.

.

.

.

حکایتی از روضة الصفا

...روزی حضرت نایب السلطنه فتح علی خان جهانبانی (فتحعلی شاه

)بدان پادشاه آگاه (آغا محمدخان قاجار )خدمتی شایسته

کرد.پاسخی درخور و بایسته گفت تا طبع آن حضرت نیک بشکفته شد

و به برادر زاده فرمود:"از من تمنائی کن که روا دارم".شاهزادهء آزاده را

تملق و خوش امدی به خاطر رسیده عرض کرد که الحمد لله مرا از

دولت ان حضرت حاجت دیناری نیست.....اما اگر تخفیفی در جمع

منال رعایا رود مزید به دعا گوئی بشود(یعنی خراج و مالیات سالانه را

تخفیف دهند)

پادشاه دانا برآشفت و او را براند.و پس از لابه و الحاح و انابه دگرباره

خواند و فرمود:"ای فرزند ارجمند،رایت خام است و بر خطاست؛چون با

رعیت به سربرده ای از حالت این گروه تجربتی حاصل نکردی.رعیت

چون آسوده گردد در فکر عزل رئیس و ضابط خود افتد.وعلی هذا

القیاس چون عموم اهالی ملک را فراغت روی دهد ،به عمال و حکام

تمکین نکنند و در فکر های دور و دراز افتند.این گروه فرومایه را باید به

خود مشغول کردن که از کار رعیتی و گرفتاری فارغ نگردند،والاّ کار

زراعت و فلاحت نقصان یابد و توفیر در غله و حاصل ضعیف شود و قحط

پدیدار شود و لشکری از کار بیفتد و فشارهای عظیم روی دهد و ملک

از میان برود.ارباب زراعت و فلاحت چنان باید باشد که هر ده خانه را

یک دیگ نباشد تا به جهت آشی یک روز عطلت و انتظار به سر ببرند و

الّا رعیتی نکنند و نقصان در ملک روی دهد.

 

کتاب روضة الصفا :نوشته رضا قلی خان-جلد نهم-صفحة 301

ادامه مطلب ...

کابوس

چه شبهای مهیبی خواب می دیدی

که در واکردی از تابوت

و ناگه، تیزی دندان خون آشام

به خونت ریخت زهری شوم

 

چه شبهای مهیبی خواب می بینی

که در بگشائی از تابوت

و بوی مرگ و ویرانی

مشامت را کند مسموم

 

کدامین شب از استیلای این کابوس ،خواهی رست

و نفرت از وجودت رخت خواهد بست؟

و خواهی دید خواب محواین تابوت

                                  ای فرتوت!

                                 ای تاریخ

ادامه مطلب ...

پشت پرده های انقلاب اسلامی

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

زمستانی

باغ من برفِ کدامین دی ترا در بر گرفت؟

با چه افسون آتش خسران به جانت در گرفت

در عزای سبز پوشانت کدامین ابر بغض

عندلیبان ِ نواسنج ِترا حنجر گرفت

زخمه زد بر چنگ وحشت ،هر نفس کابوس مرگ

تا تبر رقص جنون آمیز خود از سر گرفت

خم نمی شد قامت سرو تو با شلاق باد

آن تمرّد را کدامین ترس ویرانگر گرفت؟

چتر گل را بعد ازین بلبل کجا بر سر کشد؟

بی نوا آسیمه سر از شاخسارت پرگرفت

"ناگشوده گل نقاب،آهنگ رحلت ساز کرد"*

ارغوان سر خورده راهِ جانبی دیگر گرفت

بی ثمر امید بستی پیشواز صبح را

آفتابت را طلسم تیرگی معبر گرفت!

آنقدر در وانکردی بر مسیح نوبهار

تا چو راثی از تو امّید ِ شکفتن بر گرفت


ادامه مطلب ...