می برد قیچی موج
رشته ء آرزویش-رسیدن به خشکی-
داده از کف تعادل
هرچه دارد به آب خروشان سپارد
بلکه پا را به ساحل گذارد
غافل از آنچه پنداشت سمت ِ سلامت
آنسوی حوض سنگی ست!
چیست در باطن این هیاهو
موجی از فوت بادی که هردم
سرنشینان این قایق کاغذی را
می کشاند ازین سو به آن سو
یکی از برهه های پر فراز و نشیب تاریخ ایران، دوره حکومت تیموریان بوده است. تیموریان که در سالهای 771 الی 991 هجری قمری بر بخشهای پهناوری از ایران ، شبه جزیره آناتولی و ماوراءالنهار و هندوستان فرمانروایی داشتند از دو پشتوانه استوار و ژرفای دل و جان مردم برخوردار بودند که همراه با نیروی شمشیر راه را بر تاخت و تازهای سعبانه شان هموار می گردانید و به توجیه تعدیات و اجحا فات آنان می پرداخت. یکی از این پشتوانه ها ، تسنن دولتی بود که در سایه آن و ادعای برپاداشتن اسلام و روش سنت و جماعت به اقدامات زیادت طلبانه حکمرانان این سلسله رنگ شرعی میزد و مخالفان و جریانهای رقیب را با اتهام کفر و زندقه سرکوب می کرد و شاید یکی از علل قدمت استبداد و حکومت های مطلقه در ایران همین تلفیق و آمیختگی دیانت و دولت در هم بود
چنان که در مقایسه تمدن ایران و یونان تصریح شده است که ایرانی زمین را به آسمان روانه کرده و یونانی آسمان را به زمین فرود آورده است. یعنی یونانی چون شخصیت بشری به خدایان خود بخشیده بود و از روی روانشناسی پیچیده انسانی آنها را به قضاوت گذارده بود. مطیع و مقهور فرمانروایان و ارباب قدرت خود نمی شد و آنها را مورد بازخواست قرار می داد و ایرانی از دیرباز برای حاکمان و فرمانروایان خود فره ایزدی قایل بود و سرپیچی از فرمان او را عصیان در برابر مشیت الهی میدانست (1) و این تفکر چه در دوران پیش از اسلام و چه در دوران پس از اسلام بر ذهن نخبگان جامعه ایرانی حاکم بوده است و در دوره تیموریان با توجه به گرایشات مذهبی خاص این سلسله شدت بیشتری یافته بود.
پشتوانه دیگر حکمرانان تیموری سلسله های صوفیه و مشایخ اهل طریقت بود. نهضت صوفیه هر چند در ابتدا به عنوان یک نهضت اصلاحگرانه توانسته بود آفاق تازه ای از اندیشه را فراروی نخبگان و حقیقت جویان عرضه داردو شکافی در فضای بسته آن ایام پدید آورد ولی به مرور زمان و با نفوذ عناصر سست عنصر و فرصت طلب دستخوش انحراف شده و از شعارهای اولیه خود مبنی بر آزاد اندیشی و انقیادناپذیری عدول کرده و به دستاویز خودسازی و صلاح اندیشی برای خلق ، پیوستن به حکام جور یا حداقل سکوت در برابر مظالم آنان را جایز می دانست و تبلیغات این فرق که همانا اعراض از امور دنیوی و گرفتن رویه انفعال و تسلیم در برابر پیش آمدها بود جز به تقویت و تثبیت اقتدار حکام تیموری نمی انجامید و به منزله آب سردی ،آتش عدالت خواهی و حق طلبی را در طبقات ستمدیده خاموش میکرد. به مدد تعامل این دو بازوی تبلیغاتی بود که جنایات تیمور موسس این سلسله ، یکی از سیاه ترین برگهای تاریخ ایران را می سازد. چنان که در تواریخ ثبت شده است، وی مردم خوارزم را قتل عام می کند. در سیستان 2000 اسیر را زنده زنده به خاک می سپارد. در حلب و دمشق 20 کله مناره برپا کرده و در اصفهان 70000 نفر را به قتل می رساند و در فتح بغداد به هر یک از 200 هزار سپاهی خود دستور می دهد که 2 سر بریده تحویل دهد.(2)
ادامه مطلب ...چنین که پرده ء پرهیز می درد چشمت
به هیچ فتنه شباهت نمی برد چشمت
هلاک این همه را دید و بس نکرد هنوز
کجا به حال کسی رحم آورد چشمت
ز عافیت طلبان تا مرا تمیز دهد
چه دامها که به راهم نگسترد چشمت
و رستخیز سراسیمه اتفاق افتد
یکی به حال قتیلش چو بنگرد چشمت
قیاس کار گرفتم ز خیل خون جگران
که سیل خون مرا هیچ نشمرد چشمت
بنفشه وار لوای عزا بر افرازم
خیال قتل مرا گر نپرورد چشمت
حذر چگونه توان کرد از نظر بر تو
چنین که پرده ء پرهیز می درد چشمت
ادامه مطلب ...هرچند آشنائی ما با تمدن غرب و مظاهر آن بیشتر از طریق شکستهای خفت بار سلسله قاجار در جنگ با دول روس و انگلیس بوده و طبقه نخبگان زمانی به حیاتی بودن این آشنائی پی بردند که غرش توپهای دولتهای استعماری را پشت دروازه های شهر شنیدند اما هرگز در صد کشف علل عقب ماندگی خویش و پیش رفت دشمن نیامدند و با پیچیدن نسخه های ناقص و نادرست بر بی درمان بودن این درد کهنه صحه گذاشتند.
و جالب آنکه برخی نیز از بیخ منکر هرگونه پیشرفت غرب شدند و با بزرگ نمائی و بر کشیدن مشکلات این جوامع پیش بینی کردند که عنقریب این جوامع مادی در منجلاب فساد غوطه ور خواهد شد و شرق دوباره بر خواهد خاست.غافل از این که انکار دن کیشوت وار حقیقت نتیجه ای جز فراهم ساختن اسباب ریشخند خود ندارد و هنوز هم که هنوز است به آسیاب های توطئه حمله می بریم و متوجه فاصله گرفتن خود از کاروان مدنیت و ترقی نیستیم.
و چه ظریف بود و باریک بین مرحوم محمد علی جمالزاده که به این واکنشهای کودکانه و از سر لج بازی هم وطنانش در دومین کتابش-راه آب نامه- اشاره می کند:
" وقتی دور هم جمع می شویم بدلیل مبهوت شدن از این همه نظم و بسامانی ، همه رفتار و آداب ایرانی را به سخره می گیریم و در مقایسه با تمدن غرب برایمان مایه تفریح می شود در این میان گاهی کسی یک خصلت ایرانیان را می ستاید و بزودی نظرمان عوض می شود و سریعا شروع به تعریف از صفا و عاطفه و ادب ایرانیان کرده و احساساتی که می شویم می خواهیم از همان فردا به وطن برگردیم."
هنوز برای بنده این معما باقی ست که چرا رویه معتدلی در برابر غرب اتخاذ نکرده ایم و یا مثل مرحوم سید حسن تقی زاده گفتیم از فرق سر تا نوک پا باید غربی شد و گاه مثل مرحوم جلال آل احمد همه چیز غرب را انکار کرده ایم. و شده ایم یک غرب ستیز هیستریک.راستی آیا حد وسطی در این میان وجود نداشت.
به قول یکی از دوستان عزیزم که هرکجا هست خدایش سلامت داراد : آدم زمانی می تواند عقل و علم را انکار کند که همچون مولوی به درجه اشراف و احاطه بر علوم زمانه نائل شود وگرنه با عقل ناقصی که ما داریم انکار علم و پیشرفتهای علمی غرب جز واکنش منفعلانه نیست.
هرچند به جامعه غرب و جهان بینی حاکم بر آن اشکالات عدیده ای مترتب است،اما اصول و مبانی اخلاقی حاکم بر آن چند ویژگی منحصر به فرد دارد که کفه ء محسنات آن را در برابر اشکالاتش سنگین تر می کند.نخست اینکه این مناسبات اخلاقی و اجتماعی نتیجه خرد جمعی ست و لذا حکم تابو و مطلق ندارد د و می تواند به مقتضای زمان و تغییر یابد.دوم اینکه معیار انتخاب رویه های آن تجربه بشری و آزمون و خطاست این یعنی اینکه بطور تنگاتنگ عمل گراست ،یعنی اینکه بیشتر از اینکه بر مبنای ایده آلها باشد بر مبنای واقعیت هاست.
این ویزگی تصحیح پذیری و دینامیسیته جامعه را در برابر انحطاط و فساد بیمه می کند و در عین حال در برابر هر اندیشه ضد خود خود به تدبیر مناسبی وا می دارد.
به عنوان مثال با پیدایش تفکرات مارکسیستی در قرن هجدهم و ایجاد زمینه های نارضایتی در اقشار کارگری
جوامع سرمایه داری برای مدتی دچار چالشهای شدیدی شدند.حتی چنان شد که مارکس پیش بینی کرد که به زودی دوره سرمایه داری به تاریخ خواهد پیوست و در برابر پرولتاریا به زانو در خواهد امد.مارکس کشورهای صنعتی اروپا را خاستگاه و کانون آینده خیزش پرولتاریا دانست اما این پیش بینی در عمل به وقوع نپیوست و دست اندرکاران جوامع سرمایه داری با بهبود وضع معیشتی و زندگی کارگران و سهیم کردن کارگران در سود از بروز این تنش جلو گیری کردند.
در چوامعی که ایدئولوژی لایتغیری حاکم است و بر مناسبات و روابط اجتماعی سایه افکنده است ،در ابتدا همه ء کارها خوب پیش می رود چون فاصله ء زمانی زیادی بین تکوین آن ایدئولوژی و مسائل ساری و جاری وجود ندارد.به مرور زمان که نسلی دیگر جایگزین نسل قدیمی می شود و فضا و مناسبتی دیگر می طلبد و پرسش هائی برایش مطرح می شود که در چارچوب انعطاف ناپذیر باورهای ایدئولوژیک که سلب کننده ء هر گونه تردید و تشکیک است نمی گنجد و با پاسخهای کلیشه ای که قصد توجیه و نه مجاب کردن او را دارد دچار تعارض می شود.
در ضمن در تریبون رسمی شارحان این مکاتب که در فضائی دگماتیک و خرد ستیز پرورش یافته اند،انعطاف پذیری رویاروئی با مسائل مستحدثه وجود ندارد.لذا نا کارآمدی خود را به صورت برخوردهای شدّاد و غلاظی با هر سوال نشان می دهد.و زمینه های تجدید نظر طلبی در اذهان برخی نخبگان مومن که هنوز قدرت استدلال و تجزیه تحلیلشان سالم مانده چون موریانه رسوخ می کند.جنانکه در جوامع کمونیستی این جریان روی داد و به وزیدن نسیم پروستریکا این کاخ پوشالی را فرو ریخت.
ادامه مطلب ...