عنوان مجموعه اشعار : لب مهتابی اندوه
شاعر : محمد راثی
عنوان شعر اول : می رویمD R:
با جوی روزمرگی خویش می رویم
بازیچه توهم و تشویش می رویم
ترجیح روزگار اگر گرگ بودن است
ما باز در متابعت از میش می رویم
با فکر مات کردن شاه حریف خویش
تا تنگنای مهلکه کیش می رویم
حاجت به مکر دشمن و غدر زمانه نیست
اینسان که در هلاکت خود پیش می رویم!
دیدیم وعده سر خرمن ولی هنوز
با یک دروغ تازه ای از خویش می رویم
در جستجوی گنج که در خواب دیده ایم
تا ورطه سراب به تفتیش می رویم
عنوان شعر دوم : نامرادیمبین خاموش ماندن را دلیلی بر رضای من
همین خاموشی ام گویاست از خشم رسای من
اگر زنجیر تمکین را به دستنام نمی بستند
نمی دیدی بجز پرخاش و عصیان در ورای من
شبی با من بمان ای ماندنت معنای آرامش
که گیرد سکر اطمینان و ایمان خوابهای من
هزاران بار افتادم ولی از پای ننشستم
که امّید رسیدن بود تنها اتّکای من
اگر دستم رسد روزی که گیرد دستهایت را
به گرمی می کند آگاهت از ناگفته های من
چو تاج خار می بخشند عیسا را در این دوران
کجا خواهند کرد این بی تمیزان اعتنای من
زلال خاطر من تیره شد از سنگ نامردی
دریغا آن صفای من دریغا آن صفای من
حریفان سنگ انکارند و چشم و گوششان مسدود
بغیر از نامرادی نیست پژواک صدای من
عنوان شعر سوم : ..
در این یادداشت با هم مروری نقادانه خواهیم
داشت بر دو غزل. غزل نخست، با سخن گویی از جانب جمع، بخت همنوایی مخاطب با
خود را افزایش داده است. شعر از شعرهایی ست که با اتکا به عاطفه ی جمعی
سخن می گوید و آن دسته از مخاطبان که خود را به هویت جمعی کلان تری وابسته
می بینند، می توانند با آن همذات پنداری کنند و آن را روایت گر «حال» خویش
ببینند. شعر، راوی حرکت است امّا حرکت به جانبی نادلخواه. از میان قوافی
این غزل، تنها آخری را اندکی غریب تر می یابیم؛ نه از آن دست غرابت هایی که
بیان شعر را دچار مشکل کرده باشد، ولی جنسی که برای مخاطب خاص، القاگر به
زحمت افتادن شاعر است. شعر شعر پخته و خوبی ست و علاوه بر استحکام محور
عمودی و یگانگی موضوع کلّی یی که شعر جهتش را هرگز از آن به جانب دیگری
معطوف نکرده، مضمون پردازی های بیت محور نیز به یاری قوّت مجموعه ی اسکلتی
شعر آمده است. خُب، برخی از کلمات شعر اندکی کهن ترند اما در هیچ جای شعر
نمی بینیم که شاعر با افراط یکدستی زبان شعرش را وانهاده باشد. با وجود
کلمات و تعبیرات قدری کهن تری که از آن ها سخن گفتیم، شعر از تعابیر امروزی
هم تهی نیست و این دو دسته نسبتاً خوب با هم آمیخته اند. با نگاهی بهانه
جویانه، در کاربردهای زبانی شعر، البته نقاط خلئی به چشم می آید. مثلاً
سلیقه ی این بنده ی حق، «در متابعتِ میش رفتن» را (با وجود گرهی وزنی که در
میانه اش می افتد و نسبت به صورت موجود در شعر از روانی اش می کاهد) بیش
از «در متابعت از میش رفتن» می پسندد. توضیح چرایی اش اندکی دشوار است. «در
متابعت از ... رفتن» از حیث معناپردازی غلط نیست ولی از آن جا که ما به
ساختارِ «در متابعت از کسی، کاری را انجام دادن» عادت داریم اما در این جا
شاعر به جای ساختار مذکور (که فعل در آن برجسته تر از دیگر ارکان است) قصد
داشته «دنبالِ ... رفتن» و «دنباله روی از ...» را بیان کند و تأکیدش را
روی «متابعتِ میش» بگذارد، احساس من این است که حضور «از» اندکی معنا را
منحرف کرده است. اعتراف می کنم که ماجرا سلیقی ست! در مورد واپسین بیت از
غزل هم باز نکته ای سلیقی به ذهنم رسید؛ این که کاش وزن به شاعر اجازه می
داد تا به جای «گنج»، «گنجی» را به استخدام شعرش درآورد. امّا فارغ از دو
نکته ی عرض شده که اصراری بر تغییرشان ندارم (زیرا از سویی آن ها را اندکی
سلیقی می دانم و از سوی دیگر با خرج کردن انصاف می بینیم که حقیقتاً می
توانند از منظر دیگری موجه باشند)، می خواهم گستاخی کنم و روی اصلاح و
تغییر یک مورد زبانی کوچک اصرار بورزم. به نظرم «یک دروغ تازه ای» اصلاً
خوب و قابل دفاع نیست و ناگهان اوج به حضیض کشانده است. ناگفته پیداست که
از میان «یک» و «ای» تنها حضور یکی کفایت می کند و دیگری حشو است. اگر وزن
دست ما را باز می گذاشت، ترجیح این بنده ی حق، نگه داشتن «ای» و حذف «یک»
بود. با آن که از پیشنهاد دادن جایگزین پرهیز دارم، ولی جسارت می کنم و عرض
می کنم که شاید استعمال «هر» به جای «یک» نافع تر باشد. خُب، غزل تا حدودی
قافیه محور است و چه بسا اگر قوافی یاری بیشتری با شاعر می کردند، شاعر می
توانست فرم و نظم دلنشین تری هم به ابیات غزلش ببخشد. شعر دوم، آشکارا
شعری فروتر از شعر اول است. وزن شعر البته به دلنشینی طنینش کمک کرده
امّا... بگذارید روی خود سطرها صحبت کنیم. در همان بیت اول، نه ترکیب «خشم
رسا» چندان روشن و «رسا»ست و نه تعبیر «گویا بودن "از" چیزی» در زبان
کاربردی مرسوم دارد. در بیت دوم، «در ورای من» (به معنای آن سوی من؟!) را
به هیچ نحوی نمی توانیم کامل کننده ی خوبی برای جمله به شمار آوریم. در بیت
ششم هم به نظرم قافیه چندان که باید خوش ننشسته. اشکالش هم دقیقاً به
تغایرش با کاربرد زبانی معمول باز می گردد؛ «کجا خواهند کرد اعتنای من» از
آن رو دلچسب نیست که در آن «اعتنای کسی کردن» به جای «اعتنا به کسی کردن»
نشسته است. حتّی اگر کاربرد کنونی را واجد معنارسانی بدانیم و آن را نوعی
از بیانِ ممکن بشماریم، باز لااقل می توان گفت که این کاربرد، زبان تا تا
حدّ نادلچسبی کهن و غریب کرده است. با کاربرد «زلال خاطر» به جای «زلالی
خاطر» البته می توانیم کنار بیاییم به خاطر رواجی که ترکیباتی این چنین در
شعر معاصر یافته است. ولی در همین بیت، این که «زلالی با "سنگ" تیره شود»،
باز قدری عجیب و نامتناسب به نظر می رسد. در بیت آخر هم کلمه ی «مسدود» با
آن که کاملاً در جهت معنایی بیت است، ولی جنسش طوری ست که موجب می شود آن
را قدری توی ذوق زننده و بیرون زده از بافت زبانی متن بدانیم. علاوه بر
این، شاعر باید متوجه باشد که «پژواک صدا» لزوماً صدایی که به سوی فرد باز
می گردد نیست؛ بلکه بیش از هر چیز، تنتنه ی صدا و پراکنده شدنش در آفاق را
به تصویر می کشد. گواهم مثلاً این بیت از غزل ناب عاشورایی آقای محمدرضا
محمدی نیکوست: «از فراسوی ازل تا ابد، ای حلق بریده! / می رود دایره در
دایره پژواک صدایت». در حالی که شاعر در این بیت واپسین، به وضوح می خواسته
صدایی که از دیگرسوها به سوی او می آید را در بر دارنده ی «نامرادی» و به
قول خودمانی تر «بدشانسی» بداند. هرچند می توان اصل صدای خود فرد را حاوی
گلایه و شکایت و ناله از نامرادی فرض کرد... . با وجود تمام گله هایی که از
فرازهای یادشده ی زبانی این غزل کردیم، باید انصاف داد که در مجموع این
غزل هم غزل استخوان دار و مایه مندی ست؛ ولی همان طور که عرض شد، اگر قرار
باشد بیت این غزل و غزل قبل از آن داوری کنیم، باید غزل دوم را پرایرادتر و
اندکی نادلنشین تر از شعر نخست بدانیم و بنامیم.