1
بیهوده گرد و خاک به پا می کند نسیم
تا مژده ی بهار بیارد به زعم خویش
از بخل ابرها شده هر شاخه ای عقیم!
2
هرچه بگوئی تصوریست دروغین
وصف بهاران
واژه ای از جنس برگ خواهد و باران
3
به چشم بچه ی تخسی که کرده است کمین،
ترقّه ایست نوید رسیدن نوروز
به چشم رهگذر اما اذیّتی دیرین
4
بر ماهی ِ در کنج تُنگ محبوس
-قربانی تزئین هفت سین ها-
عید من و تو نیست غیر کابوس!
اسفند 93
1
چون برق می درخشد و خاموش می شود
تصویر غنچه ای که در این صبح سوزناک
با دستبرد باد فراموش می شود!
2
چون اژدها که بر سر گنجی دهد کشیک
با باور خرافی خود خو گرفته است
غافل که مغز منجمدش بو گرفته است!
3
خفّت زین را نکرده است تحمل،
اسب چموشی که تن سپرده به شلاق
تا بکند طاقت مربّی خود طاق!
4
از صفای صبحدم چه می دهی شعار؟
تو که چشم وا نمی کنی
بی شماتتی به ساعت شماطه دار!
1
آغوش باز کرد به هر تیر
تنها ترین منادی آزادی
تا بشکند ابهت زنجیر
2
آزادگی اگر شنود پند احتیاط
هر نان به نرخ روز خوری کار خویش را
جا می زند به منزله شدت ثبات
3
مهمان کشان کوفه! سیه باد رویتان
هر نامه دروغ فرستادید
طومار لعنتی شد و برگشت سویتان
4
دشمن اگر چه جان عزیزت را
آماج تیرهای گدازان کرد
دیدار دوست را به تو آسان کرد
1
کاش به جای خراب کردن بت ها
بت شکنی بی کلنگ قهر و تعصب
پنجره ای می گشود جانب فردا
2
به پرواز بالی اگر وا کند
بساید پرش را به اوج اثیر
غذای قفس کرده این مرغ اسیر!
3
گفتی شبانگاه آیی سراغم
گفتی و شب رفت و خورشید سر زد
خاکستری باز ماند از چراغم!
4
دیگر نه بت ، نه خود، نه خدا، بت شکن گریست
وقتی که در قلمرو ویران خویش دید
پاداش هر مجاهدتی غیر هیچ نیست!
۱
از بس که پای بند سکون است و انجماد
انسان از ابتدا
ترجیح داد سنگ پرستد به جای باد!
۲
کاش خبر داشت دیکتاتور که پس از او
می شود آماج ریشخند و اهانت
پوستر در دست چاکران ثنا گو!
۳
در آسمان تهی از بشارتی روشن
غنیمتی ست عبور پرنده ای هرچند
پرنده ای که سفر را گزید بر ماندن!
۴
اگر این ابر جای ما زبانی داشت
برای شرح درد ما
زمین را از طنین رعد می انباشت!