.

.

.

.

سه گانی ها ۱۱




۱

یک نه اگر از این دیار می خاست

در چنگ سلاطین زبون نمی شد

بازیچه ی امیال دون نمی شد!

۲

تلویزیون هرچه داشت شعبده رو کرد

ذهن معلق میان حیرت و تردید

غیر وقاحت از این مقوله نفهمید!

۳

روی دیوار شبانگاه نوشتم مشعل

روز روشن تو نوشتی ظلمات

نشود مشکل من با تو به اسانی حل!

۴

با بار اندوه و تشویش حیران

در ناکجا بغض خود را ببارد

این ابر بی آسمان-یعنی انسان-

شعری از ادیب الممالک


                                          

                                           برخـیز شـتربـانـا بربـنـد کـجـــاوه

کز چرخ همی گشت عیان رایت کاوه

در شاخ شجر برخـاست آوای چکاوه
وز طول سفر حسـرت من گشت علاوه

بگذر به شتاب اندر از رود سمـاوه
در دیـده مـن بـنـگر دریـاچـه سـاوه

وز سینه ام آتشکده پارس نمودار 

از رود سماوه ز ره نجد و یمامه
بشتاب و گذر کن به سوی ارض تهامه

بردار پس آنگه گهرافشان سرخامه
این واقعه را زود نما نقش به نامه

در ملک عجم بفرست با پر حمامه
تا جمله ز سر گیرند دستار و عمامه

جوشند چو بلبل به چمن کبک به کهسار 

بنویس یکی نامه به شاپور ذوالاکتاف
کز این عربان دست مبر نایژه مشکاف

هشدار که سلطان عرب داور انصاف
گسترده به پهنای زمین دامن الطاف

بگرفته همه دهر زقاف اندر تا قاف
اینک بدرد خشمش پشت و جگر و ناف

آن را که درد نامه اش از عجب و ز پندار 
ادامه مطلب ...

هست معلم پیمبری که برتبت/بر تر ازو نیست جز خدای معلم

چه میدانند معماران فردا

همین از فرط غم افسردگانند

که از سنگینی بار معیشت

چو موری خسته گام و ناتوانند

 

هنوز از امتیاز علم گویند

برغم دیدن رجحان ثروت

تو گوئی نیست آن جز رنج و حرمان

تو گوئی نیست جز نفرین و نکبت

 

عدد هائی که مشق کودکان است

برایش شکل اقساط است و کابوس

به شاگردان چه سان امّید بخشد

چو خود این گونه غمگین است و مایوس!

 

یقینا پیشه ی پیغمبران است

همین شغلی که در آن آب و نان نیست

چه حاصل شغل دوم بر گزیند

که جز اسباب رنج توامان نیست

 

ردای معنویت کی برازد

به قد صاحب بنگاه املاک

که این درگیر با تهذیب نفس است

ولی آن فکر و ذکرش آجر و خاک!

 

چه می شد جای تجلیل دروغین

به فکر درد امثال تو بودند

به جای این مراسمهای مضحک

غبار از خاطر تو می زدودند

 

اردی بهشت 72

 

خواندنی ها۱۴

۱

      ناصر الدین شاه در بازگشت از سفر فرنگ باز هم بلژیک را به لفظ عوام بلجیک می خواند.روزی یکی از نزدیکان شاه که دقت به خرج می داد در فرصتی مناصب معروض داشت که در شان شاه یک مملکت نیست که مثل عوام کالانعام صحبت کند.شاه بدون اینکه جوابی به او دهد یکی از درباریان را فراخواند و گفت فردا شب به آشپزت بگو که بلجیک پلو بپزد که فردا مهمان شما خواهیم بود.مرد درباری از اینکه چنین سعادتی نصیبش شده بسیار مشعوف شد و تعظیمی بلند بالا کرد و عقب عقب دور شد.آنگاه شاه برگشت و به فرد اشکال گیرنده گفت: دیدی ! من رعیتی می خواهم که وقتی فرمان شاه را شنید تمجمج نکند.اگر امروز رعیت تلفظ صحیح بلزیک را یاد بگیرد فردا از ما پارلمان و حقوق رعیتی آنجا را طلب می کند!

۲

 

ایرج پزشکزاد  -نویسنده   کتاب معروف دائی جان ناپلئون -در خاطراتش نوشته است که در سالهای ۳۲ و پس از کودتا در دادگستری تازه کار پیدا کرده بود و در اطاقی که می نشست به خاطر برخورد لباسش با دیوار همیشه لباسش گچی می شد.یکبار مقوائی تهیه کرد و پیشخدمت را فرستاد تا چند پونز بیاورد تا به محل تکیه دادنش مقوا را بچسباند..روز اول پیشخدمت پونز را پیدا نکرد.ناچار روز دوم با نامه به نزد رئیس  شعبه  فرستاد.رئیس دادگستری حرصش را سر پیشخدمت خالی کرده بود و گفته بود که هرکه پونز می خواهد باید از جیب مبارک خرج کند و اداره برای این ولخرجی ها پول اضافی ندارد.

 پزشکزاد برای اینکه حال رئیس را بگیرد  فکری به ذهنش می رسد .  پونز های تمثال همایونی را که چند روز پیش همین رئیس پائین آورده و گفته بود برو که بر نگردی  و اینک فقط  عکسش را چسبانده بودند  بر می دارد تا تصویر کج شود  و سپس نامه ای با این مضمون می نویسد که چون پونز تمثال همایونی کنده شده و تصویر ایشان کج مانده است این نامه نوشته شده است.چنانکه جناب رئیس با ولخرجی مخالفند کتبا پاسخشان را بنویسند تا به مراجع بالاتر اطلاع داده شود که چسباندن پونز به عکس شخص اول مملکت ولخرجی ست!.همین سبب شد که خود رئیس با یک جعبه پونز به خدمت نویسنده رسید و سعی کرد از دلش این قضیه را در آورد.



۳

روزی اسد الله علم سند آماده شده  یکی از کاخهائی که تازه در جزیره کیش ساخته شده بود تقدیم شاه کرد و گفت که چقدر برای آماده شدن این سند دوندگی کرده است.

شاه با بی تفاوتی سند را گرفت و به گوشه ای پرت کرد و گفت: بیخود کرده ای.همه خاک ایران ملک طلق من است.



۴


یکی از ویژگی های خلخالی اعمال خلق الساعه ای بود که گاها از او سر می زد. در اوائل انقلاب که یاسر عرفات به ایران آمده بود بسیاری از مسائل مورد اختلاف میان ایران و همسایه های عرب مطرح شد .یکی نیز در مورد نام خلیج فارس بود  که کشورهای عربی خلیج عربی می خواندند.دفعتا ابتکاری به ذهنش  رسید و سخنرانی مبسوطی کرد که از رادیو پخش شد و گفت  چون اهمیت این مسائل در مقایسه با وحدت مسلمین ناچیز است پیشنهادمن این است که از این به بعد این خلیج را نه فارسی و عربی بلکه خلیج اسلامی بنامیم.فردای این سخن رانی سیل اعتراض از طرف ملی گرایان افراطی و دولت موقت به سوی او سرازیر شد که شما از کیسه که می بخشید !