.

.

.

.

یادی از مرحوم حمید سخا مهر/محمد رضا راثی پور






هرچند ممکن است یاد از عزیزان از دست رفته بیشتر اقدامی از سر رفع تکلیف تلقی شود ولی به نظر من می توان با بر شمردن فضائل اخلاقی آنان حداقل در گفتار نشان داد که برغم ترجیح یافتن مادیات بر معنویات خوبی ها هنوز هم ارزش خود را در نهان خانه ضمیر آدمی حفظ کرده اند.به همین دلیل است که هر وقت به یاد استاد “حمید سخا مهر”شاعر معاصر تبریز می افتم که در سال 87 به رحمت ایزدی پیوسته ،صمیمیت بی آلایش و طبع شوخ و حق گوی او به ذهنم متبادر می شود.
با حمید سخامهر آشنائی دور و سلام علیکی داشتم و همیشه هر صبح جمعه در کافه شعرای تبریز شاهد شیرین کاری های او بودم که چگونه با لحن شوخ و جذاب خود محفل دوستان را گرم می کرد.هرچند بهره ادبی او منحصر به طبع روان و ذوق خداداد او بود ولی شعرش دل چسب و گیرا بود و بویژه در شعر ترکی با آثار اساتید فحل سخن برابری می کرد.
بیشتر مایه های شعری مرحوم سخا مهر که “سخا” تخلص می کرد طنز گزندهء اجتماعیست:

زمانی میسرودم یار، ابروی کمان دارد

به مژگان سیه صدها خدنگ جان ستان دارد
اسیرم دست صیاد کماندار و کمند افکن
که بهر کشتن عاشق هم این دارد هم آن دارد
پس از اندک زمانی با همه شوریدگی دیدم
غزل هم نسبتی نزدیک با سیر زمان دارد
نخستین روزهای عشق صحبت از دل و جان بود
کنون آن نازنین از درد پا و سر فغان دارد
کند هر لحظه با سیر زمان تغییر احوالش
بهارش اندک اندک رنگ و بویی از خزان دارد
نگاهش بر نگاهم چون در آمیزد ز چشمانش
کنم احساس در دل آرزوهای جوان دارد
ولی در چشم من امروز هم یارم همان یار است
همان یاری که خوی تند و قلبی مهربان دارد

کمتر اهل ذوقی می تواند منکر احساس و صمیمیت نهفته در این شعر باشد.بخصوص اشاره به رنگ کردن مو و ارجاع این مسئله به خزان که بهار عارفان است:

شود چون برف سیمین فام آن گیسوی مشکینش
سپیدی را به هر رنگی ز چشم من نهان دارد
نمیداند که من فصل خزان را دوست‌تر دارم
خزان گفتی که معنای بهار عارفان دارد

سخامهر هرچند پان ترکیست نبود ولی به ایل و تبار خود فخر می ورزید و هرگونه بی احترامی به قومیت خود را سعی می کرد با ارجاع دادن به آموزه های اخلاقی و نه تعصب خشک پاسخ گوید.جوابیه ای که به شعر باستانی پاریزی نوشته است گویای این مدعاست:



شنیـــدم بـه ترکیــه میگفت تـــرکـی / کــــه ترکنــد یکسر بزرگـان عالــم

چه جالوت و طالوت و موسی ابن عمران / چه سقــراط و بقراط و عیسی ابن مریم
چه داوود و هــود آن رســول گــرامی / چـه یعقوب و نــوح آن نبــیّ مکــرّم

چه آن فخـــر تاریخ آتــا تـورک نامی / چه بیسمارک آن مــامور صــدراعظـم
چه جرجیس و چرچیل و لقمــان دانــا / چه شمس و چه لقمان چه ابراهیم ادهـم
ز دارویـن و گـالیلـــه و هشتـــرودی / ز جمشیـد جم تـــا به جمشید اعلــم
بپـــرسیــد رنـــدی کـه راًی گـرامی / از این دیـدگـــه چیست دربــاب آدم
بگفت ایـن حقیقت چـو روزست روشن / که بـــود اول او تـرک بعداً شــد آدم
دکتر باستانی پاریزی

سخامهر به استاد باستانی چنین تذکار می دهد که:


نمی‌خواستـم مــو شکافی کنــم / خطـای کسی را تــلافی کنــم

ولی صحبت اینجـا ز حیثیت است / طرفداری از حق یک ملّت است
از آن خودپسندان بــرای شمــــا / شناسانم اکنــون شوید آشنـــا
یکــی باستــانی پاریــزی است / که او دکتـرنفرت انگیزیست
نویسد که آدم ازل تــرک بـــود / سپس گشت آدم رســالت نمود
……
زدی ضربتم ضربتی نــوش کن) / جوابی که دارم تــرا گوش کن
بعید است از چون تو دکتــر بسی / اهـــانت کند بـــر زبان کسی
همه اهل منطق بر ایـن باور است / کلید زبـان در دهان مـادر است
نــدانم ز تــرکان چه بد دیده‌ای / کز ایشان چنین سخت رنجیده‌ای
بَدی دیــده‌ای گر ز افراسیــاب / سکندر سـرت کاخ کرده خراب
لبت را تموچین اگــر دوختـــه / کتاب ترا دشمنت سوخته
بخــاکت بسی دشمنان تــاختند / چه از کشتــه‌ها پشته‌ها ساختند

دگــر بیش از این طعنه بر مـا مزن / که هــرگز نبودی بفکــر وطـن

رقیبت روان گشتــه آنسوی مـــاه / تو هم مانده‌ای تاکنون قعـر چـاه
دگر مُرد هیتلر بـدان ضرب شست / غــرور نــژاد آفـرینان شکست
همه مردمــان هست با همدگـــر / برادر ز یک مــادر و یک پــدر
بیــا این یکی پنـد را گوش کـن / نفـاق افکنی را فرامــوش کـن

شعری که سخامهر درباب” بابک” سروده است یکی از بهترین اشعار او و شاید یکی از بهترین اشعاریست که در باب بابک سروده شده است.اگر سخامهر فقط همین شعر را می سرود به همین شعر نامش در ادبیات آذربایجان جاودانه می ماند.بدلیل زبان ساده و تصویرسازی های روشن شعری همه فهم است و گویا

مارش شجاعت
(برای بابک خرمدین قهرمان ملی آذربایجان )
روزی که تیغ خصم تو با رنگ آشنا
میکرد دستهای ترا از تنت جدا
رخسار خود که سرخ نمودی بخون خویش
از هیبتت هنوز گریزند شحنه‌ها
***
رزمی که با خلیفه شجاعانه کرده‌ای
حیثیت خلافت و سالوس برده‌ای
در دفتر زمان خلفا جمله مرده‌اند
سوگند میخورم که تو بابک نمرده‌ای

فکر می کنم این تنها شعر سخامهر است که در قالب جدید سروده شده ولی همین نمونه ء بی نظیر گویای درک درست او از شعر نوست.:



دشمن نشد حریف تو در جنگ تن به تن

ناچار شد که حیله کند همچو اهرمن
دشمن نبود آنکه ترا کشت، دوست بود
از معتصم خبیث تر افشین بی وطن
***
در پیش خصم مارش شجاعت نواختی
با خون خود حماسه‌ی جاوید ساختی
دیگر چه جای شکوه که دستت بریده شد
در نرد عشق بردی و هرگز نباختی

یکی از ویژگیهای این شاعر برجسته نوجوئی و علاقه به استعمال ترکیبات نو در قالب کهن بود و به همین جهت به اشعار استاد محمد علی بهمنی علاقه زیادی داشت و به هر مناسبتی به چند بیتی از اشعار او استناد می کرد.از ویژگی های اخلاقی او حق شناسی بیش راز حد بود.چنانکه یکبار در کار کوچکی به او بر حسب وظیفه کمکی کردم و ایشان بارها به همین خاطر مراتب امتنان و تشکر خود را ابراز کرد.

ویژگی دوم ایشان حق گوئی و عدم تمکین به احتیاط بود.به همین خاطر هرگز زبان به مدح ارباب قدرت نیالود و به مستمری قلیل دوران تعاقد درجه داری ارتش قناعت کرد.و یکبار نقل می کرد که روزی در محفل دوستان شعر طنزی را در باره کیفیت بد روغنهای کوپنی قرائت می کردم.بعد از خواندن شعر متوجه شدم کسی دنبال من افتاده و هر کجا می روم مرا تعقیب می کند.از او پرسیدم:” اتفاقی افتاده؟ “گفت :”ای ضد انقلاب برای ایجاد یاس در اذهان مردم تلاش می کنی و روغن سهمیه ای را مسخره می کنی ؟کور خوانده ای که پدرت را در می آورم”.پرسیدم از گرفتار کردن من چه نصیب تو می شود.گفت همین افتخار بس که صدها نفر چون تو را تحویل پنجهء عقوبت داده ام.!
که اختیار خودم را از دست دادم و یقه اش را گرفتم و گفتم مرد حسابی ما انقلاب کردیم که جاسوس و مفتش نداشته باشیم .نفست از جای گرم بلند می شود و به جای دفاع از کشور در برابر دشمن در پشت جبهه برای خود شیرینی جاسوسی خلق را می کنی.مگر چه کاره ای تو.و سالها بعد ایشان را در پارک گلستان دیدم که در بین چند نفر از مخالفین گیر افتاده و از چپ و راست طعنه و کنایه می شنود گفتم راپرت دادن فلان هم محلی و همکار افتخاری ندارد افتخار آن است که دست کسی را بگیری نه نان کسی را آجر کنی.

اشعار ترکی استاد سخامهر بسیار قویتر از اشعار فارسی بود.و برای حسن ختام با نمونه ای از شعر ترکی و ترجمه دست و پا شکستهء فارسی آن سخن را به پایان می برم

یارانمیش شبهه‌سیز قورخار یاشا دولدوقجا اولماقدان
یقین دیوانه‌یم من قورخورام قالدیقجا قالماقدان
اؤلومومدن قورخماغین معناسی یوخدور چون اؤلوم حاقدیر
یئری وار قورخماغین انسان قوجالدیقجا قوجالماقدان
نیه لازیمدی چوخ قالماق طفیلی اولماق ائولاده
اؤلوم چوخ چوخ گوارادیر اؤلونجه محتاج اولماقدان

هر کس از پر شدن ساغر عمرش ترسد

من آشفته دل از ماندن بیجا ترسان
مرگ حقست و هراسیدن از آن بیهودهست
وحشت خلق ز پیریست که کاهد ز توان
طول این عمرنیرزد که شوی حاجتمند
مرگ بهتر بود از منت یار و اقران

متاسفانه امثال استاد سخا مهر روزبه روز کمتر می شوند و جای خود را به مدعیان متلون و بی بهره از ذوق و اخلاقی می دهند که لاف روشنفکری و الیناسیونشان گوش فلک را کر کرده اما در برابر ارباب قدرت حاضرند به همه ارزشهای ادعائی شان پشت پا بزنند.درد اینست.


*با تشکر از دوست محقق و دانشمندم رضا همراز که در نگاشتن این مطلب از مقاله ای
شان بهره بردم

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد