.

.

.

.

سریال shield

 

یکی از سریالهای جالبی که در این اواخر دیدم سریال شیلد(جان پناه) بود.برخلاف تم حادثه ای پلیسی  عامه پسند و گاه ادبیات و صحنه های  نامتعارف  حاوی لایه های پنهانی بود که به خوبی در بین صحنه های جذاب و اکشن جاسازی شده بود و پیام اصلی را بطور غیر مستقیم به بیننده القا می کرد. 

داستان فیلم از این قرار است که در یک محله شلوغ و مهاجر نشین لس آنجلس  بنام  فارمینگتون که محل و مامن باندهای مافیائی قاچاق و قتل و دزدی است فرد جاه طلبی به نام دیوید آسودا که اصالت لاتینی دارد به عنوان رئیس پلیس انتخاب می شود. 

هدف او از تصدی این پست استفاده از این فرصت به عنوان نردبانیست که او را در رسیدن به هدفش یعنی شهرداری لس آنجلس کمک کند لذا در این راه از هیچ کاری فرو گذار نمی کند. 

در وهله اول آسودا با تیم عملیات و سرکرده شان ویک مکی که پلیس فاسدی ست در می افتد و یک مامور پلیس را بنام تری کراولی را به عنوان جاسوس وارد تیم می کند ولی مامور نفوذی بلافاصله شناخته شده و توسط ویک مکی به قتل می رسد. 

ویک مکی سرپرست تیمی همگن است که بدلیل اتحاد و هماهنگیی که بین آنها وجود دارد کارهای خلافشان در جریان هر عملیات لاپوشانی می شود و تلاش آسودا برای مچ گیری از آنها ناموفق می ماند. لذا بعدها با تیم بطور کژدار و مریز رفتار می کند و سعی می کند موفقیتهای این تیم را در دستگیری ب اسم خودش ثبت کند.

پس از انتخاب آسودا به عنوان نماینده انجمن شهر تیم تحقیقات مجددا پرونده قتل تری کراولی به جریان می افتد و ستوان سمجی بنام جان کاوانو با آتو گرفتن از یکی از اعضای تیم بنام لمنسکی سعی در لو دادن ویک مکی می کند که باز با کشته شدن لم توسط شین وندرل مدرکی باقی نمی ماند و ستوان کاوانو که جریان پرونده را شخصی کرده است خود بدلیل پرونده سازی بازداشت می شود. 

با مرگ لمنسکی و بالا گرفتن اختلاف بین ویک مکی و شین وندرل اتحاد و یک پارچگی تیم بهم خورده و برای کلادیت رئیس پلیس جدید فرصتی پیش می آید تا بتواند ویک مکی را دستگیر کند. 

اما ویک با برقراری ارتباط با پلیس فدرال  به عنوان جاسویس وارد دستگاه پزوئدا حامی مالی اسودا می شود و اسودا نیز با درک موقعیت بسرعت تغییر موضع می دهد و از پسوئدا اعلام برائت می کند. 

با با تحت حماین گرفتن ویک توسط پلیس فدرال امکان دستگیری ویک سلب می شود در حالی که شین وندرل و همسرش خود کشی کرده اند و دوست دیگرش رونی گادوکی دستگیر شده است و اینک ویک ماجرا جو و عاشق عملیات پلیسی مجبور است لباس سویل بپوشد و آخر عمرش را در دفتر اداره گزارش بنویسد در حالی که همسر و فرزندانش نیز او را بدلیل مخاطراتی که برایشان ایجاد کرده ترک کرده اند.

ادامه مطلب ...

خواندنی ها ۱۵

 

 ۱ 

 روزی رضاخان با هیات همراه با ماشین جیپ در حال حرکت به سوی جنوب بوده که سر راه از یزد رد می شود و میبیند که مردم زیادی در آن جا گرد هم جمع شده اند. رضا شاه به جلو می رود و از حاضرین می پرسد که چه خبر شده..؟؟ در پاسخ می گویند که: آخوند فلان مسجد یک دعایی خوانده که کور مادرزاد را شفا داده است. رضا شاه می گوید: آخوند و فرد شفا یافته را بیاورید تا من هم ببینم. چند دقیقه پس از آن، آخوند را به همراه یکی… دیگر که لباس دهاتی به تن داشت و شال سبزی به کمر بسته بود را نزد رضاشاه می برند. رضا شاه رو به شفا یافته می کنه و میگه: تو واقعن کور بودی…؟؟ یارو میگه: بله اعلا حضرت.. رضاشاه می پرسد: یعنی هیچی نمی دیدی و با عنایت این آخونده بینایی خود را بدست آوردی..؟ یارو میگه : بله اعلاحضرت رضاشاه میگه: آفرین… آفرین… خب این شال قرمز رو برای چی به کمرت بستی…؟ یارو میگه: قربان… این شال که قرمز نیست… این سبز رنگ هست.. بلافاصله رضاشاه شلاق رو بدست میگیره و میفته به جونبه جون اون شفایافته و آخوند و سیاه و کبودشون میکنه و میگه قرسماق کثافت پوفیوز بی همه چیز… تو دو دقیقه نیست که بینایی بدست آوردی… بگوببینم فرق » سبز » و » قرمز » رو از کجا فهمیدی…؟؟؟

 

 ۲ 

فرازی از گفته قاضی شارع در سریال سربداران:
 

" قضاوت کار آسانی است. کافی است بدانی "داد" کدام است و "بیداد" کدام.
من به شما می گویم "داد" آن است که "خان" بخواهد ... "

ادامه مطلب ...

شکوه بانگ رهایی/محسن صلاحی راد

اگرچه سخت شکسته‌ست بالِ فریادت
شکوهِ بانگِ رهایی نرفته از یادت

غمی که پایِ تو را بسته با طنابِ سکوت
نشسته بر سرِ آوازهای آزادت

چنین‌که کلبه‌ی مخروبه‌ی کلاغانی
چگونه زار نگریم به‌یادِ آبادت؟

دریغ آتشِ عشقی که در مصافِ جنون
فروختی به فریبیّ و داد بر بادت

هنوز خاکِ تو بویِ امید می‌شنود
که لب به نغمه گشاده‌ست جانِ آزادت.

تهران، آتلیه‌افراز
15 تیرماه 1391 جلالی  

 

محسن صلاحی راد