دل تنگم اگر هویی کشد چاک گریبانها از این آیینه دریا مشت آبی زد به چشم خود مرا تلخاست بیداری چه آرم زین جهان بر تو من آن داوود بینایم همین بیناییام خوشتر سخن از محشر خون است و خون دریای پنهانم زمان تلخ است خون سینهی سهراب میجوشد زمان تلخ است با یاد دیار و یار میگریند زمان تلخ است تیمور آمدهست و رفته و حافظ خیابانها چو خطهایی ز خون بر نطع تاتاری زمان تلخ است عصر جمعه سر بگذاشته غمناک از مرحوم نوذر پرنگ
نهد تا دامن صبح قیامت سر به دامانها
پریشان شد ز آشوب خیالش خواب طوفانها
که خواب کاکل روحت نگردد از پریشانها
که گر تابم به نی سوزاند افغانش نیستانها
به خود میپیچد اندر خلوت از هنگامهی جانها
ز نقش پردهی تاریخ و میریزد در ایوانها
هزاران ناصر اندر غار یمگان بدخشانها
کشیده خرقه چون مهتاب بر خاک خیابانها
زمان چون تشتی از خاکستر برگشته بر آنها
به آیین غریبان بر ضریح قدس بارانها
در این نطع،این نطع خونین که هول و ولا لحظه لحظه دو چندان کند هیبت مرگ ما را چه کار آید از دست بسته و از چشم مبهوت بر عقربکهای بی رحم که پیمانهء مهلت ما بکوبند بر سنگ خارا کجایند اینک بشارت فروشان که تردید مارا ببینند و قطعیت ماجرا را چه میشد که هر آرزو سکّه ای بود در قلّک ذهن و گنجینه ای داشت این کودک ذهن در این قحط سال مدارا. خرداد 88 *با الهام از رمان "ابله" داستایوسکی
بر آرزوی سبز جوانان غضب چه بود
حکم کلوخ داشت به حلاج،شعر تو
آلودن کلام به غیظ و شغب چه بود
رویت سیاه باد که با این همه دلیل
انکار صبح روشن و توجیه شب چه بود
واجب به پا نداشته در نفی جائرین
اصرار در گزاردن مستحب چه بود
صیاد تا به مرفقش آغشته شد به خون
کوچک نمائی تو به مشت و وجب چه بود
بر جای امتثال به حسان حق مدار
تقلید طعن جاهلی بولهب چه بود
مصداق آنچه گفت "سروشی" ز ما مرنج
ترجیح منتصب عوض منتخب چه بود
در گیر و دار فتنه زبان را مهار کن
هذیان بی مناسبت از فرط تب چه بود
بر آرزوی سبز جوانان غضب چه بود
حکم کلوخ داشت به حلاج،شعر تو
آلودن کلام به غیظ و شغب چه بود
رویت سیاه باد که با این همه دلیل
انکار صبح روشن و توجیه شب چه بود
واجب به پا نداشته در نفی جائرین
اصرار در گزاردن مستحب چه بود
صیاد تا به مرفقش آغشته شد به خون
کوچک نمائی تو به مشت و وجب چه بود
بر جای امتثال به حسان حق مدار
تقلید طعن جاهلی بولهب چه بود
مصداق آنچه گفت "سروشی" ز ما مرنج
ترجیح منتصب عوض منتخب چه بود
در گیر و دار فتنه زبان را مهار کن
هذیان بی مناسبت از فرط تب چه بود