.

.

.

.

تخیل فعال و بیان هنری / ارمغان بهدار وند





عنوان مجموعه اشعار : لب مهتابی اندوه
شاعر : محمد راثی


عنوان شعر اول : وسع


وسعم اگر می رسید از سر ایوان
سوی هرآنجا که شعله های خصومت
اشک بیارد به چشمها
کفترهایی پیامشان همه زیتون
راهی می کردم

وسعم اگر می رسید جای گلوله
بر دل مجروح هر که هست
مرهم بودم

اما دردا
غیر نظاره به دود های عداوت
غیر سرشکی به چشم
هیچ ندارم
تا بفرستم به این شراره پر خشم

عنوان شعر دوم : گفت همسایه


گفت همسایه که گویا شبها
سایه ای سرگردان
پای می کوبد هر شب بر بام
با خودش می گوید می خندد
می زند با شبح ظلمت جام!
عده ای می گویند
روح نفرین شده ایست
که فراری شده است از دوزخ
و بجا مانده هنوز
حلقه لق شده زنجیری در دستش

گفتم این مایه تشویش شما
آرزوهای محقق نشده ست
آرزوهای تلنبار شده
قطعا از روزنه رویا ها
فرصتی یافته آوار شده
من از آن می ترسم
این همه حسرت و حرمان روزی
بشود فتنه عالم سوزی
من از آن می ترسم

مرداد ۹۸

عنوان شعر سوم : ۰
۰
نقد این شعر از : ارمغان بهداروند
«دشوارنویسی» می‌تواند برای متن بیش از آن که نماد ادبیت کلام و نمایش شعریت متن باشد زاده‌ی عدم تسلط بر کارکرد زبانی باشد. این نخستین برداشت من از دو متنی است که از دوست ارجمند «محمد راثی» در خاطرم مرور شد. منتهای صعود متن هنری می‌تواند خلق زیبایی باشد، زیبایی قابل دریافتی که شاید در نگاهی شتابزده واصل نشود اما ابهام متفکرانه به شکلی است که با پیدایش کدها و کارکردها منجر به لذت‌بخش‌تر کردن متن و رضایت مخاطب می‌شود. اگر شاعر بتواند با ایجاد وحدتی ارگانیک در اندام‌های متن، ادراک و عواطف مخاطب را ترغیب نماید؛ قطعاً به خلق زیبایی و ترویج آن می‌تواند امیدوار باشد.
در شعر امروز الگوهای ارزیابی زیبایی و جنبه‌های خلاقه‌ی شعر قابل مطالعه است و شاعر با ردیابی این الگوها در تجربیات موفق دیگران و تمسک به داشته‌های موجود خویش و تلاش برای توسعه‌ی ظرفیت‌های سرایشی مستقر واجد خصوصیاتی خواهد شد که به او این امکان را می‌دهد که با سماجت و با تمام قوا به خلق شعر بپردازدو مخاطب را با خود همراه نماید. به نمونه‌هایی از این دست در شعر «محمد راثی» توجه می‌دهم:
- سایه‌ای سرگردان/.../ می‌زند با شبح ظلمت جام
- وسعم اگر می‌رسید جای گلوله/ بر دل مجروح هر که هست/ مرهم بودم...
در نمونه‌ی نخست با شاعری رو به رو هستیم که تجربه‌های شخصی خود را با شناخت شعری از گنجینه‌ی ادبی پیوند زده است و نقشی قابل قبول آفریده است که می‌توان این مقبولیت را متاثر از دقت در محیط و ادراک وضعیت فرد در مواجهه‌ی با پدیده‌ها دانست. در نمونه‌ی دوم اما شاعر اگر چه تصاویری متناسب و پوشش دهنده‌ی مفهومی خلق کرده است اما از زیبایی خلق و دستکار نهایی خویش که باید به ترغیب و تشویق و التذاذ مخاطب بینجامد غافل بوده است. این نمونه را با این بند از شعر احمد شاملو همسایه می‌کنم تا رویکرد فعال ادبی را در هر دو اثر بیشتر متوجه شویم:
هرگز از مرگ نهراسیده‌ام/ اگر چه دستانش از ابتذال شکننده‌تر بود/ هراس من باری همه از مردن در سرزمینی است/ که مزد گورکن/ از آزادی آدمی/ افزون باشد...
در این بند هم چنان که «محمود فلکی» در کتاب ارزشمند «موسیقی در شعر سپید» می گوید: می‌توان نمونه‌ای کامل از متنی که توانسته است تخیل فعال و بیان هنری را توامان داشته باشد و چشم موشکافانه به جامعه‌ی پیرامونی دارد مطالعه کرد. برای مثال اگر بخواهم از زیرکی شاعر در انتخاب واژه‌ها و حساسیت دوچندان شاعر به این موضوع نکته‌ای ذکر کنم توجه شاعر را به عبارت «افزون باشد» جلب می‌کنم. در خوانش عادی هر کدام از ما قطعاً با مرور جمله‌ی «که مزد گورکن از آزادی آدمی...» به فعل «بیشتر باشد» خواهیم رسید اما شاعر با تغییر در عادات ذهنی و غیرقابل پیش‌بینی کردن متن تلنگری به مخاطب وارد می‌کند و به ماندگاری اثر تومان با زیبایی دوچندان همت می‌کند.
چشم در راه آثار فردای دوست ارجمندم جناب «محمد راثی» می‌مانم و از او می‌خواهم که با تمرین و ممارست و بی‌هیچ شتابی بنویسد و خلق کند.

منتقد : ارمغان بهداروند

دکتری زبان و ادبیات فارسی شاعر و روزنامه‌نگار است.



دیدگاه ها - ۱
محمد راثی » پنجشنبه 15 آبان 1399
سلام و عرض ادب. ممنون از وقتی که مبذول فرمودید و ممنون از معرفی کتاب موسیقی در شعر سپید. حتما این کتاب را خواهم خواند

میراث شعر معاصر را فراموش نکنیم / پانته آ صفایی





عنوان مجموعه اشعار : لب مهتابی اندوه
شاعر : محمد راثی


عنوان شعر اول : کوله بار
باور مکن که قصه این شب به سر رسد

یا از طلوع صبح رهائی خبر رسد

با بخل این هزاره قحطی بعید نیست

آتش اگر به خرمن هر خشک و تر رسد

در نیمه راه صاعقه ء قهر می شود،

هر ابر رحمتی که بر این بوم و بر رسد

شاخی مصون نماند از آفات و ای دریغ

ما همچنان نشسته که فصل ثمر رسد!

سودای اوج پخت و ندانست سینه سرخ

بس تیر ها از این خطرش بر جگر رسد

از خط احتیاط تخطی بلاهت است

ترسم هزار فتنه از این رهگذر رسد!

سهم من و تو نیست بجز کوله بار رنج،

در عسرت زمانه به ما این قدر رسد!

عنوان شعر دوم : یکنواخت
خوابی به زور قرص
صبحی به ضرب ساعت پر جنجال
شبهای بی ستاره
و روزهای تنبل بی گنجشک


من با کدام بال - که از من گرفته اند -
از این حضیض اوج بگیرم به آسمان
من با کدام واژه ببافم
از کنج حصر خویش به آفاق ریسمان


اینجا نشسته ام به تماشا غروب را
و کاروان حسرت ناکرده های خویش
آنسان که از درون قفس مرغ پایبند
می بیند اشکبار
کوچ پرندگان رها را


و روزگار می گذرد تلخ و یکنواخت :
خوابی به زور قرص
صبحی به ضرب ساعت پر جنجال!

عنوان شعر سوم : .
.
نقد این شعر از : پانته آ صفائی
در این مجال به مرور دو شعر از شاعری خوش قریحه خواهیم نشست که پیداست به مقدمات شعر موزون مسلط هستند و روابط بین کلمات را به خوبی می‌شناسند. محاسن این آشنایی، که بی‌تردید حاصل مطالعهٔ آثار ارزشمند شعر و ادب فارسی است، فراوان است و زبان سالم، موسیقی مناسب و پیوستگی شبکهٔ واژگان، از جملهٔ این محاسن است. اما باید مراقب بود که مطالعهٔ مستمر متون کلاسیک، باعث فراموشی دستاوردهای ادبیات معاصر نشود. زبان نزدیک به گفتار، بهره‌مندی از فردیت و پردازش جزئیات، و مهمتر از همه، شیوهٔ تصویرگری و فضاسازی شعر معاصر، میراث ارزشمندی که فکر می‌کنم فراموش کردن آن نوعی بازگشت ادبی باشد. البته می‌پذیرم که برخی مضامین را با زبان و شیوهٔ کهن بهتر می‌توان بیان کرد و انتقال بعضی عواطف و اندیشه‌ها بدین طریق آسان‌تر است. این را هم قبول دارم که کهن‌گرایی یا آرکائیسم میتواند بر غنا و ارزش آثار ادبی بیفزاید؛ اما همهٔ این‌ها به این معنی نیست که میراث شعر معاصر را به کلّی منکر شویم یا به فراموشی بسپاریم.
اما بعد...
حذف حرف "ب" از مضارع التزامی "برسد"، از همان آغاز برای مخاطب روشن می‌کند که زبان اثر، تا حدی کلاسیک است. اما گذشته از این نکته، زبان بیت کاملاً سالم است و گزاره‌ها از نظر منطقی یکدیگر را تکمیل می‌کنند. در بیت دوم، با قرینهٔ آتشی که به خرمن خشک و تر می‌رسد، درمی یابیم که قحطی، مجازاً به معنی خشکسالی آمده و در بیت هم خوب نشسته است.
بیت سوم بیتی زیبا، با مضمونی تازه است اما حرف اضافهٔ "بر" در مصراع دوم به جای حرف اضافهٔ "به" نشسته است. می‌دانیم که حذف یا جابجایی حروف اضافه معمولاً به ساختار جمله آسیب می‌زند و دستور زبان را به هم می‌ریزد، پس بهتر است که همان حرف "به" به کار رود: "هر ابر رحمتی که به این بوم و بر رسد". و اگر بخواهیم بیشتر مته به خشخاش بگذاریم، تبدیل ابر به صاعقه، قدری غریب است، شاید اگر به جای ابر، باران آمده بود، از این منظر که باران و صاعقه هر دو زاییدهٔ ابرند، پذیرفتنی‌تر می‌نمود.
در دو بیت بعدی، با این که مخاطب اندیشهٔ شاعر را به خوبی درمی‌یابد، ولی به سبب نپرداختن به جزئیات تصویر و پرهیز از شخصی‌سازی، تأثیر حسی چندانی از شعر نمی‌گیرد. مخاطب نه می داند که چه نوع آفاتی مد نظر شاعر است و نه این "ما"ی کلّی نشسته را می‌شناسد. حالا فرض بفرمایید که در مصراع اول بیشتر به جزئیات پرداخته می‌شد: "هر شاخه را ملخ زده و ما گرسنگان" ببینید همین که بیان، قدری جزئی تر شود، خواننده چقدر امکان تخیل بیشتری پیدا می کند. در بیت بعد هم به همین صورت، کلی‌گویی باعث شده دلیل این که از میان همهٔ پرندگان، سینه‌سرخ به این متن راه یافته، روشن نباشد.
اما شاعر در بیت ششم به طور کامل به بیان اندیشه اکتفا کرده است و به همین دلیل، بیت از شعر فاصله گرفته و به شعار پهلو می‌زند. در بیت آخر هم با این که تصویر کوله بار در مصراع نخست آمده، اما پی نگرفتن تصویر و بسنده کردن به بیان‌گری، باعث شعاری شدن بیت شده است.
دربارهٔ اثر نیمایی این مجموعه هم باید بگویم مروری بر شعرهای نیمایی موفق ادبیات فارسی نشان می‌دهد که یکی از مهم‌ترین ویژگی‌های این اشعار، نگاه سمبلیک به پدیده‌هاست. صرف کوتاه و بلند کردن مصراع‌ها برای نیمایی سرودن کافی نیست. این کوتاه و بلند کردن، پی‌آمد دست و پنجه نرم کردن انسان مدرن است با قوانین دنیای کلاسیک. رد پای این انسان مدرن را در اثر بالا می‌بینیم، اما جای نگاه سمبلیک، یا دست کم نگاه تصویرگر نوپرداز در این متن خالی است. ضمن این که وقتی شاعری توانایی ساختن ترکیبی به زیبایی "روزهای تنبل بی‌گنجشک" را دارد، دیگر از او توقع نمی‌رود که به ترکیب‌های تکراری "شبهای بی‌ستاره" و "مرغ پایبند" و "پرندگان رها" بسنده کند یا صفت تراش نخورده‌ای مثل "پر جنجال" را برای ساعت به کار بگیرد.
در پایان برای شاعر خوب این مجموعه روزهایی روشن و سرشار از شاعرانگی آرزو می‌کنم.

منتقد : پانته آ صفائی




دیدگاه ها - ۱
محمد راثی » شنبه 08 دی 1397
از نقد موشکافانه شما تشکر می کنم

نکته‌گیری/ محمد جواد آسمان





عنوان مجموعه اشعار : لب مهتابی اندوه
شاعر : محمد راثی


عنوان شعر اول : می رویم
D R:
با جوی روزمرگی خویش می رویم
بازیچه توهم و تشویش می رویم
ترجیح روزگار اگر گرگ بودن است
ما باز در متابعت از میش می رویم
با فکر مات کردن شاه حریف خویش
تا تنگنای مهلکه کیش می رویم
حاجت به مکر دشمن و غدر زمانه نیست
اینسان که در هلاکت خود پیش می رویم!
دیدیم وعده سر خرمن ولی هنوز
با یک دروغ تازه ای از خویش می رویم
در جستجوی گنج که در خواب دیده ایم
تا ورطه سراب به تفتیش می رویم

عنوان شعر دوم : نامرادی
مبین خاموش ماندن را دلیلی بر رضای من
همین خاموشی ام گویاست از خشم رسای من

اگر زنجیر تمکین را به دستنام نمی بستند
نمی دیدی بجز پرخاش و عصیان در ورای من

شبی با من بمان ای ماندنت معنای آرامش
که گیرد سکر اطمینان و ایمان خوابهای من

هزاران بار افتادم ولی از پای ننشستم
که امّید رسیدن بود تنها اتّکای من

اگر دستم رسد روزی که گیرد دستهایت را
به گرمی می کند آگاهت از ناگفته های من

چو تاج خار می بخشند عیسا را در این دوران
کجا خواهند کرد این بی تمیزان اعتنای من

زلال خاطر من تیره شد از سنگ نامردی
دریغا آن صفای من دریغا آن صفای من

حریفان سنگ انکارند و چشم و گوششان مسدود
بغیر از نامرادی نیست پژواک صدای من



عنوان شعر سوم : .
.
نقد این شعر از : محمّدجواد آسمان
در این یادداشت با هم مروری نقادانه خواهیم داشت بر دو غزل. غزل نخست، با سخن گویی از جانب جمع، بخت همنوایی مخاطب با خود را افزایش داده است. شعر از شعرهایی ست که با اتکا به عاطفه ی جمعی سخن می گوید و آن دسته از مخاطبان که خود را به هویت جمعی کلان تری وابسته می بینند، می توانند با آن همذات پنداری کنند و آن را روایت گر «حال» خویش ببینند. شعر، راوی حرکت است امّا حرکت به جانبی نادلخواه. از میان قوافی این غزل، تنها آخری را اندکی غریب تر می یابیم؛ نه از آن دست غرابت هایی که بیان شعر را دچار مشکل کرده باشد، ولی جنسی که برای مخاطب خاص، القاگر به زحمت افتادن شاعر است. شعر شعر پخته و خوبی ست و علاوه بر استحکام محور عمودی و یگانگی موضوع کلّی یی که شعر جهتش را هرگز از آن به جانب دیگری معطوف نکرده، مضمون پردازی های بیت محور نیز به یاری قوّت مجموعه ی اسکلتی شعر آمده است. خُب، برخی از کلمات شعر اندکی کهن ترند اما در هیچ جای شعر نمی بینیم که شاعر با افراط یکدستی زبان شعرش را وانهاده باشد. با وجود کلمات و تعبیرات قدری کهن تری که از آن ها سخن گفتیم، شعر از تعابیر امروزی هم تهی نیست و این دو دسته نسبتاً خوب با هم آمیخته اند. با نگاهی بهانه جویانه، در کاربردهای زبانی شعر، البته نقاط خلئی به چشم می آید. مثلاً سلیقه ی این بنده ی حق، «در متابعتِ میش رفتن» را (با وجود گرهی وزنی که در میانه اش می افتد و نسبت به صورت موجود در شعر از روانی اش می کاهد) بیش از «در متابعت از میش رفتن» می پسندد. توضیح چرایی اش اندکی دشوار است. «در متابعت از ... رفتن» از حیث معناپردازی غلط نیست ولی از آن جا که ما به ساختارِ «در متابعت از کسی، کاری را انجام دادن» عادت داریم اما در این جا شاعر به جای ساختار مذکور (که فعل در آن برجسته تر از دیگر ارکان است) قصد داشته «دنبالِ ... رفتن» و «دنباله روی از ...» را بیان کند و تأکیدش را روی «متابعتِ میش» بگذارد، احساس من این است که حضور «از» اندکی معنا را منحرف کرده است. اعتراف می کنم که ماجرا سلیقی ست! در مورد واپسین بیت از غزل هم باز نکته ای سلیقی به ذهنم رسید؛ این که کاش وزن به شاعر اجازه می داد تا به جای «گنج»، «گنجی» را به استخدام شعرش درآورد. امّا فارغ از دو نکته ی عرض شده که اصراری بر تغییرشان ندارم (زیرا از سویی آن ها را اندکی سلیقی می دانم و از سوی دیگر با خرج کردن انصاف می بینیم که حقیقتاً می توانند از منظر دیگری موجه باشند)، می خواهم گستاخی کنم و روی اصلاح و تغییر یک مورد زبانی کوچک اصرار بورزم. به نظرم «یک دروغ تازه ای» اصلاً خوب و قابل دفاع نیست و ناگهان اوج به حضیض کشانده است. ناگفته پیداست که از میان «یک» و «ای» تنها حضور یکی کفایت می کند و دیگری حشو است. اگر وزن دست ما را باز می گذاشت، ترجیح این بنده ی حق، نگه داشتن «ای» و حذف «یک» بود. با آن که از پیشنهاد دادن جایگزین پرهیز دارم، ولی جسارت می کنم و عرض می کنم که شاید استعمال «هر» به جای «یک» نافع تر باشد. خُب، غزل تا حدودی قافیه محور است و چه بسا اگر قوافی یاری بیشتری با شاعر می کردند، شاعر می توانست فرم و نظم دلنشین تری هم به ابیات غزلش ببخشد. شعر دوم، آشکارا شعری فروتر از شعر اول است. وزن شعر البته به دلنشینی طنینش کمک کرده امّا... بگذارید روی خود سطرها صحبت کنیم. در همان بیت اول، نه ترکیب «خشم رسا» چندان روشن و «رسا»ست و نه تعبیر «گویا بودن "از" چیزی» در زبان کاربردی مرسوم دارد. در بیت دوم، «در ورای من» (به معنای آن سوی من؟!) را به هیچ نحوی نمی توانیم کامل کننده ی خوبی برای جمله به شمار آوریم. در بیت ششم هم به نظرم قافیه چندان که باید خوش ننشسته. اشکالش هم دقیقاً به تغایرش با کاربرد زبانی معمول باز می گردد؛ «کجا خواهند کرد اعتنای من» از آن رو دلچسب نیست که در آن «اعتنای کسی کردن» به جای «اعتنا به کسی کردن» نشسته است. حتّی اگر کاربرد کنونی را واجد معنارسانی بدانیم و آن را نوعی از بیانِ ممکن بشماریم، باز لااقل می توان گفت که این کاربرد، زبان تا تا حدّ نادلچسبی کهن و غریب کرده است. با کاربرد «زلال خاطر» به جای «زلالی خاطر» البته می توانیم کنار بیاییم به خاطر رواجی که ترکیباتی این چنین در شعر معاصر یافته است. ولی در همین بیت، این که «زلالی با "سنگ" تیره شود»، باز قدری عجیب و نامتناسب به نظر می رسد. در بیت آخر هم کلمه ی «مسدود» با آن که کاملاً در جهت معنایی بیت است، ولی جنسش طوری ست که موجب می شود آن را قدری توی ذوق زننده و بیرون زده از بافت زبانی متن بدانیم. علاوه بر این، شاعر باید متوجه باشد که «پژواک صدا» لزوماً صدایی که به سوی فرد باز می گردد نیست؛ بلکه بیش از هر چیز، تنتنه ی صدا و پراکنده شدنش در آفاق را به تصویر می کشد. گواهم مثلاً این بیت از غزل ناب عاشورایی آقای محمدرضا محمدی نیکوست: «از فراسوی ازل تا ابد، ای حلق بریده! / می رود دایره در دایره پژواک صدایت». در حالی که شاعر در این بیت واپسین، به وضوح می خواسته صدایی که از دیگرسوها به سوی او می آید را در بر دارنده ی «نامرادی» و به قول خودمانی تر «بدشانسی» بداند. هرچند می توان اصل صدای خود فرد را حاوی گلایه و شکایت و ناله از نامرادی فرض کرد... . با وجود تمام گله هایی که از فرازهای یادشده ی زبانی این غزل کردیم، باید انصاف داد که در مجموع این غزل هم غزل استخوان دار و مایه مندی ست؛ ولی همان طور که عرض شد، اگر قرار باشد بیت این غزل و غزل قبل از آن داوری کنیم، باید غزل دوم را پرایرادتر و اندکی نادلنشین تر از شعر نخست بدانیم و بنامیم.

منتقد : محمّدجواد آسمان

* زندگی: محمّدجواد آسمان ـ شاعر ـ در 8 تیر 1361 در شهر چادگان (در غرب استان اصفهان) زاده شده و در دبیرستان نمونه‌ی «فرهنگ» اصفهان (ویژه‌ی علوم انسانی)، دانشگاه اصفهان (کارشناسی فلسفه)، دانشگاه تهران (کارشناسی ارشد زبان و ادبیات فارسی) و پژوهشگاه علوم ...



دیدگاه ها - ۲
محمد راثی » دوشنبه 28 آبان 1397
جناب آسمان .یکی از حسن های این سایت توفیق آشنایی بنده با منتقو نکته سنجی چون شما بود. تغییر یک به هر بسیار عالی است و به خاطر این تبدیل به احسن از شما تشکر می کنم
محمّدجواد آسمان » دوشنبه 28 آبان 1397
منتقد شعر
درود بر آقای راثی بزرگوار. من باید از شما سپاس‌گزار باشم. شاد و پیروز و تن‌درست باشید.

شناسایی عناصر بیکار/ لیلا کرد بچه





عنوان مجموعه اشعار : لب مهتابی اندوه
شاعر : محمد راثی


عنوان شعر اول : نامه
نامه ای در بطریست
نامه ای ناخوانده
با امیدی که دل آشوبه گرفته ست از امواج انگار
ای بسا چشم که تا تیررس دید بر این بی مقدار
سوی خود دوخته بود
ای بسا رویا ها
در دل جزر و مد بی پایان
از امیدی واهی
مشعل افروخته بود
و فراموش ترین گمشده خود را می دید
بعد کابوس فروپاشی کشتی در آب
خشم غول طوفان
و تقلای سرآسیمه میان گرداب
بر لب اسکله بندر گاه
مست از جرعه آتشناکی
با رفیقان موافق همراه

نامه اما اینک در بطریست
بطری اما اینک با امواج
سالیان سالیست
می رود چون پر کاه



عنوان شعر دوم : .
.

عنوان شعر سوم : .
.
نقد این شعر از : لیلا کردبچه
شروع شعر، پیشروی و پایان‌یافتن آن نشان می‌دهد که شاعر، ساختار را می‌شناسد، امّا حضور «عناصر بیکار» در شعر، تأییدی است بر اینکه در الزام به رعایت موازین و حدودی که ساختار شعر پیش روی شاعر ‌گذاشته، چندان سختگیر نیست، و این نکته‌ای است که از چشمِ مخاطبِ آشنا با ساختار شعر دور نمی‌مانَد.
«عناصر بیکار» عناصری هستند که نبودِشان ضرری، و حضورشان نفعی به حال شعر ندارد، امّا به‌راحتی می‌توانند یک شعر را از مرزهای یک اثر ساختمندِ جامع و مانع دور کنند.
ـ شاعر می‌گوید: ای‌بسا رؤیاها/ در دل جزر و مد بی‌پایان/ از امیدی واهی/ «مشعل افروخته بود»
و مخاطب برای اثبات الزامِ وجودِ «مشعل»، دنبال «تاریکی» در جایی از شعر می‌گردد و آن را نمی‌یابد، درست برخلافِ «بعدِ کابوسِ فروپاشیِ کشتی در آب...» که در آن «کابوس» در تقابلِ معنایی با «رؤیاها»ی چند سطر قبل نشسته است.
ـ شاعر می‌گوید: بر لبِ اسکلۀ بندرگاه
و مخاطب به وجه‌تمایزِ میان «اسکله» و «بندرگاه» فکر می‌کند و اینکه یکی از آن دو می‌توانست حذف شود.
ـ شاعر می‌گوید: بر لبِ اسکلۀ بندرگاه/ مست از جرعۀ آتشناکی/ با رفیقانِ موافق همراه
و مخاطب فکر می‌کند که آیا این تصویر، از ساختار این شعر بیرون نزده؟ آن هم پس از «گمشدگی»، «کابوس»، «فروپاشی»، «خشم غول طوفان» و «تقلای سراسیمه میان گرداب».
ـ شاعر می‌گوید: در دل جزر و مد «بی‌پایان»
و مخاطب فکر می‌کند اصلاً مگر جزر و مد می‌تواند «پایان»ی داشته باشد؟ که شاعر به «بی‌پایان» بودنش اشاره کرده!
در این فرصت شاید بد نباشد مختصری هم به مقولۀ «صفات» بپردازیم، به‌ویژه آن‌گونه از صفات که در زمرۀ «عناصر بیکار» محسوب می‌شوند و جایگاهی در حدود مرزهای یک شعر ساختمند ندارند.
برای تشخیص کارآمد یا بیکار بودنِ «صفت» در بافت دو جمله، رسیدن به شناختی از طرفینِ «موصوف» و «صفت» لازم است. دربارۀ موصوف باید بدانیم که صفت، لازمۀ ایجاد تمایز کلمه‌ای در میان هم‌نوعانِ خود است؛ یعنی اگر کلمه‌ای به خودی ‌خود قابلیّت یکسان ‌انگاشته‌شدن با هم‌نوعان خود را نداشته باشد یا اساساً هم‌نوعی نداشته باشد، نیازی نیست تا به‌واسطۀ آوردنِ صفت، آن را متمایز کنیم. به‌عنوان مثال من اگر تنها یک برادر داشته باشم، با آوردنِ صفتِ «بزرگتر» یا «کوچکتر»، او را دقیقاً از کدام برادرم متمایز می‌کنم؟
و درمورد صفت نیز باید بدانیم فلسفۀ وجودیِ صفات ایجاب می‌کند که بتوانیم برای آن‌، نقیضش را تصور کنیم. به‌عنوان مثال، آوردن صفات «شیرین»، «سرخ»، «درشت»، «درختی» و «تازه» برای «سیب» متعارف است، چراکه در همان‌حال می‌توان نقیض آن صفات، یعنی «ترش»، «زرد»، «سبز»، «زمینی» و «پلاسیده» را نیز برای «سیب» تصور کرد، امّا آوردن صفت «خیس» برای «دریا» نامتعارف است، چراکه نقیض صفت «خیس» برای دریا پذیرفتنی نیست. صفاتِ متضمن رنگ‌ها برای موصوف‌هایی که رنگ منحصربه‌فرد دارند نیز از این نوع‌اند، مانند «آلبالو»، «خاکستر»، «سورمه»، «بنفشه» و... که نه‌تنها آوردن صفاتی در حوزۀ رنگ‌ها نظیر «آلبالویی»، «خاکستری»، «سورمه‌ای»، «بنفش» و... که ذاتیِ آن‌هاست برای آن‌ها نامتعارف است، بلکه آوردن هر صفت دیگری در حوزۀ رنگ‌ها نیز همین مشکل را در پی خواهد داشت و به‌ناچار برای متمایز ساختن آن‌ها از نظایرشان باید متوسل به صفات دیگری در حوزه‌های دیگری بشویم؛ مثل «رسیده» برای «آلبالو» یا «گرم» برای «خاکستر» که برایشان نقیض‌های «کال» و «سرد» قابل تصوّر و پذیرش است.
در شعر مورد بحث علاوه‌بر صفت «بی‌پایان» که صفتی نامتعارف و قابل‌حذف است و جزر و مد موجود در شعر را نمی‌تواند از هیچ نوع جزر و مد دیگری متمایز کند، در سطر چهارم، صفت «بی‌مقدار» را نیز داریم برای «بطری»، که باز از همین جنس است و نه می‌تواند به شخصیت‌پردازی «بطری» کمکی کند، نه حتی آن را از «بطری»های دیگر متمایز می‌کند و گویا تنها آمده تا قافیه‌ای برای «انگار» جور کند.

از دیگر نکات قابل‌توجه در این شعر، کم‎توجهی به تقطیع‌های درون‌سطری است. تقطیع‌های درون‌سطری می‌تواند به دلایل گوناگون اتفاق بیفتد و با جهت‌دادن به خوانش شعر، مخاطب را در رسیدن به لحن و مقصود شاعر کمک کند. به‌‎طور خاص در این شعر، یک سطر فاصله قبل از سطرِ «ای‌بسا رؤیاها» می‌توانست تداعی‌گر مکث، درنگ، تفکر و اندوهِ شاعر باشد، علاوه‌بر اینکه می‌توانست فاصله‌ای معنایی میان پنج ‌سطر اول شعر که از بیرون به بطری نگاه می‌کند و یازده سطر بعد که از درون به دنیای یک بطریِ شناورِ گمشده می‌پردازد ایجاد کند و بعد از آن، دوباره با یک سطر فاصله، چهار سطر نهایی را که باز از بیرون به بطری می‌نگرد، از سطرهای قبلی متمایز کند.

منتقد : لیلا کردبچه

شاعر، پژوهشگر، ویراستار. فعّال در حوزۀ شعر. دکترای ادبیات معاصر.



دیدگاه ها - ۱
محمد راثی » یکشنبه 27 بهمن 1398
سلام و عرض ادب.ممنون از بذل وقت شما

دفع دخل مقدر/ جواد نوری





عنوان مجموعه اشعار : پرسه در رگبار
شاعر : محمد راثی


عنوان شعر اول : عشق
۱۷

همچنان دارم دلی بی تاب و سرگردان عشق
نیست سامانی مرا جز بی سر و سامان عشق
کی بداند پایبند چار دیوار صلاح
لذت آواره گردی در غریبستان عشق
ناخدای عقل سکان وا گذارد بهتر است
چون نیاید از پس هنگامه طوفان عشق
گر کلیم ا... هم باشی نمی آری دوام
چون ببینی احتشام جلوه جانان عشق
می خورد پشتش بدون جنگ بر خاک شکست
رستم شه نامه وقتی می رسد بر خوان عشق
گفتم آن مژگان چرا خون در دل ما می کند
گفت این طغرا گرفته از کف خاقان عشق
باز شیرین است بر رغم همه تکرار ها
کس نخواهد دید هرگز قصه پایان عشق

عنوان شعر دوم : هجویه
هجویه

شما که آینه هاتان همیشه زنگاریست
جهان تیره تان پر ملال و تکراریست
بجز ممات ندانید از حیات لذا
صدای دلکشتان زنجموره و زاریست
کدام درد به اکسیر تان شفا یابد
شما که حرفه دیرینتان خود آزاریست
نرسته است بجز نفرت از مزارعتان
مگر که در رگتان زهر دشمنی جاریست
معانی همه واژه نامه تان شده عکس
گناه عین ثواب و غرورتان خواریست
به اختیار چنین دشمن آفرین نشدید
که پاچه گیریتان از عوارض هاریست
چو از دروغ و دغل گشته اید رویین تن
فقط سلاح حقیقت به جانتان کاریست

عنوان شعر سوم : .
.
نقد این شعر از : جواد نوری
با سلام و وقت بخیر
تمام مطلب در همان تفنن میکنم جمع شده، که تکلیف ما را از لونی دیگر مشخص می کند، غزل نویسی به قصد تفنن نکته ی دیگری هم با خود دارد که شما به شعر نو یا آزاد و‌ سپید یا دیگر گونه ها علاقه مندید. در هرحال همیشه دو نگاه کلی بر امر شاعری حکم فرما بوده، اولی شاعری را رسالت خود می داند و آن را بسیار سفت وو‌سخت می چسبد دیگری متساهلانه و تفنن آمیز، گاه در زمانهای غلبه ی وجد و سرور و بهجت درونی شعر را محملی برای برون ریز غلیان ذهنی خود می یابد وار سر خوشباشی و شادمانی دستی به قلم می برد. جالب آنکه همان رشحات قلم که از سر تفنن بر کاغذ ریخته شده از بسیاری شعرهای به قصد جدیت سروده شده ماندگارتر بوده، بسیار افراد نامدار در تاریخ ایران وجود داشته اند که از همین زاویه به شعر نگاه می کرده اند. بسیاری از عرفای نامدار تاریخ ایران و اسلام نیز چنین رویکردی داشته و اینکه نام شاعر بر خود داشته باشند ابا داشته اند. به هر روی غرض آنکه در همین تفنن آمیز بودن هم باید جدی باشید. نه اینکه دست پیش نگیری که پس نیافتی و ضعف و اشکالات موجود را به گردن این دفع دخل مقدر بیندازی که من گفتم که تفننی کار می کنم. خیر دعوای ما با شما تازه شروع شده.
شعر اول شما به خاطر ردیف و نگاه تمجید آمیز به عشق در تقابل عقل تکراری جلوه می کند.اساسا تعریف خود عشق و ردیف واقع شدن این اسم خاص در تاریخ ادبیات مخصوصا صدسال اخیر به شدت تکراری ست اما هوشمندی شما در انتهای شعر توانسته اندکی از بار ملال آوری آن بکاهد‌. جالب آنکه همان بیان انتهایی شما هم تکراری ست. همان عبارت و شعر معروف حافظ است که
یک‌قصه بیش نیست غم عشق و این عجب
کز هرزبان که می‌شنوم نامکرر است

حالا همین نکته لطیف دست مایه شعر شما واقع شده و از بند ملامت دیگران جسته آید. که بهرحال عشق هیچ وقت ملال آور نیست تکراری نیست و از هرزبان که بیان شود ویژگی های آن زبان و بیان را دارد.‌

شعر دوم را هجو نامیده اید. اینهم از همان قسم دفع دخل مقدرهاست. اول اینکه واقعا شعر شما به معنای متداول هجو نبود و شعری تند و انتقادی بود گاه به مرز هجو نزدیک‌شده اما نوعی ترس درونی یا عامل بازدارنده ای وجود داشته که بیشتر ازین عریان گویی نکرده اید. بهرحال توجه داشته باشید هر هجوی انتقاد هست اما هر انتقادی هجو نیست. کار هجو متفاوت است. ممکن است انتقادهم بکند ولی بیشتر هتاکانه و بنیان برافکنانه. تیغ به قصد خانمان براندازی می کشد و ابرو و اعتبار و حیثیت فرد را متلاشی می کند. گاه در اوج فخامت و زیبایی و گاه نه. گاه با به کار بردن الفاظ زشت و ناهنجار و گاه زیرپوستی. و رندانه. شعر شما اما انتقاد بود. آن تیرگی موجود در سطح شهر محصول همان انتقاد است. به یاد پیش و کنایه و سرکوفت گرفتن انچه مامول و محبوب شاعر نیست یا از آن رنجیده است. تناسب های شاعرانه در میان شعر دوم و موسیقی حاصل از پیوند کلام در شعر دوم بیشتر بود، شخصا آن را بیشتر پسندیدم. از فعالیت شما در سایر عرصه های چون شعر سپید اطلاع ندارم ولی همین استعداد در همین بخش بسیار کارآمد است. در همین طنز و انتقاد و هجو می توانید اتفاقات جالبی رقم بزنید. همینجا بمانید و بسرایید.
منتظر دیگر آثار شما دوست عزیز هستیم
با آرزوی سلامتی برای شما جواد نوری

منتقد : جواد نوری

جواد نوری. متولد 1356 شهرستان بهار. متاهل. دارای دوفرزند. کارشناس ارشد ادبیات کارشناس واحد شعر و ادبیات حوزه هنری همدان به مدت ده سال. رئیس انجمن ادبی بهار به مدت هفت سال. رییس انجمن حافظ شناسی مدت دوسال. عضو هیئت مدیره خانه شعروادب استان همدان. سردبیر ...