.

.

.

.

نقدی بر کتاب از دیار ابرها/تالیف حسین جعفری/محمد رضا راثی پور


تدوین مجموعه شعر یا جنگی که آئینه تمام نمای ادبیات یک خطه یا مقطع زمانی خاص باشد هرچند ممکن است در بادی امر کاری ساده به نظر برسد و با در دست داشتن تعدادی فاکت خام و گزینش تصادفی آن نمونه ای فراهم آورد اما نتیجه نامطلوبی که از این گزینش سهل انگارانه ایجاد می شود بویژه اگر در مقدمه مولف ادعاهائی هم مستتر باشد ما را ملزم می کند که در بررسی این قماش تالیفها سخت گیر تر باشیم.

در ارزش گذاری و نقد مجموعه اشعار منتخب باید مولفه هائی ازقبیل

تطابق آماری،

سواد و ذوق ادبی مولف ورعایت موازین علمی

عدم تعصب و جانب گیری

جامعیت

مورد ارزیابی قرار گیرد.و طبعا مجموعه ای مطلوب خواهد بود که از لحاظ این چهار مولفه کارنامه قابل دفاعی داشته باشد وگرنه تا به حال چندین جنگ و مجموعه در ارتباط با شعر خطه آذربایجان منتشر شده است که نتوانسته است نشانگر این ادبیات مظلوم و مهجور باشد و گزیده ای سنجیده فرا روی مشتاقان ادبیات قرار دهد.

یکی از آخرین کتابهائی که سعی دارد به بررسی چهره های شاخص شعر نو در خطه آذربایجان بپردازد کتاب از دیار ابرها یا فارسی گویان نو پرداز آذربایجان از 1265 الی 1365 تالیف حسین جعفری است .همان طوری که عنوان کتاب گویاست قرار است در این مجموعه چهره های شاخص شعری که در صد ساله 1265 الی 1365 فعالیت داشتند مورد معرفی و بررسی قرار گیرند.
آنچه این کتاب را از یک تذکره الشعرای معمولی افتراق می دهد اینست که هدف و اندیشه ای در ورای تدوین این کتاب وجود داشته و مولف محترم می خواسته شاعرانی از آذربایجان را که به نحوی رنگ و بوئی از زمان معاصر را در اشعار خود بازتاب دادند و در قالب های نو طبع آزمائی کردند معرفی کند صرف نظر از اینکه این نو آوری برگرفته از تجربیات شخصی این شاعران بود یا شخص نیما.و مقدمه موجز و با وسواسی که در ابتدای کتاب آمده است نوید کاری حساب شده را می دهد .
دومین نکته قوت این کتاب در نظر داشتن شعرای گمنام شهرستانی است که بهر حال بر رغم واجد بودن استعداد و تسلط شاعری بدلیل دوری از مراکز رونق ادبی و اقامت در محیطی ایزوله و بسته امکان نشو و نما از آنان سلب شده و با بی نصیب ماندن از موج تحولات ادبی دستخوش توقف و درجا زدن شده اند.نسبت شاعر با مخاطبان فرهیخته مثل نسبت گل است به گلدان.هرچه بستر پرورش گل وسیعتر باشد دامنه شکوفائی فراهم تر خواهد بود.
ضمن تشکر از زحمات مولف عالی قدر و آرزوی موفقیت برای ایشان ، ما این مجموعه را بر اساس مولفه های مذکور مورد ارزیابی قرار می دهیم .


1.تطابق آماری

مولف محترم در مقدمه ابتدائی اهداف خود را چنین توضیح داده است و چنین عذرهائی آورده است:
".... آنچه در این کتاب آمده تمام پتانسیل و توانمندی های شعر معاصر اذربایجان نیست .حوزه کار این کتاب ،یک صد سال از شعر معاصر آذربایجان یعنی از 1265 ه.ش -سال تولد میرزا جعفر خامنه ای- به بعد است......تعداد شاعران نوگرای آذربایجان می توانست بیش از این باشد اما به سه دلیل این امر مقدور نشد1. اولا این کتاب تذکره الشعرا نیست که هر شعری سروده شد انتخاب شود .2
در این مجموعه شاعرانی انتخاب شده اند که بتوانند نماینده مناسبی برای حیثیت ادبی آذربایجان باشند و بتوانند در کنار بزرگانی چون شهریار،ایرج،مفتون امینی و پروین اعتصامی قرار گیرند.
ثالثا در آذربایجان جوانانی به منصه ظهور رسیده اند که باید شاهد کمال و پختگی آنها باشیم.
هرچند از دیدگاه هیچ ذوق سلیمی این عذر ها پذیرفته نیست و بهتر بود مولف توضیح می داد که در سنجیدن اینکه کدام شاعر می تواند در کنار شهر یار و.... قرار گیرد از چه معیار و ملاکهائی استفاده کرده است.

پیش از همه انتخاب مقطع در حقیقت صد و یکساله* , 1265 الی 1365 برای بنده حقیر سوال بر انگیز بوده است.از این لحاظ که اولا باید قبول کرد که جناب میرزا جعفرخامنه ای پس از سرودن چند اثر در قالب جدید عملا از صحنه ادبیات تقریبا کناره گرفت و نقش موثری در تعالی شعر نو در آذربایجان ایفا ننمود در ثانی کارهایش بجز امتیاز زمانی از حیث قدرت نیز چنان نبود که در کنار آثار اساتید مذکور قرار گیرد و چگونه می توان به تاریخ تولد وی به عنوان نقطه عطفی در ادبیات آذربایجان نگریست..در ثانی اگر بنا به قدمت بود می بایست تاریخ تولد شهید سعید سلماسی اولین شاعر نوسرای اذر بایجان مورد استناد قرار می گرفت.در ضمن بدلایلی خود مولف نیز به آن مقطع متعهد نمانده و در آخر از شاعرانی شعر انتخاب کرده است که تاریخ سرایش اشعارشان به پس از 62 می رسد.
بعنوان مثال این شعر جناب جمشید علی زاده در آن مقاطع است که به هیچ عنوان گویای نوآوری و آوانگارد بودن ایشان نیست

ماده تاریخ در در گذشت مهدی خازن

به نو بهار زندگی چو رفت خازن از جهان
از این سرای پرفسون به سوی گلشن بهشت
شکسته کلک من که خون ز دیده ریخت در غمش
"برفت خازن از جهان" بسال مرگ او نوشت

در ثانی ،مولفی که عمران صلاحی را برغم تولد در تهران جزو شاعران آذربایجان می داند چه عذری برای عدم قرار دادن مرحوم حسین منزوی، حسن اسدی {شبدیز}،عباس علی یحیوی (ائلچی) و رشید مقدم دارد؟محض اطلاع از هرکدام از شاعران نمونه ای ذکر می شود که گویا صحت مدعای بنده باشد:

حسین منزوی:

بشنو اکنون که زیر زخم تبر

این درخت جوان

چه می­گوید:

هر نهالی که برکنند،

به جاش

جنگلی سرکشیده ، می­روید

های جلاد سروهای جوان!

ای رفیق همیشه­ی تیشه!

باش تا برکنیم­ت از ریشه!


مگر زنجان سالها پیش با عنوان ولایت خمسه جزء آذربایجان نبوده و روحیات آذری در آثار مرحوم منزوی موج نمی زند؟آیا نقش مرحوم منزوی در ایجاد غزل معاصر قابل انکار است؟

حسن اسدی(شبدیز):

تن چرکین شب را چنگ می زد

هیولای سیه چنگال طوفان

سروش خفته را آگاه می کرد

ز تقدیر سیاه تیره بختان


شراب خونی فریاد می ریخت

ز جام حلقنای قاصدک ها

شعاع شعله خوناب می جست

ز چشم آتش افروز ملک ها


عروس اختران در برکه ابر

میان مسلخ گرداب می مرد

ز خشم سرکش ابلیس بیداد

اهورا در رسکوت خواب می مرد


ز انگشتان گردون زاده می شد

عذاب روح سای پنجه گور

به تیر شب روان در سینه می مرد

غریو دیده بان قلعه نور


سیاهی بود و ارواح سیاهی

گلیم روشنی را می جویدند

صراحی در کف و تابوت بر دوش

به تدفین سپیدی می دویدند!

لازم به توضیح اسد که حسن اسدی یکی از شاعران واقعا صاحب سبک و پیش رو در زمینه شعر نو بود و با دو کتاب شب تاب در شب یلدا و تیشه عشق این را نشان داد و در مقاطعی همکاری فعالی با مطبوعات داشت چنانکه در دو کتاب راهیان شعر نو و گزیده ای از غزل معاصر از شعرهایش انتخاب شده است ..متاسفانه اقامت در سراب او را از کانون شعر و ادب منتزع ساخت.وظیفه مولف چنین کتابهائی شناسائی این شاعران است.

عباس علی یحیوی(ائلچین):


باغ از زهرعطش بیدار

کاش بارانی ببارد



روبه تندیس ریاسجاده هامان

روبه خارستان نفرت جاده هامان

آه واشک وخون عجین باده هامان

آی ....دردآغشتگان برهه ی ادبار

درجهانی اینچنین مردار

کاش وجدانی ببارد



اینکه شب در وحشت از خون- عطسه ی مهتاب

اینکه کشتی ها رها درپیچه ی گرداب

اینکه خنجرها چکان در جان نوزایان

اینکه هستی ها خزان در رنج بی پایان

آی ...گردون دار گردون سار

کاش بارانی / نه

کاشاکاش توفانی ببارد

ایشان یکی از شاعران همچنان فعال در عرصه شعر نوی اردبیل است و بهرحال عقبه ای در آن خطه دارد.آیا اردبیل جزء آذربایجان حساب نمی شود.صحبت ما در مورد یک قوم است نه مرزبندی های قراردادی کشوری که می تواند با لایحه و طرحی جابجا شود.

رشید مقدم:

ریشه در غم دارد

ساقه سبز تمنای دلم

باغ رویائی من

نغمه ساکت سبزی دارد

چون سر زلف چمن های بهاری گمنام

*

نرم چون باد بیا

پری کوچک من

پشت پرچین بنشین

تپش قلب مرا در نگه برگ بخوان

و دو دست پر ایثارت را

آشنا با صدف شبنم احساسم کن

*

پری کوچک من

ریشه در غم دارد

ساقه سبز تمنای دلم

پشت پرچین بنشین

عشق اگر رخصت داد

گرم و رخشنده چو خورشید بتاب!

2.سواد و ذوق ادبی مولف و رعایت موازین علمی


ملاک مولف برای انتخاب شاعران، توانائی قرار گرفتن در کنار شهریار و پروین و ایرج بوده است.حال سوال اینجاست که چه فاکتورهائی به مولف محترم این توانائی و بینش را داده است تا از بین این همه شاعر ریز و درشت تشخیص دهد.راستی مگر ادبیات مسابقه المپیک است و مولف کرونومتر بدست فعالیت این عزیزان را رصد می کند که کی قرار است به رکوردهای نهائی برسد؟

شعرائی که مولف محترم به عنوان شعرای معیار برگذیده و ملاک انتخاب را هم ردیف بودن شعرا با آنان دانسته شعرای صاحب سبک و زبان مستقل بوده اند.این خصیصه شعرای طراز اول است که اگر قرار بود حقیقتا مبنای این کتاب باشد تعداد شاعران این مجموعه به انگشتان دست نمی رسید.

اگر منظور مولف را میزان اشتهار شعرا بدانیم باز ممکن است تعداد بیشتری از این شعرا در مجموعه جائی نداشته باشند.لذا بهتر بود مولف ملاکی ملموس و غیر قابل مناقشه مثل چاپ مجموعه اشعار یا فعالیت در مطبوعات یا انجمنهای ادبی را لحاظ می کرد.

ملاک مولف باید چیزی ملموس و قابل استناد باشد .همین استاد شهریار و مفتون شعر های عالی متوسط و گاه پرنقصی هم دارند مگر قرار است که هر کس که در ادبیات طبع آزمائی می کند یک حیدربابا بسراید یا شعر توسن را بسراید تا در این منظومه جائی داشته باشد. بعلاوه خود مولف به این ملاک پایبند نمانده است.همین شعرهای منیر طه که شعری متوسط است چه چیز را ثابت می کند:


دوری ز من مکن که به سیل سرشک درد
چون کودکان خرد بچسبم ز دامنت

بسیار شیوا تر و زیبا تر از این غزلها استاد نظمی ادیب کتاب شعری با نام فریاد های عاشقانه دارد:

از زلف خود ار سلسله ای باز نمی کرد
دل این همه شوریدگی آغاز نمی کرد
درویش اگر ساکت و خاموش نمی مرد
در چنگ غنی سیم و زر آواز نمی کرد

مولفی که در تعریف شعر نو باز مانده و نتوانسته است مصداقی قابل افتراق از موارد مشابه ارائه دهد چه عذری می تواند برای از قلم انداختن مرحوم استاد شیدا و مرحوم جواد کناره چی و استاد عابد دارد.برای نمونه یک غزل استاد جواد آذر و قسمتی از چهارپاره استاد عابد را نقل می کنم :


همین نه من که به هر گوشه سوگوارانند

چو لاله همنفس داغ خیل یارانند

به هم نوائیت ای مرغ حق در این شب تار

چکیده خون دل از نای ،حق گزارانند

ز پایداری منصور قصه کوته کن

که پایدار در این عرصه سر بدارانند

نشسته بر سر راه غروب تلخ عدم

در انتظار شبانگاه تیر بارانند

چو گرد باد ز حیرت به خویش می پیچم

که یکه تاز در این دشت نی سوارانند

چهار پاره ای از استاد عابد:

آهم به یاد آن شب رویائی

روشن کند به سینه چه مشعلها

آن شب که یافت از لب تو کامم

طعم تمشک وحشی جنگل ها

من آن تکیده شاخه پائیزم

کز بر و بار هست تهی دستم

تو آن شکفته نوگل فروردین

خواهی ز عطر خویش کنی مستم


من در غروب سرد خزان بینم

سرمای جانگداز زمستان را

تو صبح نو بهاری و می بخشی

از خنده جلوه باغچه جان را


3.عدم تعصب و جانب گیری


شرط لازم برای تالیف چنین آثاری که ادعای معرفی نو پردازان آذربایجانی در یک مقطع صد ساله دارد بی طرفی و عدم جانبداری مولف است وگرنه این مسئله القا می شود که هدف اصلی تالیف این کتاب تبلیغی غیر اصولی و دور از پرنسیپ های اخلاقی برای یکی از شاعران این مجموعه بوده و مابقی آثار انتخاب شده دکوری بیش نیست.
استاد براهنی در کتاب طلا در مس به گونه ای از این جریانهای ناسالم اشاره کرده است.آنجا که بدلیل دوستی سیروس طاهباز با م. آزاد همیشه نام میم آزاد را پس از اخوان و شاملو می آوردند که القا کنند ایشان شاعری هم سطح و هم ردیف با آن بزرگان است.
از انتخاب نام کتاب کهاز نام شعر یکی از شاعران این کتاب اقتباس شده تا وصف حالی اغراق آمیز از ایشان و استناد به حرفهای ایشان در چند جا.
در مقابل در باره شاعر هم ارز با ایشان چنین نوشته شده است:"....آذرطلعت یک تجربه گر کوشاست و باید برای رسیدن به مطلوب گامهای بلند تری بردارد...."
باید در نظر داشت که کار مولف تالیف است نه اظهار نظر شخصی و بهتر است این اجازه به خوانندگان داده شود که خود در فضائی بدور از جانب گیری های غرض ورزانه تصمیم بگیرند.

اگر هدف از تالیف این کتاب را ارائه نمای جامعی از شعر معاصر آذربایجان و نوسرایان این خطه بدانیم متاسفانه این هدف محقق نشده است.مولف با پیش فرض ها و قالبی که در ذهن داشته است یعنی هم ردیف بودن با ایرج و شهریار و پروین و مفتون که در صد در صد آذربایجانی بودن دو تای آنها یعنی ایرج و پروین اما و اگر وجود دارد سعی کرده است جنگی از اشعار- آن چنان که خود می خواهد- فراهم آورد که به هیچ وجه گویا و نماینده شعر معاصر آذربایجان نیست. اصولا میان آنچه هست و آنچه باید باشد یعنی ایده آلها و رئالها تفاوتی بسیار وجود دارد .چشم پوشی کردن از شعرائی که در دهه 60 و 70 بالیدند و فروکاستن آن تنها به دو نفر تنها بیان عقیم بودن بستر فرهنگی این سرزمین است .ادعائی بسیار بی رحمانه و گزاف که قابل بخشش نیست.
حقیقت اینست که بازار ادبیات تنها بازاری ست که رونق متاع کسی متاع دیگری را کساد نمی کند و حضور شاعری جا را برای شاعر دیگر تنگ نمی کند.هر گلی از این خطه یک بوئی دارد و نهایت کج سلیقه گی است که پسند ناقص خود را مرجح بدانیم و از زحمات شاعران گمنام و بی ادعای این سرزمین بگذریم.

مولف در ابتدا تاکید داشته که نمی خواسته است تذکره الشعرا تالیف کند که ظاهرا کلاس کارش را بالاتر از تذکره الشعرا می دانسته ولی مزیت های کارش را بر تذکره الشعرا بر نشمرده است.حال آنکه تذکره الشعرا هر ایرادی داشته باشد لااقل این حسن را دارد که بدون لحاظ تعصب و جانب داری از همه شاعران نامی می آورد و خواننده خود می تواند در مورد خوب یا بد بودن شاعر و شعر نظر دهد بر عکس در این مجموعه ما فقط سلیقه مولف را داریم که طبعا قابل مناقشه است.

4. جامعیت

به خاطر دارم که روزی در محفلی شاعرانه صحبت از بیتی بسیار زیبا از یک شاعر کم سواد آذربایجان می رفت و اساتید حضور داشتند و هر کدام به فراخور در این زمینه حرفی می زد که چگونه می تواند ذهنی آموزش ندیده بیتی چنین قدرتمند را بیافریند.بنده نیز جسارتا عرض کردم که اصولا یک تفاوت ماهوی بین طبایع شعرای آذربایجان و سایر نواحی وجود دارد.اگر جنبه تسلط کلامی و فنون ادبی در آن شاعران قوی باشد جنبه عاطفی و خیال پردازی در شاعران آذربایجان قوی تر است.اصلا چرا راه دور برویم.شهریار و استاد احمد گلچین معانی دو غزل هم وزن  دارند

این از غزل شهریار

گاهی گر از ملال محبت برانمت

دوری چنان مکن که به شیون بخوانمت

چون آه من به راه کدورت مرو که اشک

پیک شفاعتی است که از پی دوانمت

سرو بلند من که به دادم نمی رسی

دستم اگر رسد به خدا می رسانمت

پیوند جان جدا شدنی نیست ماه من

تن نیستی که جان دهم و وارهانمت

دست نوازشی به سر و گوش من بکش

سازی شدم که شور و نوایی بخوانمت

چوپان دشت عشقم و نای غزل به لب

دارم غزال چشم سیه می چرانمت

لبخند کن معاوضه با جان شهریار

تا من به شوق این دهم و آن ستانمت


و این غزل گلچین معانی


ای خوشتر از نسیم جنان باد دامنت

جان تازه شد به بوی روان پرور تنت.

دامن به نازمی‌کشی و می‌روی،که باز

گویم به صد نیاز،که دستم به دامنت

آویز گوشواره کنی لعل از آنکه هست

الماس تیره پیش بنا گوش روشنت

چون سایه همره توام ای آفتاب حسن

تا راه دیگران نزند چشم رهزنت

زان خوی تند بس بدلم خار غم خلید

یکدم گلی به کام نچیدم ز گلشنت

غزل گلچین چنان تصنعی و متکلف است که از همان مصراع اول ترکیب نچسب باد دامن و نسیم جنان توی ذوق می زند و مابقی تکرار کلیشه های قراردادی است.اما غزل شهریار با این بیتهای بلند دریائی خروشان از احساس و عاطفه را فرا روی ما قرار می دهد.استاد نظمی که در محل حضور داشت ضمن تایید عرایض من فرمودند که یکبار از بیژن ترقی شنیدم که مرحوم ....قبل از اینکه بخواهد غزلی بسراید چند شعر از شهریار می خواند تا احساساتش برای سرودن غزل تحریک شود.

با این حساب شعرهای آذربایجان از حیث عاطفی بسیار غنی هستند که متاسفانه این خصیصه در اشعار انتخاب شده کمتر نمود دارد.

دوم اینکه کمتر از اشعاری استفاده شده است که صبغه آذربایجانی دارد.مثل شعر ارک یا خان ماکو

سوم اینکه بهتر بود یادی نیز از شاعران درگذشته چون مرحوم مهدی خازن می شد که شاعری بود بسیار قوی.

با شعری از مهدی خازن سخن را به پایان می برم و امید وارم در مجموعه ای دیگر این نقائص وجود نداشته باشد.


تا در میان شط شفق آفتاب مرد

بر پیکر زمین و زمان التهاب مرد

در باور دلم گل امید تشنه بود

افسوس بی حضور صمیمی آب مرد

خوناب دل بریز که آن زیب آسمان

گشت از مدار خارج و چونان شهاب مرد

بشنو صدای شیون فوج ستارگان

در غم سرای تیره شب ماهتاب مرد!

..


*اگر از 1265 تا 1365 بشماریم صد و یک سال می شود!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد