1
چون برق می درخشد و خاموش می شود
تصویر غنچه ای که در این صبح سوزناک
با دستبرد باد فراموش می شود!
2
چون اژدها که بر سر گنجی دهد کشیک
با باور خرافی خود خو گرفته است
غافل که مغز منجمدش بو گرفته است!
3
خفّت زین را نکرده است تحمل،
اسب چموشی که تن سپرده به شلاق
تا بکند طاقت مربّی خود طاق!
4
از صفای صبحدم چه می دهی شعار؟
تو که چشم وا نمی کنی
بی شماتتی به ساعت شماطه دار!