.

.

.

.

شهریار در دوراهه سنت و مدرنیته/محمد رضا راثی پور



شاید در طول‌ تاریخ‌ ادبیات‌ معاصر، آثار هیچ‌ شاعری‌  به‌ اندازة‌ شهریار مورد مداقه‌ و بررسی‌ قرار نگرفته‌ ودر این‌ مورد اظهارنظرهای‌ مختلف‌ و گاه‌ ضد و نقیض‌ هم‌ ابراز نشده‌است‌ و در این‌ خصوص‌، کم‌ نبوده‌اند کسانی‌ که‌ موفقیت‌ شهریار را درمواجهه‌ با رقبای‌ قدرتمندی‌ چون‌ امیری‌ فیروز کوهی‌، ابوالحسن‌ورزی‌ و رهی‌معیری‌ و... مدیون قدرت‌ و تسلط‌ شاعرانه‌ و دلیل‌ اقبال‌ عام‌به‌ آثار او را شاهکار بودن‌ و شعریت‌ محض‌ دانسته‌اند. صرف‌ نظر ازاین‌ عقیدة‌ شیفته‌ وارانه‌، که‌ خود جای‌ بحث‌ دارد، باید گفت‌ که‌موفقیت‌ شهریار مدیون‌ وجهی‌ دیگر است‌ که‌ همواره‌ از نظر ناقدان‌این‌ عرصه‌ پنهان‌ مانده‌ است‌. هر چند که‌ امروزه‌، رنه‌ولک‌، نظریه‌پردازنقد جدید، به‌ کلی‌ منکر ارزش‌ نقد تکوینی‌ شده‌ است‌ و اعتقاد دارد که‌آثار ادبی‌ باید فارغ‌ از مقتضیات‌ سیاسی‌ - اجتماعی‌ زمان‌ خود دربوتة‌ نقد قرار گیرد، اما آثار شهریار روشن‌ترین‌ مصداقی‌ است‌ که‌ ما رادر پذیرفتن‌ نظریة‌ رنه‌ولک‌ دچار تردید می‌کند. چرا که‌ بررسی‌ شعرشهریار بدون‌ در نظر گرفتن‌ مقتضیات‌ زمانی‌ ممکن‌ نیست‌.
در تاریخ‌ تطور ادبیات‌ ایران‌، هیچ‌ مقطع‌ زمانی‌ به‌ اندازة‌ مقطع‌ زمانی‌فعالیت‌ ادبی‌ شهریار دستخوش‌ بحران‌ و رفورماسیون‌ نبوده‌ است‌ چراکه‌ در این‌ برهه به‌ دنبال‌ روی‌ کار آمدن‌ حکومت‌ پهلوی‌ و اصراری‌ که‌

در مدرنیزه‌ کردن‌ بافت‌ سنتی‌ جامعه‌ وجود داشت‌، جامعه‌ با دگرگونی‌های‌ ساختاری‌ و بحران‌هویت‌ و شناور شدن‌ ارزش‌ها و ضد ارزش‌ها مواجه‌ شده‌ بود و شهریار نماینده‌ای‌ از این‌ نسل‌است‌ و هیچ‌ یک‌ از آثار ادبی‌ او بی‌تأثیر از این‌ تحولات‌ نیست‌.
از دیدگاه‌ جامعه‌شناسی‌ یکی‌ از مهم‌ترین‌ دلایل‌ سنت‌گرائی‌ مردم‌ ایران‌، عدم‌ وجود حلقة‌روشن‌ فکری‌ کارآمد و مؤثر بوده‌ است‌. به‌ عبارت‌ دیگر طبقة‌ خواص‌ و نخبگان‌، علاوه‌ بر اینکه‌درصد ناچیزی‌ از جامعه‌ را تشکیل‌ می‌دادند، به‌ دلیل‌ آمار بالای‌ بی‌سوادی‌ و عدم‌ وجودرسانه‌های‌ ارتباطی‌ مطلوب‌ و نیز بی‌اعتمادی‌ مردم‌ نسبت‌ به‌ اهداف‌ و نیات‌ آنان‌، قادر به‌ سمت‌و سو دادن‌ افکار عمومی‌ نبوده‌اند و لذا عامة‌ مردم‌ در ورطة‌ این‌ بحران‌ هویت‌ که‌ متعاقب‌ مواجهه‌با نشانه‌های‌ تمدن‌ جدید حادث‌ شده‌ بود، تنها و بی‌راهنما قرار گرفته‌ بود و ناگزیر از واکنش‌انفعالی‌ بودند.
شعر شهریار، روایت‌گر این‌ انفعال‌ و کنش‌پذیری‌ عامة‌ مردم‌ است‌ و از این‌ روست‌ که‌ مورداقبال‌ عام‌ قرار می‌گیرد.
رقبای‌ شهریار، در مواجهه‌ با این‌ دگرگونی‌ها، براساس‌ واکنشی‌ که‌ نشان‌ دادند به‌ دو گروه‌ تقسیم‌شدند. گروهی‌ همچون‌ مرحوم‌ امیری‌ فیروزکوهی‌، رهی‌ معیری‌ و... بی‌تفاوت‌ از این‌ مسئله‌گذشتند و چرخة‌ شتاب‌انگیز تحولات‌، تأثیری‌ در دنیای‌ ساکن‌ و سنت‌گرایانة‌ آنها به‌ جای‌نگذاشت‌
غافل‌ از اینکه‌ با پاک‌ کردن‌ صورت‌ مسئله‌، هرگز مسئله‌ حل‌ نمی‌شود و مشکل‌ به‌ جای‌ می‌ماندو روند تکاملی‌ جامعه‌، خواه‌ ناخواه‌ سنت‌گراترین‌ لایه‌های‌ جوامع‌ را به‌ پذیرش‌ حقیقت‌ وجودخود وامی‌دارد و منادیان‌ این‌ رویه‌ را ناگزیر در حصارهای‌ انزوای‌ خود خواسته‌ زندانی‌ می‌کند. 
گروه‌ دوم‌ همچون‌ نیمایوشیج‌، شاملو و... با توجه‌ به‌ موقعیت‌شناسی‌ و فراستی‌ که‌ واجد آن‌بودند پیام‌ این‌ نوگرائی‌ را پیش‌ از جامعه‌ دریافتند و به‌ سنت‌ شکنی‌ پرداختند و هرچند که‌ ارزش‌تاریخی‌ کار آنها کماکان‌ محفوظ‌ بود اما با توجه‌ به‌ عدم‌ متابعت‌ جامعه‌ از آنان‌ و کند بودن‌ روندتکامل‌ و دگرگونی‌ در قشر مردم‌، تنها ماندند و همچون‌ بدعت‌ گزارانی‌ که‌ قوانین‌ و عرف‌ روندتکامل‌ و دگرگونی‌ در قشر مردم‌ تنها ماندند و همچون‌ بدعت‌گزارانی‌ که‌ قوانین‌ و عرف‌ را زیر پانهاده‌اند، مورد طعن‌ و تعرض‌ قرار گرفتند.
شگرد شهریار این‌ بود که‌ با این‌ روند تغییر، قدم‌ به‌ قدم‌ همراه‌ شد و نه‌ چون‌ سنت‌گرایان‌ عقب‌ماند و نه‌ چون‌ نوآوران‌ پیش‌ افتاد و لذا در هر برهه‌ از زندگی‌ هنری‌ خود احساس‌ هم‌ ذات‌ پنداری‌و همدردی‌ جامعه‌ را برانگیخت‌:

ای‌ وارث‌ عزیز
میراث‌ خود بگیر و به‌ حرمت‌ نگاه‌ دار
چیزی‌ بر آن‌ فزای‌ و از آن‌ هیچ‌ کم‌ مکن‌
ملیت‌ تو چیست‌ جز آداب‌ و جز سنن‌
سنت‌شکن‌، صیانت‌ خود را شکسته‌است‌

حالت‌ شهریار، در برخورد با مظاهر تمدن‌ جدید، همچون‌ عامة‌ مردم‌، همانند کودکی‌ است‌ که‌در برخورد با چیزی‌ ناشناس‌، هم‌ کنجکاویش‌ برانگیخته‌ می‌شود و هم‌ ترس‌ بر او عارض‌می‌شود و به‌ رغم‌ همة‌ اصرار و تاکیدی‌ که‌ در شعر شهریار بر حفظ‌ سنت‌ می‌شود، کلمات‌ وتعبیرات‌ خارجی‌ به‌ طور مفرط‌ استعمال‌ می‌شود.

نقاش‌ عزیز
این‌ تابلو اگر خوب‌ درآمد از کار
در موزة‌ روزگارها خواهد ماند
در آلبوم‌ یادگارها خواهد رفت‌
بگذار «نوبل‌» به‌ نور چشمان‌ بدهند!

این‌ کنجکاوی‌ و شیفتگی‌ در جای‌ جای‌ آثار او دیده‌ می‌شود. چه‌ در آنجا که‌ با استعمال‌ لغات‌خارجی‌ و غیر ادبی‌ حریم‌ ممنوعة‌ غزل‌ فارسی‌ را در هم‌ می‌شکند:

گو آسمان‌ وظیفة‌ شاعر نمی‌دهد
گو نام‌ ما به‌ خفیه‌ بلیسد زلیستم‌
سر باز مفت، این‌ همه‌ در جا نمی‌زند
سرهنگ‌ گو ببخش‌، به‌ فرمان‌ ایستم‌

و چه‌ در منظومة‌ حیدربابا، که‌ در حقیقت‌ نگاهی‌ نوستالژیک‌ به‌ دنیای‌ کودکی‌ شاعر است‌ وشاعر در جای‌ جای‌ آن‌ از عشق‌ و علاقة‌ خود به‌ زندگی‌ سنتی‌ سخن‌ می‌گوید و می‌خواهد که‌درد و بلای‌ زائران‌ سفر کربلا نصیب‌ تمدن‌ شود، به‌ طور بی‌مقدمه‌ و غیرمترقبه‌، یکی‌ از آشنایان‌خود را به‌ تولستوی‌ - نویسندة‌ روسی‌ - تشبیه‌ می‌کند. و جالب‌ این‌ است‌ که‌ در جدال‌ بین‌ کهنه‌پرستان‌ با نیما و نوگرایان‌، شهریار تنها شاعر غزلسرائی‌ است‌ که‌ در مقام‌ قبول‌ و پذیرش‌پیشنهادات‌ نیما درآمده‌، و به‌ این‌ ترتیب‌ با شکاف‌ انداختن‌ در حلقة‌ مخالفان‌ شعر نو، مراتب‌ترویج‌ و گسترش‌ شعر نو را فراهم‌ می‌آورد:

نیما غم‌ دل‌ گو که‌ غریبانه‌ بگوییم‌
سرپیش‌ هم‌ آریم‌ و دو دیوانه‌ بگرییم‌
من‌ از دل‌ این‌ غار و تو از قلة‌ آن‌ قاف‌
از دل‌ به‌ هم‌ افتیم‌ و دو دیوانه‌ بگرییم‌
شهریار در منظومه‌های‌ «دو مرغ‌ بهشتی‌» و «هذیان‌ دل‌» از نیما متأثر می‌شود و این‌ خود زمینة‌مقبولیت‌ شعر نیما را پدید می‌آورد:

مرغان‌ خیال‌ وحشی‌ من‌
تنها که‌ شدم‌ برون‌ بریزند
در باغچة‌ شکفتة‌ شعر
با شوق‌ و شعف‌ بجست‌ و خیزند
تا می‌شنوند صوتی‌ از دور 
برگشته‌ چو باد می‌گریزند
در حجلة‌ خلوت‌ دماغم‌

علت‌ این‌ رفتار دوگانه‌ در شهریار، بیش‌ از همه‌ به‌ شخصیت‌ رومانتیک‌ و احساساتی‌ او مربوط‌می‌شود. او روشن‌ فکری‌ نیست‌ که‌ از زیج‌ نخبه‌گرائی‌ به‌ رصد پدیده‌ها بپردازد و قدرت‌ تجزیه‌ وتحلیل‌ مسائل‌ را داشته‌ باشد و البته‌ این‌ توقع‌ از یک‌ شاعر احساساتی‌ بی‌جاست‌. شهریار بامظاهر مدرنیته‌، رویکردی‌ انفعالی‌ دارد. او فاقد برنامه‌ریزی‌ و تفکر از پیش‌ اندیشیده‌ شده‌ است‌و با هر یک‌ از پدیده‌های‌ نو، به‌ طور موردی‌ برخورد می‌کند. مثلاً در قصیده‌ای‌ با ردیف‌ «پیش‌ماست‌» شاعر به‌ کلی‌ خط‌ بطلان‌ بر دستاوردهای‌ قرن‌ جدید می‌کشد و فرهنگ‌ سنتی‌ سرزمینش‌را می‌ستاید.

جان‌ من‌، بازآ به‌ جای‌ خود که‌ جانان‌ پیش‌ ماست‌
مدعی‌ آرایش‌ تن‌ می‌کند، جان‌، پیش‌ ماست‌
علم‌ اگر ماه‌ فلک‌ باشد چراغی‌ بیش‌ نیست‌
گو چراغی‌ هم‌ نباشد چشم‌ وجدان‌ پیش‌ ماست‌
با چراغ‌ علم‌، راه‌ بت‌پرستان‌ می‌روند
کعبه‌ چشم‌انداز ما و راه‌ ایمان‌ پیش‌ ماست‌

البته‌ غرب‌ ستیزی‌ شهریار، با غرب‌ستیزی‌ هیستریک‌ جلال‌ آل‌احمد و پیروانش‌ فرق‌ می‌کند وهدفی‌ ایده‌آلیستی‌ را به‌ دنبال‌ ندارد.
ما از شهریار انتظار نداریم‌ که‌ به‌ عنوان‌ نظریه‌ پرداز اجتماعی‌ به‌ کالبدشکافی‌ بحران‌ هویتی‌ وآسیب‌شناسی‌ آن‌ بپردازد ولی‌ حداقل‌ توقع‌ داریم‌ که‌ واقع‌ بین‌ باشد و کاستی‌ها و نواقص‌فرهنگمان‌ را در ضمن‌ ستایش‌ ویژگی‌های‌ آن‌ از نظر دور ندارد. و گرنه‌ برخورد سطحی‌ و شعارگونه‌ با کشفیات‌ جدید عصر حاضر همچنان‌ که‌ در شعر «پیام‌ به‌ انیشتین‌» وجود دارد گرهی‌ از کارفرو بستة‌ این‌ سرزمین‌ نمی‌گشاید:

انیشتین‌ ناز شست‌ تو
نشان‌ دادی‌ که‌ جرم‌ و جسم‌ چیزی‌ جز انرژی‌ نیست‌
اتم‌ تا می‌شکافد جزو جمع‌ عالم‌ بالاست‌
به‌ چشم‌ موشکاف‌ اهل‌ عرفان‌ و تصوف‌ نیز جهان‌ ما حباب‌ روی‌ چین‌ِ آب‌ راماند
من‌ِ ناخوانده‌ دفتر هم‌، که‌ طفل‌ مکتب‌ عشقم‌
جهان‌ جسم‌، موجی‌ از جهان‌ روح‌ می‌دانم‌
اصالت‌ نیست‌ در ماده‌
در قطعة‌ «مومیائی‌» که‌ به‌ دنبال‌ دیدار شاعر از زادگاه‌ خود، پس‌ از غربت‌ چندین‌ ساله‌ سروده‌شده‌ است‌، با گریز نامناسبی‌ به‌ مقدسات‌ روبرو هستیم‌:

شانه‌هایم‌ در فشار تنگنا و تیرگی‌
یک‌ ستاره‌ کور، سوسو می‌زند آن‌ بیخ‌ها
روزن‌ عشق‌ و امید
چشم‌هائی‌ خیره‌ می‌پاید
غرش‌ تمساح‌ می‌آید به‌ گوش‌
دست‌ موسی‌ و محمد با من‌ است‌
می‌رویم‌
وعدة‌ انجا که‌ با هم‌ روز و شب‌ را آشتی‌ است‌
صلح‌ چندان‌ دور نیست‌
شب‌ به‌ خیر

این‌ ناکجاآباد که‌ شب‌ و روز را در آن‌ با هم‌ آشتی‌ است‌ زائیدة‌ توهم‌ قدرتمند شاعر است‌. ماایرانیان‌ اصولاً مردم‌ متوهمی‌ هستیم‌ و همواره‌ میل‌ به‌ رجعت‌ به‌ گذشته‌ داریم‌، شاید به‌ این‌ دلیل‌که‌ می‌خواهیم‌ از واقعیت‌های‌ عریان‌ زمانمان‌، یعنی‌ به‌ حساب‌ نیامدن‌ در معادلات‌ بین‌المللی‌،عقب‌ماندگی‌ و سهم‌ نداشتن‌ در علم‌ و دانش‌ فرار کنیم‌ و به‌ گذشته‌ای‌ پناه‌ ببریم‌ که‌ هنوز طعم‌ تلخ‌شکست‌ در نبرد نابرابر با قدرت‌های‌ غربی‌ را نچشیده‌ بودیم‌ و این‌ رویه‌ بی‌شباهت‌ به‌ واکنش‌های‌بیمار گونة‌ دفاعی‌ نیست‌. گریز به‌ دنیای‌ بی‌مسئولیت‌ کودکی‌، آنچنان‌ که‌ شهریار در منظومة‌حیدربابا به‌ آن‌ می‌پردازد از همین‌ مقوله‌ است‌.
طبیعی‌ است‌ که‌ این‌ تقریرات‌ شهریار، زبان‌ دل‌ روحیة‌ شکست‌ خوردة‌ عامة‌ مردمی‌ است‌ که‌دوشادوش‌ شهریار ناظر تحولات‌ بوده‌اند و می‌خواهند به‌ چیزی‌ دل‌ خوش‌ کنند و از این‌ رهگذرشعر شهریار اقبال‌ عام‌ می‌یابد، چون‌ شهریار آئینه‌ای‌ در برابر نقائص‌ و عیوب‌ جامعه‌ نمی‌گذارد وبا همة‌ ضعف‌ها و کاستی‌ها جامعه‌ را می‌ستاید. از این‌ روست‌ که‌ با واکنش‌ طرد و انکاری‌ که‌نصیب‌ همیشگی‌ نوآوران‌ و سنت‌ شکنان‌ این‌ مرز و بوم‌ شده‌ است‌ مواجه‌ نمی‌شود.

مآخذ:
1- نظریة‌ ادبیات‌، رنه‌ ولک‌ و اوستین‌ اوبر، ترجمة‌ ضیاء موحد و پرویز مهاجر
2- چکیدة‌ روان‌شناسی‌، کاپلان‌ و ساروک‌، ترجمة‌ دکتر پورافکاری‌
3- دیوان‌ شهریار، انتشارات‌ رسالت‌
4- به‌ همین‌ سادگی‌ و زیبائی‌، جمشید علیزاده‌، نشر مرکز
5- گفتگو با شهریار، جمشید علیزاده‌
6- گرایش‌های‌ متضاد در ادبیات‌ معاصر، عبدالعلی‌ دست‌ غیب‌
7- شهریار، این‌ ترک‌ پارسی‌گو، حسین‌ منزوی‌، انتشارات‌ برگ‌
8- شعر و شاعران‌، محمد حقوقی‌
9- از مهتابی‌ به‌ کوچه‌، احمد شاملو
10- از پنجره‌های‌ زندگانی‌، محمد عظیمی‌

سنت شکنی و خطر پذیری در شعر شهریار/محمد رضا راثی پور



بسیاری از کسانی که شهریار را یکی از چهره های مطرح در سطح غزل معاصر می دانند از پرداختن به اشعار سیاسی -اجتماعی او که در سالهای آخر عمرش سروده تعامدا طفره می روند .شاید استدلال آنها این باشد که که در بررسی کارنامه شعری شهریار این اثار نقطه ضعفی محسوب می شود .اما همان طور که با پاک کردن صورت مسئله،مسئله حل نمی شود لازم است این وجه پرداخت نشده که اتفاقا شاملا درصد معتنا بهی از حجم اشعار شهریار می شود بدون لحاظ کردن تعصب نقد شود.
چرا نه تنها این مورد مخصوص به شهریار نبوده و نظایر آن در هم عصران شهریار دیده می شود بلکه یکی از اساسی ترین جنبه های اختلاف بین طرفداران مکتب هنر برای هنر با هنر برای جامعه است.
با شناختی که از شهریار به عنوان یک شاعر آوانگارد در زمان خوددر ساختار شکنی غزل سنتی و سر پیچی از رعایت مبانی استاتیک داریم ، برذای ما غیر قابل تصور نیست که شاهد باشیم شهریار در پیرانه سر دو باره دست به تغییر در ساختار غزل بزند و غزلهائی متفاوت از فرمهای معهود قبلی بسراید.مضاف بر اینکه او در اذین زمینه تجربه شعرای دوره مشروطیت را پیش رو دارد که قالب های سنتی را در خدمت سرودن شعرهای سیاسی در آوردند ؛هرچند اهمیت اشعار دوره مذکور نه از لحاظ تکنیکی و هنریست بلکه از لحاظ محتوائی ست.
هم چنان که ادبیات دوره مشروطه بازتابی از حوادث و اتفاقات آن دوره و ناشی از ناتوانی ساختار تصنعی شعر آن زمان در پرداخت و همراهی با این تحولات بود که منجر شد شاعران آن دوره در استفاده از واژگان دایره لغات خود را وسیعتر کنند این قبیل اشعار شهریار نیز محصول همان عدم هماهنگی ست.شاعر بدون اینکه کاملا در متن جریان این تحول و حادثه قرار گیرد و آن را در ذهن خویش درونی سازد تحت تاثیر حوادث انقلاب اسلامی قرار گرفته و ناچار پوسته شعرش را شکافته است تا بتواند از کلمات ساری و جاری مصطلح آن زمان استفاده کند تا شعرش رنگ و بوی زمان داشته باشد:

دمید فجر که خورشید باز می گردد
امید در دل نومید باز می گردد
نگین ملک سلیمان ستانده ایم از دیو
دوباره جام به جمشید باز می گردد
نگین گم شده اینک حکومت اسلام
که با مراجع تتقلید باز می گردد

شاعران طراز اولی چون شهریار که به ذهن و زبان و دایره واژگان خاصی دست یافته اند و واجد صافی ذهنی دقیقی هستند که هر کلمه بیگانه و جدید بدون پرداخته شدن نمی تواند وارد شعر آنها شود .جز در مراحلی که شاعر قصد طبع آزمائی و سیاه مشق نوشتن داشته باشد.مثلا دو واژه زندانی و پیروزی امکان نداشت در شعرهای مالوف شهریار این چنین بدون عقبه و پرداخت وارد شود ولی مع الاسف این واژه ها در شعرهای متاخر شهریار بدون پرداخت وارد می شوند و به کل شعر لطمه میزنند:

شکافت ظلمت شبهای بهمن و اسفند
شکفت در دل زندانیان فروغ امید
از آنکه مژده پیروزی است و نوروزی
چو لاله داغ به دل نیز می توان خندید

رخداد جنگ تحمیلی نیز از چشم شهریار دور نمی ماندو اراده او در این زمینه معطوف به تهییج و تشویق مردم به دفاع از میهن اسلامی می شود:

جبهه را بازر نیاز است و ترا باز بخوانند
تو سرودی که با انجام و به آغاز بخوانند

یا

این جبهه تا عرش برین توفیق پروازیش هست
خون شهادت می کند نقشینه پر و بال ما

همچنان که همه اشعار شهریار در یم سطح از ارزش ادبی نمی باشد،در این اشعار نیز موارد ضعف و قوت وجود دارد.مخاطب شهریار در این اشعار توده های بی شکل و هویت مردم است که قرار است از طریق این اشعار فرمایشی سمت و سو داده شوند و در جهت منویات حاکم گام بردارند.لذا همت او مصروف این شده که به ساده ترین زبان ممکن که گاه به نثری گزارش گونه می گراید به بیادن مطلب بپردازد:

زن الگو مثالش بنت زهرا زینب کبراست
که سر مشقی به خوش خطی این خاتون نخواهد شد.

نهایت هنر شهریان در این شعر ایجاد نوعی جناس میان خط و خاتون است.
برو عیالدت معلول جان فشان جهاد
که پر فشانده ملائک به پای ایمانش

یا
بنام این شهدا کن بنای مدرسه ها
که در صحیفه تاریخ یادگارانند

با توجه به روزمره بودن این اشعار ،شهریار از طبیف وسیعی از اصطلاحات محاوره ای و ،لغات خارجی و ترکیبالت روزنامه ای بهره می گیرد و این تکثر و تنوع کلمات در هیچ شاعر دیگری ذدیده نمی شود :

در جنوب و غرب ایران صهیونیستان بالخصوص
شهرها و ساکنان با خاک یکسان کرده اند

صرف نظر از اینکه انگیزه شهریار در سرودن این شعرها احساس تکلیف بود یا درخواستهائی که از او می شد این سوال باقی می ماند که آیا می شود از شعر جهت تبلیغ و تهییج عواطف توده ای استفاده ابزاری کرد و هم چنان به مبانی زیبائی شناسی آن پایبند ماند؟به عبارت دیگر آیامحتوا آنقدر اهمیت دارد که بتوان فرم را فدای آن کرد؟
بر اساس مثلث س.ک. استید که در آن شعر، شاعر و شنوندگان (مردم)هر کدام راس یک مثلث را تشکیل می دهند ،آنجا که شاعر و شنوندگان به هم نزدیک می شوند راس سوم که شعر است از دو راش دیگر دور می شود و ماهیت شعر صدمه می بیند.
تا پیش از تاثیر ادبیات غرب و استقلال یافتن انواع هنر از هم در ایران شعر غالب ترین هنر بود و علاوه بر استعمال در جای خود محملی برای آفرینش ادبیات داستانی و ارائه اندیشه های فلسفی و اخلاقی بود.لذا شاعران دوره مشروطه نیز از شعر برای انتقال پیام های اجتماعی و بر انگیختن احساسات توده ای بهره گرفتند که .غافل از اینکه تغییر در محتوا نیازمند رویکردی دیگر گونه به ساختار شعر بود و محدودیتهای قالبهای کلاسیک مانع آفرینش آثار طراز اول می شد..کار شهریار هم بی شباهت به کار شعرای دوره مشروطه نبود.
رخداد های اجتماعی با همان سرعت که عامهع مردم را تحث تاثیر قرار می دهند نخبگان را نمی توانند متاثر کنند چون نخبگان با موضوعات بر خورد آگاهانه تری دارند و بدون تحلیل و تجزیه با مسائل برخورد نمی کنند
در صورت همراهی با حرکتهای توده وار چون مسائل به صورت درونی نشده در ذهن شاهر تلنبار شده است پرداختش نیز سطحی و عاری از ظرافت خواهد بود چرا که فرق است میان چیزی که دل مشغولی و دغدغه اصلی شاعر است با آن محصول سفارشی از تولید به مصرف که شب سفارش شده و صبح باید از تریبونهای رسمی قرائت شود.در این شعرها ما شاهد تلاش شهریار ادیب و شاعر هستیم که سعی می کند این مضمونهای دیکنه شده را رنگ و لعابی از شعر دهد و از چنته خود هر هنری دارد در بیاورد
خواه تتقابل قطبهای مثبت و منفی:

بهوش تا نشود نقل رستم و سهراب
که نوش داروی تو وحدتست و آگاهی

یا تضاد کوه و کاه

کنون که میدمد از مغرب آفتاب نیابت
چه کوههای دسلاطین که می شود پر کاهت

هرچند الگوی شهریار در این قبیل شعرها ادبیات مشروطه است و گاه زبان او بقدری نزذدیک می شود که فکر می کنیم داریم شعر عارف یا فرخی یزدی را تورق می کنیم:

نوجوانان وطن بستر به خاک و خون گرفتند
تا که در بر شاهد آزادی و قانون گرفتند
لاله از خاک جوانان می دمد بر دشت و هامون
یا درفش سرخ بر سر انقلابیون گرفتند
خرم آن مردان که روزی خائنین در خون کشیدند
زان سپس آن روز را هرساله عید خون گرفتند

آری عید خون معلوم نیست چه زمان و چه وقتی این عید خون و این تنش و دشمنی بین حق و باطل و خیر و شر خاتمه می یابد و چه زمانی جامعه دور از دست آرمانی تشکیل می شود و چقدر انسانی ترست افکار مولانا آنجا که می گوید

خون به خو ن شستن محال آمد محال

باری چون شهریار در اواخر عمرش به این طبع آزمائی دست یازیده بود عمرش کفاف نداد تا تجربه هایش را در این زمینه تکمیل کند ولی بهر حال به عنوان تجربه ای در کارنامه شعرزی شهریار باقی ماند و مسکوت گذاشتن آن جز امکان تکرار و دوباره کاری این تجربه ناموفق در شاعران جوان موجب خدشه دار شدن ارزش هنری دیگر اشعار شهریار نمی شود. .

نقدی بر کتاب از دیار ابرها/تالیف حسین جعفری/محمد رضا راثی پور


تدوین مجموعه شعر یا جنگی که آئینه تمام نمای ادبیات یک خطه یا مقطع زمانی خاص باشد هرچند ممکن است در بادی امر کاری ساده به نظر برسد و با در دست داشتن تعدادی فاکت خام و گزینش تصادفی آن نمونه ای فراهم آورد اما نتیجه نامطلوبی که از این گزینش سهل انگارانه ایجاد می شود بویژه اگر در مقدمه مولف ادعاهائی هم مستتر باشد ما را ملزم می کند که در بررسی این قماش تالیفها سخت گیر تر باشیم.

در ارزش گذاری و نقد مجموعه اشعار منتخب باید مولفه هائی ازقبیل

تطابق آماری،

سواد و ذوق ادبی مولف ورعایت موازین علمی

عدم تعصب و جانب گیری

جامعیت

مورد ارزیابی قرار گیرد.و طبعا مجموعه ای مطلوب خواهد بود که از لحاظ این چهار مولفه کارنامه قابل دفاعی داشته باشد وگرنه تا به حال چندین جنگ و مجموعه در ارتباط با شعر خطه آذربایجان منتشر شده است که نتوانسته است نشانگر این ادبیات مظلوم و مهجور باشد و گزیده ای سنجیده فرا روی مشتاقان ادبیات قرار دهد.

یکی از آخرین کتابهائی که سعی دارد به بررسی چهره های شاخص شعر نو در خطه آذربایجان بپردازد کتاب از دیار ابرها یا فارسی گویان نو پرداز آذربایجان از 1265 الی 1365 تالیف حسین جعفری است .همان طوری که عنوان کتاب گویاست قرار است در این مجموعه چهره های شاخص شعری که در صد ساله 1265 الی 1365 فعالیت داشتند مورد معرفی و بررسی قرار گیرند.
آنچه این کتاب را از یک تذکره الشعرای معمولی افتراق می دهد اینست که هدف و اندیشه ای در ورای تدوین این کتاب وجود داشته و مولف محترم می خواسته شاعرانی از آذربایجان را که به نحوی رنگ و بوئی از زمان معاصر را در اشعار خود بازتاب دادند و در قالب های نو طبع آزمائی کردند معرفی کند صرف نظر از اینکه این نو آوری برگرفته از تجربیات شخصی این شاعران بود یا شخص نیما.و مقدمه موجز و با وسواسی که در ابتدای کتاب آمده است نوید کاری حساب شده را می دهد .
دومین نکته قوت این کتاب در نظر داشتن شعرای گمنام شهرستانی است که بهر حال بر رغم واجد بودن استعداد و تسلط شاعری بدلیل دوری از مراکز رونق ادبی و اقامت در محیطی ایزوله و بسته امکان نشو و نما از آنان سلب شده و با بی نصیب ماندن از موج تحولات ادبی دستخوش توقف و درجا زدن شده اند.نسبت شاعر با مخاطبان فرهیخته مثل نسبت گل است به گلدان.هرچه بستر پرورش گل وسیعتر باشد دامنه شکوفائی فراهم تر خواهد بود.
ضمن تشکر از زحمات مولف عالی قدر و آرزوی موفقیت برای ایشان ، ما این مجموعه را بر اساس مولفه های مذکور مورد ارزیابی قرار می دهیم .


1.تطابق آماری

مولف محترم در مقدمه ابتدائی اهداف خود را چنین توضیح داده است و چنین عذرهائی آورده است:
".... آنچه در این کتاب آمده تمام پتانسیل و توانمندی های شعر معاصر اذربایجان نیست .حوزه کار این کتاب ،یک صد سال از شعر معاصر آذربایجان یعنی از 1265 ه.ش -سال تولد میرزا جعفر خامنه ای- به بعد است......تعداد شاعران نوگرای آذربایجان می توانست بیش از این باشد اما به سه دلیل این امر مقدور نشد1. اولا این کتاب تذکره الشعرا نیست که هر شعری سروده شد انتخاب شود .2
در این مجموعه شاعرانی انتخاب شده اند که بتوانند نماینده مناسبی برای حیثیت ادبی آذربایجان باشند و بتوانند در کنار بزرگانی چون شهریار،ایرج،مفتون امینی و پروین اعتصامی قرار گیرند.
ثالثا در آذربایجان جوانانی به منصه ظهور رسیده اند که باید شاهد کمال و پختگی آنها باشیم.
هرچند از دیدگاه هیچ ذوق سلیمی این عذر ها پذیرفته نیست و بهتر بود مولف توضیح می داد که در سنجیدن اینکه کدام شاعر می تواند در کنار شهر یار و.... قرار گیرد از چه معیار و ملاکهائی استفاده کرده است.

پیش از همه انتخاب مقطع در حقیقت صد و یکساله* , 1265 الی 1365 برای بنده حقیر سوال بر انگیز بوده است.از این لحاظ که اولا باید قبول کرد که جناب میرزا جعفرخامنه ای پس از سرودن چند اثر در قالب جدید عملا از صحنه ادبیات تقریبا کناره گرفت و نقش موثری در تعالی شعر نو در آذربایجان ایفا ننمود در ثانی کارهایش بجز امتیاز زمانی از حیث قدرت نیز چنان نبود که در کنار آثار اساتید مذکور قرار گیرد و چگونه می توان به تاریخ تولد وی به عنوان نقطه عطفی در ادبیات آذربایجان نگریست..در ثانی اگر بنا به قدمت بود می بایست تاریخ تولد شهید سعید سلماسی اولین شاعر نوسرای اذر بایجان مورد استناد قرار می گرفت.در ضمن بدلایلی خود مولف نیز به آن مقطع متعهد نمانده و در آخر از شاعرانی شعر انتخاب کرده است که تاریخ سرایش اشعارشان به پس از 62 می رسد.
بعنوان مثال این شعر جناب جمشید علی زاده در آن مقاطع است که به هیچ عنوان گویای نوآوری و آوانگارد بودن ایشان نیست

ماده تاریخ در در گذشت مهدی خازن

به نو بهار زندگی چو رفت خازن از جهان
از این سرای پرفسون به سوی گلشن بهشت
شکسته کلک من که خون ز دیده ریخت در غمش
"برفت خازن از جهان" بسال مرگ او نوشت

در ثانی ،مولفی که عمران صلاحی را برغم تولد در تهران جزو شاعران آذربایجان می داند چه عذری برای عدم قرار دادن مرحوم حسین منزوی، حسن اسدی {شبدیز}،عباس علی یحیوی (ائلچی) و رشید مقدم دارد؟محض اطلاع از هرکدام از شاعران نمونه ای ذکر می شود که گویا صحت مدعای بنده باشد:

حسین منزوی:

بشنو اکنون که زیر زخم تبر

این درخت جوان

چه می­گوید:

هر نهالی که برکنند،

به جاش

جنگلی سرکشیده ، می­روید

های جلاد سروهای جوان!

ای رفیق همیشه­ی تیشه!

باش تا برکنیم­ت از ریشه!


مگر زنجان سالها پیش با عنوان ولایت خمسه جزء آذربایجان نبوده و روحیات آذری در آثار مرحوم منزوی موج نمی زند؟آیا نقش مرحوم منزوی در ایجاد غزل معاصر قابل انکار است؟

حسن اسدی(شبدیز):

تن چرکین شب را چنگ می زد

هیولای سیه چنگال طوفان

سروش خفته را آگاه می کرد

ز تقدیر سیاه تیره بختان


شراب خونی فریاد می ریخت

ز جام حلقنای قاصدک ها

شعاع شعله خوناب می جست

ز چشم آتش افروز ملک ها


عروس اختران در برکه ابر

میان مسلخ گرداب می مرد

ز خشم سرکش ابلیس بیداد

اهورا در رسکوت خواب می مرد


ز انگشتان گردون زاده می شد

عذاب روح سای پنجه گور

به تیر شب روان در سینه می مرد

غریو دیده بان قلعه نور


سیاهی بود و ارواح سیاهی

گلیم روشنی را می جویدند

صراحی در کف و تابوت بر دوش

به تدفین سپیدی می دویدند!

لازم به توضیح اسد که حسن اسدی یکی از شاعران واقعا صاحب سبک و پیش رو در زمینه شعر نو بود و با دو کتاب شب تاب در شب یلدا و تیشه عشق این را نشان داد و در مقاطعی همکاری فعالی با مطبوعات داشت چنانکه در دو کتاب راهیان شعر نو و گزیده ای از غزل معاصر از شعرهایش انتخاب شده است ..متاسفانه اقامت در سراب او را از کانون شعر و ادب منتزع ساخت.وظیفه مولف چنین کتابهائی شناسائی این شاعران است.

عباس علی یحیوی(ائلچین):


باغ از زهرعطش بیدار

کاش بارانی ببارد



روبه تندیس ریاسجاده هامان

روبه خارستان نفرت جاده هامان

آه واشک وخون عجین باده هامان

آی ....دردآغشتگان برهه ی ادبار

درجهانی اینچنین مردار

کاش وجدانی ببارد



اینکه شب در وحشت از خون- عطسه ی مهتاب

اینکه کشتی ها رها درپیچه ی گرداب

اینکه خنجرها چکان در جان نوزایان

اینکه هستی ها خزان در رنج بی پایان

آی ...گردون دار گردون سار

کاش بارانی / نه

کاشاکاش توفانی ببارد

ایشان یکی از شاعران همچنان فعال در عرصه شعر نوی اردبیل است و بهرحال عقبه ای در آن خطه دارد.آیا اردبیل جزء آذربایجان حساب نمی شود.صحبت ما در مورد یک قوم است نه مرزبندی های قراردادی کشوری که می تواند با لایحه و طرحی جابجا شود.

رشید مقدم:

ریشه در غم دارد

ساقه سبز تمنای دلم

باغ رویائی من

نغمه ساکت سبزی دارد

چون سر زلف چمن های بهاری گمنام

*

نرم چون باد بیا

پری کوچک من

پشت پرچین بنشین

تپش قلب مرا در نگه برگ بخوان

و دو دست پر ایثارت را

آشنا با صدف شبنم احساسم کن

*

پری کوچک من

ریشه در غم دارد

ساقه سبز تمنای دلم

پشت پرچین بنشین

عشق اگر رخصت داد

گرم و رخشنده چو خورشید بتاب!

2.سواد و ذوق ادبی مولف و رعایت موازین علمی


ملاک مولف برای انتخاب شاعران، توانائی قرار گرفتن در کنار شهریار و پروین و ایرج بوده است.حال سوال اینجاست که چه فاکتورهائی به مولف محترم این توانائی و بینش را داده است تا از بین این همه شاعر ریز و درشت تشخیص دهد.راستی مگر ادبیات مسابقه المپیک است و مولف کرونومتر بدست فعالیت این عزیزان را رصد می کند که کی قرار است به رکوردهای نهائی برسد؟

شعرائی که مولف محترم به عنوان شعرای معیار برگذیده و ملاک انتخاب را هم ردیف بودن شعرا با آنان دانسته شعرای صاحب سبک و زبان مستقل بوده اند.این خصیصه شعرای طراز اول است که اگر قرار بود حقیقتا مبنای این کتاب باشد تعداد شاعران این مجموعه به انگشتان دست نمی رسید.

اگر منظور مولف را میزان اشتهار شعرا بدانیم باز ممکن است تعداد بیشتری از این شعرا در مجموعه جائی نداشته باشند.لذا بهتر بود مولف ملاکی ملموس و غیر قابل مناقشه مثل چاپ مجموعه اشعار یا فعالیت در مطبوعات یا انجمنهای ادبی را لحاظ می کرد.

ملاک مولف باید چیزی ملموس و قابل استناد باشد .همین استاد شهریار و مفتون شعر های عالی متوسط و گاه پرنقصی هم دارند مگر قرار است که هر کس که در ادبیات طبع آزمائی می کند یک حیدربابا بسراید یا شعر توسن را بسراید تا در این منظومه جائی داشته باشد. بعلاوه خود مولف به این ملاک پایبند نمانده است.همین شعرهای منیر طه که شعری متوسط است چه چیز را ثابت می کند:


دوری ز من مکن که به سیل سرشک درد
چون کودکان خرد بچسبم ز دامنت

بسیار شیوا تر و زیبا تر از این غزلها استاد نظمی ادیب کتاب شعری با نام فریاد های عاشقانه دارد:

از زلف خود ار سلسله ای باز نمی کرد
دل این همه شوریدگی آغاز نمی کرد
درویش اگر ساکت و خاموش نمی مرد
در چنگ غنی سیم و زر آواز نمی کرد

مولفی که در تعریف شعر نو باز مانده و نتوانسته است مصداقی قابل افتراق از موارد مشابه ارائه دهد چه عذری می تواند برای از قلم انداختن مرحوم استاد شیدا و مرحوم جواد کناره چی و استاد عابد دارد.برای نمونه یک غزل استاد جواد آذر و قسمتی از چهارپاره استاد عابد را نقل می کنم :


همین نه من که به هر گوشه سوگوارانند

چو لاله همنفس داغ خیل یارانند

به هم نوائیت ای مرغ حق در این شب تار

چکیده خون دل از نای ،حق گزارانند

ز پایداری منصور قصه کوته کن

که پایدار در این عرصه سر بدارانند

نشسته بر سر راه غروب تلخ عدم

در انتظار شبانگاه تیر بارانند

چو گرد باد ز حیرت به خویش می پیچم

که یکه تاز در این دشت نی سوارانند

چهار پاره ای از استاد عابد:

آهم به یاد آن شب رویائی

روشن کند به سینه چه مشعلها

آن شب که یافت از لب تو کامم

طعم تمشک وحشی جنگل ها

من آن تکیده شاخه پائیزم

کز بر و بار هست تهی دستم

تو آن شکفته نوگل فروردین

خواهی ز عطر خویش کنی مستم


من در غروب سرد خزان بینم

سرمای جانگداز زمستان را

تو صبح نو بهاری و می بخشی

از خنده جلوه باغچه جان را


3.عدم تعصب و جانب گیری


شرط لازم برای تالیف چنین آثاری که ادعای معرفی نو پردازان آذربایجانی در یک مقطع صد ساله دارد بی طرفی و عدم جانبداری مولف است وگرنه این مسئله القا می شود که هدف اصلی تالیف این کتاب تبلیغی غیر اصولی و دور از پرنسیپ های اخلاقی برای یکی از شاعران این مجموعه بوده و مابقی آثار انتخاب شده دکوری بیش نیست.
استاد براهنی در کتاب طلا در مس به گونه ای از این جریانهای ناسالم اشاره کرده است.آنجا که بدلیل دوستی سیروس طاهباز با م. آزاد همیشه نام میم آزاد را پس از اخوان و شاملو می آوردند که القا کنند ایشان شاعری هم سطح و هم ردیف با آن بزرگان است.
از انتخاب نام کتاب کهاز نام شعر یکی از شاعران این کتاب اقتباس شده تا وصف حالی اغراق آمیز از ایشان و استناد به حرفهای ایشان در چند جا.
در مقابل در باره شاعر هم ارز با ایشان چنین نوشته شده است:"....آذرطلعت یک تجربه گر کوشاست و باید برای رسیدن به مطلوب گامهای بلند تری بردارد...."
باید در نظر داشت که کار مولف تالیف است نه اظهار نظر شخصی و بهتر است این اجازه به خوانندگان داده شود که خود در فضائی بدور از جانب گیری های غرض ورزانه تصمیم بگیرند.

اگر هدف از تالیف این کتاب را ارائه نمای جامعی از شعر معاصر آذربایجان و نوسرایان این خطه بدانیم متاسفانه این هدف محقق نشده است.مولف با پیش فرض ها و قالبی که در ذهن داشته است یعنی هم ردیف بودن با ایرج و شهریار و پروین و مفتون که در صد در صد آذربایجانی بودن دو تای آنها یعنی ایرج و پروین اما و اگر وجود دارد سعی کرده است جنگی از اشعار- آن چنان که خود می خواهد- فراهم آورد که به هیچ وجه گویا و نماینده شعر معاصر آذربایجان نیست. اصولا میان آنچه هست و آنچه باید باشد یعنی ایده آلها و رئالها تفاوتی بسیار وجود دارد .چشم پوشی کردن از شعرائی که در دهه 60 و 70 بالیدند و فروکاستن آن تنها به دو نفر تنها بیان عقیم بودن بستر فرهنگی این سرزمین است .ادعائی بسیار بی رحمانه و گزاف که قابل بخشش نیست.
حقیقت اینست که بازار ادبیات تنها بازاری ست که رونق متاع کسی متاع دیگری را کساد نمی کند و حضور شاعری جا را برای شاعر دیگر تنگ نمی کند.هر گلی از این خطه یک بوئی دارد و نهایت کج سلیقه گی است که پسند ناقص خود را مرجح بدانیم و از زحمات شاعران گمنام و بی ادعای این سرزمین بگذریم.

مولف در ابتدا تاکید داشته که نمی خواسته است تذکره الشعرا تالیف کند که ظاهرا کلاس کارش را بالاتر از تذکره الشعرا می دانسته ولی مزیت های کارش را بر تذکره الشعرا بر نشمرده است.حال آنکه تذکره الشعرا هر ایرادی داشته باشد لااقل این حسن را دارد که بدون لحاظ تعصب و جانب داری از همه شاعران نامی می آورد و خواننده خود می تواند در مورد خوب یا بد بودن شاعر و شعر نظر دهد بر عکس در این مجموعه ما فقط سلیقه مولف را داریم که طبعا قابل مناقشه است.

4. جامعیت

به خاطر دارم که روزی در محفلی شاعرانه صحبت از بیتی بسیار زیبا از یک شاعر کم سواد آذربایجان می رفت و اساتید حضور داشتند و هر کدام به فراخور در این زمینه حرفی می زد که چگونه می تواند ذهنی آموزش ندیده بیتی چنین قدرتمند را بیافریند.بنده نیز جسارتا عرض کردم که اصولا یک تفاوت ماهوی بین طبایع شعرای آذربایجان و سایر نواحی وجود دارد.اگر جنبه تسلط کلامی و فنون ادبی در آن شاعران قوی باشد جنبه عاطفی و خیال پردازی در شاعران آذربایجان قوی تر است.اصلا چرا راه دور برویم.شهریار و استاد احمد گلچین معانی دو غزل هم وزن  دارند

این از غزل شهریار

گاهی گر از ملال محبت برانمت

دوری چنان مکن که به شیون بخوانمت

چون آه من به راه کدورت مرو که اشک

پیک شفاعتی است که از پی دوانمت

سرو بلند من که به دادم نمی رسی

دستم اگر رسد به خدا می رسانمت

پیوند جان جدا شدنی نیست ماه من

تن نیستی که جان دهم و وارهانمت

دست نوازشی به سر و گوش من بکش

سازی شدم که شور و نوایی بخوانمت

چوپان دشت عشقم و نای غزل به لب

دارم غزال چشم سیه می چرانمت

لبخند کن معاوضه با جان شهریار

تا من به شوق این دهم و آن ستانمت


و این غزل گلچین معانی


ای خوشتر از نسیم جنان باد دامنت

جان تازه شد به بوی روان پرور تنت.

دامن به نازمی‌کشی و می‌روی،که باز

گویم به صد نیاز،که دستم به دامنت

آویز گوشواره کنی لعل از آنکه هست

الماس تیره پیش بنا گوش روشنت

چون سایه همره توام ای آفتاب حسن

تا راه دیگران نزند چشم رهزنت

زان خوی تند بس بدلم خار غم خلید

یکدم گلی به کام نچیدم ز گلشنت

غزل گلچین چنان تصنعی و متکلف است که از همان مصراع اول ترکیب نچسب باد دامن و نسیم جنان توی ذوق می زند و مابقی تکرار کلیشه های قراردادی است.اما غزل شهریار با این بیتهای بلند دریائی خروشان از احساس و عاطفه را فرا روی ما قرار می دهد.استاد نظمی که در محل حضور داشت ضمن تایید عرایض من فرمودند که یکبار از بیژن ترقی شنیدم که مرحوم ....قبل از اینکه بخواهد غزلی بسراید چند شعر از شهریار می خواند تا احساساتش برای سرودن غزل تحریک شود.

با این حساب شعرهای آذربایجان از حیث عاطفی بسیار غنی هستند که متاسفانه این خصیصه در اشعار انتخاب شده کمتر نمود دارد.

دوم اینکه کمتر از اشعاری استفاده شده است که صبغه آذربایجانی دارد.مثل شعر ارک یا خان ماکو

سوم اینکه بهتر بود یادی نیز از شاعران درگذشته چون مرحوم مهدی خازن می شد که شاعری بود بسیار قوی.

با شعری از مهدی خازن سخن را به پایان می برم و امید وارم در مجموعه ای دیگر این نقائص وجود نداشته باشد.


تا در میان شط شفق آفتاب مرد

بر پیکر زمین و زمان التهاب مرد

در باور دلم گل امید تشنه بود

افسوس بی حضور صمیمی آب مرد

خوناب دل بریز که آن زیب آسمان

گشت از مدار خارج و چونان شهاب مرد

بشنو صدای شیون فوج ستارگان

در غم سرای تیره شب ماهتاب مرد!

..


*اگر از 1265 تا 1365 بشماریم صد و یک سال می شود!

یادی از مرحوم حمید سخا مهر/محمد رضا راثی پور






هرچند ممکن است یاد از عزیزان از دست رفته بیشتر اقدامی از سر رفع تکلیف تلقی شود ولی به نظر من می توان با بر شمردن فضائل اخلاقی آنان حداقل در گفتار نشان داد که برغم ترجیح یافتن مادیات بر معنویات خوبی ها هنوز هم ارزش خود را در نهان خانه ضمیر آدمی حفظ کرده اند.به همین دلیل است که هر وقت به یاد استاد “حمید سخا مهر”شاعر معاصر تبریز می افتم که در سال 87 به رحمت ایزدی پیوسته ،صمیمیت بی آلایش و طبع شوخ و حق گوی او به ذهنم متبادر می شود.
با حمید سخامهر آشنائی دور و سلام علیکی داشتم و همیشه هر صبح جمعه در کافه شعرای تبریز شاهد شیرین کاری های او بودم که چگونه با لحن شوخ و جذاب خود محفل دوستان را گرم می کرد.هرچند بهره ادبی او منحصر به طبع روان و ذوق خداداد او بود ولی شعرش دل چسب و گیرا بود و بویژه در شعر ترکی با آثار اساتید فحل سخن برابری می کرد.
بیشتر مایه های شعری مرحوم سخا مهر که “سخا” تخلص می کرد طنز گزندهء اجتماعیست:

زمانی میسرودم یار، ابروی کمان دارد

به مژگان سیه صدها خدنگ جان ستان دارد
اسیرم دست صیاد کماندار و کمند افکن
که بهر کشتن عاشق هم این دارد هم آن دارد
پس از اندک زمانی با همه شوریدگی دیدم
غزل هم نسبتی نزدیک با سیر زمان دارد
نخستین روزهای عشق صحبت از دل و جان بود
کنون آن نازنین از درد پا و سر فغان دارد
کند هر لحظه با سیر زمان تغییر احوالش
بهارش اندک اندک رنگ و بویی از خزان دارد
نگاهش بر نگاهم چون در آمیزد ز چشمانش
کنم احساس در دل آرزوهای جوان دارد
ولی در چشم من امروز هم یارم همان یار است
همان یاری که خوی تند و قلبی مهربان دارد

کمتر اهل ذوقی می تواند منکر احساس و صمیمیت نهفته در این شعر باشد.بخصوص اشاره به رنگ کردن مو و ارجاع این مسئله به خزان که بهار عارفان است:

شود چون برف سیمین فام آن گیسوی مشکینش
سپیدی را به هر رنگی ز چشم من نهان دارد
نمیداند که من فصل خزان را دوست‌تر دارم
خزان گفتی که معنای بهار عارفان دارد

سخامهر هرچند پان ترکیست نبود ولی به ایل و تبار خود فخر می ورزید و هرگونه بی احترامی به قومیت خود را سعی می کرد با ارجاع دادن به آموزه های اخلاقی و نه تعصب خشک پاسخ گوید.جوابیه ای که به شعر باستانی پاریزی نوشته است گویای این مدعاست:



شنیـــدم بـه ترکیــه میگفت تـــرکـی / کــــه ترکنــد یکسر بزرگـان عالــم

چه جالوت و طالوت و موسی ابن عمران / چه سقــراط و بقراط و عیسی ابن مریم
چه داوود و هــود آن رســول گــرامی / چـه یعقوب و نــوح آن نبــیّ مکــرّم

چه آن فخـــر تاریخ آتــا تـورک نامی / چه بیسمارک آن مــامور صــدراعظـم
چه جرجیس و چرچیل و لقمــان دانــا / چه شمس و چه لقمان چه ابراهیم ادهـم
ز دارویـن و گـالیلـــه و هشتـــرودی / ز جمشیـد جم تـــا به جمشید اعلــم
بپـــرسیــد رنـــدی کـه راًی گـرامی / از این دیـدگـــه چیست دربــاب آدم
بگفت ایـن حقیقت چـو روزست روشن / که بـــود اول او تـرک بعداً شــد آدم
دکتر باستانی پاریزی

سخامهر به استاد باستانی چنین تذکار می دهد که:


نمی‌خواستـم مــو شکافی کنــم / خطـای کسی را تــلافی کنــم

ولی صحبت اینجـا ز حیثیت است / طرفداری از حق یک ملّت است
از آن خودپسندان بــرای شمــــا / شناسانم اکنــون شوید آشنـــا
یکــی باستــانی پاریــزی است / که او دکتـرنفرت انگیزیست
نویسد که آدم ازل تــرک بـــود / سپس گشت آدم رســالت نمود
……
زدی ضربتم ضربتی نــوش کن) / جوابی که دارم تــرا گوش کن
بعید است از چون تو دکتــر بسی / اهـــانت کند بـــر زبان کسی
همه اهل منطق بر ایـن باور است / کلید زبـان در دهان مـادر است
نــدانم ز تــرکان چه بد دیده‌ای / کز ایشان چنین سخت رنجیده‌ای
بَدی دیــده‌ای گر ز افراسیــاب / سکندر سـرت کاخ کرده خراب
لبت را تموچین اگــر دوختـــه / کتاب ترا دشمنت سوخته
بخــاکت بسی دشمنان تــاختند / چه از کشتــه‌ها پشته‌ها ساختند

دگــر بیش از این طعنه بر مـا مزن / که هــرگز نبودی بفکــر وطـن

رقیبت روان گشتــه آنسوی مـــاه / تو هم مانده‌ای تاکنون قعـر چـاه
دگر مُرد هیتلر بـدان ضرب شست / غــرور نــژاد آفـرینان شکست
همه مردمــان هست با همدگـــر / برادر ز یک مــادر و یک پــدر
بیــا این یکی پنـد را گوش کـن / نفـاق افکنی را فرامــوش کـن

شعری که سخامهر درباب” بابک” سروده است یکی از بهترین اشعار او و شاید یکی از بهترین اشعاریست که در باب بابک سروده شده است.اگر سخامهر فقط همین شعر را می سرود به همین شعر نامش در ادبیات آذربایجان جاودانه می ماند.بدلیل زبان ساده و تصویرسازی های روشن شعری همه فهم است و گویا

مارش شجاعت
(برای بابک خرمدین قهرمان ملی آذربایجان )
روزی که تیغ خصم تو با رنگ آشنا
میکرد دستهای ترا از تنت جدا
رخسار خود که سرخ نمودی بخون خویش
از هیبتت هنوز گریزند شحنه‌ها
***
رزمی که با خلیفه شجاعانه کرده‌ای
حیثیت خلافت و سالوس برده‌ای
در دفتر زمان خلفا جمله مرده‌اند
سوگند میخورم که تو بابک نمرده‌ای

فکر می کنم این تنها شعر سخامهر است که در قالب جدید سروده شده ولی همین نمونه ء بی نظیر گویای درک درست او از شعر نوست.:



دشمن نشد حریف تو در جنگ تن به تن

ناچار شد که حیله کند همچو اهرمن
دشمن نبود آنکه ترا کشت، دوست بود
از معتصم خبیث تر افشین بی وطن
***
در پیش خصم مارش شجاعت نواختی
با خون خود حماسه‌ی جاوید ساختی
دیگر چه جای شکوه که دستت بریده شد
در نرد عشق بردی و هرگز نباختی

یکی از ویژگیهای این شاعر برجسته نوجوئی و علاقه به استعمال ترکیبات نو در قالب کهن بود و به همین جهت به اشعار استاد محمد علی بهمنی علاقه زیادی داشت و به هر مناسبتی به چند بیتی از اشعار او استناد می کرد.از ویژگی های اخلاقی او حق شناسی بیش راز حد بود.چنانکه یکبار در کار کوچکی به او بر حسب وظیفه کمکی کردم و ایشان بارها به همین خاطر مراتب امتنان و تشکر خود را ابراز کرد.

ویژگی دوم ایشان حق گوئی و عدم تمکین به احتیاط بود.به همین خاطر هرگز زبان به مدح ارباب قدرت نیالود و به مستمری قلیل دوران تعاقد درجه داری ارتش قناعت کرد.و یکبار نقل می کرد که روزی در محفل دوستان شعر طنزی را در باره کیفیت بد روغنهای کوپنی قرائت می کردم.بعد از خواندن شعر متوجه شدم کسی دنبال من افتاده و هر کجا می روم مرا تعقیب می کند.از او پرسیدم:” اتفاقی افتاده؟ “گفت :”ای ضد انقلاب برای ایجاد یاس در اذهان مردم تلاش می کنی و روغن سهمیه ای را مسخره می کنی ؟کور خوانده ای که پدرت را در می آورم”.پرسیدم از گرفتار کردن من چه نصیب تو می شود.گفت همین افتخار بس که صدها نفر چون تو را تحویل پنجهء عقوبت داده ام.!
که اختیار خودم را از دست دادم و یقه اش را گرفتم و گفتم مرد حسابی ما انقلاب کردیم که جاسوس و مفتش نداشته باشیم .نفست از جای گرم بلند می شود و به جای دفاع از کشور در برابر دشمن در پشت جبهه برای خود شیرینی جاسوسی خلق را می کنی.مگر چه کاره ای تو.و سالها بعد ایشان را در پارک گلستان دیدم که در بین چند نفر از مخالفین گیر افتاده و از چپ و راست طعنه و کنایه می شنود گفتم راپرت دادن فلان هم محلی و همکار افتخاری ندارد افتخار آن است که دست کسی را بگیری نه نان کسی را آجر کنی.

اشعار ترکی استاد سخامهر بسیار قویتر از اشعار فارسی بود.و برای حسن ختام با نمونه ای از شعر ترکی و ترجمه دست و پا شکستهء فارسی آن سخن را به پایان می برم

یارانمیش شبهه‌سیز قورخار یاشا دولدوقجا اولماقدان
یقین دیوانه‌یم من قورخورام قالدیقجا قالماقدان
اؤلومومدن قورخماغین معناسی یوخدور چون اؤلوم حاقدیر
یئری وار قورخماغین انسان قوجالدیقجا قوجالماقدان
نیه لازیمدی چوخ قالماق طفیلی اولماق ائولاده
اؤلوم چوخ چوخ گوارادیر اؤلونجه محتاج اولماقدان

هر کس از پر شدن ساغر عمرش ترسد

من آشفته دل از ماندن بیجا ترسان
مرگ حقست و هراسیدن از آن بیهودهست
وحشت خلق ز پیریست که کاهد ز توان
طول این عمرنیرزد که شوی حاجتمند
مرگ بهتر بود از منت یار و اقران

متاسفانه امثال استاد سخا مهر روزبه روز کمتر می شوند و جای خود را به مدعیان متلون و بی بهره از ذوق و اخلاقی می دهند که لاف روشنفکری و الیناسیونشان گوش فلک را کر کرده اما در برابر ارباب قدرت حاضرند به همه ارزشهای ادعائی شان پشت پا بزنند.درد اینست.


*با تشکر از دوست محقق و دانشمندم رضا همراز که در نگاشتن این مطلب از مقاله ای
شان بهره بردم

سر چشمه های الهام پروین اعتصامی/محمد رضا راثی پور



در تاریخ ادبیات ،گاه به شعرائی برمیخوریم که به دلیل خصوصیات مربوط به شخصیتشان تحت تاثیر اجتماع و جو حاکم بر اذهان روشنفکران و اهل قلم قرار نگرفته اند و فارغ از این های و هو ها در دنیای ذهنی خود سیر کرده اند و دگرگونی های اجتماعی مسیر سیلان اندیشهء آنها را عوض نکرده است.


پروین اعتصامی مثال خوبی برای این گروه می باشد که علیرغم زندگی در یک برههء زمانی بحرانی از تاریخ ایران(یعنی ۱۳۲۰-۱۲۸۵)که هم از نظر تحولات سیاسی و هم از نظر تحولات ادبی حائز اهمیت بود،کمتر تحت تاثیر دگرگونی های چشمگیر زمان خود قرار گرفته و یا حداقل با آن همراه شده است.لذا از طرف عده ای به ناحق مورد انتقاد قرار گرفته و حتی عده ای شاعری او را مورد سوال قرار داده و شعرهای او را به دهخدا نسبت داده اند.*

اما باید گفت که اشکال پروین ،از این جهت نیست که او نخواسته یا نتوانسته با حرکتهای اجتماعی زمان خود همراه شود ،چرا که با مطالعه تاریخ ادبیات آن زمان متوجه می شویم که در این برههء زمانی حساس بسیاری از شاعران خط فکری ثابتی ندارند و خط مشی گاه بسیار متضادی اتخاذ کرده اند.همچون عارف قزوینی که مقارن با جنگ جهانی اول ابتدا به اردوی عثمانی پیوسته و طرفدار اتحاد اسلام شده اند،بعدها وقتی فهمیدند دست اندرکاران آن حکومت به این بهانه چشم طمع به آذربایجان دوخته اند بر علیه عثمانی شعر و تصنیف ساخته اند.و نیز یک زمانی در مدح کابینه سیاه سید ضیا الدین طباطبائی شعر گفته اند و بعد از رای خود برگشته اند.این تشتت فکری حتی در شاعران بزرگی چون ملک الشعرای بهار دیده می شود.و واقعا از شروع دوره مشروطه تا دیکتاتوری رضا خانی ،هم آوائی سطحی شعرا با جامعه و تحولات بیشتر از آنکه گامی در مسیر تحول و ترقی ادبیات بردارد نقاط آسیب پذیری و ضعف آنرا برجسته کرد و نشان داد تا چه مایه ادبیات ما نیاز به تجدید نظر دارد.لذا شاید پروین اعتصامی مصلحت را در آن دیده که از این تندبادهای موسمی نه چندان دیرپا خود را به کنار کشد و به جای ورود در حیطه ای که چند و چونش مشخص نیست جانب احتیاط و تامل را از دست فرو نهلد.

به همین دلیل مسائل اجتماعی در اشعار پروین اعتصامی ،عمیق تر و پخته تر مطرح می شودو سطحی نگری و شعار گوئی در آثار او کمتر به چشم می خورد.به عنوان مثال اگر به دو شعراز پروین و ابولقاسم لاهوتی –شاعر هم عصر با پروین-که در یک مضمون سروده شده است توجه کنیم متوجه تفاوت بینش و دیدگاه این دو می شویم:

لاهوتی:

ای دهاتی کودک خود را به مکتب نه بخواند

بی سوادی حاصلی غیر از ضرر دارد ندارد

جان دهد دهقان و خان از رنج او سرگرم راحت

رحم می خواهی ازین ناکس مگر دارد ندارد

گر که در دنیا نباشد زحمت مزدور و دهقان

گنج شاه و جیب دارا سیم و زر دارد ندارد

پروین:

تا به کی جان کندن اند آفتاب ای رنجبر

ریختن از بهر نان از چهره آب ای رنجبر

از حقوق پایمال خویشتن کن پرسشی

چند می ترسی ز هر خان و جناب ای رنجبر

در خور دانش بزرگانند و فرزندانشان

تو چه خواهی فهم کردن از کتاب ای رنجبر

برای شناسائی و بررسی شخصیت پروین،بهترین راه ،توجه به منابع الهام و شعرائیست که او از آنها تاثیر برگرفته است.چراکه تنها خصوصیات مشترک روحی و شخصیتیست که آثار دو شاعر را به هم نزدیک می کند.

یش از همه شخصیت عبوس ،اخلاق گراو متکی به خرد ناصر خسرو در پروین نمودی تازه پیدا می کند،گوئی پروین ناصر خسرو دیگریست ،گریزان از های و هوی اجتماع نادرست ،که به یمگان ذهنیات خود پناه آورده است و چنین می گوید:

به رنج گوشه نشینی و فقر تن دادن

به از پریدن بیگاه و داشتن غم جان

مرا زصحبت بیگانگان ملال آید

به میهمانیم ای دوست هیچگاه مخوان

پروین مثل ناصر خسرو شعر را مرکوب اندیشه می داند و جدا از آن ارزشی برای شعر قائل نیست و اگر وقت خود را برای وزن و قافیه صرف می کند ،برای آن است که از طریق تمثیل و زیبائی و موزونیت کلام می خواهد پیام اجتماعی خود را بهتر به گوش مخاطبان برساند.
زبان پروین در قصائدش شدیدا یکنواخت و کسالتبار و محافظه کارانه است،درست مثل معلم اخلاقی که کلاسی را بطور خشک و جدی اداره می کند لذا احساسات او مردانه می نماید.به قول سیمین بهبهانی –شاعرمعاصر-شاید علت خسته کننده بودن قصائد او اینست که او از ابتدای قصیده شروع به پند و اندرز دادن به مخاطب می کند و از فنون و شگرد های قصیده چون تشبیب ،براعت استهلال ،حسن مطلع،تلمیح و…. کمتر استفاده می کند .

حتی اوزان مورد استفاده پروین همان اوزان خشن و سنگین ناصرخسرو است که فضای عبوس این قصائد را دوچندان می کند؛بحور نامطبوع و نادر که کمتر خوشایند طبع مخاطبین خود می شود:

ای کنده سیل فتنه زبنیادت

وی داده باد حادثه بر بادت

در دام روزگار چرا چونان

شد پایبند خاطر آزادت

# # #

شالوده کاخ جهان بر آبست

تا چشم به هم برزنی خرابست

ایمن چه نشینی در این سفینه

کان بحر همیشه در انقلابست

# # #

ای شده شیفته گیتی و دورانش

دهر دریاست بیندیش ز طوفانش

نفس دیویست فریبنده از او بگریز

سر به تدبیر بپیچ از خط فرمانش

# # #

بدمنشانند زیر گنبد گردان

از بدشان چهر جان پاک بگردان

پای بسی را شکسته اند به نیرنگ

دست بسی را ببسته اند به دستان

پروین حتی مضامین پرداخته شده توسط ناصرخسرو را تکرار میکند:

ناصر خسرو:

نبینی بر درخت این جهان بار

مگرهشیارمرد ای مرد هشیار

اگربار خرد داری وگرنه

سپیداری سپیداری سپیدار

پروین:

جز دانش و حکمت نبود میوه انسان

ای میوه فروش هنر این دکه و بازار

آنچه باعث شده که در مورد زن بودن پروین عده ای به شک بیفتند،اینست که پروین در اشعارش کمتر از ترکیبات رمانتیک وکلمات خوشتراش استفاده کرده است.حتی صنایع لفظی و معنوی مورد کاربرد او همانهاست که توسط ادبای مرد به کار گرفته می شود.

نگاه پروین به اجتماع و جامعه مثل نگرش ناصر خسرو تلخ و توام با بدبینی است.او اجتماع و روابط حاکم بر آنرا نادرست دانسته و به سخره می گیرد:

مردمی و عدل و مساوات نیست

زان ستم و جور وتعدی رواست

گشته حق کارگران پایمال

بر صفت غله که در آسیاست

مردم این محکمه اهریمنند

دولت حکام ز غصب و ریاست

وضع قضاوت و دادگستری را پروین در چند شعر از جمله مثنوی” نا آزموده “و” دو محضر”چنین وصف می کند.در مثنوی “ناآزموده”قاضی پیر ،که در بستر بیماری افتادهاست به فرزندش که قرار است جای او را بگیرد چنین سفارش می کند:

حرف ظالم هر چه گوید می پذیر

هرچه از مظلوم می خواهی بگیر

حق بر آن کس ده که می دانی غنیست

گر سراپا حق بود مفلس دنیست

در رواج کار خود چون من بکوش

هر که را پر شیر تر دیدی بدوش

در مثنوی “دو محضر”قاضی که به خانه می آید،چنین با زنش عتاب میکند و از زبان خود اعتراف می کند که:

تو ز سرد و گرم دنیا بی خبر

من گرفتار هزاران شور و شر

تو نشستی تا بیارندت ز در

ما بیاوردیم با خون جگر

توشه بستم از حلال و از حرام

هم تو خوردی گاه پخته گاه خام

تا یتیم از من ز یک بخشید نیم

تو خریدی گوهر و درّ یتیم

بدرۀ زر دیدم و رفتم زدست

بی تامل روز را گفتم شب است

رشوت آوردم تو مال اندوختی

تیرگی کردم تو بزم افروختی

در قطعه”سنگ و سر”پروین در باب اجتماع و عقلای آن چنین حکم می کند:

گر اینند با عقل و رایان گیتی

ز دیوانگانش چه امید دیگر

حتی جهان و کائنات نیز از حملهء پروین مصون نمانده و به عناوینی چون چرخ یغما گر،ایام مردم افکن،صیاد قضا،بد اندیش سپهر و گیتی رهزن ملقب شده است.تعریف پروین از زندگی اینست:
نهفتن به عمری غم آشکاری

فکندن به کشت امیدی شراری

به پای نهالی که باری نیارد

جفا دیدن از آب و گل روزگاری

در پاره ای از اشعار ،خاصه مثنویاتی که در بحر رمل سروده شده است رد پای مولوی به چشم می خورد.پروین در این تاثیر پذیری تنها به جنبهء تعلیمی و حکمت و پند مثنوی نظر دارد لذا نتوانسته است مثل مولانا دیدی خوشبینانه و روانی شوخ وشنگ داشته باشید وبا غلیان احساساتش صاحب نظران را در سماع اثیری شعرش خیره گرداند.احتمالا زبان تمثیلی مثنوی و موثر بودن آن در القاء پیام اخلاقی به مخاطب ،پروین را به سرودن اشعاری از این دست ترغیب کرده است:

تو چو زرّی ای روان تابناک

چند باشی بستهء زندان خاک

بحر مواج ازل را گوهری

گوهر تحقیق را سوداگری

یا:

بر سر آنست نفس حیله ساز

تا کند راهی سوی راه تو باز

تا در آن ره سر بپیچاند ترا

وندر آن آتش بپیچاند ترا

اهرمن هرگز نخواهد بست در

تا ترا می افتد از گویش گذر

روحیه موعظه گر و پند گرای پروین او را به اقتباس از مواعض دیگر شعرا چون انوری هم واداشته است مثل قطعهء” اشک یتیم” با مطلع :

روزی گذشت پادشهی از گذر گهی

فریاد شوق از سر هر کوی و بام خواست

که بر اساس این قطعهء انوری سروده شده است:

آن شنیدستی که روزی زیرکی با ابلهی

گفت این والی شهر ما گدائی بی حیاست

یا:

پروین: زشت است ز خلق خواستن وام

تا هست ذخیره ای به خانه

انوری:آلوده منت کسان کم شو

تا یک شبه در وثاق تو نانست

با توجه به این تاثیر پذیری های پروین مشخص می شود او بیشتر چهرۀ مصلحی را داشته که از شعر برای تبلیغ افکار خود استفاده می کرده است.علت محافظه کاری و نگاه محتاطانهء او به سرشت خرد گرا و تربیت یافتن در خانواده ای سنت گرا و پایبند آداب و رسوم برمی گشت.برغم قدرت و خلاقیت شگفت انگیزی که واجد آنست یک اشکال بزرگ در اشعار این شاعر بزرگ وجود دارد و آن اینست که تقریرات او برخاسته از احساسات بی شائبه نیست و جنبهء خردگرائی و کوششی در آن پررنگتر است و این بخصوص در قصائد و قطعاتش به جوهر شعر او لطمه می زند.در شعر واقعی بین شاعر و مضمون فاصله ای وجود ندارد و ما شاهد مکاشفه ای بلا واسطه هستیم.پروین همیشه از فراز قله خرد به پیرامون خود می نگرد لذا به این مکاشفهء بلا واسطه کمتر دست می یابد.زمانی شعر پروین ناب می شود که او از این قله پائین می آید و با احساسات پاک مادرانه از زبان طفل یتیم می سراید که:

روی مادر ندیده ام هرگز

چشم طفل یتیم روشن نیست

دامن مادران خوشست چه شد

که سر من به هیچ دامن نیست

خواندم از شوق هر کرا مادر

گفت با من که مادر من نیست

*اشاره به کتاب تهمت شاعری-نوشته فضل الله کرگانی