.

.

.

.

نگاهی بخه خاطرات بوریس باژانف

وضعیت سیاسی و فرهنگی شوروی در زمان حکومت استالین با توجه به جوّوحشتبار و فضای مسدودی که داشت از دیر باز مورد توجه علاقه مندان تاریخ بوده و برای اطلاع یافتن از این فضای غریب هرکتابی که در این زمینه به چاپ رسیده با اقبال گستردهء خوانندگان مواجه می شده است.و برای عده زیادی جالب بوده که چگونه به دنبال شعار های آزادی خواهی و برابری طلبی و حمایت از محرومان و مستضعفان پایهء بزرگترین دیکتاتوری تاریخ بنا می شود که با به کار انداختن ماشین کشت و کشتارامان را از افراد تحت سیطرهء خود می گیرد.

کتاب خاطرات بوریس با ژانف-منشی مخصوص کمیتهء مرکزی حزب کمونیست-که پس از سرخورده شدن از مرام کمونیست از این کشور گریخته و به غرب پناهنده می شود، می کوشد تا حدود زیادی به این پرسش پاسخ دهد.
خاطرات باژانف با توجه به مقام و شغل حساسی که داشته و وسواسی که در نگاشتن مطالب به خرج داده یکی از دقیق ترین کتابهائی است که به تحلیل بی غرض رزیم کمونیستی می پردازد.مولف کتاب را در زمانی نگاشته که بسیاری از همکارانش از مناصب دولتی کنار کشیده اند و نسیم پروستریکا در شوروی وزیدن گرفته است لذا بیم بازداشت و تعزیر همکاران او مرتفع شده است.ضمنا قلم شیوای دکتر عنایت الله رضا که به ترجمهء این کتاب اهتمام ورزیده این کتاب را بسیار جذاب و خواندنی کرده است.

ادامه مطلب ...

دست لرزان

گر چه هریک از آن ابرها می اندیشید

جزای رُستن ِ بیگاه در زمستان را،

تکیده –مثل گدایان- گشوده بود، نهال

به سوی آن همه بی رحم دست لرزان را

ادامه مطلب ...

غراب

به حکم استقرا

غراب سیاه است

چنین ارسطو در ارغنون نوشت

Μετά την εκτέλεση του

و پور سینا در منطق شفا آورد

که:الغراب اسود

و در قرون وسطی

توماس اکویناس یک روز دید

به روی سنگ سیاه سر در کلیسای او

نوشته اند

که:

negro es  corvus

و این چنین بود و بود

که ناگهان خبر آوردند

غرابهای سفیدی هم پیدا شده است

و دیده اند

که روی کنگره های خراب قصری ویران

غرابهای سفید

نشسته اند کنار غرابهای سیاه

غرابهای سفیدی با همان قواره و قد و قارقار و غیره و غیره!

و شیخ ما

-که مزارش غرق نور رحمت حق باد

چو این شنفت

تبسمی فرمود و گفت

نه!

غراب

به هفت دریا هم پر اگر بشوید

سیاه است

غراب

سفیدهم اگر باشد

همان سیاه سیاه است

همان سیاه سیاه سیاه!

اسفند 66

دکتر ضیاء موحد


ادامه مطلب ...

امید

شور و نشاط عید و شتاب دقیقه ها

حسی ست مثل حسّ تهی گشتن از درون

حسّی چنان سقوط که هر لحظه،

در بهتِ ساعتِ شنیِ ذهنم

طوفانی از تلاطم و وحشت روان کند:

....این برگها که کَنده شد از تقویم

شیرازهء حیات مرا پاره پاره کرد،

این اضطراب را

آیا توان به یاری صحّاف ،چاره کرد؟


می گویدم امید:

               که این سبزه را ببین

هرچند ازو مضایقه شد مادر زمین،

رویایِ سبز گشتنش از سر نرفته است،

می آورد جوانه درین ظرف آهنین!

18 اسفند 88


+ نوشته شده در  سه شنبه بیست و پنجم اسفند 13 ادامه مطلب ...