.

.

.

.

بودن یا نبودن

رفتیّ و بی تو بغض سنگین در گلو ماند

دل در سکوت سرد بیزاری فرو ماند

رفتیّ و از این گوشه ء عزلت گرفته

آواره ای در کوچه های جستجو ماند

بعد از تو این تنهائی ویران کننده

آئینه ء دقّی شد و در پیش رو ماند

آری،هزار و یکشب بی روح اندوه

با داغ ِ مرگ ِ شهر زاد قصه گو ماند!

با رفتنت ای نو بهار سبز موعود

از باغ تنها قصه ء سنگ و سبو ماند

هر لحظه با برق تبر افتاد سروی

تصویری از تشویش در چشمان جو ماند

بعد از تو بودن یا نبودن تحفه ای نیست

وقتی که از عمرم حریق آرزو ماند!

مهاباد-دی ماه 75

: aysoda

دوشنبه 20 اردیبهشت1389 ساعت: 23:20
سلام
خیلی وبلاگ خوبی داری
اگه دوست داری امارت بالا بره بیا و سایتت را در موتور جستجوی ما ثبت کن!
برای اینکار کافیه سایت خودت را جستجو کنی آدرسشو! به همین راحتی!البته به مثال زیر توجه کن و کپیش کن و فقط آدرس سایت مارا عوض کن و بعد جستجو!!!
نویسنده: قاسم ترکان
دوشنبه 20 اردیبهشت1389 ساعت: 23:42
سلام جناب دکتر راثی پور
از اینکه لطف فرموده سری به بنده می زنید ، بینهایت سپاسگزارم . شعر بنده از لحاظ صنایع شعری اشکالاتی دارد. اما بعد از نوشتن هرگز دلم نخواست دستی به آن سطور بزنم . از اینکه اشکالات مشهود را به دیده اغماض مرور فرموده اید ، متشکرم . تابلوی سارا ، اثر استاد مقبلی ، حقیقتا اثر کم نظیری در هنر معاصر مان می باشد.
من تحت تاثیر آن اثر مانا این شعر گونه را نوشته بودم ، اما شعر شما ، به تمام معنا شعر بود . از وسعت و ژرفای قابل ستایشی برخوردار بود. جغرافیای خیال شما اگر چه با اشاره به ارس آغاز می شود ، اما پژواک این خیال دز قله های سر به فلک سای برف پوش ، آذربایجان کهن را با وسعت حقیقی اش به تصویر می کشد. در این جغرافیای بکر، با طبیعتی وحشی، اسطوره ای چون روشن سر بر می آورد آوخ و دردا که آهخته تیغ آن" پیر کور زاد رعیت نژاد راد / اندر کدام موزه فتاده است."
توصیف شما از روشن بسیار زیبا بود ، به زیبایی برخی توصیفات زنده یاد شاملو.
"ای پیر کور زاد رعیت نژاد راد". شاید هرگز و به هیچ زبانی کور اوغلی افسانه های من اینچنین وصفی نداشته است .
ضمنا در مسافرتی که چند سال پیش به ایروان داشتم رودخانه ای در کنار جاده جاری بود پرسیدم گفتند نامش آرپا چایی هست. سلامت باشید.
نویسنده: روح الله احمدی (بلبل)
سه شنبه 21 اردیبهشت1389 ساعت: 0:2
سلام
شعری بسیار روان و دلنشین و زیبا که اگر زبانش میشد بهتر از این امروزی باشد بهتر تر میشد
اما با همین احوال هم خیلی خیلی لذت بردم
راستی به روزم بزرگوار... البته به شبم
نویسنده: نازنین ( برگ بی برگی )
سه شنبه 21 اردیبهشت1389 ساعت: 0:8
نویسنده: آذرین
سه شنبه 21 اردیبهشت1389 ساعت: 0:42
سلام

بر راثی پور عزیز و بزرگوار

شعر بسیار زیبائی از شما خواندم

آنهم 15 سال پیش سروده بودین

چقدر عالی و فاخر بود این شعر

-------------------

قالبتون هم عایه

هنر مندی و هنر از هر انگشت شما میبارد .




نویسنده: مهدی فر زه
سه شنبه 21 اردیبهشت1389 ساعت: 9:19
سلام

شعر قشنگی ست، مخصوصا این دو بیت بیشتر جلوه نمایی می کنند.

آری،هزار و یکشب بی روح اندوه

با داغ ِ مرگ ِ شهر زاد قصه گو ماند!

با رفتنت ای نو بهار سبز موعود

از باغ تنها قصه ء سنگ و سبو ماند

موفق باشید.
نویسنده: سهراب برگشتی
سه شنبه 21 اردیبهشت1389 ساعت: 13:18
سلام
دعوت به غزلی
نویسنده: مسعودناظم رعایا
سه شنبه 21 اردیبهشت1389 ساعت: 14:6
سلام مهربان من و خوش به حال من که تو هستی و با تو بودن مرگ بغض است.دلم هرگز بیزار نمی شود اگر تو باشی و سرما از واژه هایم هجرت می کند.با تو بودن تبعید عزلت از دایره المعارف است و هر روز من هزار و یک روز بی اندوه می شود اگر تو باشی و با من بمانی.من هرگز مرگ شهرزاد ها را باور نمی کنم.اینان ققنوس های نامیرا هستند.اینان ریشه های جاویدی هستند که سترونی باغ را به سخره می گیرند.اینان اگر جسمشان نباشد روحشان با ماست.اینان دست ما را می گیرند و در پس دره ها و کوهها بهشت سبزی را به ما می نمایانند که کوچکترین سخن در انجا بوسه است.
نویسنده: مسعودناظم رعایا
سه شنبه 21 اردیبهشت1389 ساعت: 14:9
سلامی دیگر باره بر شما سرور ارجمند.تا کی می توان برق تبرها مرگ سروها را شماره کند.سروها هزارانند بی شمار.ما بلند قامت و نستوه می ایستیم تا جوی هرگز به تشویش نیندیشد.و پایان عرایضم همان که پیشترها سروده بودم
بگذار بخوانیم بدانند که هستیم.باقی بقای تو باد و شادمانی میهمان همیشگیت باد دست در اغوش امید به دنیایی بسیار بهتر از حال
نویسنده: نسترجهان
سه شنبه 21 اردیبهشت1389 ساعت: 17:5
سلام مهربان:بلاخره وب نویس باید به یه موضوعی گیر بده ، حالا از بخت خوب یا بد من ،این قرعه (دلتنگی) بنامم در اومد، البته خودمونیم هان همچین بدم نیست ،چون همۀ ما بنوعی گریبانگیرش هستیم، چرا بزرگوار متعجب شدی؟ ، نمی خوای بیا آستین بالا بزنی و بهم کمک کنی ، شما که مرام و محبت دوستی ات هیچوقت از ما دریغ نشده ، پس یا علی بگو و راه بیفت ، اهان خدا قوت اپتون: بسیارشعرطنین اندازو تلنگر فراموش و بخود اییکه چه بودم و چه هستم و کجا هستم و دیدم و لی نتوانستم ..و با وجود سروده درسال 75 هنوزطراوت و بوی عطرش تازگی و مشام را درگیر میکند
نویسنده: گاه نوشت های دبیر ادبیات
سه شنبه 21 اردیبهشت1389 ساعت: 19:0
سلام و عرض ادب

غزلبسیار زیبا و محکمی است. ناگفته پیداست که با وسواس و دقت زیادی تصاویر و ترکیبات آن را گزینش کرده اید. انشالله چشمه طبعتان همیشه جوشان باشد.
راستی عکسی گذاشته ام که دیدنش خالی از لطف نیست!
نویسنده: فرزانه
سه شنبه 21 اردیبهشت1389 ساعت: 22:3
سلام
غم غریبی از میان کلمات این شعر بیرون می زند ...
پایدار باشید
نویسنده: علی کشکولی
سه شنبه 21 اردیبهشت1389 ساعت: 22:10
سلام عزیز گرامی

الحق زیبا سروده گردید حقیر شاه بیت این شعر گرانسنگ را این بیت میدانم و بر دلم خانه نمود

آری،هزار و یکشب بی روح اندوه

با داغ ِ مرگ ِ شهر زاد قصه گو ماند!


درود بر شما
نویسنده: حسین شیردل
سه شنبه 21 اردیبهشت1389 ساعت: 23:35
سلام آقای راثی پور مهربان !
با این غزل به قول خودمان یکهو آس رو کردید !
شخصا از بیت
رفتیّ و از این گوشه ء عزلت گرفته

آواره ای در کوچه های جستجو ماند

زبان شماکاملا بروز و توانا بوده
همچنین که حالا هست .

ممنونم
یا حق!
نویسنده: حسین شیردل
سه شنبه 21 اردیبهشت1389 ساعت: 23:37
آقای راثی پور می تونم از شعرتون در وبلاگ 15 خودم استفاده کنم و پست کنم ؟
نویسنده: ابن محمود
سه شنبه 21 اردیبهشت1389 ساعت: 23:55
سلام مؤمن!
حقیقتاً محظوظ شدیم.
نویسنده: عدالتخواه
چهارشنبه 22 اردیبهشت1389 ساعت: 0:41
سلام
" حق با سکوت نیست" :در باب یک جریان وبلاگنویسی
منتظرم
نویسنده: وحید
چهارشنبه 22 اردیبهشت1389 ساعت: 7:48
سلام

شعر خواندنی بود .

و البته از اونجایی که سروده خودتان است ......... خواندنش دو چندان ارزش دارد .
نویسنده: لطف الله
چهارشنبه 22 اردیبهشت1389 ساعت: 8:20
زیبا و دلنشین
مطابق تمام غرلهای شما
نویسنده: توتقون
چهارشنبه 22 اردیبهشت1389 ساعت: 12:6
"با رفتنت ای نو بهار سبز موعود

از باغ تنها قصه ء سنگ و سبو ماند..."

زیبا بود، لذت بردم
نویسنده: نسیم
چهارشنبه 22 اردیبهشت1389 ساعت: 12:52
رفتیّ و بی تو بغض سنگین در گلو ماند

دل در سکوت سرد بیزاری فرو ماند

سلام و سپاس از استاد گرانمایه

بسیار دلنشین و زیبا سرودید ، از خواندنش بسیار لذت بردم
نویسنده: مهدی نادری نژاد
چهارشنبه 22 اردیبهشت1389 ساعت: 13:26
با سلام
مفید بودن مقدم بر بودن یا نبودن است.
نویسنده: علی(وبلاگ ادبی طرفه)
چهارشنبه 22 اردیبهشت1389 ساعت: 17:34
درود بر جناب راثی پور عزیز
مثل همیشه از خواندن شعر زیباتون بسیار لذت بردم.تصویر سازی هاتون واقعا بی نظیره.

هر لحظه با برق تبر افتاد سروی
تصویری از تشویش در چشمان جو ماند...
نویسنده: دررودی
چهارشنبه 22 اردیبهشت1389 ساعت: 19:25
حکایت گوساله


از اینکه سر میزنید ممنونم...زیبا بود ...زیبا بود ...زیبا بود
نویسنده: حسین شیردل
چهارشنبه 22 اردیبهشت1389 ساعت: 20:34
سلام در خدمتم !
نویسنده: الهام حیدری
پنجشنبه 23 اردیبهشت1389 ساعت: 10:0
سلام
ممنون از دعوت
شعرتون رو خوندم
دی 75؟! چقدر قدیمی!
شعر خوبی بود
فقط حتما خودتون می دونین که مصرع
آئینه ء دقّی شد و در پیش رو ماند
از نظر وزنی صحیح نیست
مثلا باید باشه
آئینه ای از دق شد و در پیش رو ماند
یا یه همچین چیزی!
روزهای بدی دارم ولی منتظر شعرهای خوب شمام
موفق باشین
نویسنده: سید مهدی نژادهاشمی
پنجشنبه 23 اردیبهشت1389 ساعت: 10:49
شعرتان زیبا بود راثی پور عزیز
دوست من :
با من بمان این لحظه های آخری را

باور نکردم غیر تو من دیگری را

باور نکردم بخت بازی کرد با من

دنیا رقم زد روزگار بدتری
نویسنده: م - رنجیده
جمعه 24 اردیبهشت1389 ساعت: 0:58
.
.
.
نویسنده: حمیدرضا یاوری
جمعه 24 اردیبهشت1389 ساعت: 13:43
وبلاگ دبستان شارع هم در کنار شما به روز شده . سری به ما بزنید خوشحال می شویم
اگر هم دوست داشتید وبلاگ دبستان عشایری شارع را لینک کنید و خبر دهید تا با افتخار وبلاگتان را لینک کنم .
نویسنده: اوکتای
جمعه 24 اردیبهشت1389 ساعت: 19:3
سوار سانتافه شد بچه مایه دار ولی

نکرد غیر خودش هیچ کس سوار ولی

گذاشت cd توپیّ و برد تا آخر

صدای موسیقی تند شش چهار ولی

و تخته گاز و زیگزاگ می رود در شهر

به رگ زدست چه اندازه زهر مار ولی

و ایستاده در آن سو ،کنار جو ،دختر

و تیپ تابلو و مانتو نشانه دار ولی

-نمان کنار خیابان بیا بپر بالا

-برو پسر برو از راه من کنار ولی

-نذار طاقچه بالا ،که نیستم آماتور

-برو کنار ،وگرنه کشم هوار ولی

......

نمایشیست که تکرار می شود هر روز

و چرخ فاجعه چرخد در این مدار ولی
نویسنده: مهرداد امیررحیمی
جمعه 24 اردیبهشت1389 ساعت: 19:17
سلام دوست عزیز جناب آقای راثی پور ، خوشحالم که بعد از مدتها فرصتی پیدا شد تا سری بزنم ، عابر باران ، مار قهقهه ، بیدار باش و اندیشه ترسا شدن سزار روم را خواندم و لذت بردم امیدوارم همواره شاد و پویا باشید و خداوند شما و همه مردم را از سزاران ترسا شده در امان بدارد .
مهرداد امیررحیمی
نویسنده: جواد نوروزی
جمعه 24 اردیبهشت1389 ساعت: 21:51
درود بر راثی پور عزیز

بعد از مدتی اومدم و مهخمون غزلی زیبا شدم

خرسند می روم

به امید آرامش

یا حق
نویسنده: نسیم
یکشنبه 26 اردیبهشت1389 ساعت: 9:27
سلام و درود بی پایان به جناب راثی پور

حس بودن در لمس لحظه های ناب زندگیست.

هر کس با اندیشه و تفکر خود زندگی را معنا می کند.

آیینه ی قلبتان همواره شفاف و پر جلا باد.

نویسنده: آذرین
یکشنبه 26 اردیبهشت1389 ساعت: 9:55
سلام بر عزیز گرانمایه

غیبتت طولانی شده

دوستتون داریم


نویسنده: متین
یکشنبه 26 اردیبهشت1389 ساعت: 16:33

سلام دوست و ادیب گرامی

غزل بسیار زیبا و جذابی بود

احسنت

ما شا الله
نویسنده: نرگس عینی
دوشنبه 27 اردیبهشت1389 ساعت: 0:1
بعد از تو بودن یا نبودن تحفه ای نیست

وقتی که از عمرم ، حریق آرزو ماند

مثل همیشه زیباو عمیق، ممنون.
نویسنده: آتش سرد
دوشنبه 27 اردیبهشت1389 ساعت: 0:3
درود جناب راثی پور
بسیار زیبا بود

سپاس
با آرزوی بهروزی
نویسنده: بابک
دوشنبه 27 اردیبهشت1389 ساعت: 0:4
خوب بود این شعر....
سبز
نویسنده: مینا فتوحی
دوشنبه 27 اردیبهشت1389 ساعت: 0:9
بسیار لذت بردم از خوندن شعرتون
نویسنده: asemane
دوشنبه 27 اردیبهشت1389 ساعت: 0:10
زیبا و قوی
موفق باشید.
نویسنده: upset
دوشنبه 27 اردیبهشت1389 ساعت: 0:11
وقتی که عمرم در حریق آرزو ماند
زیبا بود
نویسنده: akbary
دوشنبه 27 اردیبهشت1389 ساعت: 0:12
آفرین داره.باز هم منتظر رد عبورت هستم. موفق باشید
نویسنده: marzye
دوشنبه 27 اردیبهشت1389 ساعت: 0:13
بعد از تو این تنهایی ویران کننده
آیینه ی دقی شد و در پیش رو ماند



چه تعبیر زیبایی........افسوس که خیلی درسته.......
نویسنده: گلی سپهر
دوشنبه 27 اردیبهشت1389 ساعت: 0:13
بعد از تو بودن یا نبودن تحفه ای نیست

وقتی که از عمرم ، حریق آرزو ماند

خیلی زیبا بود.ممنون
نویسنده: magnun
دوشنبه 27 اردیبهشت1389 ساعت: 0:14
دمت گرم وسرت خوش باد
نویسنده: dada
دوشنبه 27 اردیبهشت1389 ساعت: 0:15
زنده باد دوست بزرگوارم
نویسنده: somayye
دوشنبه 27 اردیبهشت1389 ساعت: 0:16
بعد از تو بودن یا نبودن تحفه ای نیست

وقتی که از عمرم ، حریق آرزو ماند


خوب بود
نویسنده: esfand
دوشنبه 27 اردیبهشت1389 ساعت: 0:18
زیبانوشتی...موفق باشی
نویسنده: انوش
دوشنبه 27 اردیبهشت1389 ساعت: 12:30
سلام

عالی بود
ضمنا از اظهار لطفتان در سایت بیت ممنونم.باور کنید همین تشویق هاست که ما را به ادامه کار دلگرم می کند .آن هم از مهربانی مثل شما
نویسنده: حق زندگی
دوشنبه 27 اردیبهشت1389 ساعت: 20:37

سلام منو یادتون میاد؟



پاییز
دوشنبه 27 اردیبهشت1389 ساعت: 23:35
سلام استاد. ممنون از توجه وسر زدنتان. من یک مقدار دراین خانه ی مجازی تنبلم بر من ببخشید. شعرتان غمگین وزیبا بود.
ازبغض های در گلو مانده خوب گفتید. سالم باشید وشاد
نویسنده: علی حیدری
چهارشنبه 29 اردیبهشت1389 ساعت: 21:7
سلام استاد عزیز عالی بود دست مریزاد
بنده هم به روزم و مشتاق دیدار







نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد