوان را در بغل خاموش

در سر منگش دوار خاطرات دور

منقلی در پیش او خاموش

خفته در خاکسترش وافور"

و شاید به نوعی تعبیری از عادت به فراموش کردن باشد ......سپاس
نویسنده: خورشید
چهارشنبه 13 بهمن1389 ساعت: 4:45
درود
به نشانه احترام سر خم می کنم، دسن مریزاد
از لطفی که به من داشتید سپاسگزارم

شاد و پیروز و تندرست و سبز و نویسا باشید
بدرود
نویسنده: نسیم
چهارشنبه 13 بهمن1389 ساعت: 12:19
زیبا بود
نویسنده: شیخ
چهارشنبه 13 بهمن1389 ساعت: 14:29
باید این ویرانه احیا کرد
و دوباره شوکت دیرینه بر پا کرد

اشعار زیبا و پر محتوایی سرودید.
نویسنده: تقی خدا بخشی
چهارشنبه 13 بهمن1389 ساعت: 14:51
نویسنده: نداژیرستانی
چهارشنبه 13 بهمن1389 ساعت: 14:52
سلام برشما 
مضمون خوبی داشت و دوست داشتم .. به امید رهایی معتادین از غول اعتیاد که به راستی خانمان برانداز است..

دوست عزیز این شعر اصلا ارتباطی به اعتیاد نداشت!!!!
نویسنده: ایمان جعفری
چهارشنبه 13 بهمن1389 ساعت: 14:53
سلام 
تعبیر و تفسیر زیبای خواندم
نویسنده: ضیا مصباحی
چهارشنبه 13 بهمن1389 ساعت: 16:5
سلام زوایت زیبایی بود لذت بزدم
ماناباشی
نویسنده: روابط عمومی جشنواره یایلیق
چهارشنبه 13 بهمن1389 ساعت: 16:21
انتشارات یایلیق جشنواره شعر و داستان کوتاه " آنامین یایلیغی " به زبان های ترکی و فارسی برگزار می کند.

برای شرکت در این جشنواره به وبلاگ اطلاع رسانی این جشنواره مراجعه فرمایید.


www.e-yayliq.blogfa.com
نویسنده: تبسم های روشن
چهارشنبه 13 بهمن1389 ساعت: 19:28
سلام
باز هم زیبا و احساسی بود واز خواندنش بسیار لذت بردم
من هم با دو سه گانی به روزم. هرچند که سه گانی های شروع تعریف چندانی ندارند.
منتظ نظرات استادانه و آموزنده شما هستم
سبز باشید و ماندگار
یا حق
نویسنده: سید احمد مصطفوی
چهارشنبه 13 بهمن1389 ساعت: 19:51
سلام سروده شما رو خواندم ولذت بردم 
امیدوارم در سرودن اشعار بعدی موفق تر باشید 
ضمنا خوشحال میشوم از نظر شما دوست عزیز درباره شعر آخرم(بنوشتم..)
مطلع شوم وازنظر کاربردی شما دوست شاعر استفاده کنم 
مستدام باشید
نویسنده: ا.ص
چهارشنبه 13 بهمن1389 ساعت: 19:52
Bu kament təqribən bir ay öncə nadir əzhəri'yə ayıd olan veblaqda
طوفان بزرگ امّا درفنجان 2 
adında olan məqalənın ətəgində yazılmış:

----------

yazarنویسنده: solmaz məhəmmədrzayi
چهارشنبه 8 دی1389 ساعت: 1:12

Biz- üçüncü dünyada yaşayanlar- lər post modernizmi yalnız leksikoloji və teorik baxımından öyrənmişik. Real yaşama gəlincə tam geriçi davranışlarımızla bunu subuta yetiririk.
Birinci dəfə B.Əmin-in eləşdirisini M.R Ləvayi bəyin şeirləri haqda oxuduğumda bir sıra dəcəllikdən törənən yazını gördüm. Bizim ən böyük sorunumuz eləşdiri qonusunda başqalarını kişisəl özəlliklərindən yaxalamaqdır,bunun ən aydın örnəyi də elə Ləvayi-dir!
O zaman B.Əmin və noçələri hər kimsənin adı ilə kament yazır Ləvayini təxrib etməkdən çəkinmirdilər və bunun da örnəyi mənim öz adımla ağızlarına gələn yamanları yazmalarıdır! Sonda mən “bunu mən yazmamışam” yazanda Duman bəy məni “ Köhnə beyin” adlandırdı.
ikinci örnək cinab B.Əmin-in post modern olduğunda xoşu gəlməyən insanların kamentini( tam sayğı ilə yazılan kamentləri) silməkdir.
əlbətə bunları yazmaqda bağış diləməliyəm, yalnız post modern və azərbaycan yazını-nın avanqardlarını izah etmək zorunda idim.
Mən bu yaşıma qədər bu cinabın eləşdirisində! Heç bir Bilgisəl qonularla rastlaşmamışam. Hər nə varsa öyüngənlik və başqalarını yersizcə təxribdir.
Sayın B.Əmin elə sizin tez tez özünüzü avanqard adlanrmanız nə qədər geriçi olduğunuzu onaylayır! Bizə tam dəcillək(dostluq)lərdən savayı bir eləşdiri gərəkir və sizdə olan cəsarət bu yolda daha uğur qazandırıcır, sizdən daha ciddi olmanızı xahış edirəm.
sağ qalın
-----------------------------------------------------------------------------------------------------
Gəldiyinizdən təşəkkür edirəm ad apardığınız kişilər istəsələr burada kament qoya bilirlər,sağolun.
Nadir Əzhəri
نویسنده: امیر حسین توانا
چهارشنبه 13 بهمن1389 ساعت: 19:54
با سلام به همه ی عزیزان.از شاعران عضو در سایت شعر نو که ترانه سرا میباشند برای بهترین شعر غمگین یک آهنگ ساخته میشود و به شاعر مربوطه تحویل داده میشود. برای اطلاعات بیشتر به سایت رسمی امیرحسین توانا مراجعه کنید.
نویسنده: علی اصغرنجفی(اغو)
چهارشنبه 13 بهمن1389 ساعت: 21:9
سلام
طولانی اما زیبا و دلنشین و پر تعمق
درود
نویسنده: سه‌گانی
چهارشنبه 13 بهمن1389 ساعت: 23:0
نویسنده: باغ ادب
چهارشنبه 13 بهمن1389 ساعت: 23:24
سلام و عرض ادب

انصافا زیباست و زبانی فاخر و پخته دادرد. انشالله چشمه طبعتان همیشه جوشان وروان باشد.
نویسنده: مجله ادبی
پنجشنبه 14 بهمن1389 ساعت: 3:11
سلام استاد!

عجب شعری






از کوزه همان برون تراود که در اوست!
نویسنده: توتقون
پنجشنبه 14 بهمن1389 ساعت: 10:56
سلام جناب راثی پور، شعرزیبایت درد رئال جامعه ای را به تصویر کشیده است که، خیلی از اینسانهای بی گناه آن در آتش نارکوتیک مسوزد. اما جسارتا، واژه ی مقدس عرفانی در شعر نوستالوژی بنظر نامانوس می اید. دست مریزاد 
نویسنده: لطف الله
پنجشنبه 14 بهمن1389 ساعت: 22:38
یک نقد نوشته ام دوست دارم بخوانی و نقد بدی
شعرت زیبا و با منی بود هرچند که من غزل هایت را بیشتر می پسندم
نویسنده: بهنام خسروانی
جمعه 15 بهمن1389 ساعت: 8:4
سلام استاد
حوض سنگی خالی است از ماهیان سرخ و فواره

داخلش گندیده چرکابیست

که برای غوک و جلبک گشته گهواره

با خوندن این نیمایی بسیار استوار دقیقا به یاد گرانسنگ های اخوان بزرگ افتادم!
بیاد کتیبه ی اخوان!
دست مریزاد استاد
نویسنده: لطیف
جمعه 15 بهمن1389 ساعت: 12:56
دست مریزاد استاد[گل

شعرتان ترکیبی بود از اندیشه و تعهد و تاریخ
زبان حال ما آشفته خوابان عهد دقیانوس


ممنون ازلطفتان
نویسنده: رضا شیبانی
جمعه 15 بهمن1389 ساعت: 15:34
سلام
شعر زیبایی خوندم ازتون.متاسفانه ندارم ایمیلش رو.سعی می کنم از بچه ها شماره شو پیدا کنم براتون.
نویسنده: پاییز رحیمی
شنبه 16 بهمن1389 ساعت: 1:19
سلام استاد.

نویسنده: مهدی فر زه
شنبه 16 بهمن1389 ساعت: 10:15


سلام استاد.
نویسنده: ا . ق
شنبه 16 بهمن1389 ساعت: 13:4
قرار نبود این نوشته به زبان فارسی باشد اما بعضی از دوستان فارسی زبان و همچنین عده ای از دوستان که خوانش زبان ترکی برایشان سخت و دشوار بود از ما خواهش کردند که به جای استفاده از زبانی سخت و مفاهیم پیچیده به زبان گویا و ساده توضیح دهیم مقصد و هدف از آنتی ادبیات چیست ؟ 



1 – قبل از همه چیز باید بگویم که آنتی ادبیات قرار نیست کار شاقی انجام بدهد . ما فقط می خواهیم ادبیات آذربایجان را در یک پروسه زمانی فشرده به صورت ذهنی و عملی پا به پای ادبیات حداقل منطقه آپدیت و بروز کنیم . همین


ادامه در سولبیز

سلام و عرض ادب
اول از همه ممنون به خاطر لحاظ کردن مخاطبانی چون من که خوانش الفبای لاتین برایشان کمی مشکل است.
دوم اینکه چند مسئله برایم پیش آمده که صادقانه می خواهم مطرح کنم.
یکی اینکه نفس این قضیه بسیار مبارک و پسندیده است.حدوث نظریه و منشی جدید که تکرار و دنباله روی را بر نمی تابد و بدنبال جستجوی عرصه ها و کار افزار ای دیگریست.
مهم ترین راه رسیدن به این هدف در وهله اول تعریف و شناساندن خود و مشخص کردن شناسه های این مکتب و وجه افتراق آن از ضد خود است.
به عبارت دیگر باید مرزهای تعریف ما بسیار مشخص و معین باشد.
دوم اینکه چون دست افزار شاعر و اهل ادبیات کلمه و واژه های مورد استعمال در محاورات و مکتوبات است (یعنی ادبیات کتبی و شفاهی) ناگزیر زمینه تداعی و توارد از ادبیات قدیم و آنچه قرار است مورد نفی باشد وجود خواهد داشت پس این خیزش از نظر ماهیت یک خیزش نسبی گرایانه است نه مطلق گرایانه
سوم اینکه در روان شناسی پدیده ای بنام القاء ذهنی داریم که در نتیجهء تکرار و استمرار ایجاد می شود.
مثلا وقتی کلمه ای مانند اسب را می شنویم خواه ناخواه صفتهائی مثل نجیب ،راهوار، سرکش و و و به ذهنمان متبادر می شود.مبنای خیال پردازی های شاعران نیز جدا از این چارچوب نیست.هر گونه خروج از این چارچوب خواه نا خواه نوعی گسست و مخاطب گریزی را به همراه خواهد داشت.

منتظر پاسختان هستم.
راستی چون مباحثان جالب بود لینکتان کردم.
نویسنده: علی حیدری
شنبه 16 بهمن1389 ساعت: 15:50
سلام استاد 
بسیار زیبا بود 
ممنونم از محبت شما .
نویسنده: ایوب محمودی لاری
شنبه 16 بهمن1389 ساعت: 19:22
بله .... زیبا بود!
نویسنده: انصاری
شنبه 16 بهمن1389 ساعت: 22:44
سلام شاعر
ازنقدصریح ودلسوزانه تان واقعاممنونم.
بایک غزل تازه تازه چشم به راه نگاه روشن تان هستم.
نویسنده: کامران عالیان
یکشنبه 17 بهمن1389 ساعت: 0:21
ممنون از محبت و اظهار لطفتان. بنده هم لینک کردم
نویسنده: یارین- بزرگ امین
یکشنبه 17 بهمن1389 ساعت: 3:41
استاد محترم جناب آقای دکتر راثی پور، باعرض سلام وادب بانی موج ادبی آنتی- ادبیات حقیر هستم. 53 ساله - مهندس کشاورزی و شاعر ومنتقد ادبی در شعر ترکی آذربایجانی.اهل ارومیه و ساکن تبریز. جهت ادای توضیح بیشتر در تبریز خدمت خواهم رسید. موبایل بنده .............. اگر شماره تان را داشتم زنگ میزدم . در صورت امکان زحمت تماس را قبول بفرمایید خدمت برسم.


سلام و عرض ادب
از آشنائی با شما بسیار خوشحالم.
از نزدیک همراه با کارهایتان خواهم بود.

با احترام لینکتان کردم.
نویسنده: حسین شیردل
دوشنبه 18 بهمن1389 ساعت: 0:41
سلام استاد 
بروزم با یک غزل
نویسنده: فصل بی پرنده
دوشنبه 18 بهمن1389 ساعت: 1:34
سلام......

بسیار شعر زیبا یی بود همراه با یک دنیا درد تاریخ.....

دست مریزاد استاد.

شاد وسربلند باشید.
نویسنده: غبارستان
دوشنبه 18 بهمن1389 ساعت: 17:38
سلام وسلامتی تان 
نگاه راوی گاهی به بیرون است گاهی به درون بی هیچ توالی زمانی ومکانی 
(شایدهم جریان سیال ذهن ) ، تصاویر بااغتشاشی درگیر است که روایت را چندین برابرجذاب و زیباتر کرده است . لذت بردم . ممنونم ازحضورتون !
جسارت مراهم ببخشید !
نویسنده: حجری
یکشنبه 15 اسفند1389 ساعت: 0:23
این فروپاشی تماشایش دلی از سنگ می خواهد،
بی تفاوت ماندنت تا چند!
من برای اولین بار است که گذارم به تارنمای تان افتاده است.
تسلط ستایش انگیزی به کلام دارید و سطر سطر نوشته های تان (به مثابه فرم و قالب) از اندیشه لبریزند.
چنین چیزی در شرایط کنونی واقعا استثنائی، شادی بخش و شگفت انگیز است.
این شعرتان را من دوبار خواندم و باید دهها بار دیگر بخوانم و به محتوای گرانبارش بلکه اندکی پی ببرم.
تنها اشکالی که بلحاظ منطقی بنظر می رسد و شما به احتمال قوی بهتر از من می دانید، این حقیقت امر است که شازده ها با کار میانه خوبی ندارند و نمی توانند «غوکان و جلبکان» را بتارانند.
مقوله تولید برای اشراف مقوله ای نا شناخته است.
طنز کسروی را با اجازه تان در تارنمای خود بازنویسی خواهم کرد، تا خوانندگان کمشمار ما از فیضش بی نصیب نمانند.
اگر مخالف بودید خبردهید که حذفش کنیم.
من بقیه اندیشه های تان را هم خواهم خواند و نظرم را ـ اگر هم خام باشند و شتابزده ـ خواهم نوشت. اگر نخواستید، درجش نکنید تا توبه کنم.
ممنون
نویسنده: حجری
پنجشنبه 19 اسفند1389 ساعت: 18:12
نظردهی دوم: 
این شعر علاوه بر زیبائی فرمال (صوری) و دلنشینی بی حد و مرز، توان خارق العاده شاعر را در توصیف رئالیستی و مو به موی وضع و حال جسمی و روحی واپسین نمایندگان فئودالیسم واپسین نشان همگان می دهد.
من پس از خواندن این شعر بی اختیار یاد لئو تولوستوی افتادم، بویژه در رمان بزرگ «جنگ و صلح»
تولوستوی خود از وابستگان طبقه اشراف فئودال بود و دقت و تیزبینی اش برایم شگفت انگیز نبود.
از منشاء طبقاتی شاعر این شعر بی خبرم.
در هر صورت، این شعر علاوه بر شعریت خویش، تابلوی نقاشی زیبائی است، یا بهتر است بگوئیم، فیلم تراژیک زیبائی است.
در تاریخ، نمایندگان طبقاتی فرماسیون های واپسین همیشه به همین روز می افتند. علت آن نه فقط سوبژکتیف (ذهنی، شخصی)، بلکه بیشتر از ان و مقدم بر ان اوبژکتیف (عینی) است:
شاید شاعر با توصیف جر و جر سقف کوشک و رشد گیاهان هرز و تجمع غوکان و جلبکان قصد نشان دادن شرایط اوبژکتیف را بر سر داشته است: فرماسیون از پای بست ویران است و نمایندگانش دیگر رسالت مثبتی به عهده ندارند!
توهم شاهزاده انعکاس همین شرایط عینی فروپاشنده در ضمیر او ست!


ا سلام
تحلیل واره ای بر این شعر در دایرة المعارف روشنگری منتشر خواهد شد.
اگر کسی علاقه مند بود می تواند به لینک زیر مراجعه کند:

http://hadgarie.blogspot.com


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد