.

.

.

.

عابر باران

ای عابرِ عبوس ِ شب ِباران

چتر ملال از سر خود بردار

تاکی به لاک خویش فرورفتن

خود را به این زلال ِ رها بسپار

 

آری ،به این زلال رها-باران-

باران،زنی که می گذرد سنگین

باران،زنی که مادر رویاهاست

با بالهای رنگی و آهنگین

 

آن مادر ِ صبور که می کوشد

طفل شرور ِ خاک بخواباند

همراه لای لای غم اهنگش

گهواره ء گیاه بجنباند

 

بر گوش ِ شاخه های خزان دیده

سیمینه گوشوار می آویزد

با مرگ برگ،مرثیه می خواند

وقت بهار شور می انگیزد

 

چون رقص آذرخش ،شبا هنگام

رعد ِ گرفته را به صدا آرد

بر شیشه ها زند به سر ِ انگشت

سنتور خویش را به نوا آرد

 

آنک ببین چگونه ترا باران

همراه خود برد به خیالستان

چتر ملال از سر خود بردار

ای عابر عبوس شب باران

 

اسفند 72

نده: سودای دل

سه شنبه 24 فروردین1389 ساعت: 0:56
شنیده­اید که گفته­اند مرغ همسایه غازنیست؟؟!

وهرچه امروزادیان زائیده شده ازمکاتب هندوئیزم وبودیزم ...را می­نگرم وفوج فوج پیاله به دستان را که به انتظارسبویی؛ ازهندتا آمریکای جنوبی می­روند؛ این ضرب المثل بیشتر برایم مصداق پیدا می­کند.
نویسنده: آذرین
سه شنبه 24 فروردین1389 ساعت: 7:43
سلام بر راثی عزیز

تا وارد شدم و سطور اولیهاین شعر زیبایتون را خواندم

از سیاق نوشته ها گفتم این مال سالهای 70 است

تا به به پائین رسیدم دیدم نوشتی 72

خیلی زیبا /پربار / پربرکت و ره گشاست .


آفرین


نویسنده: آذرین
سه شنبه 24 فروردین1389 ساعت: 7:44
سلام مجدد

من گزینه وبلاگ دوستان را در وبلاگم به صورت فعال دارم

هر یک از دوستان وبلاگم که پست جدید داشته باشند

من خبر دار میشم و به آنها سرمیزنم و ار نوشته هاشون متلذذ میشوم

متاسفانه من در 24 ساعت گذشته که پست جدید گذاشته ام از دوستانم فقط آنهائیکه این فعالیت را دارند سرزده اند و بقیه منتظر ند تا اطلاعیه داشته باشند .
دیگر با این تسهیلات بلاگفا من برای بلاگفائی ها و آنهائیکه در لینک من هستند اطلاعیه نخواهم داد .

از شما دوست عزیز هم میخواهم برای هر چه بهتر شدن مراوده این فعالیت را راه بیاندازید .


نویسنده: سودای دل
سه شنبه 24 فروردین1389 ساعت: 12:55
شنیده­اید که گفته­اند مرغ همسایه غازنیست؟؟!

وهرچه امروزادیان زائیده شده ازمکاتب هندوئیزم وبودیزم ...را می­نگرم وفوج فوج پیاله به دستان را که به انتظارسبویی؛ ازهندتا آمریکای جنوبی می­روند؛ این ضرب المثل بیشتر برایم مصداق پیدا می­کند.
نویسنده: مسعود ناظم رعایا
سه شنبه 24 فروردین1389 ساعت: 14:50
با سلام.قالب نو مبارک.شعر مانند همیشه زیبا بود.مطلبی از شما در سایت سده لنجان زینت شد البته روزهای قبل.شادکامیتان ارزوی من است.
نویسنده: ژیلاراسخ
سه شنبه 24 فروردین1389 ساعت: 20:6
سلام /


بسیار زیبا سرودید با نکته های ریز وعمیق که باید درخواندنش دقت کرد آفرین !

منهم بروزم ومنتظر نظرات ونقد سازنده شما دوست عزیز هستم
نویسنده: ramiz
سه شنبه 24 فروردین1389 ساعت: 21:30
عالی بود دوست من
نویسنده: فرزانه
سه شنبه 24 فروردین1389 ساعت: 22:6
سلام
دکوراسیون جدید وبلاگتان برای اینتر نت ایرانی خیلی سنگین است
بسختی بالا می آید
ممنون که به خواندن شعری پر احساس مهمانمان کردید
نویسنده: گِل
سه شنبه 24 فروردین1389 ساعت: 23:0
درود
وقت خوش
قالب جدید وبلاگ هم مبارک
چه شعر قدیمی ای
اسفند 72
چهار پاره ی زیبایی بود و همخوانی داشت با این روز و شبهای بارانی و بهاری
در مورد روایت هم مصداقش زیاده
در واقع میشه گفت خالی بند کم حواسه اینجا ثابت میشه
پاینده باشی
نویسنده: قلم
چهارشنبه 25 فروردین1389 ساعت: 0:27
عالی بود

زنده باد
نویسنده: سعید
چهارشنبه 25 فروردین1389 ساعت: 2:6
از مطالب زیبایتان لذت بردم. سربلند و پیروز باشید
نویسنده: سید محمدرضا هاشمی زاده
چهارشنبه 25 فروردین1389 ساعت: 15:24
سلام عزیز بزرگوار صمیمی .
....................
چهار پاره شعر دلنشینت بسیار باطراوت ودارای ساختار ومضامین بکر وتازه...تعبیراتی
نواندیش وزلال... وحال وهوایی معطر ودلنشین بود... دارای زبان. ساختار وفضایی صمیمی .. که از زمزمه ی آن لذت بردم
...................
سلامی به وسعت خلیج فارس وسرسبزی نخلستانهای استوار جنوب...به شما
مهربون بامحبت ومعرفت....که در این عصر بی تکیه گاهی...گاه گاهی...به خلوت
تنهایی ما سر میزنی....حضور معطر ونورانی شما عزیز همدل...باعث شکوفایی دل وجان....و تعالی و طراوت بیشتر اشعارم خواهد شد...قلم وقدمتان همیشه ی ایام سبز ومعطر..از خداوند....سالی پر خیر وبرکت برایتان آرزومندم
ای سبز ترین بهار ها در نامت.....می آیی ومی شکوفم از پیغامت
نویسنده: نسترجهان
چهارشنبه 25 فروردین1389 ساعت: 16:55
سلام مهربان:امیدوارم روزگار بر وفق مرادتان پیش برود و اوقات را با شادی و نشاط سپری نمائید. ....من نگاریدم با چه سخته... کاش میشد سرنوشت را ....بهتر خودتان از نزدیک ادامه اش را ملاحظه فرمائید و نظر زیبایتان را حک نمائید..اپتون شعر بسیار ساده و روان و فوق العاده و با کلی معنا و دلنشینی عالی
نویسنده: نسیم
چهارشنبه 25 فروردین1389 ساعت: 20:43
مرسی از حضورتون ..شعر زیبایی بود .
نویسنده: روح الله احمدی (بلبل)
چهارشنبه 25 فروردین1389 ساعت: 22:12
سلام
بارانی زیبایی بود
با وجود قدیمی بودنش اما طراوت خاصی داشت و میشد گفت که شعر به روزی است
واقعا لذت بردم شاعر مهربان
نویسنده: دردانه
چهارشنبه 25 فروردین1389 ساعت: 22:31
سلام جناب راثی پور عزیز و بزرگوار

سروده زیبای شما ،باران رو بارها خوندم و لذت بردم ..بی نهایت عالی و زیبا بود
حس پاکی و رویش و طراوت رو تداعی میکرد...

از پیوند و تسلسل قطره های باران با خاک رویشی پا می گیرد به نام زندگی
زمین چقدر ثروتمند است با سوده های الماس آسمان ......
چقدر خنده گل سهم زمین می شود از ترنم باران ....
باران ...باران....و باز هم باران ...

شاد باشید و در پناه حق
نویسنده: لطف الله
پنجشنبه 26 فروردین1389 ساعت: 0:39
استاد ما تازه یه قالب وبلاگ عادت کرده بودیم
هرروز هرروز که قالب عوض نمی کنند
نویسنده: جواب من
پنجشنبه 26 فروردین1389 ساعت: 12:21
سلام
اولا ممنون به خاطر داستان قشنگ ترکی تان

اما در مورد قالب قصد تعویض قالب را نداشتم.ولی قالب اسلیمی دچار مشکل شد و به اصطلاح بوت نمی شد لذا ناچارا عوض کردم
نویسنده: حورالعین اوجاقی
پنجشنبه 26 فروردین1389 ساعت: 12:34
بسیار عالى بود
نویسنده: علیرضا رحیمی
پنجشنبه 26 فروردین1389 ساعت: 12:34
زیبا بود و بااهنگ خاصی که داشت بر زیبایی ان افزود
نویسنده: مهناز طلاچیان
پنجشنبه 26 فروردین1389 ساعت: 12:35
سلام ... زیبا و با احساس بود ... شاد باشید
نویسنده: جعفر سرخی
پنجشنبه 26 فروردین1389 ساعت: 12:36
زنده باشید جناب راثی پور عزیز.
چهار پاره های زیبایی است و از شما جز این انتظار نمی رود . موفق و پیروز باشید
نویسنده: شراره اسمعیلی تکلیمی
پنجشنبه 26 فروردین1389 ساعت: 12:38
سلام خیلی زیبا و روان بود افرین
موفق باشید
نویسنده: ابوالقاسم حیدرى
پنجشنبه 26 فروردین1389 ساعت: 12:39
با سلام


لذت بردم جناب راثى پور
نویسنده: مهدی نادری نژاد
پنجشنبه 26 فروردین1389 ساعت: 16:40
با سلام
تاکی به لاک خویش فرورفتن

خود را به این زلال ِ رها بسپار

از انتخابتان متشکرم.
نویسنده: ضیا, مصباحی
پنجشنبه 26 فروردین1389 ساعت: 18:19
سلام شعرزیبایی است وشعرزیبا زمان نمی شناسد..
مانا باشی
نویسنده: علی(وبلاگ ادبی طرفه)
پنجشنبه 26 فروردین1389 ساعت: 22:38
عصر یکشنبه های بارانی
می روم با خودم به مهمانی
می نشینم کنار خاطره ها
می کنم گفت و گوی پنهانی...(تقی فکورزاده)
با دیدن " ای عابر عبوس شب باران " یاد این غزل افتادم.
بسیار زیبا بود
ای عابر عبوس شب باران
چتر ملال از سر خود بردار...
نویسنده: حسین شیردل
جمعه 27 فروردین1389 ساعت: 1:17
حالم خراب بود ؟
نه !

حالم خراب شد !
بروزم عزیز!
آقای رائی پور به نظر من برای سروده های اجتماعی قالب چهارپاره و نیمایی از بهترین گزینه هاست
در ضمن به وبلاگ پانزده هم سر بزنید !
نویسنده: علی کشکولی
جمعه 27 فروردین1389 ساعت: 9:44
سلام عزیز گرامی وقتی شعری جان دار باشد و با معنا فقط باید تسلیم شد و حظ کرد که وقتی برگ شور می انگیزد



هر جا قدم می گذارید بذر عشق بپاشید: قبل از همه در خانه تان.






به فرزندان خود، به همسر و شوهر خود عشق بورزید، به همسایه تان عشق





بورزید.... مگذارید کسی







به سوی شما بیاید، مگر آنکه هنگامی که ترکتان می کند خوش تر و امیدوارتر باشد.





حضور مجسّم و







زنده ی محبت خدایی باشید: محبت را در چهره، در چشمها، در لبخند و در سلام گرم





خود به دیگران







پیشکش کنید.












عشق هدفی بزرگتر از آن دارد که صرفاً راحتی ما را فراهم آورد





به نظر می رسد عده بی شماری از ما ، از اینکه شاهد بی اعتنایی عشق باشیم





خرسندیم و گمان می







کنیم از آنجا که ما برای عشق ورزیدن خلق شده ایم ، مشکلی پیش نخواهد آمد.





همین که عشق



باعث ناراحتی شود یا خواسته ای را در پی داشته باشد ، بطور غریزی کنار می







کشیم و خود را متقاعد



می سازیم که نبایستی درگیر این کار شویم.








هیچ کس نگفته که عشق آسان است ، جست و جویی است دایم که بخشی از آن





پُر از آشفتگی ،



محرومیت و ناامیدی است. اگر در پی راحتی هستیم بایستی تمرکز خود را روی







خودمان بگذاریم ؛ جایی



که می توانیم ارباب باشیم و به واسطه درگیری و سازگاری عقب نیفتیم. اما تا زمانی







که دیگران را به



زندگی خود راه می دهیم باید مطمئن باشیم که درگیر خواهیم شد. از سویی عشق







هم از اینکه فقط



وسیله ای برا ی راحتی شود بی ارزش می گردد و از این بی اعتباری رنج می برد.







عشق همیشه چیزی





بیش از یک وسیله برای برطرف کردن کمترین نیازهای دو انسان است
درود بر شما
نویسنده: پاییز
جمعه 27 فروردین1389 ساعت: 13:23
سلام استاد.
چهاریاره ی زیبایی بود. مهم نیست تاریخ سرایش شعر کی باشد مهم این است که باتاریخ حال وروز خواننده مطابقت داشته باشد. بسیار عالی . فقط یه پیشنهاد استاد: مصراع "با بالهای رنگی وآهنگین" رو تجدید نظربفرمایید. به نظر می رسد بهتر میشه این تصویر رو اجراکرد. ببخشید جسارت منو .ممنون از اینکه به من سرمی زنید. من هم منتظرنظرات منتقدانه ی شما ودوستان هستم.
پایدارباشید
نویسنده: نسیم
جمعه 27 فروردین1389 ساعت: 13:35
سلام استاد گرانقدر

بسیار زیبا و دلنشین سرودید

آنک ببین چگونه ترا باران

همراه خود برد به خیالستان

چتر ملال از سر خود بردار

ای عابر عبوس شب باران

خیلی لذت بردم

موفق و موید باشید
نویسنده: علی(وبلاگ ادبی طرفه)
جمعه 27 فروردین1389 ساعت: 19:36
سلام
وبلاگ ادبی طرفه بروز شد.با یک داستان طنز و چند نکته ی نگارشی منتظرم
نویسنده: رویا 64
جمعه 27 فروردین1389 ساعت: 23:32
ای عابرِ عبوس ِ شب ِباران

چتر ملال از سر خود بردار

باران،زنی که می گذرد سنگین

با بالهای رنگی و آهنگین

همراه لای لای غم آهنگش

گهواره ی گیاه بجنباند

سلام خیلی زیبا بود

موفق باشید
نویسنده: غزل بانو
جمعه 27 فروردین1389 ساعت: 23:33
نگاه زیبایی به باران داشتی دوست من
سبز باشی winked
نویسنده: بابک
جمعه 27 فروردین1389 ساعت: 23:33
فرین ....قشنگ بود
باران زنی..........
سبز سبز
نویسنده: اوکتای
جمعه 27 فروردین1389 ساعت: 23:34
جناب راثی پور.سبک و سیاق تو همین است و لاغیر.وقتی خودت هستی بسیار موفق تر هستی
نویسنده: گلی سپهر
جمعه 27 فروردین1389 ساعت: 23:36
بسیار زیبا بود.

همیشه وقتی باران میبارد حسی شبیه دلتنگی در دلم جا به جا میشود.در جایی زندگی میکنم که هر روز با بارش باران این حس تکرار میشود و شعر زیبای شما امروز مرا به ذوق آورد در زیر باران.

پاینده باشید.
نویسنده: انوش
جمعه 27 فروردین1389 ساعت: 23:37
من هم با جناب اوکتای موافقم.
نویسنده: khazan
جمعه 27 فروردین1389 ساعت: 23:38
بر گوش شاخه های خزان دیده ...
بسیار زیبا ست
ممنون دست و قلمت خوش باد.
نویسنده: اتش سرد
جمعه 27 فروردین1389 ساعت: 23:39
درود جناب راثی پور
بسیار زیبا
خیلی وقت بود شعری به این روانی در بیان احساس و القای اندیشه نخوده بودم
بسیار زیبا
با |آرزوی بهروزی
سپاس
جاویدان هموطن
نویسنده: فرید صلواتی
شنبه 28 فروردین1389 ساعت: 10:13
بالاخره فهمیدم
نویسنده: کلاغک
شنبه 28 فروردین1389 ساعت: 11:37
تو قدر آب چه دانی که در کنار فراتی ؟ ...

سلام و درود فراوان
وبلاگ دریچه ( استاد جلال رفیع ) به روز شد .
....
نویسنده: دانشجو
شنبه 28 فروردین1389 ساعت: 20:43
سلام.
خوبین؟
واقعا هم کاش میشد آدم خودش رو رها کنه!!!
و چتر ملال از سر خودش برداره...

شعر زیبایی بود.
نویسنده: حسین میدری
شنبه 28 فروردین1389 ساعت: 21:13
درود،
امواج خلیج توفانی؛ از آنسوی جزیره های گمشده، هفت دوبیتی عاشقانه به
"یک ساحل پر از شعر" باز آورده اند..
و اکنون اینهمه کرانه ی جنوبی، آمدن شما را چشم براه خواهند ماند..
نویسنده: دست خیال
یکشنبه 29 فروردین1389 ساعت: 11:43
زیبا بود و آهنگین.و خاصیت شعر این است که در زمانهای مختلف احساس هماهنگی می کنی.
نویسنده: آریا
یکشنبه 29 فروردین1389 ساعت: 19:30
برنامه زنده نور و صدای تخت جمشید
این برنامه دیدنی روایتی است از مراحل ساخت مجموعه جهانی پارسه (تخت جمشید) تازمان حمله اسکندر مقدونی و به آتش کشیدن این مجموعه که به زبان نور و صدا در محوطه تاریخی تخت جمشید برگزار میشود. سعی شده است با صدایی که در وبلاگ گذاشته شده است ، و عکسهایی که از مجموعه در نوروز 89 گرفته شده است و همچنین متن برنامه که در وبلاگ نوشته شده است، تا حدودی در این دنیای مجازی، این برنامه برای دوستان به نمایش گذاشته شود.لازم به ذکر است، صدایی که در وبلاگ پخش میشود همان صدای اصلی میباشد که هنگام نمایش در تخت جمشید پخش میشود.
منتظر شما هستم تا بیایید و این برنامه را ببینید

با سپاس فراوان
آریا
نویسنده: قاسم ترکان
یکشنبه 29 فروردین1389 ساعت: 21:5
سلام زیبا بود لطیف و طراوت باران بهاری را داشت.تاریخ شعر مرا به یاد آن سالها انداخت سالهایی که تبریز شما را در دل خود داشت . پاینده باشید.
نویسنده: ارثی زاد
دوشنبه 30 فروردین1389 ساعت: 9:38
با سلام

وبلاگ یک استکان غزل با خبر چاپ چند کتاب

و غزل پلک

بروز شد
نویسنده: ارثی زاد
دوشنبه 30 فروردین1389 ساعت: 9:43
با سلام

وبلاگ یک استکان غزل با خبر چاپ چند کتاب

و غزل پلک

بروز شد
نویسنده: ارثی زاد
دوشنبه 30 فروردین1389 ساعت: 10:45
شبگرد
دوشنبه 30 فروردین1389 ساعت: 12:47
سلام
با غزلی جشم به راه حضورتون هستم
نویسنده: گاه نوشت های دبیر ادبیات
دوشنبه 30 فروردین1389 ساعت: 21:0
سلام
قبلا هم عرض کرده بودم.در خلق تصاویر فوق العاده عمل می کنیدو یا بهتر بگوییم عمل می کردید چون اشعار شما اکثرا مربوط به سنین ماضی است
نویسنده: حسین میدری
سه شنبه 31 فروردین1389 ساعت: 16:14
دیگرباره درود،
چهارپاره ی زیبا و پر طراوتتان را خواندم و لذت بردم،
چشم براه سروده های دیگر،
پایدار و سرفراز...
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد