.

.

.

.

سه گانی ها 15



1


خمیازه پائیز

گویا سرایت داده رخوت را

بر عابران و پارکبانان نیز


2


سوز زمستان و برف در نفس باد

نبض هزار اضطراب در تن هر برگ

تا برهاند چگونه جان خود از مرگ


3


به چشم آن گدا یک کاسه ی خالیست

خیابانی که دست عابرانش را

نشانی از سخاوت نیست!


4


آن کودکم که کودکیش را

مانند سکه ای

گم کرده در شلوغی و تعجیل کوچه ها!


سه گانی 14


1


آغوش باز کرد به هر تیر

تنها ترین منادی آزادی

تا بشکند ابهت زنجیر


2


آزادگی اگر شنود پند احتیاط

هر نان به نرخ روز خوری کار خویش را

جا می زند به منزله شدت ثبات


3


مهمان کشان کوفه! سیه باد رویتان

هر نامه دروغ فرستادید

طومار لعنتی شد و برگشت سویتان


4


دشمن اگر چه جان عزیزت را

آماج تیرهای گدازان کرد

دیدار دوست را به تو آسان کرد

23

23 مین شماره سیولیشه


اینجا