اگرچه سخت شکستهست بالِ فریادت
شکوهِ بانگِ رهایی نرفته از یادت
غمی که پایِ تو را بسته با طنابِ سکوت
نشسته بر سرِ آوازهای آزادت
چنینکه کلبهی مخروبهی کلاغانی
چگونه زار نگریم بهیادِ آبادت؟
دریغ آتشِ عشقی که در مصافِ جنون
فروختی به فریبیّ و داد بر بادت
هنوز خاکِ تو بویِ امید میشنود
که لب به نغمه گشادهست جانِ آزادت.
تهران، آتلیهافراز
15 تیرماه 1391 جلالی
محسن صلاحی راد
کاش در بیت آخر تجدید نظر می کرد... هم به زیبایی بیت های قبل نیست، هم تو غزل پنج بیتی قافیه ی تکراری خیلی جالب نیست...
سپاس
زیبا بود و عالی ولی افسوس شاعرش را نشناختم
سلام
ایشان از شاعران خوب تبریز است
درود استاد
ممنون که ما را مهمان این شعر زیبا کردید
موفق و پایدار بمانید
درود
استاد گرامی، امروز آمدم تا شما را به خواندن متن جدید وبلاگم فرا بخوانم که ویژه "جشنواره کتابی به اختصار" هست، لطفا بخوانید و دیدگاهتان را برایم بنویسید، سپاسگزارم
شاد و پیروز و تندرست و سبز و نویسا باشید
بدرود
سلام.خیلی زیبا بود.ممنون
آقای صلاحی رو می شناسم همکلاسی ما توی دانشگاه تبریز بودند. مطمئنم روزی استاد بزرگی میشند چون خیلی با اراده بودند.
آمدم تا هم سری به وبلاگ وزینتان بزنم و هم دوباره از بابت محبتی که به بنده ابراز فرمودهاید، تشکر کنم که دیدم یکی از همشاگردیهای دوران تحصیل اظهار محبتی کردهاند. جای بسی خوشبختی است برای من که هنوز دانشجویان خوبی مثل ایشان مرا به خاطر دارند.
باز هم از شما جناب راثیپور عزیز، سپاسگزارم.
زنده باشید و پاینده.
همقطار گذشته های قشنگ تا ابد کاش بچه می ماندیم...