1
کاش به جای خراب کردن بت ها
بت شکنی بی کلنگ قهر و تعصب
پنجره ای می گشود جانب فردا
2
به پرواز بالی اگر وا کند
بساید پرش را به اوج اثیر
غذای قفس کرده این مرغ اسیر!
3
گفتی شبانگاه آیی سراغم
گفتی و شب رفت و خورشید سر زد
خاکستری باز ماند از چراغم!
4
دیگر نه بت ، نه خود، نه خدا، بت شکن گریست
وقتی که در قلمرو ویران خویش دید
پاداش هر مجاهدتی غیر هیچ نیست!