.

.

.

.

تامل



خواب است و خیال صبح

                                می گفتند



جنجال کنان  کلاغهای لجباز

وقتی که -به زعم خویش- می کوشیدند

با قیچی بالشان

و حربه قیل و قالشان

تاریک کنند ساحت آفاق



هر چند که طول و عرض این غوغا

در چشم شکوه بی کران صبح

اندازه هیچ بود بی اغراق!



اسفند ۷۱

نقدی بر یک سه گانی من/نوشته م.حجری


• به چشم من، ایام



• هزار بار اگر نو شود، همان کهنه است
• که گفته قصه بی اعتباری اش خیام.

• مفاهیمی که شاعر در این شعر به کار می برد، عبارتند از «ایام»، «نو»، «کهنه» و «اعتبار»

1
مفهوم «ایام»


• معنی تحت اللفظی ایام عبارت است از روزها.
• منظور شاعر اما روزگار است، زمانه و دهر است.
• مفاهیم روزگار، زمانه و دهر از دیرباز در ادبیات ایران وجود داشته اند و در بهترین حالت به دوره قرون وسطی تعلق دارند.

• مفاهیم فرزندان زمانه خویش اند، مهر و نشان فرماسیون اجتماعی معینی را بر پیشانی خویش دارند و سطح توسعه علم و فن در زمان معینی را بازتاب می دهند.


• بدون تعریف مفاهیم نمی توان منظور کسی را دریافت.

• از این رو انسان ها برای جلوگیری از سوء تفاهم باید قبل از همه به تعریف مفاهیمبپردازند.

• ما هم برای درک منظور شاعر باید به معنی ایام پی ببریم.


• اگر روزها هزار بار نو شوند، علیرغم آن، همیشه همان می مانند، همیشه کهنه می مانند.


• منظور از نو شدن روز چیست؟


• کسی که حرکت را در حرکت دایره وار خلاصه کند، کسی که حرکت را تکرار مکرر تلقی کند، کسی که به توالی مراحل معینی باور داشته باشد، کسی که جایگزینی بهار بوسیله تابستان، پائیز و زمستان را به عنوان قانون حرکتی عام و جهانشمول تعمیم دهد، آنگاه منظور شاعر را می فهمد:

• واژه هزار بار هم بر این حقیقت امر دلالت می کند:
• اگر هزار بار زمستان جای خود را به بهار و الی آخر بدهد، جهان همان می ماند که بوده است.

• این بدان معنی است که هر دگرگونی و تغییری بنظر شاعر دگرگونی و تغییری صوری و فرمال است و نه دگرگونی محتوائی، ماهوی.

• برای درک بهتر منظور شاعر مثال دیگری هم می توان زد:

• انسان زاده می شود، رشد می کند، پس از طی دوره جوانی پیر می شود و می میرد:
• تریاد (تثلیث) زایش ـ رشد ـ زوال

• اگر هزاران نسل پدید آید، در جهان بینی شاعر، انسان همان می ماند که بوده است.

• حرکت در نظر شاعر نه حرکت به پیش، نه توسعه و تکامل، بلکه درجا زدن محضاست!


• بنا خانه می سازد، خانه مورد استفاده قرار می گیرد و آخر سر خراب می شود و به عناصر اولیه مبدل می شود.

• پس اگر هزاران بار خانه ساخته شود، تغییری در خانه پدید نمی آید؟
2
مفاهیم «کهنه» و «نو»

• مفاهیم کهنه و نو از مفاهیم مهم فلسفی اند.

• اما منظور از کهنه و نو کدام است؟


• کهنه آن چیزی است که در بطن آن، نو نطفه می بندد، پس از رشد کمی معین به حد عینی معینی می رسد، تحول کیفی می یابد و پس از نفی کهنه، قد می افرازد تا خود نیز به مثابه کهنه بوسیله نوئی که در بطنش نطفه می بندد و رشد می کند، نفی شود:

• تخم مرغ، کهنه به معنی فلسفی آن است که در درونش نطفه ای به معنای فلسفی نووجود دارد و در صورت فراهم آمدن شرایط عینی رشد، می تواند رشد کند و پس از رشد کمی معینی قوام یابد و پس از ترکاندن دیواره تخم مرغ به شکل جوجه بیرون آید و بعد خود تخم بگذارد و ماجرا از نو تکرار شود.

• هگل این ماجرا را با تریاد (تثلیث) تز ـ آنتی تز ـ سنتز فرمولبندی می کند:

• تخم مرغ ـ نطفه ـ جوجه.

• بنظر شاعر اگر هزاران بار هم تخم مرغ به جوجه تبدیل شود، همان تخم مرغی می ماند که بوده است.

• آیا واقعا اینطور است؟


• آیا واقعا جهان در گذار سیکلی خویش از زمستان به بهار، همیشه همان بوده است؟


• احکام زمانی اعتبار دارند که قابل تعمیم باشند.


• اگر شاعر مدعی همیشه همانی همه چیز است، باید آن را نه فقط در مورد خاص دلخواهخویش، بلکه در همه موارد اثبات کند و گرنه نظر او از حد ادعا فراتر نمی رود و با ریسمان چنین ادعائی نمی توان به چاه اندر شد و سالم و تندرست بیرون آمد.


• شاعر اما در مورد تکرار سیکلی تریاد تز ـ آنتی تز ـ سنتز حق دارد.

• نه کمتر و نه بیشتر.

• اما اگر او از عالم انتزاع وارد عالم مشخص بشود، خواهد دید که تفاوت میان تز اول با تز دوم چه بسا از زمین تا آسمان است.


• اگر همه فرزندان کپیه پدر و مادرشان باشند، می توان به شاعر حق داد.


• جامعه بشری از مرحله برده داری به جامعه فئودالی و سپس به جامعه سرمایه داری توسعه یافته است.

• شیوه زندگی و شیوه تفکر انسان ها زیر و رو شده است.
• شعرا اکنون با هواپیما به مکه می روند و نه با اسب و قاطر و الاغ.
• انسان ها در آپارتمان های مدرن بسر می برند با همه وسایل لازم برای سهولت زیست و نه در غارها و مغاره ها.

• خانه بلحاظ انتزاعی همان است که بوده، ولی بلحاظ مشخص توسعه یافته است، ساکنان خانه هم همین طور.


کهنه و نو دیالک تیکی را با هم تشکیل می دهند.

• در دیالک تیک کهنه و نو نقش تعیین کننده از آن نو است.

• نو کهنه را بطور دیالک تیکی نفی می کند، یعنی جنبه های مفید کهنه را به خدمت می گیرد و جنبه های منفی آن را دور می اندازد:

• نطفه زرده و سفیده و آنزیم ها و ویتامین های تخم مرغ را جذب می کند و پوسته آن را دور می اندازد.

• در نتیجه این نفی دیالک تیکی، سنتز (شق ثالثی) تشکیل می شود که بدشواری می توان از تز و آنتی تز در آن نشانی یافت:

• نطفه با نفی تخم مرغ به جوجه بدل می شود که نه به نطفه شباهت دارد و نه به سفیده و زرده تخم مرغ.

• اگر کسی مدعی همیشه همانی چیزها باشد، باید ادعای خود را بطور عینی اثبات کند.


3
مفهوم «اعتبار»

• شاعر اما به جای اثبات عملی و علمی ادعای خود به حدیثی از حضرت خیام توسل می جوید:
• «که گفته قصه بی اعتباری اش خیام.»

• چنین استدلالی ارزش علمی نمی تواند داشته باشد.

• این شیوه اثبات ادعا را شیوه سوبژکتیویستی می نامند:

• چون سوبژکتی هزارسال پیش چنین ادعا کرده، پس چنین است.

معیار حقیقت احکام اما نه ادعای صرف این و آن، بلکه پراتیک است.


• حتی حافظ از این معیار عینی و علمی مطمئن با خبر بوده است:


حافظ

• خوش بود گر محک تجربه آید به میان

• تا سیه روی شود هر که در او غش باشد

• بس تجربه کردیم در این دیر مکافات

• با دردکشان هر که درافتاد برافتاد

• پراتیک (تجربه، آزمون و آزمایش) مطمئن ترین ملاک و محک برای تعیین صحت و سقم نظرات است.

پراتیک یگانه قاضی القضات رشوه ستیز است.


• برای اثبات صحت این حکم که آب در صد درجه سانتیگراد با فشار جو می جوشد، بهتر است که به قول حافظ به «محک تجربه» بزنیم، حرارتش بدهیم و دمای جوش را اندازه بگیریم و توسل به آیات و احادیث و روایات را برای اهل آیت و حدیث و روایت بگذاریم.


• مراجعه کنید به قانون نفی نفی.


www.mashal.org/content.php?t...c=shehr&id=01887

سه گانی ها ۱۰


۱     

    تا چو پروانه در باغ رویا بگردد

    عالمی بین چه بی تاب

    می تند گرد خود پیله ی خواب


۲


    از بس که جای راه نشان داده اند چاه

     در افتراق این دو نگاهم هر آینه

     افتد به اشتباه!


۳


    آن گوی بلورین که آرزوها

    تنها شود از لمس آن محقق

     زائیده عجز است و یاس مطلق!


۴


   تاوان بی انگیزه گشتن ها

    در سنگلاخ ماجرا جوئی ست

    این تاول بی التیام پا !


خواندنی ها ۱۳


۱


از حکایات شنیدنی جنگ دوم جهانی  نقل شده است که در جریان عملیات پیاده شدن قوای متفقین در نورماندی، روزی ژنرال آیزنهاور فرمانده قوایآمریکا و ژنرال مونتگمری فرمانده قوای بریتانیا با هم جلسه داشتند. چون از جلسه بیرون آمدند افسر نگهبان یادداشتی به دست آیزنهاورداد. آیزنهاور یادداشت را خواند و گفت بسیارخوب، من همراه ژنرال مونتگمری به قرارگاه می روم، وقتی آن سرباز برگشت بگویید جیپ مرا بیاورد به قرارگاه بعد، یادداشت را به مونتگمری نشان داد. تکه کاغذی بود که یک سرباز آمریکایی چند کلمه روی آن نوشته و عذرخواهی کرده بود که

چون باید به دیدن نامزدش برود و وسیله در اختیار ندارد با عرض معذرت، اتومبیل جیپ فرمانده را می برد و پس از انجام کار

برمی گرداند و می گذارد همانجا که بود

مونتگمری متحیر ماند و گفت در ارتش ما اگر این حرکت از کسی سر بزند فوراً تسلیم دادگاه صحرایی می شود. حالا شما با این سرباز چه می کنید؟

آیزنهاور گفت: هیچ! همینقدر که ادب کرده و اطلاع داده عذرش پذیرفته است. این را هم سربازان ما بر اثر معاشرت با سربازان شما یاد گرفته اند. پیش از این سرباز آمریکایی احتیاج نمی دید وقتی اتومبیل فرمانده خود را برمی دارد و به نامزدبازی می رود یادداشت بگذارد وعذرخواهی کند. اتومبیل را سوار می شد و می رفت و بعد از انجام کارش آن را در گوشه ای رها می کرد


۲


نقل است "شاه عباس صفوی" رجال کشور را به ضیافت شاهانه میهمان کرد و دستور داد تا درسرقلیان­ها بجای تنباکو، از سرگین اسب استفاده نمایند. میهمان­ها مشغول کشیدن قلیان شدند! ودود و بوی پهنِ اسب فضا را پر کرد، اما رجال - از بیم ناراحتی‌ شاه - پشت سر هم بر نی قلیان پُک عمیق زده و با احساس رضایت دودش را هوا می دادند! گویی در عمرشان، تنباکویی به آن خوبی‌ نکشیده اند                                                                                                          

شاه رو به آنها کرده و گفت : «سرقلیان­ها با بهترین تنباکو پر شده اند، آن را حاکم همدان برایمان فرستاده است » همه از تنباکو و عطر آن تعریف کرده و گفتند:« براستی تنباکویی بهتر از این نمی‌توان یافت»                                                                                                            
شاه به رئیس نگهبانان دربار - که پک‌های بسیار عمیقی به قلیان می­زد- گفت: « تنباکویش چطور است؟ » رئیس نگهبانان گفت:«به سر اعلیحضرت قسم، پنجاه سال است که قلیان می‌کشم، اما تنباکوئی به این عطر ندیده ام و نکشیده ام!                                                                        

شاه با تحقیر به آنها نگاهی‌ کرد و گفت: مرده شوی تان ببرد که به خاطر حفظ پست و مقام، حاضرید بجای تنباکو، پِهِن اسب بکشید 

                                             

 ۳

روایت شده زمانی که قرار بود دادگاه لاهه برای رسیدگی به دعاوی انگلیس در ماجرای ملی شدن صنعت نفت تشکیل شود، دکتر مصدق با هیات همراه زودتر از موقع به محل رفت. در حالی که پیشاپیش جای نشستن همه ی شرکت کنندگان تعیین شده بود، دکتر مصدق رفت و به نمایندگی هیات ایران روی صندلی نماینده انگلستان نشست. قبل از شروع جلسه، یکی دو بار به دکتر مصدق گفتند که اینجا برای نماینده هیات انگلیسی در نظر گرفته شده و جای شما آن جاست، اما پیرمرد توجهی نکرد و روی همان صندلی نشست. جلسه داشت شروع می شد و نماینده هیات انگلیس روبروی دکتر مصدق منتظر ایستاده بود تا بلکه بلند شود و روی صندلی خویش بنشیند، اما پیرمرد اصلاً نگاهش هم نمی کرد.
 

جلسه شروع شد و قاضی رسیدگی کننده به مصدق رو کرد و گفت که شما جای نماینده انگلستان نشسته اید، جای شما آن جاست. کم کم ماجرا داشت پیچیده می شد و بیخ پیدا میکرد که مصدق بالاخره به صدا در آمد و گفت: «شما فکر می کنید نمی دانیم صندلی ما کجاست و صندلی نماینده هیات انگلیس کدام است؟ نه جناب رییس، خوب می دانیم جایمان کدام است. اما علت اینکه چند دقیقه ای روی صندلی دوستان نشستم به خاطر این بود تا دوستان بدانند برجای دیگران نشستن یعنی چه؟ سال های سال است دولت انگلستان در سرزمین ما خیمه زده و کم کم یادشان رفته که جایشان این جا نیست و ایران سرزمین آبا و اجدادی ماست نه سرزمین آنان.»

 

سکوتی عمیق فضای دادگاه را احاطه کرده بود و دکتر مصدق بعد از پایان سخنانش کمی سکوت کرد و آرام بلند شد و به روی صندلی خویش قرار گرفت با همین ابتکار و حرکت، عجیب بود که تا انتهای نشست، فضای جلسه تحت تاثیر مستقیم این رفتار پیرمرد قرار گرفته بود و در نهایت نیز انگلستان محکوم شد.