.

.

.

.

نقدی بر مجموعه شعر کی شعر تر انگیزد / پرویز خائفی / محمد رضا راثی پور



برای یک شاعر مهمترین دغدغه و دلمشغولی توفیق یافتن در ارتباط با مخاطبان و نزدیک کردن من شعری خود به من مخاطبان است. یعنی او باید به مثابه یک روان شناس و جامعه شناس ژرفکاو رگ حساس مردم را بیابد و سپس از آن طریق به سهولت برداشتها و انکشافها و پیامهای خود را به جامعه القا کند.و از آنجا که شعر حافظ در فراگیر شدن و راه یافتن به قلوب اقشار مختلف اجتماع بیشتر از دیگر شعرا به توفیق دست یافته است ، هماره شعرای پس از حافظ سعی کرده اند با بکار بردن شگردهای حافظ به توفیق او نایل شده و خود را به جاودانگی برسانند. پرویز خائفی در مجموعه " کی شعر تر انگیزد" که حاوی اشعاری در قالب کلاسیک است چنین سودایی در سر پخته است.

غایت سعی و اهتمام خائفی در این مجموعه حرکت از رومانتیسم به سوی سمبولیسم اجتماعی حافظ است.او شاعری را از زمانی آغازیده بود که تب رومانتیسم همه گیر شده بود لذا طبیعی بود که از پیشوای این سبک یعنی فریدون توللی شاعر همشهری خود متاثر شود و آثاری در این سبک و سیاق ارائه دهد.چنانکه در اببین مجموعه نیز فضاهای رومانتیک جایی برای جلوه یافته اند:

گوش کن دخترکم قصه نارنج طلاست

عمر این دیو سرانجام به سر می آید

 

این طرفه بین بشارت صبحم شب آورد

گر گیسوان به مرمر شانه رها کند

 

آن مرغک آفتاب رنگین بال

از روزن برگ پرفشان خیزد

ازبسترعطر سای گل شبنم

جان چون دهدش به ارمغان خیزد

 

برگی فسرده در گذر طوفان

می خواند این حکایت پایانی

با نیش مار تجربه ها برجان

بنشان خروش خامش پنهانی  

 اما بعدها با انعطاف دادن به زبان خود و بیرون مدن از آن فضای محدود خائفی سعی کرده است فضایی دیگر را تجربه کند و در این میان سعی کرده است از زبان حافظ پلی بسازد تا او را در نیل به آفاق آفرینش ها رهنمون شود.

در مجموعه کی شعر تر انگیزد خائفی بشدت در کمند جاذبه حافظ گرفتار آمده است و تاثیر و تاثر از حافظ به انحاء مختلف دیده می شود.

نخست به صورت تضمین مصراعهایی از شعر حافظ:

هنوز شعر تو حافظ چو جوی زمزمه جاریست

سر پیاله بپوشان به هوش محتسب آمد

 

ارغوان ام عقیقی به سمن نوشانید

که به میخانه گل آمده مهمان گل است

 

دوم نقل کردن مضمون حا فظ با اندکی تغییر و نوعی توارد:

گر فرصتی ست باده عیشی به جام کن

ما را که مژده داد که فردا بتر نبود

 

چون بر مراد مردم دانا نرفت عمر

بشکن زنان شکست دل ما عدوی ما

سوم اشاره به شعر حافظ و جادوی دلکش کلام او:

حافظ مگر گشود دری زین رباط جهل

تا دستگیر ما شود و راهپوی ما

شنگولکان مست می جام حافظیم

با میر و شیخ و محتسب و شحنه مان چکار

 

چهارم مطرح کردن مضامین اجتماعی امروز با زبانی حافظانه و بیانی حافظ وار:

خیمه زد باز زمستان و بهاران نرسید

خون چکید از جگر لاله و گل جامه درید

باد در گوش گل از داغ نهان گفت ولی

شیون زاغ شد آن راز و همه باغ شنید

 

بساط شعبده کاران نابکار گرفت

اگر چه فتنه بیداد روزگار گرفت

 

زمان زمانه حافظ خروش و خاموشی ست

که گزمه می برد آسوده کام از ایام

 

اگرچه در میان بی شمار غزلگونه های انبوه وبی بو و بی خاصیت معاصر که از فرط تکرار مضامین سبک هندی بیدل وارانه و یا گنجاندن بی حساب و کتاب اصطلاحات سهراب سپهری تهوع آور شده اند مجموعه کی شعر تر انگیزد نشان می دهد که هنوز غزل نمرده و آتش این آتشکده نهانخانه دل ریشه در جاودانگی دارد.اما شاعر را نمی توان در این مجموعه کاملا موفق خواند.

بدلیل ظرافت و حساسیت قالب غزل کلمات باید در کارگاه ذهن شاعر آنقدر تراش بخورند که بتوانند در این تنگ مایه جای گیرند و گردن آویزی جواهر نشان را نثار ادبیات دارند.

جوهر جادویی غزل ابیات سستی از این دست را بر نمی تابد:


چنان خواب قرونش برده است از هوش انگاری

گذاری از عبور رهگذاری بر نمی خیزد

 

هنوز اشک ستاره ست روی گونه شب

شتاب رفتن اگر کاسته ست ماندن نیست

 

چاک گریبان مپوش رونق باغ تن است

شاخ بر آورده بار قامت رعنای توست

 

نه چنان سخت شکستیم که بر خاستنی

خشم کولاک چنان کرد که از پا ببرد.


شرط مقبولیت یافتن غزل روانی و فصاحت و بلاغت آن است.ورنه غزلی که ابیات آن درگیر تعقید های لفظی و معنویست چندان توجهی بر نمی انگیزد.

تاثیر و تاثر از حافظ زمانی ارزش پیدا می کند که بخواهیم از دریچه چشم حافظ و با جهان بینی او به دنیای پیرامون خود نگاه کنیم وگرنه قرینه سازی رند و محتسب و شیخ و شرابخوار فنی ابتداییست که از دست هر ابجد خوانی بر می آید.

توجه داشته باشیم که حافظ را تقلید و تتبع از خواجو و سلمان ساوجی حافظ نکرد او توانست با استقلال رای و تشخصی که در ترکیب الفاظ داشت طرزی خاص خود آفرید و خود را اثبات کرد. آنچه به غزل ارزش می دهد و نگاه آن را تازه می کند نگاه متفاوت شاعر به موضوع و ایجاد یک شبکه تصویری تازه یا کشف ارتباطی تازه بین تصویرهاست که قبلا به آن پرداخته نشده است.

 

نقدی بر طنز های ابن محمود/محمد رضا راثی پور


در ایام رونق وبلاگ و بلاگ نویسی ، یکی از قدیمی ترین وبلاگها با درون مایه طنز که دیدی انتقادی به مسائل ساری و جاری جامعه و مسائل فرهنگی داشت ، وبلاگ وقایع این محمود اثر طبع شاعر جلیل القدر سید علی میر افضلی بود که بنا داشت با گیر دادن به همه چیز و همه کس تلنگری به دست اندر کاران و داعیه داران شعر و ادب و گاها سیاستمداران بزند و بر  پاره ای گفتارها و رفتارهای عجیب غریب آنان انگشت بگذارد.و با همه ایرادات و کاستی هائی که این نوشته ها داشت غنیمتی بود در این فضای آشفته وبلاگ نویسی که اغراض و عقده گشائی ها و تسویه حسابها در آن بیداد می کرد و به قول استاد محمد علی بهمنی آفت و تهدیدی بود برای ادبیات.

اصولا در یک جامعه مدنی سالم که آزادی های متعارف و توانائی اظهار نظر و انتقاد در رسانه ها وجود دارد تک تک افراد جامعه بویژه نخبگان هم انتقاد پذیر بار می ایند و در رفتار و گفتارهایشان پرنسیپ های اخلاقی را سعی می کنند رعایت کنند چون هر حرف و رفتاری می تواند بازتاب داشته باشد و حساسیت بیافریند.بر عکس در جوامع بسته تک تک افراد بویژه نخبگان بدلیل عدم تجربه چند صدائی خواه ناخواه خود حق پندار و خود شیفته هستند و ملاک و معیار هر چیز را سلیقه و پسند خود خود می دانند و جز تایید و تمجید خود چیز دیگری را نمی پذیرند.در این فضای رواج خود شیفتگی تنها لفافه  طنز و طیبت است که می تواند حقیقت تلخ را در خود پنهان کند و حد اقل شنیده شود.

وبلاگ وقایع ابن محمود با اغماض از پاره ای ایرادات  یکی از نمونه های طنز فاخر و تامل بر انگیز است و می تواند راهنمای خوبی برای کسانی باشد که در این زمینه استعدادی دارند و می خواهند در عرصه طنز قلم فرسائی کنند.متاسفانه این عرصه از دو سو مورد تهدید قرار گرفته است.نخست از طرف بعضی لوده گویان و لوده نویسان که فکر می کنند هرچه مطالبشان رکیکتر و بی محتوا تر باشد بهتر است و دوم از طرف برخی مصادر فرهنگی که نوعی طنز بی بو و بی خاصیت مثل طنزهای قند پهلو را رواج می دهند که جز پروردن کبریت های بی خطر کرامت دیگری ندارد.برای پرهیز از اطاله کلام سعی شده است مطالب این وبلاگ از لحاظ

سر چشمه های الهام

تنوع مضامین

باز خورد در میان جامعه هدف

مورد بررسی قرار گیرد.البته هدف از این بررسی باز کردن نوعی بحث و گفتگو در این زمینه است نه تمجید یا ایراد گیری صرف.

سر چشمه های الهام

بی شک هر مطلب طنزی که در این ایام نگاشته می شود در وهله اول رد پا و ته لهجه ای از طنز گل آقائی را در خود مستتر دارد و مرحوم کیومرث صابری با تلاشهای ارجمندی که در این زمینه انجام داد توانست در آن سالهای بحرانی و فضای بسته بسیاری از حرفهای نگفته را بیان کند و هرچند به تعبیر بعضی از افراد حکم سوپاپ را داشت ولی همین سوپاپ هم بعدها دیدیم که نتوانست دوام بیاورد و کار به جائی رسید که کوچکترین نشانه ای از تحمل مخالف و رو داری وجود نداشت.لذا خواه نا خواه نشانه هائی از این تاثیر پذیری در نثر و نظم ابن محمود وجود دارد .آنجا که برای پاره ای از خبر ها تحشیه نویسی می کند:

اخبار سیاسی و اجتماعی

 

یکشنبه 19 آبان 87 / ساعت 7:25 / شبکه رادیویی جوان / اطراقچی گوینده اخبار سیاسی و اجتماعی شبکه جوان، اخبار این شبکه را قرائت فرموده است که ما آنها را تفسیر میکنیم:

 

 

نشانههای درست

گوینده: آقای لاریجانی در واکنش به انتخاب باراک اوباما گفت: اوباما باید نشانههای درستی به منطقه بفرستد.

..

تفسیر: بعضی از نشانهها در فرهنگهای مختلف، معانی گوناگونی دارد، مانند علامت شست دست که همان بیلاخ خودمان باشد!

 

سیلی نقد

گوینده: ضرغامی رییس سازمان صدا و سیما گفت: این سازمان، آماج بیشترین نقدهاست و از طرفی، سازمانی است که خواهان بیشترین نقدهاست.

..

تفسیر: نقدهای شما را نقد خریداریم!

 

الطاف

گوینده: این خبر اگرچه سیاسی و اجتماعی نیست، اما شنیدن آن خالی از لطف نیست: خانم نیکو خردمند هنرمند سینما و تئاتر در بخش سیسییو بستری شد.

..

تفسیر 1: معنی لطف را نیز فهمیدیم.

تفسیر 2: الطاف شما مزید بادا !

 

 

 یا مسائل امروزی را با نثر هزار سال پیش بیان می دارد:

از گلستان من

 

لقمان را گفتند: ادب از که آموختی؟

گفت: ولم کن بابا! من یک‌ماه است روزنامه مذکور را نمی‌خوانم.

 

و گاه اشعاری با مضامین طنز و گل اقائی می سراید که حاوی نکات انتقادی هستند:

گوینده، پاور پوینت، تپق، آب، سمینار

حضّار، تصاویر خفن، خواب، سمینار

خمیازه پی در پی و پاییدن ساعت

نسکافه و آبمیوه و صد گونه صناعت

Input؛ سخنهای بسی نغز که گفتند

Output؛ دهن درّه حضّار که: مفتند!

اسلاید، سخنرانی، اسلاید، سخنرا...

سنگین کرد افکار مهم دیده من را

با کیف پر از هدیه شدم جانب خانه

«مقصود تویی، کعبه و بتخانه بهانه».

 

دومین سر چشمه الهام جناب ابن محمود ، سید ابراهیم نبوی طنز نویس قهار روزنامه های دوم خردادیست که با تابو شکنی ها و بداهه گوئی های خود تحرک و جریان جدیدی را در طنز نویسی ایجاد کرد که نسبت به رویه محافظه کار طنز گل آقا کمی جسور تر و بی پروا تر بود.اما روز مرگی و عصبی بودن این نوع طنز در مقایسه با طنز گل آقائی آن را آسیب پذیر می نمود.چند نمونه از تاثیرات ابراهیم نبوی در ابن محمود:

آمار اراذل مشخص شد

 

وزارت کشور جدیدترین آمار اراذل و اوباش کشور را 13میلیون و 338 هزار و 121 نفر اعلام کرد.

این آمار شامل: اراذل و اوباش، اخلالگر و و اغتشاشگر و آشوبگر، جاسوس و عوامل بیگانه، مزدور و وطن فروش، خائن به آرمانهای امام و انقلاب، سگ‌باز و همجنس‌گرا، قانون شکن و کم ظرفیت، فریب خورده و بازیچه، تشنج طلب و فتنه‌جو، دست‌نشانده آمریکا و صهیونیست، قاتل و قاچاقچی، دزد و چاقوکش، خار و خاشاک و... می‌باشد. گفته می‌شود دو نفر از این افراد که با اسم مستعار طلحه و زبیر با نفوذ در بعضی از ستادهای انتخاباتی، آنها را به سمت و سوی دلخواه هدایت می‌کردند، شناسایی و دستگیر شده‌اند.

عوامل انتظامی و لباس شخصی‌ها، تا کنون موفق به کشته و زخمی کردن تعداد زیادی از این افراد شده‌اند. عده زیادی ازین اغتشاش‌گران نیز دستگیر شده‌اند و توسط مراجع ذیصلاح به سزای اعمال پلید خود خواهند رسید. این افراد معلوم الحال، در لباس دانشجویان، زنان و جوانان سعی در تخریب اموال عمومی، ارعاب و اغتشاش و اختلال در نظم کشور داشتند که با هوشیاری حزب الله، توطئه آنها در نطفه خفه شد. در عین حال، گفته می‌شود سر دادن شعار الله اکبر، توطئه جدیدی است که به قصد منحرف کردن اذهان عمومی و مظلوم نمایی توسط عده‌ای قلیل صورت می‌گیرد که بلافاصله بعد از شناسایی، تحویل قانون خواهند شد.

همچنین گفته می‌شود برادران زحمتکش مخابرات در حال ترمیم سیستم پیامک کشور هستند. این سیستم، در چند روز اخیر توسط عوامل ناشناس به قصد بدنام کردن جمهوری اسلامی از کار افتاده است و دست اجانب در این توطئه کاملاً مشهود است.

 

نمونه ی دیگر:

امثال و حکم 2

 

متن مثل: الغریقُ یَتشبّثُ بکُلِّ حَشیش.

معنی مثل: غرقه به همه چیز در آویزد دست.

مصداق مثل: رفتار بازنده مناظره، رعایت انواع اصول اخلاقی در انتخابات.

کاربرد مثل: این مثل را وقتی بکار برند که ادامه خدمت‌رسانی به ملت به عللی دچار خللی شود و در نتیجه آن، خادم ملت به خدمت ملت برسد.

مثل مشابه: دیگی که برای من ندارد بهره، خواهی سر سگ توش بجوشد خواهی کَهره.

]کهره: بزغاله[

حکمت ویژه 1: همه چیز را من دانم نه همگان؛ و مثل من هنوز از مادر زاده نشده است.

حکمت ویژه 2: ما دانیم قدر ما!

حکمت ویژه 3: الضرورات تبیح المحرمات. اگر ضرورت ایجاب کند، انجام هر نوع عمل حرامی، مباح و بلکه از اهمّ واجبات است.

پیشنهاد سازنده: برای جلوگیری از آتش گرفتن قیصریه (یا بقولی: قیطریه) به اندازه کافی دستمال در اختیار کاندیداها قرار گیرد. به‌عبارت دیگر، برای حفظ برادری و برابری، کشور را به چهار بخش تقسیم کرده و هر کدام از نامزدها، رییس جمهور یک بخش از کشور شوند.

 

البته با توجه به تسلط فوق العاده جناب ابن محمود به ادبیات فارسی و تبحر در به کاربردن تلمیحات و ارسال المثل ها طنز ابن محمود از طنز ابراهیم نبوی یک سر و گردن بالاتر است اما تنها نقطه ضعفی که در این طنزها دیده می شود نوعی شتابزدگیست.اشتغال فکری ابن محمود به کارهای جدی و تحقیق سبب می شود ابن محمود بسیاری از مضامین را به اصطلاح شهید کند.به چند نمونه اشاره می شود:

کفاف کی دهد؟

 

کلماتم کف کرده‌اند و

کسی حال کف زدن ندارد.

تا تو کف بپاشی روی این آتش

من از کف رفته‌ام.

 

 

شعر بی ضرر

 

«یک»شنبه، روز «دوم» هفته‌ست

این نکته را

جز من کسی هنوز نگفته‌ست.

 

تنوع مضامین

همان طور که شاعر در آرشیو موضوعی تقسیم کرده است  این نوشته ها به انواع موضوعی برچسب زده شده است تا انتخاب خواننده آسان تر باشد .از انواع موضوعاتی که نویسنده به آن پرداخته بیشترین خلاقیت را در برچسب از گلستان من ارائه داده باتوجه به باز سازی فضائی تداعی کننده عصر سعدی و حرففهای امروزی بستر مناسبی برای ایجاد تضاد و تناقض فراهم آمده است:

از گلستان من (10)

 

حکیمی را گفتند: «چه گویی در سرهنگان این دیار که پیوسته می‌گویند: خصمان را اجازت نخواهیم داد که یورش برند و غارت کنند. و حرامیان را اجازت نخواهیم داد که ره زنند و ره بُرند»؟ گفت: اگر جنگ و قتال به اجازت بودی، مُلک را به سرهنگان چه حاجت بودی؟

 

از مذهب این قوم

 

بزرگی می‌فرمود: در جوانی ـ چنان‌که افتد و دانی ـ

از انواع معاصی و مناهی روی‌گردان نبودم.

روزی نمی‌رفت مگر به مستی و بیخودی

و شبی نمی‌گذشت مگر در آغوش بتان.

در این حالت، کسی را با ما کاری نبود

و در دین و ایمان ما حرفی نمی‌رفت.

اکنون که از آن معاصی توبه کرده‌ایم و روی به راه آورده،

زبان همگان بر ما دراز است و درهای انواع طعنه و تهمت باز.

روزی نمی‌رود که ما را شیاد و سالوس و ملحد ننامند

و شبی نمی‌گذرد که دگر اندیش و فتنه‌گر مان نخوانند.

راز این نکته تا کنون ندانستم چیست؟

حکیمی بشنید و گفت: حکمت آن آشکار است.

پیش از این در مذهب آن طایفه بودی و ترا از خود می‌دانستند

این شنعت و طعنه امروز، از آن است که مذهب آن قوم رها کرده‌ای!

 

 

در اخلاق درویشان

 

(با اجازه حضرت سعدی)

یاد دارم که شبی در ایام طفولیت، با یاران به لهو و لعب مشغول بودمی و چنان که رسم طایفه روشنفکران است، از چپ و راست، سخن‌های بسیار مهم و یاوه صادر می‌فرمودمی. فردایش مرا به خاطر افتاد که یاران از شدت استغراق در آن فسق و فجور و توهم و تاریکی، نه به گنجشکان آب دادند و نه به گربه‌ها جوجه کباب بی استخوان. خطاب آمد که: مؤمن! تو خود در آن میان چکاره بودی؟ کاش بجای نقل خاطرات و طعنه یاران، از روی تشک یا زیر لحاف بر می‌‌خاستی و رأساً اقدام می‌فرمودی!

 

 

یکی از مضمونهای مورد علاقه ابن محمود تحشیه نویسی و تاویل اظهارنظرهای شعرای معاصر است .ابن محمود که خود دستی در آتش دارد و یکی از طرفین دعواست گاها نمی تواند تحمل کند که از طرف شاعرانی پرمدعا نظرهای سخیف داده شود و لذا با انواع ترفندها خواه تحشیه نویسی و خواه تاویل وارونه سعی می کند جوابشان را بدهد و البته از طرف گویندگان نیز پاسخهائی می شنود:

واقعه اوّل.

وقتی که قدت نمی‌رسد به بزرگان برسی، یک راهش این است که بزرگان را همقد خودت کنی (این جمله حکیمانه را خودمان فرمودیم).

استاد علی معلم دامغانی که در بزرگی‌شان شکی نیست،  و ترانه‌سرایی‌شان ربطی به دغدغه‌های آب و نان ندارد و صرفاً به قصد قربت صورت می‌گیرد، در مراسم افتتاح خانه ترانه فرموده‌اند: مولانا هم ترانه‌سرا بوده است!

یکی بیاید استادنا را دریابد که عنقریب است کار دست شمس تبریزی هم بدهد!

 

یا

منصور اوجی: از دفتر روزنامه شرق تماس گرفتند و گفتند مى‌خواهیم براى سهراب سپهرى ویژه نامه‌اى بیرون بیاوریم، شما هم مطلبى براى این ویژه نامه تهیه کنید. در جواب گفتم: مرا معاف کنید. پرسیدند: چرا؟ گفتم: بر و بار دانش همه رفته‌اند و در مورد سهراب سپهرى هم دیگران هر آنچه را که باید بگویند طى سالیان سال گفته‌اند و من چیز دیگرى ندارم که بگویم. تنها این نکته را بگویم که...

تحشیه: خدا پدر بعضی از این سخنرانها را بیامرزد که اولش قصد ندارند سخنرانی کنند. ولی نیم ساعت اولش را به همین موضوع اختصاص می‌دهند و نیم ساعت دیگرش را هم کلی حرف بی ربط دیگر می‌زنند. خدا پدر منصور اوجی را بیامرزد که چیزی ندارد در مورد سهراب بگوید. اگر داشت، لابد تمام صفحات ویژه نامه را سیاه می‌کرد!

 

3) شکل و ساختار شعر نیما: رضا اسماعیلی

نیما شاعری مخاطب اندیش است و برای فروش کالای ادبی خود به ارضای ذوق و ذائقه مشتری توجه دارد.

...

ابن محمود: که این طور؟ ما تا حالا اشتباهاً  فکر میکردیم نیما  بر خلاف جریان رودخانه شنا کرده و زده توی دهن ذوق زمانه. مشتریهایش هم که معلوم است! رضا جان از تو ممنونم که مرا  ـ و شاید هم خود نیما را ـ از این اشتباه فاحش درآوردی.

...

راستی، ما داشتیم حساب میکردیم این ستونی که استاد عزیز رضا اسماعیلی در روزنامه جام جم راه انداخته، 70 درصدش نقل قول نوشتههای نیما یوشیج است. نمیدانم این مؤمن حق الناس را میپردازد و از پول این ستون، چیزی هم گیر نیمای مرحوم میآید یا نه؟

 

عمران صلاحی مرا خوب می‌شناخت

 

مرگ عمران صلاحی فرصت خوبی بود تا آنها که عمراً کاری به عمران نداشتند از بلندگوی رسانه‌ها و خبرگزاریها خودشان را مطرح کنند. چنین است رسم سرای درشت و کاریش نمی‌شود کرد. وقتی آدم می‌میرد می‌شود عزیز دل همه. همه خاطرات فالوده‌خوری خود را با او همه جا تعریف می‌کنند. تا همین اواخر عمران از همان آدمهای غیر خودی بود. خوشبختانه شاعران و نویسندگان عزیز انقلابی قدری وسعت مشرب از خودشان نشان دادند و تکه‌های نازکی را که عمران در طنزهایش به ریش دولت و ملت می‌بست، با تساهل هرچه تمام‌تر زیر سبیلی رد کردند. این اواخر هم خدا را شکر عمران صلاحی خودی شده بود و همه انقلابیها او را قبول داشتند. حالا گو اینکه کتابهایش بعضاً دچار خودسانسوری هم می‌شد. بگذریم.

اولش گفتیم به بهانه اینکه ما مرده پرست نیستیم، از زیر بار مرثیه سرایی برای عمران در برویم. بعداً دیدیم این عمران علیه ما علیه با همه جور جماعتی نشست و برخاست داشته است و ما خبر نداشتیم! و عنقریب است مقام ابن محمودی ما ازین بابت زیر سؤال برود. به همین خاطر، گشتیم و در گنجینه ذیقیمت خاطراتمان چند تا خاطره مشت از عمران پیدا کردیم و به ناف این ستون بستیم که بعداً اگر جواد مجابی خواست شناختنامه عمران صلاحی را چاپ کند، یا علی دهباشی به فکر یادنامه عمران صلاحی افتاد، این کتابها به اسم پر نور ما نیز مزین باشد.

.......

سوار ماشین داشتیم شهر را می‌پیمودیم که کنار پارک، عمران دفتر جیبی‌اش را درآورد و چیزی نوشت. گفتیم: استاد! همین لحظه به شما الهام فرمودند؟ گفت: نه! ازین جمله روی دیوار خیلی خوشم آمد. نگاه کردیم دیدیم نوشته‌اند:

زندگی بدون عشق مثل ساندویچ بدون نوشابه است!

با خودمان گفتیم اگر قرار بود آدم با ساندویچ جمله بسازد، بهتر ازین نمی‌شد. خداییش اگر من در آن لحظه تاریخی همراهش نبودم و او را از این مسیر نبرده بودم، معلوم نبود که عمران بتواند این جمله حکیمانه را کشف و ثبت و ضبط و به گنجینه ادبیات این سرزمین اضافه کند.

.......

یادش بخیر یک سفر با عمران و بر و بچه‌ها رفتیم جایی. در آن سفر ما چقدر سربسر عمران گذاشتیم. حالا خداییش عمران خیلی آدم ساده‌ای بود و زود سر کار می‌رفت. ما دسته کلیدش را بلند کرده بودیم و بنده خدا تمام وسایلش را گشت و پیدایش نکرد. ما اینیم دیگه! اینجوری سر بسر بزرگان شعر و ادب فارسی می‌گذاریم. بلکه اسممان در تاریخ جاودانه بماند. عمران بعداً خیلی بخاطر این شوخی بامزه از ما تشکر کرد. انسانیت داشت!

.......

در اصفهان شب شعر بود و ما رفتیم بالا و یک غزل مشتی خواندیم که ملت تا نیم ساعت ایستاده کف می‌زدند. پایین که آمدیم، عمران جلو آمد و صورت ماه ما را بوسید و گفت: فلانی که می‌گویند تو هستی؟ گفتم: بله! خودم هستم. گفت: من چقدر مشتاق دیدن شما بودم. شعر شما باعث شد کف کنیم و کیفور شویم. خدا رحمت کند عمران را که شعر خوب را خیلی خوب می‌فهمید.

.......

عمران شاعر خوبی بود. نویسنده خوبی بود. طنزنویس خوبی بود. مترجم خوبی بود. قلم بمزد خوبی بود. رفیق خوبی بود. خاطره تعریف کن خوبی بود. صاحب سبیلهای غیر شرعی خوبی بود. برای صدا و سیما بازنشسته خوبی بود. سوژه قتلهای محفلی خوبی بود. همه چیزش خوب بود.

 

 

 

پیشترها مطلب طنز جالبی به عنوان سندرم حاد وبلاگ نویسی خوانده بودم که یکی از مهمترین نشانه های آن این بود که فرد خود را در همه زمینه ها صاحب نظر می داند و در مورد همه چیز و همه کس اظهار نظر می کند.ظاهرا علائم این سندرم در ابن محمود هم وجود دارد و طیف مسائلی که این بزرگوار در موردشان اظهار نظر می کند از فوتبال و ورزش و مسائل روزمره گرفته تا حکایتهای کهن و مثل ها و اخبار سیاسی و..... می باشد که باعث شده است که کیفیت طنز در نوشته هایشان متغیر باشد و کارهای قوی و ضعیف در کنار هم قرار گیرد.این نوشته ها نیاز به یک غربال گیری دارد تا غث و سمین از هم تمایز داده شود.

مسئله دوم رکاکت بعضی از نوشته هاست که طبعا در این رواج لمپنیسم فضای وبلاگی کاریست نکوهیده.البته بنده خدای نکرده قصد جانماز آب کشیدن  و ادعای مبادی آداب بودن ندارم اما وقتی در این فضای بی نظارت که بی ادبی های افسار گسیخته بیداد می کند و شرم و حیا در آن غایب شده است از سوی چنین شاعر و ادیبی چنین مطالبی عنوان شود هیچ گونه محذوری برای یک جوان آداب مدان نمی ماند که عفت کلام را رعایت کند.و در پاسخ به اعتراض ما افرادی مثل ابن محمود را گواه می گیرد که بعله اگر اینها می گویند چرا من نگویم.

ابن محمودی که به دریده گوئی سید مهدی موسوی نکته می گیرد باید خودش هم الگوی پاک گوئی و پاک نویسی باشد

 

بیرونی. بزرگراه تهران ـ‌‌‌ کرج

افسر گشت نامحسوس در برابر دوربین، یک خودرو خطاکار را متوقف کرده و دارد با پسر جوانی که دستپاچه هم هست، گفتمان انتقادی می‌کند.

 

افسر    شما می‌دانید که تند رفتن در بزرگراه آن هم با وجود ماشین گشت نامحسوس و دوربین صدا و سیما چقدر جرم بزرگی است؟

جوان     جناب سروان! من مادرم مریض بود و مجبور بودم با سرعت ایشان را به نزدیکترین اورژانس ممکنه برسانم.

افسر    ئه! ایشان مادر شما هستند؟ خیلی خوب مانده‌اند. به شما تبریک می‌گویم. ولی به نظر می‌رسد سن ایشان از سنّ شما کمتر باشد!

جوان     جناب سروان! همان طور که خودتان مستحضرید قدیمها سن ازدواج خیلی پایین بوده و والده ما نیز در سنین نوجوانی به مناکحت ابوی ما در آمده‌اند.

افسر    ولی این موضوع حتی اگر صحت هم داشته باشد، دلیل نمی‌شود که شما با سرعت بالا در بزرگراه از بین ماشینها برانید و جان والده گرامی را به خطر بیندازید.

جوان     جناب سروان! مگر خودتان جوان نبوده‌اید و جوانی نکرده‌اید؟ حالا ما یه گهی خوردیم. شما را جان والده مکرمه‌تان از ما بکشید و بگذارید به کارمان برسیم که دیرمان شده.

افسر    اولاً که این طرز صحبت کردن با یک افسر گشت نامحسوس آن هم در برابر میلیونها چشم نیست. در ثانی، اِعمال قانون را گذاشته‌اند برای چنین مواردی. اگر ما در برابر خطای امثال شما گذشت کنیم، پس قضیه اِعمال قانون چه می‌شود؟

جوان     جناب سروان! درسته که اِعمال قانون بالاترین وظیفه در جهان بخصوص در این قسمت از بزرگراه تهران ـ کرج است، اما جان هر چه و هرکه دوست دارید نگذارید زندگی من بخاطر این دوربین تباه شود.

افسر    جناب ستوان! با مرکز مشخصات خودرو را هماهنگ و بعد از اِعمال قانون به مقدار لازم، ایشان را به اتفاق والده گرامی (ظاهراً) به نزدیک‌ترین آژانس مسافرتی برسانید.

جوان     جناب سروان! بابا من اگر دیر به جلسه سید مهدی موسوی برسم و لکچرم را در مورد «ضرورت عدم اِعمال قانون در غزل پست مدرن» ارائه نکنم، سید کاری می‌کند که دنیا برام از گه هم تیره‌تر و تلخ‌تر شود.

افسر    ئه! شما شاگرد سید مهدی موسوی هستید؟ دیدم رانندگی‌تان مثل حرف زدنتان قدری پسا مدرن بود! جناب ستوان! شما فعلاً اِعمال قانون نکنید تا من قضیه را بیشتر بررسی کنم.

جوان     خیر از جوونی‌تان ببینید. این قضیه والده و اورژانس راستش الکی بود. مشکل من همین کلاس سید مهدی موسوی بود و این آبجی را هم دارم می‌برم بلکه قدری غزل پست مدرن یاد بگیرد.

افسر    من بخاطر این سید این دفعه از خیر اِعمال قانون می‌گذرم. راستی، لب‌تاپ موسوی پیدا شد؟ شنیدم تو این یک سال غزل پست مدرن خیلی افت کرده!

جوان     شما ایمیلت را به من بده. من خودم بعداً مفصل برایتان توضیح می‌دهم. الآن اگر دیر برسم، سید خشتکم را به باد فنا می‌دهد.

افسر    به این سید بگو من با غزل «مهدی موسوی باحالی است» خیلی حال می‌کنم. ولی سعی کند کلمات رکیک و فحش و سکس و خشونت کمتر توی شعرش بیارد که جلوی دوربین خوبیت ندارد و اگر من اختیارات داشتم تا حالا چند بار در مورد او اِعمال قانون کرده بودم.

جوان     جناب سروان! اگر جرئت کردم، چشم!

 

..

داخلی. جلسه شعر

صداهای مبهمی شنیده می‌شود، اما گوینده آن دیده نمی‌شود.

 

ناشناس      کره بز الاغ! لکچر این موقع بدرد عمه جان محترمت می‌خوره! اگر این قدر که الاغ یونجه را می‌فهمید، تو نظم و انضباط را می‌فهمیدی، الآن شعر امروز ما این‌جوری به گه‌ خوردن نیفتاده بود!

 

 

در ضمن طعن و تعریض برخی نوشته های عرفا مثل " ابراهیم ادهم و زنبورهای جهش یافته "  را چندان نمی پسندم که اگر هنوز در زمینه فرهنگ و ادب ادعایی داریم به واسطه وجود همین چند نفر معدود است.حتی می توان به متون مقدس و مذهبی هم گیر داد ولی به قول خود ابن محمود پاچه گیری هم حدی دارد!هر چند سنگ بنای فرهنگ و دیالکتیتک امروز شک و نسبیت گرائی است اما اما همین شکاکیت مهر گسیخته می تواند منجر به سست شدن بسیاری از مبانی اعتقادی و اخلاقی شود که در نتیجه اش ممکن است سنگ رروی سنگ بند نشود.

 در بعضی پست ها مثل " غزل بهداشتی"  با توجه به محتوای غزل مذکور هرچند حق با نویسنده است اما بهتر بود انتقاد با رعایت پرنسیپ های اخلاقی صورت می گرفت.چنانکه برازنده نویسنده فاضلی چون ابن محمود باشد. بهر حال وقتی طرف خطاب یکی از نسوان است هر کلمه ای که نوشته می شود باید سبک سنگین شود .

 

باز خورد در جامعه هدف

 

هرچند با توجه با سابقه ذهنی که از خود شیفتگی و انتقاد ناپذیری هنرمندان معاصر داریم انتظار استقبال از این تعریض ها و طعن ها نداریم اما همین کامنتهای اعتراضی هم دلیل بر اهمتی دارد که هنرمندان به اظهار نظر دیگران می دهند و به خاطر این تلنگرها تغییراتی در رفتار خود می دهند.استفده از لفافه طنز بسیاری از این انتقاد ها را حد اقل شنیدنی کرده و شاید اگر لحن نویسنده جدی بود امکان داشت که به درگیری فیزیکی هم برسد.چه شود اینجا ایران است و همه هنرمندان اتفاق و حادثه ای در عالم ادبیاتند و هر گونه جسارت به محضر کبریائی شان کم تر از ذنب لا یغفر نیست.ابن محمود در پست ان قلتی با خودم نظرش این است که:


 

در این یک سال و دو سه ماهی که از عمر این وقایع نامه میگذرد، بارها از خودم پرسیدهام که بر این ان قلتها یا به قول امروزیها گیر دادنها، چه فایدهای مترتب است؟

اقبال تعدادی از دوستان از شعرها و نوشتهها، البته همواره مایه دلگرمی برای ادامه دادن کار بوده است. اما این سؤال لعنتی هنوز هم دست از سرم بر نمیدارد و نتوانستهام به قول رییس محترم مجلس، سرش را بر بالین نرمی بگذارم. بیشتر به نظر میآید ما و جماعتی همچون ما که خواننده این وبلاگند، در این گیر دادنها و فریاد زدنها بر زشتیها، داریم خودمان را تخلیه میکنیم و از بار رنجی که بر دوشمان است، بابت ناهمواریهای رفتاری در جامعه فرهنگی، سبکتر میشویم. و در آن سو، این رفتارها کماکان ادامه دارد و صد مورد ازین صداها و اداها را به چیزی بر نمیگیرد. قصه تکلیف و رفع تکلیف هم دیگر به سؤالی که منم، جواب نمیدهد. بقول معروف، ما کار خودمان را میکنیم و جامعه هم کار خودش را میکند. و اگر به این پندار کودکانه دل خوش کنیم که بگذار لااقل بدانند ما میدانیم و خر نیستیم، باز هم طریقش نیست.

فلذا! ما تصمیم عاقلانه گرفتهایم که اگر بشود، بجای خواندن حرف و حدیثهای دیگران و جستن نکتههای لایق گیردادن، خودمان برویم و  بکارهای بهتر برسیم. باور کنید، هر مطلبی را میخوانیم، فقط دنبال گیرهای سه پیچ آنیم و دیگر لذت خوانش از ما دریغ شده است. باید قدری هم به فکر خودمان باشیم و به قول جماعت، تولید فرهنگی مثبت کنیم. بلکه ناممان در تاریخ تولیدکنندگان فرهنگی مثبت جاودانه شود.

هی در حواشی این و آن راه رفتن و نکته پراندن، واقعاً کار آدمهای عاقل است؟ بگذار تا بیفتد و بیند سزای خویش! و صد البته منظورمان این نیست که در وبلاگ را تخته کنیم. هر وقت وسعمان رسید آن را بهروز یا همان بهروز خواهیم کرد. و از این وظیفه شاق روز به روز بهروز کردن دست خواهیم کشید.

این را با شما در میان گذاشتیم که بعداً گله نکنید که چرا یک در میان میگذاریم.

نگاهی به سال دیگر ای دوست ای همسایه/مهدی اخوان ثالث/محمد رضا راثی پور



همان طور که جناب دکتر محمد اخوان کاخی در مقدمه کتاب سواحلی فرموده اند در سالهای اخر عمر مرحوم اخوان ثالث که در اوج شهرت و مقبولیت عام بودند و ناشران از انتشار کتابهای اخوان استقبال می کردند ،اما  برعکس خود آن مرحوم به انتشار شعرهای چاپ نشده اش رغبتی نشان نمی داد و دو کتاب سواحلی  و سال دیگر ای دوست ای همسایه پس از درگذشت شاعر منتشر شده اند. با توجه  به اینکه ممر اعاشه این شاعر بزرگ ازحق نشر  همین کتابها بود دکتر اخوان کاخی متعجب بود که چرا م.امید  به این کار تمایلی ندارد.

می توان به این سوال این طور جواب داد که چون این دو مجموعه بیشتر حاوی اشعار متوسط و تجربه های ناموفق اخوان ثالث  است و چیزی به اعتبار و حیثیت او نمی افزاید ، شاعر نمی خواست تصویری را که از خود در ذهن علاقه مندانش به جا گذاشته مخدوش کند.

هر چند ، تعدادی از درخشان ترین شعرهای مرحوم اخوان ثالث مثل  مارقهقهه ، دوباره جهانم آه  و ما من ما در همین مجموعه است که به قول خود مرحوم اخوان در حکم آخرین نیرو و تاب و توانی است که در تنی محتضر ایجاد می شود تا خئداحافظی ها را بکند و وصیتها را بگوید.

چون در باره دیدگاهها و جهان بینی این شاعر بزرگ بسیار بحث شده و آثارش از جنبه های گوناگون جامعه شناسی و روان شناختی و زیبائی شناسی مورد بحث قرار گرفته است برای اینکه از تکرار مکررات بپرهیزیم ، نگاه ما معطوف بر نکات و مسائل فنی خواهد بود:

در این کتاب اخوان که مقید ترین شاعر به رعایت وزن نیمائی ست استثنائا در دو شعر از وزن خارج می شود و از زحافات مشابه استفاده می کند:


یکی در شعر ، دوباره جهانم آه  :


ما لیک ، روز روزهای خدا بودیم

با چشمهای روشن تر از فردا ها

 

در شعر بی نام صفحه 55 نیز اخوان سعی دارد یک وزن تازه از زحافات بحر مجتث را معرفی کند که البته مثل وزن معرفی شده در شعر نوحه موفقیت آمیز نیست:

شکسته شکسته نتوان گفت

ولی یقین دارم

دلم ترک خورده

ندانم این چه دانی دانم

بر این شکسته حک خورده

 

برای اولین بار در شعر شکیبائی و فریاد اخوان شعری نیمائی در بحر منسرح مطوی را تجربه می کند که متاسفانه بدلیل صراحت گوئی و عدم استفاده از ایقاعات مناسب حالت چهار پاره ای شعاری را پیدا می کند:

 

قطره به جو ، جو به رود و رود به شط گفت:

نام رها کن که بس نشان شواحل

تا به وسط می رسد به سوی دریا

 

قصه بر لب رسیده جان سواحل

 

در شعر سال دیگر ای دوست ای همسایه اخوان  شعری خطابی  با وزن و بی وزنی را تجربه می کند که زبانی صریح و شعار زده دارد:


امروز گرچه هیچ امیری نیست

اما بیا بیا در یکبار

یکبار دیگر ای دوست – ای همسایه

با هیتی غریب تر از خون سر بداران

تجدید عهد با شرف و شور زندگی

تکرار کار و کوشش دیگر کنیم

از لا به لای شبی کدام شب زارو

پاورچین پاورچین گذر کنیم

 

به اعتقاد اخوان ، تا هستی و دار و ندار خود را تقدیم  نکنی شاهد شعر به تو رخ نخواهد نمود.لذا بیشتر شاهکارهای اخوان آثاری هستند که بدون طبع آزمائی و کوشش و در نتیجه سرریز عواطف و احساسات بی آلایش سروده شده است:


آن گاه دیدم ، آن طرف تر از سکنج بام

یک دختر زیبا تر از رویای شبنم ها

تنها

انگار روح ابی و ابست

انگار هم بیدار و هم خوابست

انگار غم در کسوت شادی ست

انگار تصویر خدا در بهترین قاب است

انگار ها بگذار

بیمار!

او آن نمی دانی و می دانیست

او لحظهء فرار جادوئی ست

او جاودانه ی جاودان تاب است

محض خلوص و مطلق ناب است


در شعرهای کلاسیک اخوان در این مجموعه طنزی قدرتمند جلوه می کند و همین اشعار کلاسیک را خواندنی تر کرده است:


وقتی که اذان می فکند پرده تاریک

روشن دلکم را و مرا پچ پچ و نجواست

هر شامگهان ،بعد اذان صبح به خیری

گویم به خدا چو ن که دگر آنسوی دنیاست

آباد ترین جای جهان تربیت خوب

انگار که امروز در امریک و اروپاست

علم و ادب و فن و تقلای تمدن

بی رحم و توقف همگی زان سو پیداست

از یاد خدا برده که پیغامبرانش

بنیاد و وطن شان همگی در طرف ماست

جز جنگد و عقب ماندگی و فقر و اسارت

در مشرق مسکین چه نصیبی ست که ماراست

تاملی بر گرگ می وزد/محمد رضا راثی پور


در اواخر دهه پنجاه ، یکی از نشریات پیش رو در ارائه شعر نو در گزارشی ذکر کرده بود که ظرف چند سال شعر ده هزار شاعر نیمائی را منتشر کرده بود.رقم ده هزار شاعر در مقایسه با بقیه السیف معدودی که در عصر حاضر در عرصه شعر امروز باقی مانده اند و فقط به جنب و جوشی بسنده کرده اند که نشان دهند زنده ند و هنوز قلبشان می تپد هم حیرت انگیز است و هم تامل برانگیز. و نشان می دهد چه تغییراتی ظرف این چهل سال در ذائقه و فرهنگ و سلیقه قشر کتاب خوان و مناسبات جامعه رخ داده و حلقه های روشن فکری که زمانی  سمت و سو دهنده افکار تحصیل کردگان بودند چه اندازه کم اثر شده اند و طایفه نیمائی سرایان اگر نگوئیم منقرض شده ، در خطر انقراض قرار دارد.

بعید نیست اکثریت این ده هزار نفر جزء کسانی بودند که بنا بر مقتضیات زمان و شیوه رایج در این سبک قلم می زده اند.و به محض عدم موضوعیت یافتن از این طرز روی برتافته اند.چرا که قلم زدن در شیوه نیما نه مثل غزل سرایان انجمنی  شباهت به

تفنن ها و سرگرم شدن با فنون بدیع دارد و نه مثل سپید سرایان شباهت به بی قاعدگی ها.

اگر از این ده هزار نفر تنها چیزی حدود 50 نفر درخشیده اند به این خاطر است که مابقی تنها به ظاهر قناعت کرده بودند.یعنی کوتاه و بلند کردن مصراع ها و یک دو تصویر و تشبیه تکراری برای خالی نبودن عریضه.ولی ذهنیت و نگاه نیمائی نبود.حال آنکه شعر نیمائی اندیشه می خواهد و فرم و تخیلی که خواننده را میخکوب کند.اگر هریک از سه ضلع این مثلث نقص داشته باشند لاجرم کار ارائه شده چیزی شکیل نخواهد بود.گاها وقتی جنگهای ادبی دهه پنجاه را ورق می زنی آدم احساس می کند که تعدادی شعار نردبانی می خواند که به ضرب و زور در وزنی جا گرفته است.

 

اما حکایت کسی که در دهه حاضر بخواهد در قالب نیمائی طبع ازمائی کند حکایت کسی است که برای مسافرت آزاد راه اسفالته را گذاشته و می خواهد به مدد گامهایش در بیابانی بی انتها جاده ای خاکی و نفر رو بسازد.جاده ای که بتواند او را بلاواسطه به کشف و شهود ناشناخته ها برساند.این راه پرسنگلاخ ست و ناهموار و استقامت می طلبد و صبر.اما وقتی به کمال انجام شود کاریست کارستان که از عهده هر کسی بر نمی اید.

مثل آخرین مجموعه شعر شاعر معاصر کوروش اقامجیدی با عنوان گرگ می وزد که گویا و مبین قلم فرسائی های این شاعر جستجوگر در جاده پرسنگلاخ شعر نیمائی است.

این مجموعه در یک نگاه جاده ایست دست ساز که لحظه های این سفر مکاشفه وار و درونی شاعر را در خود ثبت کرده و بدلیل تازگی و بدیع بودن خواندنی می نماید:

 

آنگاه

با دستهائی که نه چندان نیز فرمانبر

از لا به لای بوته ها راهی برای خویش وا کردیم

و از فراز شیبی آرام و ملایم

خود را رها کردیم

 

آقا مجیدی می توانست با توانائی که در سرودن غزل و شعر سپید دارد مجموعه ای به مراتب حجیم تر از اینکه هست ارائه دهد اما مشکل پسندی و تعلق خاطر به شعر نیمئی او را به گزیدن این راه دشوار متمایل کرده است.لذا کارهایش متفاوت است و غیر تکراری.مثلا همین چهارپاره گزنده و میخکوب کننده اش خود را از نمونه های مشابه متمایز می کند و می ارزد به ایزومرهای ریز و درشت چهارپاره های پست مدرن  که در هر وبلاگی وجود دارد و باید چند بند را رد  بکنی تا برسی به یک تصویر نسبتا خوب:

 

پس بگیرید این همه شاباش را

این جنین پیش از تولد مرده است

فاجعه تکرار شد تکرار شد

گربه باز از بچه هایش خورده است

 

مشخصه این چهار پاره ظاهر غلط انداز آن است.در حالی که از مسئله پیش پا افتاده ای صحبت می کند در لایه های پنهانش حکایت از فریبی تاریخی و احساس غبنی همیشگی می کند:

 

چه بهائی را بهانه می کنند

تیر ها از هر طرف این طرفه را

سرب سرخی که به سینه گل کند

خلط خونی که ببرد سرفه را

 

باز در خونخواهی لبخند گل

مکر داس کهنه پرچمدار شد

بر فراز بام ما تاریخ باز

گشت و گشت و عاقبت اوار شد

 

تاریخ سرایش این شعر و تقارنش با حوادث سیاسی زمان خود حکایت از هوشیاری ذهن شاعر دارد که می خواهد در لفافه تاثرش را بیان کند.بدون اینکه بخواهم وارد جزئیات شوم باید بگویم که هستند شاعرانی که در ایام مشقت و عسرت به بهانه پیراسته بودن حوزه شعر از ورود به اجتماعیات وکلان روایت ها ، در دنیای خاص خود سیر می کنند.به اعتقاد اینان   رسالت روشنفکر خاص این است که به جای ادعای دانش به حقایق عام و جهان‌گستر، یا در تلاش دفاع از حق و عدالت برای همگان در موقعیت مشخص زندگی حرفه‌ای خود فعالیت کند اما در پیشگاه وجدان و تعهد اجتماعی این بهانه ها به کار نمی آید.این بهانه ها سر پوشی است برای ترس از هزینه دادن.اگر جامعه ما دیگر نشاط و سر زندگی را ندارد و در مضایق درست ترین تصمیم ها را نمی گیرد به خاطر سست شدن جایگاه اقلیت روشن فکر است که به بهانه تنزه طلبی میدان را خالی کرد.بگذریم. داستان مرگ کلان روایت ها همان داستانی است که ما را مجبور  ساخته در عرصه دین، سیاست، حوزه خصوصی، فرهنگ و سایر حوزه ها تبدیل به موجوداتی بی هدف، فرصت طلب و بی بند و بار باشیم دریک کلام تمام آن مفهومی که برای تلطیف روابط انسانی از قرارداد ها پرورانده شده بود با از بین رفتن اسطوزه چارچوب کلان روایت ها به یک باره بدل به توجیهی برای یلگی افسار گسیخته ای می شود که کانون آسیب های اجتماعی سیاسی دهه اخیر این جوامع است

بحث ما بیشتر روی  22 شعر نیمائی این مجموعه است که شاعر به زبانی نسبتا مستقل دست یافته است با تاثیر جزئیی از مرحوم اخوان.استقلال زبان شاعر ناشی از مضمون و حرفهای جدید یست که در چنته دارد و دنیا را از دریچه چشم و تاویل خاص خویش می بیند:

 

حق با من است حتما

چون خون روی صورتم این را

فریاد می زند

آیا کری نمی شنوی؟

گاهی شعر ناب  همین ساده و بی پیرایه سخن گفتن است و استفاده از هر بازی زبانی و فنی آن را متصنع می کند:

من

دیوانه ی پیاده روی زیر بارشم

آن هم بدون چتر

و عاشق نوشته شدن

_عریان و بی کنایه_

در متن خیس یک غزل غمگین

از ابتدای سطر

 

یکی از نشانه های قدرت و تسلط شاعری، تصویرسازی های جدید و دست اول است که در این زمینه جناب آقا مجیدی کم نمی آورد :

روی شیب تند دامنه

یک نفر مداد خویش را عصای دست کرده است

پله پله از خیالهای واقعی صعود می کند

 

یا

حتما صدای له شده اش را باد

آقا

خانم

از گوشه پیاده رو

تا گوشهای سنگ و اصم روندگان

ایندگان

خواهد رساند

 

یک نشانه دیگر استفاده از تلمیحات است که هم پشتوانه ذهنی و ابشخور فکری شاعر را نشان می دهد و هم مشخص می کند شاعر چه راههائی رفته است و به قول نظامی عروضی از چه مضایق سخنی عبور کرده است:

 

آهسته

با احترام

گو اینکه نیز بر شانه های خاک نمی ماند

تلقین برای چیست که او خود

تلقین درس اهل نظر داند!

 

از حیث استقلال زبانی شاعر تقریبا به تشخص دست یافته است .البته تاثیر های کم رنگی از مرحوم اخوان دیده می شد که با توجه به سایه سنگینی که سبک اخوان بر شعرهای روائی انداخته اجتناب ناپذیر است:

 

 

در خواب تو ره پویه هامان سخت آسان بود

ما اندکی هم تند می رفتیم

آن قدر که گل های گردن را فراز آورده از هر سوی

از موج شادی خیز رفتار و نگاه مان

دزیده و ناباورانه سیر می کردند

و شادی ما هر دو را بودند

از یک دگر پرسان

 

استقلال زبانی جز با داشتن دید و جهان بینی خاص و لزوما حرفی برای گفتن مهیا نمی شود.اصولا تفکر انتزاعی و دید مخصوص به خود است که در تعریف و توصیف تجربه ای تازه خود را نشان می دهد چون سز مشقی از پیش در ذهنش ندارد که از آن مدد بجوید.

به همین دیل است که شعر باغ ابرشم با همه زیبائیش

 

دستهای گرم کار

دستهای بی سکون و بی قرار

دستهای خالق گل و بهار

ناگهان ز نیش تیز چاقوئی

زخم می خورند

دختران به خون سرخ دستها

هر گلی که پیشتر نشانده اند

آب می دهند

باغ ابرشم

غنچه می کند

سرخ و سرخ تر

 

ما را به یاد شعر گالیای سایه می اندازد:

 

 

زیباست رقص ناز سر انگشتهای تو

بر پرده های ساز

اما هزار دختر بافنده این زمان

با چرک و خون زخم سر انگشتهایشان

جان می کنند در قفس تنگ کارگاه!

شاعر دربرخورد با عواملی که خواه نا خواهموجب تکدر خاطر او شده است به نوعی طنز سیاه روی آورده است.طنزی که می کوشد با مضحک جلوه دادن قراردادها و مناسبتها از تلخی آن بکاهد.درست مثل شعر تهران کرج که تنگنای مسافرت با پراید را با صدای هایده مطلوب تر و قابل تحمل تر می کند:

محکوم روی صندلی پشتی پراید

ما بین این دو همسفر چاق

امشب چه انتظار رسیدن به تو کرج

بی فایده ست

تنها امید و دلخوشی ام اما

نرمای دل نشین صدای ضبط

آهنگ هایده ست

 

اولین شعر این مجموعه اتفاقا بهترین شعر است.در این شعر روائی که شاعر حکم دانای کل را دارد با گریزی به دنیای بی آلایش کودکی تضاد بین ماهیت ساکن و ایستای خود را با پویائی و دینامیسیته پیرامون خود فریاد می زند گوئی ناصر خسرویست که می خواهد به زبان امروز بگوید:

دیر بماندم در این سرای کهن من

تا کهنم کرد صحبت دی و بهمن

خسته از آنم که شصت سال فزونست

تا به شبانروز ها همی برم من

ای به شبان خفته ظن مبر که بیاسود

گر تو بیاسودی این زمانه ز خفتن

 

اوج قدرت بیان شاعر زمانیست که خاطرات کودکی اش را مرور می کند که مگسی را داخل کاسه می اندازد و مگس غرق می شود و سپس وقتی از اب بیرون می اندازند مجددا حرکت می کند.اندیشه عمیقی که پشت این زبان ساده و بی پیرایه پنهان شده نشان می دهد که این واگویه خاطرات تضادها و اضطرابهای درونی کسی است که هگل و کانت را خوانده وو در چندراهه شکاکیت و عدم قطعیت دنبال باور و پشتوانه اعتقادیی می گردد که روزمرگی خود را معنا کند:

خاطرات خانه ی قدیم

در تراس

زیر بارش شدید آفتاب

خواهرم

برادم و من

در میان کاسه اب غرق کرده ایم

دست و پا و دست و پا و دست و پا و بعد

مرده را کنار می زند

موج اب

و جنازه روی سنگ فرش داغ

زیر بارش شدید آفتاب

جان تازه ای برای خود

دست و پا و دست و پا و دست و پا

 می کند

این اعتراض ناشی از نوع نگاه انتقاد امیز به نظام سلطه ی اجتماعی ست .نظام مسلطی که هر مناسبت و هر رفتار را در تابعیت با خود تعریف می کند.بی انکه برای انتظام این روایت یا رعایت اخلاق و تعلیم و تربیت و عدالت نظام یا نهاد اجتماعی مناسبی وجود داشته باشد.و برای شاعر که ناظر بر این کم و کاستی ست جز اشک باقی نمی ماند:

 

ماه گریه می کند

من نشسته ام و

دستمال دستمال

دانه های اشک را

پاک می کنم

پنجره باز مانده است

گرگ می وزد.

انتشار این مجموعه خواندنی خود دلیلی ست بر این که هنوز شعر نیمائی از تک و تا نیفتاده است و اگر دردی باشد و حرفی حتما شعری تاثیر برانگیز وجود خواهد داشت.

 

 

 

 

 

نگاهی به نو خسروانی های علی عباس نژاد/محمد رضا راثی پور


پیشنهاد مرحوم اخوان ثالث در شناساندن و معرفی یکی از قدیمی ترین قالب های شعر پارسی به نام خسروانی و نمونه هائی که در دهه پنجاه ارائه داد هر چند در آن تب و تابها و فضای سنگین سیاست زده چندان مورد توجه قرار نگرفت و در گرد و غبار حوادث طوفانی فراموش شد اما پس ازاقبال و  گرایش قشر کتاب خوان  به کارهای کوتاه و مینی مالیستی تلاش هائی شد تا در به جای استفاده از فرم وارداتی هایکو ، غبار فراموشی از این قالب کهن بزدایند و این ژانر را به عنوان نمونه ای وطنی که ریشه در تاریخ و ادبیات ما دارد معرفی کنند.یکی از این شاعران خوش ذوق و خلاق ، جناب علی عباس نژاد است که تا کنون با ارائه 255 نو خسروانی سعی در مطرح کردن و برکشیده کردن این ژانر جدید دارد.

البته همین تداوم و استمرار کار ده ساله ی شاعر و معرفی و تعریف مبنا و معیار برای کار خود کافی ست ما را متقاعد کند که تلاشهای این شاعر یک طبع آزمائی ذوقی و تفننی نیست و کاری ارجمند و هدفمند است و ارزش آن در درجه اول ناشی از  شعریت و قدرت خلاقه شاعر است نه به تیتر و عنوان یا اتیکتی که قرار است به این شعر سه سطری اطلاق شود.

ضمن ارج نهادن به تلاشهای این شاعر محجوب و صمیمی در این نوشته کوتاه سعی شده است نوخسروانی های ایشان از لحاظ

1.مباحث تئوریک

2. قدرت و تسلط شاعری

3. مبانی زیبائی شناسی

4.مسائل فنی و سلیقه ای

بررسی شود . این نوشته انتقاد یا تعریف صرف نیست. نگاهی ست ذوقی و سلیقه ای و لاجرم مناقشه پذیر نیست.

 

1.مباحث تئوریک

آقای عباس نژاد در معرفی کوتاهی که در موخره کتاب یادگار قمری خون نگاشته سعی کرده است استنباط و برداشت خود را از نو خسروانی چنین توضیح دهد:

 

*  نو خسروانی یک قالب مستقل است بدون محدودیت وزنی

*  هر رباعی و دو بیتی را که یک مصراع ندارد نمی توان نو خسروانی دانست.نمی توانیم دو بیت بنویسیم و مصراع ضعیف را از آن حذف کنیم و در نهایت نام نو خسروانی بر آن بگذاریم.

*    وزن نو خسروانی عروضی و قافیه های اول و سوم باید رعایت شود.

*   بر خلاف شعرهای قالبهای دیگر که فرمولی شبیه 

       کلمات عینی >  تصاویر حسی و ملموس >  اندیشه دارد در نو خسروانی رابطه به این صورت تغییر می یابد:

 

      کلمات عینی > فضای وهم آلود یا  تصاویر انتزاعی

* در نو خسروانی که وهمی کوچک و موزون است اشاره مستقیم به اندیشه نمی شود بلکه اندیشه و تصاویر عینی در هم ادغام می شوند

*  مزیت این ادغام پذیری وسیع تر بودن گستره تاویل پذیری در نو خسروانی است .

* نباید از افعال گذشته و آینده استفده شود و فعل های مضارع و اسنادی مناسب ترند.

* مزیت نو خسروانی قالبی ست که در میانه شعرهای کلاسیک و نیمائی و سپید ایستاده و ظرفیت هرسه آنها را دارا می باشد.

 

هر چند جامع و مانع بودن این تعریفی که جناب عباس نژاد می دهد تا آن حد که در جزئیات مضمون پردازی و استفاده از افعال دقیق می شود بدلیل وسواسی است که در زمینه تشخص و استقلال نو خسروانی دارد

اما فکر می کنم ممکن است تبعاتی هم چون محدودیت و ایجاد تکلف و نیز حالت پیش اندیشی نیز داشته باشد:

 

آهو بره ام رمیده از دیگریان

من چشم نیاز داشتم چشمانت

در پوست میش و گرگ خاکستریان

 

اگر این شعر را فرم مطلوب و دلخواه پیشنهادی شاعر در نظر بگیریم   و بعد پنجاه شعر شبیه آن  و با همین اسلوب بنویسیم قطعا کارهائی ارائه خواهد شد که حالت از پیش اندیشیده و فرمولی دارند و نقش تخیل و عاطفه را که خمیر مایه اصلی شعر است کمرنگ می شود.

هرقدر تعریف و ارائه کار در زمینه فرم مطلوب تر است در زمینه مضمون و محتوا محدود کننده تر است .

آن هم در این زمان که با ظهور غزلسرایان پست مدرن هم قالب ها در هم ادغام شده اند وهم  اینکه کدام قالب باید چه مضمون و محتوائی را منتقل کند دیگر مطرح نیست.

از دید وفاداران به مبانی شعر کلاسیک مرزها بین قالب ها چندان پر رنگ است که حتی دو قالب مشابه رباعی و دوبیتی هرکدام اختصاص به مضمون و محتوای خاصی دارند.

یا غزل فقط مناسب بیان مضامین عاشقانه و عاطفی است.اما با ظهور شاعران بعد از انقلاب و بویژه غزل سرایان پست مدرن دیگر حتی قالب ها نیز در هم ادغام می شوند و می بینیم در یک غزل ناگهان قالب به مثنوی تبدیل می شود .البته این نظر شخصی من است .

2.قدرت و تسلط شاعری

قدرت و تسلط شاعری مقوله ایست نسبی و هر گونه بحث د این زمینه دلیل بر آگراندیسمان ضعف های شاعر یا نان قرض دادن و تعریف از نکات مثبت او نیست.ای بسا ضعیف ترین شعر یک شاعر طراز اول ممکن است بر  قوی ترین شعر یک شاعر متوسط بچربد.لذا قضاوت ما نیز قضاوتی است نسبی و با زمان فرق می کند.

برای اینکه بیشتر از نکات مثبت گفته باشیم نگاهمان را محدود به مجموعه شعر ابر های شهرک سیمانی می کنیم که در این مجموعه کارهای شاعر بسیار پخته تر شده و ایجاز مطلوب به اوج خود رسیده و تسلط شاعر بر لفظ و معنا و عبور از مضایق کلام به نحو محسوسی دیده می شود:

 

زندگی مان تباه ِ بود و نبود

کو " یکی بود " و کو " یکی که نبود"

زندگی بی من و تو می آسود

 

با خواندن این شعر یاد تکه ای از سخنرانی مرحوم علامه محمد تقی جعفری افتادم که ذکر آن بی مناسبت نیست؛آن مرحوم یک بار با لهجه شیرین ترکی خود می گفت: "  ...بعضی ها می گویند صبح که از خواب پا شدم دیدم آفتاب در اومده!  نخیر جانم، آفتاب منتظر نمی شود که شما بیدار بشین تا در بیاید.اون در خواهد اومد بدون اینکه هزارها نه که میلیونه نفر از شما بیدار بشین!

 

اشعار این مجموعه نظر بر جاافتادن این طرز شعر در هن ناخودگاه شاعر شده است .تصنع و تکلف در این شعرها کمتر شده است و آن شتابزدگی و ایجاز تحمیلی و مخل دفتر قبلی کمتر دیده می شود.کلمات و الفاظ با دقت و وسواس دستچین شده اند.

اول نگاهی به تصویرهای بدیع شاعر بیندازیم که کم نیست و در هر شعر کم و بیش وجود دارد:

 

کو توانی که کوبد به صخره

مغرب آفتاب حماسه

 

 

ما به رنگ ننگ، خو گرفتگان

زندگان عصر قهرمان کشی

 

 

پر سیمرغ نطفه ی غولیم

مملو از آرزوی نا شدنی

بسکه در خاطرات می لولیم!

 

 

 

در سرودن شعر کوتاه همیشه دو مسئله هست که شاعر با آن درگیر است.اول اینکه باید چقدر بگوید تا در حد اقناع  اندیشه اش را منتقل کند و دوم اینکه چقدر حذف کند تا دچار تعقید و ضعف تالیف نشود. تا شاعر بیاید و و این دو مسئله را حل کند بهر حال زمان می برد ولی در هر صورت استمرار کار و تداوم طبع آزمائی در شعر های  کوتاه خواه ناخواه آدم را گزیده گو می کند.یعنی بطور اتوماتیک ذهن عادت می کند که چیزی را که می خواهد بگوید در کمترین کلمات بیان کند لذا بتدریج هم نحو بیان طبیعی تر می شود و هم ایجاز مخل جای خود را به ایجاز مطلوب می دهد.لذا برتری مجموعه شعر دوم جناب عباس نژاد بر مجموعه اول از این قاعده تبعیت می کند.

 

3.مبانی زیبائی شناسی

 

علاوه بر اینکه مبانی زیبائی شناسی هر سبک باهم فرق دارد ، مبانی زیبائی شناسی شاعران خود یک سبک نیز باهم فرق دارد و هر شاعر رفتاری مخصوص به خود با کلمات دارد که به اصطلاح طرز خاص و می گویند.سوای این طرزها برخی قواعد و اصول ننوشته هم وجود دارد که در شعر کوتاه رعایت می شود مثلا:

        کوتاه بودن سطرها و عدم استفده از وزنهای بلند

        عدم استفده از حروف مخفف مثل ز و چو و....

        سعی در نادیده ماندن تلاش شاعر برای خلاصه گوئی از طریق رعایت کامل نحو .فرق است میان کسی که می خواهد با دو کلمه دنیائی از معنا را انتقال دهد با کسی که می خواهد به زور ده کلمه را در دو کلمه بگنجاند.خواننده شعر در این صورت این تعمد را احساس خواهد کرد و شعر را نیز اگر تا آخر بخواند از آن التذاذ هنری نمی برد.ترفندهائی هم برای این کار وجود دارد.یکی استفاده از ردیف که شاعر توانسته است خلاصه گوئی خود را پشت ردیف پنهان کند:

 

تند است چنان که نبض گنجشک

باران به زبان ترجمانی

در فهم زبان سبز گنجشک!

 

بر عکس در شعر زیر تلاش شاعر برای خلاصه گوئی به چشم می زند:

 

در خانه ی بختک و سوار خفقان

این معجز دست ساز تاریخی ماست

تا خرخره زیر وام –تا کندن جان!

 

 

به اعتقاد ژاک له کان - روان شناس صاحب سبک-  هر امر ذهنی نشان‌گر جستجویی بی‌پایان فرد در پی خود است زبان و کلماتی که هر فرد به کار می برد گویای ذهنیت و منش و به اصطلاح ابژه ای است که در ضمیر ناخود آگاه  اوست، کلمات پلکانهائی هستند که ذهن را در رسیدن به بام مقصود یاری می دهند.هرچه ولع و حرص فرد بیشتر باشد کلمات حریص تر و شتابزده تر هستند اما اگر بجای شتاب و اضطراب نوعی تسکین و طمانینه باشد کلمات متین و وزین دستچین می شوند.درگیری ذهن با کلمات چنان است که حتی اگر از او بخواهیم از بین چند کلمه مترادف یکی را انتخاب کند کلمه ای را انتخاب می کند که با روحیه و خُلقش متناسب تر باشد.بر این اساس عباس نژاد شاعری نجیب و محجوب است.شاعری که حتی یک  تراژدی اخلاقی و اجتماعی را چنین به تصویر می کشد:

 

تلخ و بی اختیار لبخندش

پاره نانی....نه لذتی دلخواه

شهر و مردان آبرو مندش

 

همین مضمون  را اگر غزل سرایان پست مدرن می خواستند بپردازند به  قاموسی از کلمات وقیح و مستهجن

هم بسنده نمی کردند.

 

 4.نکته های فنی و سلیقه ای

 

در خسروانی 167 و 203 شاعر از اوزان دوری استفاده کرده است:

 

167

بالش از پرنده ها،تخت از درخت ها

ما تفنگ ها بدست دستهایمان به خون

تا شبی به خوابمان یک پرنده ی رها

 

203

مردهای زنجیری دختران خویش خراش

ما جذام تاریخی ما جنون ادواری

می چریم هرچه که هست می چریم هرچه به جاش

 

چون به اظهار خود شاعر خسروانی به قصد شکستن کلیشه تقارن قالب های سنتی ایجاد شده این تقارن وزن های دوری خود نوعی نقض غرض است و عدم رعیت ایجاز.این شعرها درحقیقت شش سطر هستند نه سه سطر.

در نو خسروانی ها که طبق پیشنهاد شاعر باید سطر اول و سوم هم قافیه باشد ، قافیه باید حضور پر رنگ تری داشته باشد تا در این مجال تنگ با زنگ موسیقیائی خود قدرت القائی بیشتری به شعر بدهد.استفاده از قافیه های بی روح و با کمترین حروف مشترک ،شعر را از این عنصر تعیین کننده محروم می کند و لاجرم به نظر کامل نمی آید:

 

گاهی یکی زیاد یکی کم

سیم بلند بین دکل ها

گنجشک های بی یا با هم

 

بر عکس هرچه اشتراک حروف قافیه بیشتر باشد طنین القای مطلب در آن بیشتر است و شعر موفق تر است:

 

از سوی ستاره ای سراغی

مه وار شبی خزیده در شهر

در خانه ی هیچ کس سراغی....

 

تصویر سازی در شعر کوتاه یک مقوله است و مرتبط کردن آن با حس و حالی که شاعر می خواهد القا کند یک مقوله دیگر است.بیشتر عدم توفیق شعر های کوتاه مربوط به مولفه ی دوم است.هر شاعری در این زمینه شگرد خاصی دارد ولی باید این شگرد ها متنوع باشد تا دست شاعر برای خواننده رو نشود و خواننده نتواند پیش خوانی و پیش داوری کند.

جناب عباس نژاد متوجه این نکته ی ظریف هست و سعی کرده اند رفتار چند گانه ای با فراوری تصویر داشته بشد.گاه کارهائی شبیه هایکو ارائه می دهد که از قید بند هرگونه حشو و زوائد رهاست:

 

باران نجوا بار

سوسوی نوری دور

شب های شالیزار

 

 

خواب درختان عریان

آواز گنجشک از ابر

بر شانه های زمستان

 

 

درخشان ترین کارهای جناب عباس نژاد فکر می کنم همین هایکو های منظوم است.اما در شعرهای دیگر سنگینی بار مفاهیمی که شاعر می خواهد بر دوش این قالب کوچک و مینیا توری بگذارد گاه از پوست خسروانی بیرون می زند:

 

ما ملت وام، امت قرض

از خواندن مرغ حق چه حاصل

بوزینه ی بر یراعه در لرز!

 

دریافتها و سلییقه ی من که کارهائی در این قالب کرده ام این است که مظروف مضامین اجتماعی و سیاسی به راحتی در این ظرف شکننده جای نمی گیرد و مجالی برای ایجاد موازنه بین تصویر و معنا وجود ندارد.یا باید یک کار شعاری صرف نوشت که نمی توان نام شعر بر آن گذاشت و یا یک کار تصویری صرف که معنای مورد نظر شاعر از آن بدست نمی آید.

 

جمع بندی

 

اگر دو مجموعه خسروانی یادگار قمری خون و ابرهای شهرک سیمانی را خوانده باشیم با توجه به تفاوت محسوسی که بین این دو کتاب وجود دارد تازه متوجه می شویم که شاعر چه اندازه توانسته است زبان خود را صیقل بدهد و چه اندازه از لحاظ ایجاز و فصاحت و بلاغت کلام تبحر یافته است و این چیز کمی نیست و تنها در اثر ریاضت و صفای باطن بدست می آید. آن هم در این دنیای بی سر و سامان ادبیات که سره و نا سره و خشک و تر با هم می سوزند و چنان کرختی بر اعصاب ها مسلط شده است که حتی چاپ شاهکار ادبی هم توجهی بر نمی انگیزد.

 

این از بد اقبالی شاعران کوشاست که که در این زمانه ی عسرت دیده نمی شوند و به چشم نمی آیند در حالی که براستی حقشان این نیست.در حالی که سوای ارزشهای ادبی این مجموعه ، نفس تلاش شاعر برای احیای یک قالب قدیمی شعر فارسی کار کوچکی نیست.مادام که ریزگردهای جبهه گیری و بغض و عناد فضای ادبیات ما را در گیر کرده است انتظار واکنشی بیش از این نمی رود