.

.

.

.

قصیده


ویرانه ایست مانده به فرسایش زمان*

محروم از توجه این نسل سر گران

جز عنکبوت زاویه اش را نجُسته کس

جز گربه بر نیاورد آنجا به شب فغان

رغبت نمی کند کسی انجا قدم نهد

حتی برای یافتن توپ کودکان!

تنها به رفع حاجت و دفع زباله است

گیرم اگر که کج بشود راه ِ کس به آن

آگاه اگر شوند از آن،برج ساز ها

نادیده طول و عرض،بسازند آپارتمان!

با بولدوزر برند به آن حمله ناگهان

مصداق امر کن فیکون است کارشان

آنگاه با تدارک سیمان و میل گرد

ریزند اساس مجتمعی خرد یا کلان

آن خانه های نُقلی کوچکتر از قفس

کز تنگی فضاش ،تنفس نمی توان!

هر وقت از مقابل ویرانه بگذرم

یاد آرم از خرابی فرهنگ این زمان....

ویرانه گشته است بنائی که بوده است

هر چوب آن حکایت و هر خشت داستان

آن را گماردند به تولیّت ادب

کز بستن جلیقه ء خود هست ناتوان

افتاده بر ترانه به مزدان ،زمام کار

بسته ست غم گلوی هزاران نغمه خوان

هر کس که کاسه لیس تر آمد عزیز شد،

حیض الرجال گشت در این پیشه پلکان1

ادامه مطلب ...

کعبه دلها

پیشرفتهای چشمگیر و مرز ناپذیر علوم طبیعی و افزایش چند صد باره توانائی های علمی انسان به هیچ وجه تضمینی نمی تواند باشد که غریزه نفع طلب و زیادت خواه انسان را مهار کند و او را به رعایت اخلاق کریمه وادارد.

این غول از بطری رها شده از هر ابزاری خواه چماق انسان غار نشین و گاه پیشرفته ترین ابزارآلات جنگی برای پیشبرد اهداف نا مقدس خود استفاده می کند و تنها باطل السحر آن ،تقویت اخلاق و حس نوع دوستی

است.چیزی که در عهد ما که جهان بر مدار مادیات می گردد نزدیک به محال است.

هرچند ممکن است آرمان خواهان و مبارزان سیاسی با این موضوع زاویه داشته باشند و اهتمام به تهذیب اخلاقیات را امری فردی بدانند که در حکم تخدیر اندیشه هاست و آنان را از مبارزه با ارباب قدرت و دیکتاتورها باز می دارد.اما باید نگاهی هم به تاریخ معاصر بیندازیم و ببینیم که چه تعداد مجاهدین و قهرمانان ملی چون.رابرت موگابه،تیتو،حبیب بورقیبه،جمال عبدالناصر .و ...... وجود داشتند که عمر خود را صرف مبارزه با استعمار گران خارجی و دیکتاتور ها کنند ولی متاسفانه به محض تفوق بر دشمن و در اختیار گرفتن اریکهء قدرت خود پایه گذار دیکتاتوری نوینی شدند

مشکل بسیاری از لیدرهای ملی و نخبگان علم و ادب این است که اخلاقیات و معارفشان همگام با طی مدارج بالا نبوده و به طور تک بعدی رشد کرده اند لذا در آزمونهای مهم موفق نتوانسته اند شوند.

استاد عبدالله واعظ از زمره ء مصلحینی بود که به اهمیت این موضوع وقوف داشت و لذا سعی کرد با فعالیتهای فرهنگی و تشکیل جلسات تفسیر مثنوی ،در بین اساتید دانشگاه،دانشجویان و فرهیختگان باعث تغییر دید آنها به زندگی مادی و ماشینی شده و موجب تقویت معارف و مکارم اخلاقی در آنها شود.

ثمره ء این جلسات پربار ،پدید آمدن حلقه ای روشن فکر در دانش آموختگان بود که فراتر از دید عادی به مسائل می نگریست.این حلقه به عنوان لایه ای فعال در جامعه تبریز در بسیاری از رویدادهای شهر ظاهر شد و در حال حاضر هم هر یک اعضاء آن در محدوده خود به عنوان سمت و سو دهنده افکار عمل می کند.

به عنوان مثال یکی از اعضاء این حلقه دکتر شربیانلو –جراح اورتوپد-می باشد که با بذل توجه به اقشار آسیب پذیر و مستضعف و مداوای رایگان آنها به عنوان سرمشق نوع دوستی در بین پزشکان شناخته می شود

و بسیاری از اطباء شریف این رویه حسنه را ادامه می دهند.

در دهه های شصت و هفتاد ،نفس فرهنگ تبریز در نتیجه جزم اندیشی ها و قشری نگری مسئولین امر به شماره افتاده بود ؛و حاصل این دیدگاه جز نفی و طرد اندیشه نبود.حلقه ء استاد به مثابه ء روزنه ای بود که هوائی تازه را به این جو بسته دمید.

در جریان درگذشت مرحوم مهدی بازرگان در سال 1373 این حلقه اولین تشکلی بود که اعلامیه چاپ کرد و مراسمی در مسجد انگج برگزار کرد.بنده که در آن زمان دانشجو بودم ، برغم همه ء اصراری که کردم از بین همکلاسی هایمان فقط موفق به آوردن یک نفر شدم ولی در آن جلسه یکی از اساتیدم را دیدم که هرگز در مورد ایشان این گمان را نمی بردم.از این رو موقع ختم مراسم از ایشان-جناب دکتر اشرفی- پرسیدم که آیا با مرحوم نسبتی دارید .ایشان فرمودند که بازرگان پدر همه ء ما بود.

در این نوشته کوتاه سعی بر این است که به مناسبت 11 مین سال خاموشی این عارف وارسته در حد توان کم خود به تشریح شمه ای از ایشان بپردازم.که در سه قسمت بیوگرافی،خلقیات و استاد از دیدگاه دیگران خلاصه می کنم:

ادامه مطلب ...

این ندانستن

آن سوی این دشت ِ وحشت ،گرگ و میش

از یک آبشخور بنوشند آب ِ خویش

خواب نیلوفر نیآ شوبد نسیم

بر نخیزد با تکانی موج بیم

نیست هر شاخی کمین گاه پلنگ

پشت هر سنگی نمی بینی تفنگ


آن سوی این دشت وحشت،ای دریغ

کس نمی داند کجا یابد طریق

این ندانستن به پای جستجو

کرده بی رحمانه خنجرها فرو


حال ما چون حال محکومان دار

بی ثبات ست از دوار انتظار

با شمارشهای معکوس این دوار

می برد ما را در آخر پای ِ دار


نه برای صبر و تمکین انعطاف

نه به رفتن همتی خارا شکاف

"مرگ یک بارست شیون نیز هم"

از چنین برزخ رهیدن نیز هم

نشکنی تا هیبت تشویش را

ناظری هر لحظه مرگ خویش را

دوم تیرماه 88

ادامه مطلب ...

خواندنی ها

آغا محمد خان قاجار چون فرزندی نداشت تصمیم گرفته بود که حکومت را پس از خود به برادر زاده اش بابا خان-فتح علی شاه –بسپارد، لذا جهد بلیغی داشت که امور مملکت داری را به او بیاموزد و به همین دلیل در اکثر جنگهایش او را همراه با خود می برد.

در یکی از لشکرکشی هایش به قفقاز بین دو نفر از سپاهیانش به خاطر تصاحب یک اسب اختلاف افتاد و آن که پر 

زور تر بود اسب را از آن خود کرد.سرباز دوم به فکر انتقام جوئی افتاد و چنین عنوان کرد که سرباز اول قصد کشتن شاه را داشته است.بر همین اساس دادگاهی در حضور خان قاجار و ولیعهدش بر گزار شد و شاکی و متهم یکایک حرفهایشان را زدند و در آخر از چند شاهد ماجرا نیز تحقیق به عمل آمد و مشخص شد که مسئله یک تلافی شخصی بوده،لذا آغا محمد خان رو کرد به باباخان و گفت:

-حال اگر تو قاضی باشی چگونه قضاوت می کنی؟

بابا خان تعظیمی کرد و گفت:

-فدایت شوم عدالت حکم می کند که کسی که تهمت بی اساس زده مجازات شود.

خان قاجار لبخندی زد و گفت:

-از نظر عدالت حکم تو درست است ولی ما حکممان را باید بر اساس سیاست انجام دهیم.سیاست می گوید که کسی که در ذهنش تهمت کشتن شاه را می پرورد و کسی که به کشتن شاه متهم می شود و کسانی که به عنوان شاهد در این محکمه حضور می یابند ،وقتی می بینند تصور این کار محال نیست می توانند یک روز به صرافت آن بیفتند که تصور خود را عملی کنند لذا مصلحت بر این است که هم شاکی و هم متهم و هم شاهدان ماجرا معدوم شوند تا حتی تصور این قضیه هم به ذهن کسی خطور نکند!

2

هاشمی رفسنجانی در خاطرات زندان خود می نویسد :یکی از تفریحات ما در زندان شاه این بود که در دور تا دور سلول می نشستیم و دیوان حافظ را می گرفتیم و بر اساس صفحه به هر کس می افتاد غزلی از حافظ را با آواز می خواندیم.حال تصور کنید شنیدن غزل حافظ با آواز مرحوم طالقانی یا منتظری چقدر زجر آور است.من نیز هم که به بد صدائی معروف بودم.روزی در همین سرگرمی ها غزلی از حافظ را با صدای بلند می خواندم.مرحوم طالقانی لبخندی زد و فرمود :شاید یکی از علتهای حرمت غنا و موسیقی این باشد که افرادی چون شما را از خوانندگی باز دارد!

ادامه مطلب ...

آرامش

هرچه بر درد ِ من دلشده درمان بخشند

باز آرامش پیش از دم طوفان بخشند

سرم آنست که هرگز نپذیرد سامان

دوستان بیهده کوشند که سامان بخشند

گرد صد قافله اندوه به خاطر دارم

کاش این آینه را روح درخشان بخشند

فصل گل ترسم از آنست که اشباح عسس

دُرد وحشت ،عوض باده ،به مستان بخشند

تا ز هر خارُبنی خون شکاری جاریست

ناز را کی به غزالان بیابان بخشند

لاف پرهیز و غم جاه زهی لاف دروغ

این نه آن گونه گناهیست که آسان بخشند

باش تا صبحگه حشر ببینی به عیان

چون به هنگامه ی این سلسله پایان بخشند

لاله را فخر همین بس که چو روئید از خاک

بر دلش آتشی از داغ شهیدان بخشند

راثی از دولت عشق است و قبول خاطر

حسّ وحالی که بر این نظم پریشان بخشند!

ادامه مطلب ...