1
این ستاره نیست
روی نعش آفتاب
سکه ء ترحم فرشته ایست
2
مثل شکنجه ایست شدید و سخت
در ازدحام آهن و سیمان و دود شهر
تنهائی درخت
3
از اهل سیاست سخن راست مجو
کس نشنود از کلاغ لحن داوود
از حنجر دود کش فقط خیزد دود!
4
چشم درانده تا بترساند
دیکتاتور درون این پوستر
نفرت خلق را نمی داند!
26اردیبهشت 90
ادامه مطلب ...1
به چشم من ایام
هزار بار اگر نو شود همان کهنه ست
که گفته قصه بی اعتباریش خیام
2
از پله چهل که فرا رفتی
هرگز غمت مباد که افتادی از نفس
زیرا ازین به بعد سرازیری است و بس
3
عقربه های شتابناک چه دانند
زیج نشینان پیری -این حرکت را-
دشمن بی انعطاف عمر بخوانند
4
برفی که بر آئینه ء تو بارید
گویای وداع تو از جوانی ست
آغاز زمستان زندگانیست
5 فروردین 90
ادامه مطلب ...اگر این خطای دید است چرا هنوز برجاست؟
و برغم این چراغانی بی حساب گوید
ظلمات حکم فرماست!
2
چگونه برگ خزانی نترسد از جانش؟
که مثل شعلهء فانوس رو به خاموشی
به فوت باد گره خورده است پایانش
3
گفتی که وقتی بیائی
گرمای مهرت کند پاک اشک جدائی
قندیل بسته ست اشکم کجائی؟
4
یک لحظه از خزیدن و تشویش دادنم
جانش نیآرمید
این عقربک که مو شود از زهره اش سپید
نیم آن ترس است و نیم دیگرش اعجاب
آنچه هر شب می رباید روح تو از تو
اژدهای بالدار آسمان خواب!
۲
پنداشته این عنکبوت ،قوتست!
غافل که بهم ریخته بنایش
صیدی که گسسته ست تارهایش
۳
صبح سراسیمه مثل رعشه ء صرعی
در تن این شهریان رمق نگذارد
بی سببی نیست کس قرار ندارد
۴
گردبادی که پیچیده در این صحاری
آشنا با جنون است
خاربنها چه دانند از بی قراری
1
تا اصطکاک نعل سمند صبح
آتش جهاند از همه آفاق ناگهان
برخاست دود تیرگی از دشت آسمان!
۲
هر چند نا رواست
می پروریم در دل خود اضطراب را
این موریانه ای که بقایش زوال ماست
۳
مچاله می شود این آرزوی دور و دراز
که بادبادک شادی در این وزیدن یاس
فراز بام تو آید دوباره در پرواز
۳
هرچه تعلل کند بر او حرچی نیست
قاصدک شرمسار تا که نگوید
منتظران زمانه را فرجی نیست