.

.

.

.

یاد یاران

من-رضا همراز -محمد فرید

تابستان 1371



بیشتر افراد هم سن و سال من که در فضای ادبی فرهنگی تبریز در سنوات 70 نشو و نما یافتند خواه نا خواه هرو قت که می خواهند یادی از گذشته کنند فضای قهوه خانه های سنتی در ذهنشان تجسم می شود یعنی جائی که می توانستند دور از مزاحمت و اذیت نا اهلان چند ساعتی را با هم دردان  سر کنند و نوشته هایشان را حک و اصلاح کنند .قهوه خانه سوای اینکه  فضای بی در و پیکر و گل و گشادی  بود که امکان مراجعه هر فردی از قشر فرو مایه و احیانا بزه کار هم داشت برای هنر مندان رشته های گوناگون در غیاب وجود مراکز و خانه های فرهنگی حکم پاتوق یافته بود و در این بین کسانی بودند که حکم طفیلی در مورد آنان صادق بود یعنی برغم اینکه از هر گونه ذوق و سواد و استعداد و حتی ادب عاری بودند و به درد هیچ کاری جز علافی و نمامی نمی خوردند سعی کرده بودند با نزدیک شدن به محفل های هنرمندان برای خود شخصیتی پیدا کنند و متاسفانه منشا بیشتر تصادم ها و اصطکاک ها بین شعرا سخن چینی این طفیلی ها بود.

قهوه خانه نشینی یک تاثیر منفی بدی نیز بر جامعه شعرا گذاشته بود و آن اینکه شعرای کمی پیش کسوت تر با دیدن رابطه لوطیها و نوچه ها سعی کرده بودند قرینه ای از آن را در مورد خود ایجاد کنند و بساط مراد و مرید بازی راه بیندازند که دو ایراد عمده داشت.نخست اینکه خود فرد به اصطلاح مرشد دیگر خودش را ختم شعر و فضل و ادب می انگاشت و بعدها اگر کتابی بدست می گرفت صرفا برای غلط گرفتن بود نه استفاده!

از طرف دیگر بدلیل  تاثیر فرهنگ ساری و جاری طبقات فرودست یعنی تنگ چشمیُ بسیار کمتر  از آنچه که فرا گرفته بود به مریدان یاد می داد که بعدا در برابرش به عنوان رقیب قد علم نکنند.

جمعه ها که ادارات و مغازه ها تعطیل بود در قهوه خانه غوغائی بر پا می شد که بیا و ببین.در ازدحام دود و بخار سنگین سر و صدا و همهمه شعرا که می خواستند شعرهای جدیدشان را برای هم بخوانند و تهاترا به به بگویند و چه چه تحویل بگیرند امکان شنیدن حرفهای دوستان گاها اصلا وجود نداشت.

با همه این معایبی که زندگی قهوه نشینی داشت محاسنی هم داشت که یکی از آن آشنا شدن با بسیاری از


ادامه مطلب ...

چند مسئله فنی در باره سه گانی




سالها پیش در جلسات تفسیر شعر حافظ که توسط مرحوم استاد عابد صورت می گرفت کم و بیش شرکت داشتم.

جلسه به این صورت بود که ابتدا غزلی از حافظ خوانده می شد و شرکت کنندگان در جلسه بترتیب دیدگاهها و استنباطهای خود را در مورد شعر و مضمون آن بیان می کردند و در آخر سر استاد ضمن جمع بندی مطالب نظر خود که بیشتر به  تفسیر سودی بسنوی نزدیک بود  بیان می کرد.

در یکی از این جلسات ،یکی از دوستان که تازه کتابهای  صور خیال و موسیقی  شعر را خوانده بود جهد بلیغی داشت که هر بیت را بر مبنای محور عمودی خیال تفسیر کند.نوبت که به جمع بندی استاد رسید فرمودند:

 

البته به هیچ وجه منکر ارزش این کتاب ارزنده و تحقیقی نیستم ولی قبل از همه باید به این نکته توجه داشت که اگر چه دانستن این ریزه کاریها و جزئیات موجب سهولت و افزایش مهارت شاعر می شود ولی هیچ گاه کسی را شاعر نمی سازد.

شما باید به این مسئله توجه کنید که در ابتدا آثار ادبی و چکامه های پارسی سروده شدند و چند قرنی گذشت تا

نظامی عروضی یا شمس قیس آمدند و سعی کردند چهارچوبی برای آئین سرایش و نگارش شعر فارسی تدوین کنند.حتما این حکایت راشنیده اید که روزی رودکی مشغول تماشای گردو  بازی کودکان بود در حین بازی گردوئی خود به خود داخل گودال افتاد و یک از بچه ها فریاد زد

 

غلطان غلطان همی رود تا بن گو

 

رودکی این جمله را موزون یافت و با افزودن سه مصراع دیگر قالب رباعی را ابداع کرد.

 

 .در صورت تسلط کامل بر این مبانی می توان نظمی فنی و قوی تولید کرد ولی متاسفانه قریحه و ذوق خلاقه با آموختن بدست نمی آید.

غرض از ذکر این مطلب مواردی بود که بعد از خواندن برداشتهای دوستانی که در باره سه گانه مطلب نوشته اند  به ذهن من رسید و خواستم  در این اقتراح شرکت داشته باشم

ادامه مطلب ...

غیور محض


                                                                          به علمدار کربلا



صبح دمیدن تو کدامین کرانه بود؟

ای آفتاب خسته که زخمت به شانه بود

در بی امان تیر خطر ،ای غیور محض!

نستوهی تو مایه بهت زمانه بود

افراختی لوای حقیقت بدون دست

وقتی تن تو تیر ستم را نشانه بود

روحت نتافت گریه طفلان که این خروش

بر گردهء حمیتّ تو تازیانه بود

آن امتناع آنی تو بر لب فرات

در کار عشق حادثه ای جاودانه بود

ای وای از آن دمی که گرفتند راه تو

قومی که در عناد و شقاوت یگانه بود

تنها ازین هجوم نیازرد جان تو،

از مشک نیز اشک تحسّر روانه بود

خیل ملائک از مژه کردند خون روان

از بس که نامرادی تو غمگنانه بود

مقصود عزم سرخ تو دیدار دوست بود

ورنه فرات و علقمه تنها بهانه بود

 

تبریز-اردی بهشت 76

سفرنامه

* این شعر را دوسال پیش در وبلاگ قبلیم در ورد پرس نوشته بودم.که نقدهائی توسط دوستان نسبت به آن شده بود.در حال حاضر با اصلاحاتی مجددا در این پست عرضه می دارم.برای خواندن شعر اصلاح نشده و نظرهای دوستان به ادامه مطلب مراجعه شود.


دیدم  دمشق را

شهری که همچو قابیل

آموخت از کلاغ*

در زیر خاکهای فراموشی

حقد و حسد چگونه تواند نهان کند

آنگاه انتقام و عقوبت را

با حیلتی حواله به دیگر زمان کند



دیدم دمشق و مسجد حمامه پرورش**

آنجا که زد به مصحف خود بوسهء وداع
عبدالملک چو تاج نهادند بر سرش
آنگونه ای که مرداب
تمکین کند قساوت گلهای گوشتخوار
این سرزمین ادبار
نوبت زند به نام هزاران سیاه کار:
عبدالملک ،ولید***
حافظ اسد،معاویه،بشّاراسد،یزید!


دیدم دمشق و غربت زینب را
آنجا که ایستاد
مهر سکوت از لب غم دیده اش گسیخت
چندان که برج و کنگرهء قصر انقیاد
در خود دهان گشود و فروریخت


 دیدم دمشق و شوکت آل امیه را****

خاموشی بلال به باب الصغیر***** را 

روح رقیه گفت در این سرزمین شوم

رحمی نمی کنند صغیر و کبیر را


دیدم دمشق  را و ندانستم
این اژدهای هر نفسش آتش نفاق
-یاری گر معاویه در جنگ با علی-
اینک چگونه  می کند از  شیعه ارتزا
ق!

دمشق-آذر ماه ۱۳۸۶

*قابیل پس از کشتن برادرش هابیل نمی دانست با جسدش چه بکند،دو کلاغ فرستاده شد که با هم جنگ کنند و یکی از آنان کشته شود،و آن یکی کلاغ کشته شده را به خاک بسپارد

**عبد الملک پیش از رسیدن به خلافت بسیار اهل زهد و ورع بود و اوقات را چنان به عبادت در مسجد می گذراند که به حمامه المسجد( کبوتر مسجد) معروف شده بود.وقتی به خلافت رسید بر مصحف کریم بوسه زد و گفت دیگر بین من و تو جدائی افتاد!

***نام حکام و خلفای اموی

**** امیه نام ارباب بلال بود که به خاطر اسلام اوردن بلال را  بسیار مورد شکنجه قرار داد

***** باب الصغیر نام گورستانی در دمشق است

ادامه مطلب ...

لطائف الشعرا



۱

 

 

ک.ا در ایام جوانی علاقه زیادی داشت که در غزلهایش از کلمات محاوره ای و روزنامه ای استفاده کند و این را برای خود نوعی تشخص می دانست.روزی در انجمن ادبی غزلی خواند که در بیتی از آن کلمه شبکار را به کار برده بود:

 

کار من هر شب شده از عشق تو آه و فغان

کامیار  خسته را شبکار کردی عاقبت 

 

مرحوم استاد شیدا پس از شنیدن شعر لبخندی زد و گفت

                           آقای .... شغل جدیدت را تبریک می گویم

ک با تعجب پرسید چه شغلی؟

-همین شبکاری دیگر.شبکار یعنی فاحشه!

 

* نام شاعر به تصحیف نوشته شده.

**.راوی : جمشید علی زاده

 

2

 

شهرداری به مناسبت سالگرد انقلاب مراسم شب شعری بپا کرده بود و در قحط الرجال شاعر آقای و را مسئول برنامه و مجری کرده بود که از قضا سواد چندانی نداشت.

وقتی خواست اقای شهبازی را به خواندن شعر دعوت کند چنین گفت:

 

-         و اینک از شاعر فقید جناب شهبازی دعوت می کنیم که برای خواندن شعر زیبایشان تشریف بیاورند.

-         شهبازی با که با شنیدن کلمه فقید نمی توانست از خنده جلوی خود را بگیرد حین بلند شدن گفت

-         خدا مرا رحمت کند!

 

 

ادامه مطلب ...