.

.

.

.

کسی که در صندوق عقب است از جاده چالوس لذت نمی‌برد/ منتقد : علی رضا احرامیان پور




عنوان مجموعه اشعار : لب مهتابی اندوه
شاعر : محمد راثی


عنوان شعر اول : تامل
مرد، نشسته در انزوای غم انگیز
ایوان ،
مرداب تیره ایست که می لرزد
کودک آتشگردان را
می چرخاند
خرده شراری که از مدار
سر بر می تابد
از پس چندی که می گراید بر سرخی
در دل تاریک شب فرو می میرد
در سر مرد غمین طنین می اندازد
ناله مجروح ناشناسی
که شبی آمیخت با صفیر گلوله

ایوان ، مرداب تیره ایست
که کودک
آتشگردان را
- چرخ زمان را -
می چرخاند

مرد در آن انزوای خرد کننده
خاطره اضطرابهای عتیقش را
مزمزه با چای تلخ می کند انگار

عنوان شعر دوم : فرصت
در خاطر مشوش جو نقش بسته است
هذیان استغاثه خیل حبابها
آن ابلهان که ریختن پاره سنگ را
پنداشتند فرصت یکباره صعود
غافل که این بلند شدن ها نتیجه اش
تسریع مرگ بود!

عنوان شعر سوم : .
.
نقد این شعر از : علی رضا احرامیان پور
کسی که در صندوق عقب است از جاده چالوس لذت نمی‌برد
ابتدا درودتان می‌گویم
این اعتراف ممکن است برایم سخت باشد اما نافی مسئولیتی که بر عهده‌ام نهاده شده نخواهد بود. سالهاست که با متون، ابیات و نوشته‌هایی در بازه بسیار بد تا بسیارخوب مواجه بوده‌ام. گاه از بعضی شعرها بسیار ذوق زده شده‌ام و گاه نوشته‌هایی آنقدر حس و رمق نداشتند که به قول سلمان هراتی حتی دو جمله ناسزا قربتاَ الی‌الله نثارشان کنم. اما اعتراف می‌کنم این دو شعر عرقم را درآورد و دست آخر نفهمیدم چه خواندم و باید چه بنویسم . زیرا شاعر این دو قطعه، آدم کم سواد یا کم تجربه‌ای نیست.
با آنکه عادت ندارم در این پایگاه، نقد دیگر منتقدان را بخوانم از ‌ترس انکه مبادا نظرات، برداشتها و یا تفکرات آنها بر نقد یا نوشته‌های من تاثیر بگذارند اما اعتراف می‌کنم در مورد این شاعر، ناچار شدم تقریبا نظر همه بزرگوارانی که قبل از من سایر شعرهای ایشان را خوانده و نظر داده بودند را بخوانم و دیدم چه دنیای موسعی در ادبیات دارد زیرا او یا با تکیه بر دانشی که در حوزه ادبیات دارد و یا بنا بر ذوق و خواست قلبی‌اش و یا بر سر تفنن، تقریباً در همه قالب‌های شعری کار کرده است و بسیاری از آن اتفاقاً شعرهای خوبی بودند. نکته دیگری که در مورد شخصیت این شاعر برایم جالب بود که با این سطح دانایی در حوزه ادبیات، پر کار و بی‌ادعا در این پایگاه حضور داشته و اصرار به محک خوردن و تجربه اندوزی دارد.
اما اجازه بدهید- تا یادم نرفته- در ادامه این مقدمه که قدری بلند شد دوباره و سه باره اعتراف کنم که از این دو شعر تقریباً چیزی نفهمیدم. نفهمیدن به این معنا نیست که تصاویر را درنیافتم یا مراد کلی شعر را درک نکردم؛ اما نمی‌فهمم چرا شاعر تا این اندازه پیچیده‌گویی می‌کند؟ مخاطب پابه‌پای شاعر می‌آید اما چیزی دستگیرش نمی‌شود. مثل اینکه کسی را در صندوق عقب ماشین بگذاریم و جاده چالوس را بگازیم و هنگام رسیدن به مقصد از او سوال کنیم جاده چطور بود؟! کاری که شاعر این دو شعر با مخاطب می‌کند حکم همین را دارد.
در شعر اول، موسیقی آنقدر پر دست انداز و پر پیچ و خم است که ما را سردرگم می‌کند. نه نیمایی کامل است که از بزنگاه‌ها و توقف‌ها و کوتاه و بلندی‌های آن لذت ببریم و نه سپید است که رها و یله و بی‌دغدغه به مناظر و زیبایی‌های این جاده چشم بدوزیم. این اصرار بر وزن از جنس نامأنوس و به‌هم‌ریخته آن نمی‌فهمم که جز با یادآوری و تذکر و پرانتز شاعر، حتی مخاطب خاص را هم اغنا نمی‌کرد، چه برسد به مخاطب عام و کم بهره از دانش ادبی.
و مگر نه این است که مخاطب آمده است از مناظر این مسیر رؤیایی حظّ و بهره ببرد. مناظر و زیبایی‌هاو اماکن و چشم‌اندازهای جاده‌ی ادبیات همان تصویرها، قافیه‌های هرازگاه، خیال پردازی ها و آرایه های گاه و بیگاه است که دست به دست هم می‌دهند تا پیام کلی شعر را به مخاطب برسانندو تا در انتهای خوانش یه اثر نفسی چاق کند و لبخند خوشایندی بر لبش بنشاند... اما من اعتراف می‌کنم که اگرچه پیام این شعررا به سختی گرفتم اما از این مسیر لذت نبردم.
شاعر خوش ذوق و دانای این دو شعر، حتماً از من - که طفل این دبستانم- بهتر می‌داند که شعر خوب آن است که "آنی" دارد که به قول خواجه: بنده طلعت آن باش که "آنی" دارد. اما با همه ارادتم به شاعر باید عرض کنم که من آن "آن" این شعرها را درنیافتم.
باقی بقایتان

منتقد : علی رضا احرامیان پور

متولد 9 آذر 1348 ش در یزد. از خانواده ای شعر دوست و شاعرپرور. پدرش استاد کاظم احرامیان پور متخلص به "شاهد" از شعرای پیشکسوت یزد است. علی رضا از نوجوانی به سرودن پرداخت و پنج سال متوالی برگزیده شعر دانش آموزی کشور بود. او بعدها دبیر شورای شعر یزد شد و ...



دیدگاه ها - ۳
علی رضا احرامیان پور » جمعه 07 دی 1397
منتقد شعر
همه ما با همین تجربه ها شروع کردیم و اطمینان دارم با تکرار و تمرین بیشتر حتما به موفقیت خواهید رسید
علی رضا احرامیان پور » جمعه 07 دی 1397
منتقد شعر
همه ما با همین تجربه ها شروع کردیم و اطمینان دارم با تکرار و تمرین بیشتر حتما به موفقیت خواهید رسید
محمد راثی » دوشنبه 26 آذر 1397
سلام و عرض ادب.ممنون از وقتی که مبذول این نوشته ها کردید.در ضمن از لطف و عنایتتان بسیار سپاس گزارم.بنده کمترین این نوشته ها را تجربه ای در نوع متفاوت بیان و آزمون و خطا می دانم و اگر نتوانسته موفق باشد قصور از بنده است

چرخش زاویه‌ی دید؛ چرا و به چه علت!؟/ علی رضا بزرگان





عنوان مجموعه اشعار : لب مهتابی اندوه
شاعر : محمد راثی


عنوان شعر اول : بهاریه


درخت ها را هرچند پیر و خشکیده
به یمن نو شدن سال جلوه خواهم داد
شکوفه هایش هر چند کاغذی باشد
پرنده هایش هرچند
به ضرب کوک طرب ساز
و ابر و باران را ، جلوه بهاران را
بخار سازی برقی کفاف خواهد داد

بگو بگویند این سان بهار مصنوعیست
بگو بگویند این با تمام دنیا لج
به رغم این قد کج
هنوز خود را شمشاد وار می داند
برغم دیدن چین بر جبین آیینه
هنوز خود را با اقتدار می داند
هنوز می خواهد
بزعم خویش تمسخر کند کهولت را

چه اعتنا که بگویند خواجه ای که منم
اگر چه می داند
که خانه ویرانست
هنوز در پی تعمیر نقش ایوانست!

بهار ۹۸

محمد رضا راثی

عنوان شعر دوم : دیدار
D R:
نیمایی:

خبری باید باشد که سکوت
معبر پچ پچه ها را بسته ست
باید آبستن چیزی باشد این ظلمت!
امشب ای گل چهره
من به دیدار تو خواهم آمد!
یقه پیرهنش را بست
گرهی ساخت سه گوش
از کراوات حنایی رنگش
اودکلن زد به کت و شلوارش
پیرمرد متوهم به سوی بالکن رفت
پیرمردی که به تن کرده کت و شلوار دامادی
ولی ارابه مرگ
بر در خانه همسایه
متوقف شده بود
مرگ با داس درخشانش ، در زیر چراغ کوچه
هی به اسبان سیاهش زد و رفت
پیرمرد متنفر از خویش
ناسزا بر لب در بستر اندوه خزید!

محمد رضا راثی

عنوان شعر سوم : .
.
نقد این شعر از : علیرضا بازرگان
پیرمرد شعر اول با علم بر کهولت خود، طعنه ها را به جان می خرد و به یمن نو شدن سال درصدد است تا درخت ها را با شکوفه ها بیاراید و پرنده ها و ابر و باران را به این جلوه ی بهاری فرا بخواند. این عزم را «هرچند»های بند اول همراهی می کنند که به خوبی در تداعی پیریِ مرد موفق عمل کرده اند چرا که پیر در هر گام که بردارد به جوانب آن نظر خواهد داشت. اتفاقاً همین سبب شده است که عزم پیرمرد تصمیمی از سر جوانی یا جوان نمایی به نظر نرسد. «بگو بگویند»ها هم چنین نقشی دارند. کل شعر به خاطر اراده آوردن بهار هویتی آشنایی زدوده یافته است اما «به یمن نو شدن سال»، این تازگی را زیر سوال برده و به ان لطمه زده است. چرا که با نو شدن سال نیازی به این کارها نبود و شکوفه و پرنده و ابر و باران را با خود به همراه داشت. اگر این عزم به یمن چیزی دیگر بود می توانست شعر را در ترازی بالاتر جای دهد.
شعر توانسته است به خوبی با وزن کنار بیاید و جز در «بخار سازی» برقی که «ی» کاملاً اضافه به نظر می رسد وزن دست و بال شاعر را نبسته است. همچنین شاعر جابجا با توسل به تکرار، قافیه و ردیف توانسته است برای شعرش ارزش افزوده دست و پا کند. پایان بندی شعر هم با افزودن «تعمیر» به بیت معروف سعدی توانسته است در حد خود آشنایی زدایی کند. تقطیع شعر بالاخص پاراگراف بندی آن درست است و با متن شعر سازگار است. همچنین سه بار تکرار «هنوز» در بند میانی مفید و موثر واقع شده است.
شعر دیدار نیز حکایت یک پیرمرد است. اما بر خلاف شعر قبلی، در این شعر چند بار پیرمرد خطاب شده است. پیرمردی که راوی بخش دوم شعر، او را ابتدا متوهم و در انتها متنفر از خویش معرفی می کند. این دخالت توضیحی راوی، به روایت آسیب زده است. لزومی نداشت چنین اتفاقی بیافتد و بهتر بود دست خواننده در انتساب صفتهای دیگر به پیرمرد باز بماند. شعر دو راوی دارد. شعر با اول شخص که همان پیرمرد است آغاز می شود و در ادامه شاهد راوی با زاویه دید سوم شخص هستیم.
در مقاله ی «چرخش زاویه ی دید، افول دانای کل» اثر استادانه ی حسین رسول زاده در کتاب «نقد، آفرینشی در زبان» می خوانیم: در واقع شگرد تغییر زاویه ی دید در خلال روایت، هرچند که خود حاصل کارکردهای درونی متن به شمار می رود، حامل کارکردهایی است که متن را چند صدایی، فراخطی و غیر یقینی می سازد؛ به گونه ای که در یک کنش هم زمانی، از روایت خطی و انسجام ساختاریِ ناشی از آن تخطی می کند، اقتدار دانای کل را به پرسش می کشد و موجبات قطعیت زدایی از متن/واقعیت را فراهم می آورد... چرخش زاویه ی دید، شگردی است کنش مند که متن را علیه استبداد نظام یک صدایی تجهیز می کند و به تمام صداها مجال ظهور می دهد. منش چندصدایی متن اما بدان معنا نیست که صداهای مختلف به اصواتی فرو کاسته شوند که بی داشتن جهانی خودبسند – مانند همراهی سازهای مختلف در راستای یک خط ملودیک- از گوشه های مختلف، نظام مسلط را همراهی کنند. در بسیاری از آثار داستانی ما، چرخش زاویه ی دید، به دلیل آن که فاقد کنش بوده و توان ترکیب با متن را نداشته، بی آن که توانسته باشد متن را از سلطه ی کلان روایت برهاند و بدان منش چند صدایی بدهد، در بهترین حالت، گونه ای «هم صدایی» در آن پدید آورده است.
غرض از این اشاره آن است که در شعر «دیدار» صدای پیر مرد و راوی تفاوتی با هم ندارند و هر دو یک روایت را به پیش می برند. برای این منظور لزومی نداشت در ابتدای شعر از زبان خود پیر مرد بشنویم که: « امشب ای گل چهره/من به دیدار تو خواهم آمد!». همین را راوی دانای کل می توانست با مهارت روایت کند چنان که مراحل لباس پوشیدن و آماده شدنش را مو به مو تشریح کرده است.
در «دیدار»، «ظلمتِ» ابتدای شعر با «چراغ کوچه» در انتهای آن در تناقض است. همچنین چنان که گفتیم تشریح جزئیات لباس پوشیدن پیرمرد فقط به طولانی تر شدن شعر کمک کرده است و تعلیق یا خیر دیگری را برای روایت تدارک ندیده است. شاعر در این شعر از پاراگراف بندی غفلت کرده است و در سطری مثل «ولی ارابه ی مرگ»، «ولی» علاوه بر ایجاب وزن، جور تقطیع را متحمل شده است وگرنه اگر وارد پاراگراف بعدی می شدیم نیازی به «ولی» نبود. همچنین وزن باعث شده است تا «هی» در سطر « هی به اسبان سیاهش زد و رفت» از کنار «زد» به ابتدای سطر بیاید و علاوه بر «هی زدن» برای حرکت دادن اسبها، معنی باز و دوباره و تکرار هم بدهد که به کار شعر نمی آید و ضعف زبان به حساب می آید. وزن البته در جاهای دیگری هم حرفهای ناخواسته ای را به زبان شاعر آورده است که می توان به سطر « اودکلن زد به کت و شلوارش» اشاره کرد که ذکر هم کت و هم شلوار ضروری نبود.

منتقد : علیرضا بازرگان

تولد: ۱۳۵۰ زنجان تحصیلات: مهندسی عمران سوابق ادبی: آغاز فعالیت‌های ادبی از اوایل دهه‌ی هفتاد تاسیس و مدیریت انجمن‌های ادبی در زنجان مدیریت صفحات ادبی مطبوعات در زنجان انتشار شعر و نقد در مطبوعات برگزاری کارگاه‌ آموزشی شعر و نقد در زنجان انتشار مجموعه‌ی شعر «سر در نمی‌آورم» در سال ۱۳۸۰ مسؤول واحد ادبیات حوزه هنری زنجان سال ۱۳۸۰ داور جشنواره‌های شعر استانی و کشوری ترجمه‌ی شعر و داستان کوتاه از زبان فرانسه


استفاده درست از تکنیکهای طنز در شعر/ علیرضا لبش





عنوان مجموعه اشعار : لب مهتابی اندوه
شاعر : محمد راثی


عنوان شعر اول : معمار
نیمایی :

باران نسیم ابر
دریا درخت صاعقه ، هریک
در دست پینه بسته ذهن من
خشتی ست
خشتی که با ملاط تخیل
وقتی که روی هم بگذارم
بالقوه می تواند باشد
یک شاهکار کامل معماری کلام
با این قیاس و صغری کبری
من سالهای سال
یک دست جام باده و یکدست زلف یار .‌‌..
ای وای من چه گفتم
تصحیح می کنم
عینک به چشم و خط کش و نقاله در کنار
ترسیم کرده ام
بسیار شاهکار
بسیار کاخها که شکوه و جلالتش
پهلو زند به قصر مدائن
کم سو کند فروغ کرملین را
اما زمان اجرا
این نقشه های بی نقص
بر می خورد به ناظر لج بازی
تا با بهانه های کذایی که هر کدام
اسباب دور باطل کسب مجوز است
از بعد چند مرحله سگ دو زدن میان رئیس و مدیر کل

آلونکی بماند از آن قصر
من سالهای سال
معمار خانه های کج و معوجم هنوز

محمد رضا راثی
اردیبهشت ۹۸

عنوان شعر دوم : حصر وراثت

میدان بی تماشا
بی هیچ شور و هلهله
ارابه های کاغذی روزنامه ها
با واژه های هر چه دروغش درشت تر
می تازند
در این مجادلات نفسگیر
در این مبادلات تجاری
تا باد از کجا بوزد
بازنده آنکه لاف و گزافش کم !
هر واژه یک گلادیاتور اما
کوپال و یال و هیکل و قدش تصنعی

بی هیچ شور و هلهله این پیکار
در ویترین دکه رقم می خورد ولی
معدود رهگذر که خریدار می شود
بی اعتنا به معرکه صفحه نخست
در جستجوی صفحه حصر وراثت است!
محمد رضا راثی

۲ خرداد ۹۸

عنوان شعر سوم : .
.
نقد این شعر از : علیرضا لبش
تناقض و پارادوکس یکی از ویژگی های شعر طنز است. در شعر طنز، یک موقعیت تشریح می شود و بعد شاعر موقعیت دیگری که کاملا وارونه است، در انتهای شعر می گذارد که باعث خنده مخاطب می شود. موقعیت متناقض باعث ایجاد شگفتی می شود. در واقع شاعر، مخاطب را غافلگیر می کند. مخاطب انتظار دارد که موقعیتی که شرح داده می شود با همان ویژگی ادامه پیدا کند و به پایان برسد، اما شاعر برخلاف انتظار مخاطب پیش می رود و مخاطب را غافلگیر می کند.
در دو شعری که از جناب راثی خواندم، مهمترین ویژگی ای که در دو شعر به چشم می خورد، متناقض نمایی بود که به درستی ایجاد موقعیت طنز کرده بود.
در شعر اول شاعر به توصیف موقعیت خود به عنوان معمار و آمال ها و آرزوهای خود در کارش می پردازد و در توصیفاتش کمی هم اغراق می کند و کار خود را در آرزوهایش بالاتر از معماری کاخ کرملین و قصر مدائن می داند:
باران نسیم ابر
دریا درخت صاعقه ، هریک
در دست پینه بسته ذهن من
خشتی ست
خشتی که با ملاط تخیل
وقتی که روی هم بگذارم
بالقوه می تواند باشد
یک شاهکار کامل معماری کلام
با این قیاس و صغری کبری
من سالهای سال
یک دست جام باده و یکدست زلف یار ...
ای وای من چه گفتم
تصحیح می کنم
عینک به چشم و خط کش و نقاله در کنار
ترسیم کرده ام
بسیار شاهکار
بسیار کاخها که شکوه و جلالتش
پهلو زند به قصر مدائن
کم سو کند فروغ کرملین را

اما در سطرهای پایانی تخیل شاعر به واقعیت گیر و گورهای اداری برخورد می کند و تصویر واقعی که از کار او می بینیم، خانه هایی کج و کوله هستند.

اما زمان اجرا
این نقشه های بی نقص
بر می خورد به ناظر لج بازی
تا با بهانه های کذایی که هر کدام
اسباب دور باطل کسب مجوز است
از بعد چند مرحله سگ دو زدن میان رئیس و مدیر کل

آلونکی بماند از آن قصر
من سالهای سال
معمار خانه های کج و معوجم هنوز

در واقع تناقض ایجاد شده در شعر بین تخیل و واقعیت، مخاطب را به خنده وامی دارد و در ضمن شعر نقدی هم به مشکلات کاری و اداری دارد که در هر رشته ای، دست اندرکاران با آن مواجه هستند.
در شعر دوم شاعر به شرح اتفاقاتی که در صفحات روزنامه ها و مطبوعات می افتد می پردازد و به نقد نوشته ها و تصورات ذهنی صاحبان جراید می پردازد.
میدان بی تماشا
بی هیچ شور و هلهله
ارابه های کاغذی روزنامه ها
با واژه های هر چه دروغش درشت تر
می تازند
در این مجادلات نفسگیر
در این مبادلات تجاری
تا باد از کجا بوزد
بازنده آنکه لاف و گزافش کم !
هر واژه یک گلادیاتور اما
کوپال و یال و هیکل و قدش تصنعی

در سطور آخر باز شاعر، تصور ذهنی صاحبان جراید را به کناری می گذارد و واقعیت عینی که مخاطبان جراید و روزنامه ها در برخورد با صفحات آن دارند را به تصویر می کشد. جایی که رهگذری که روزنامه می خرد، بی توجه به نوشته های پرطمطراق صفحات دیگر، تنها به سراغ صفحه حصر وراثت می رود.

بی هیچ شور و هلهله این پیکار
در ویترین دکه رقم می خورد ولی
معدود رهگذر که خریدار می شود
بی اعتنا به معرکه صفحه نخست
در جستجوی صفحه حصر وراثت است!

باز هم شاعر تصویر ذهنی و تصویر عینی را در مقابل هم قرار می دهد و با این تصویر پارادوکسیکال ایجاد موقعیت طنزآمیز می کند.
من در این دو شعر، شکل زیبایی از به کارگیری عناصر طنزآمیز از جمله اغراق و تناقض را دیدم که جا دارد به شاعر تبریک بگویم.
و اما یک توصیه به شاعر، از زیاده گویی و اطناب در شعر بپرهیزید. اطناب و زیاده گویی باعث می شود که مخاطب شما را تا آخر شعر و ضربه نهایی همراهی نکند.

منتقد : علیرضا لبش




دیدگاه ها - ۱
محمد راثی » سه شنبه 15 مرداد 1398
سلام و عرض ادب.ممنون از بذل وقتتان

نقص در پیرنگ، حشو در عبارت / زهیر توکلی




عنوان مجموعه اشعار : لب مهتابی اندوه
شاعر : محمد راثی


عنوان شعر اول : تامل
نیمایی :
دیدیم و هزار بار دیگر نیز
از چشم هزار ها تماشاچی
آن چیز که کاشکی نمی دیدیم

گوش از هیجان هایهو ها کر
چشم از نوسان شک و حیرت تار
نسیان که یگانه حربه ی ما بود
کوشید و نشد حریف این تکرار

من برده شورشی
زنجیر درانده با خیالی خام
شمشیر امید بسته ام چوبی
تقدیر ازین لجاج و سرکشی بر آشفته
تا مایه عبرت جهان باشد
می زد به خدنگ خویش سمباده
ارابه انتقامش آماده!

فرجام چنین جدال
نادیده
کابوس همیشه ای که می بینم
حس کردن داس مرگ بر گردن
طومار تلاشهای رقت بار
تاریخ شکستهای خونینم

دیدیم و هزار بار دیگر نیز
هنگامه جنگ نا برابر را
پرپر شدن امید آخر را



عنوان شعر دوم : تلنگر
هنوز در قفس ذهن خویش می بافد
خیالهای بلندی را
تلنگری مگر از خلسه اش برون آرد
توان بال تو و اوج آسمان هیهات!

عنوان شعر سوم : .
.
نقد این شعر از : زهیر توکلی
بند اول
«از چشم هزارها تماشاچی» یعنی چه؟ یعنی «ما دیدیم و هزارها تماشاچی دیگر هم همین چیزی را که ما دیدیم، دیدند و تایید کردند که درست دیده ایم و آنها هم همان چیزی را دیده اند که ما دیده بودیم»؟
یا مقصودتان این بوده است: «ما آنچه دیدیم، وسط حادثه و در متن ماجرا دیدیم ولی بعدا از دید کسانی که مثل تماشاچی، از بیرون به بازی نگاه می کنند هم روایت و قضاوت خود را ارزیابی کردیم و هزارباره این کار را تکرار کردیم و دیدیم که متاسفانه ماجرا همین بوده»؟
یا اصولا مقصودتان چیز پیچیده ای نبوده و می خواسته اید بگویید: «ما تماشاچی هزارباره یک اتفاق تکراری بوده ایم»؟
کدام یک از این برداشت های من درست است؟ معلوم نیست! چون گنگ است و این گنگی، نمکی به سخن نیز نمی افزاید.
می توانید بگویید:
دیدیم و هزار بار دیگر نیز
دیدیم که کاشکی نمی دیدیم

بند دوم و سوم
سوال: فاعل فعل «دیدیم» در بند اول، طبعا جمع است و شما از زبان یک جمع دارید روایت می کنید. در بند دوم نیز فعل جمع داریم و تا انتهای بند دوم هم معلوم نیست که این جمع فرضی که راوی از زبان آنان دارد واقعه ای را گزارش می کند، چه کسانی هستند.
در بند سوم، ناگهان فعل جمله، مفرد می شود و راوی، خود را یک برده شورشی که با خیالی خام، زنجیرش را درانده، معرفی می کند. مابقی آن جمع، کجا هستند و چه می کنند؟ منفعل و تماشاگرند؟ این همزنجیرشان را فروخته اند و خیانت کرده اند؟ یا او تکرو و منفرد است؟ و آنان هم بردگانی پای در زنجیرند اما جراتی شبیه این راوی که حالا اول شخص شده است، نداشته اند؟ چه کسی راوی را یا جمع همراهش را که فعلا به فرض ما، آنان نیز بردگانی مثل او هستند، به زنجیر کشیده است؟ و اصولا چرا این بردگان پای در زنجیرند؟ چون می دانیم که برده ها را در مسیر انتقال به مستعمرات، زنجیر می کردند وگرنه پس از فروش، برده طبعا می بایست کار کند برای اربابش و دیگر پایش در زنجیر نمی ماند. پس نکند که دسته جمعی شورشی کرده بوده اند که به زنجیر کشیده شده اند و حالا یکی از این زنجیریان، زنجیر درانده؟ معلوم نیست! هیچ یک از این اجزای روایت معلوم نیست. اربابشان کیست؟ شاعر به جای ارباب، از «تقدیر» یاد می کند که از لجاج و سرکشی این برده، آشفته است و دارد به خدنگش سمباده می زند و ارابه انتقامش را آماده کرده است. چرا تقدیر؟ روی آوردن به این کار که چرخ غدار/گردون دون/ تقدیر کور... را حاکم و مسیطر بر همه چیز بدانیم و مثل مرحوم بهار در تصنیف مرغ سحر بگوییم: «چه کجرفتاری ای چرخ! چه بدکرداری ای چرخ! سر کین داری ای چرخ!» واقعا کهنه شده است و اصولا مربوط به فرهنگ جبرگرای گذشته ما بوده و نیز معلول استبدادزدگی و ترس مردمانی که چون سر سرخشان را دوست داشتند، زبان سبزشان را به جای دشنام دادن به آدم های ظالم، به گلایه از چرخ/روزگار/گردون/قضا و قدر می گرداندند.
یک سوال دیگر: اگر این برده شورشی، زنجیرش را «در خیالی خام» درانده و «شمشیر چوبی» به کمر بسته، دیگر چرا تقدیر باید از چنین موجود متوهمی برآشوبد؟ شمشیر چوبی در ادبیات گذشته ما که البته برگرفته از تصاویر زندگی واقعی کوچه و بازار بوده، یادآور اطفال کوی و نیز دیوانگان بوده است. راوی با چنین توصیفی از خویش، در واقع، خود را مثل کودکی غرقه در خیالات یا آدم بزرگی دچار مالیخولیا از قبیل دن کیشوت دانسته است. تقدیر چرا باید در قبال چنین کسی برآشوبد. درباره اقدام یک جمع به بر هم زدن نظم موجود و روشنتر بگویم درباره انقلابی که از همان ابتدا محکوم به شکست بوده است اما انقلابیون، بیهوده خود را جدی گرفته بوده اند، این غزل را از مرحوم سید حسن حسینی بخوانید و با کاری که نوشته اید، مقایسه کنید:
به نام تو افسانه پرداختیم
در افسانه ها خانه ها ساختیم
کنار سرابی که پایان نداشت
به سمت سفر لنگر انداختیم
اگر سازشی بود، همرنگ شمع
فقط با تب سوختن ساختیم
شگفتا شنیدیم در صبحدم
هیاهوی شب را و نشناختیم
گلوگاه فریاد ما را درید
همان تیغ هایی که می آختیم
بخوان! قصه آسیاب است و باد
و ما نیزه داران که می تاختیم
قمار مقرر به پایان رسید
نگفتند بردیم یا باختیم
(مجموعه کامل اشعار، کتاب آبی، 293)
در بند دوم، چرا هر چهار مصرع را هموزن آورده اید؟ مگر شعر نیمایی نمی نویسید؟ این بند، بندی از یک چارپاره می تواند باشد چون همه مصرع ها هموزنند و مصرع های زوج یعنی مصرع دوم و مصرع چهارم همقافیه اند. در مصرع اول، کلمه «هیجان» زائد است و ما در گفتار روزمره هم می گوییم: «از های و هو گوشم کر شد». هیجان چه افزوده ای دارد؟ آیا می خواهید بگویید «ما خودمان با هیجان تمام های و هو می کردیم و خودمان باعث کر شدن گوش خودمان بودیم یعنی به خاطر هیجان بی وجه و غیر منطقی و هیاهوی نافرجامی که در اثر آن هیجان به راه انداخته بودیم، گوشمان بر حرف های واقع بینانه و منطقی بسته بود»؟ اگر مقصودتان چنین چیزی بوده، مصرع بعد بلافاصله نقض غرض می کند: « چشم از نوسان شک و حیرت تار» چون این حالت، حالت کسی است که به یک خودآگاهی رسیده و تردید کرده در وضعیتی که جلوی چشمش است نه کسی که از شدت هیجان، آن چنان هیاهویی راه انداخته که گوش خودش را هم دارد کر می کند. نه! اگر مقصود شما را درست فهمیده باشم، مصرع اول این بند، توصیف وضعیت جامعه و هیاهوی پرهیجان آن است و مصرع دوم، توصیف وضعیت راوی است که در صداقت و فرجام-مند بودن این هیاهو تردید دارد و اگر این برداشت من درست باشد، کلمه «هیجان» وافعا زائد بلکه به بیراهه برنده فهم مخاطب است. ضمنا «هیاهو» خودش افاده جمع می کند. هیاهو یعنی فریادهایی که در هم افتاده اند و از هم قابل تشخیص نیستند. بنا بر این باید فکری به حال «هیاهوها» هم بکنید. اگر من باشم، می گویم:
گوش از هیاهو کر
چشم از نوسان حیرت تار
نسیان که یگانه حربه ما بود
کوشید و نشد حریف تکرار
قید وزن مساوی مصراع ها را که باید بزنید هیچ! قید وزن نیمایی به سبک اخوان را هم بزنید و به خود نیما رجوع کنید. اساس کار نیما همین است که ضمن نگه داشتن شعر در بحری که شروع کرده بوده، دست خود را در تغییر زحافات باز می گذارد. بند دوم شما چهار مصرع متساوی بر وزن «مفعولُ مفاعلن مفاعیلن» است ولی با پیشنهاد من، شما چهار سطر دارید بر این اوزان:
مفعول ُ مفعولن = گوش از هیاهو کر
مفعول ُ مفاعلن فع لن = چشم از نوسان حیرت تار
مفعول ُ مفاعلن مفاعیلن = نسیان که یگانه حربه ما بود
مفعول ُ مفاعلن فعولن = کوشید و نشد حریف تکرار
در مصرع دوم «چشم از نوسان شک و حیرت تار» قطعا حشو داریم چون شک و حیرت مترادفند. در مصرع چهارم هم «کوشید و نشد حریف این تکرار»، چرا گفته اید: «این تکرار»؟ «نسیان حریف تکرار نشد» بسیار جمله قشنگی است و منطقی هم هست: آدمی دوست دارد چیزی را پس پشت بیفکند و به فراموشی بسپارد ولی به شرط آن که دائماً تکرار نشود. پس «این» زائد است. در بند سوم، من با کلمه «سمباده» مشکل دارم. بله! در فارسی کهن، سمباده به معنی سنگی بوده است که با آن، شمشیر را صیقل می داده اند (مدخل سمباده در دهخدا) اما در فارسی امروز، سمباده وسیله ای است صنعتی که البته ممکن است از همان ماده سنگ سمباده یا شبیه آن در ساختش استفاده شده باشد اما با سمباده امروزی، کارد و چاقو و ساطور و امثال آن را تیز نمی کنند بلکه اصولا دستگاه چاقوتیزکن وجود دارد. مقصودم این است که حتی من که کارم تدریس ادبیات است و دانشجوی دکتری این رشته در دانشگاه تهرانم، نمی دانستم سنگی به نام سنگ سمباده وجود داشته است و از «سمباده» ذهنم به سمت همین سمباده امروزی رفت و این استفاده شما از سمباده در کاربرد کهنش، در بافت این شعر جواب نمی دهد. البته این سلیقه من است. در همین بند، «لجاج و سرکشی» مترادفند و یکی از آن دو حشو است و اصولا این سطر را می شود حذف کرد:
من برده شورشی
زنجیر درانده در خیالی خام
شمشیر امید بسته ام چوبی
تا عبرت دیگران شوم، تقدیر
ارابه انتقامش آماده
می زد به خدنگ خویش، سمباده
چون همین که می گویید که تقدیر، می خواهد مرا مایه عبرت دیگران کند و خدنگ خویش را سمباده می زند، حاکی از این است که تقدیر از سرکشی و لجاج شما برآشفته است و به اصطلاح، این توضیح، «حشو» است. در همین بند، فعل «می زد» غلط است؛ به عبارت درست، نگاه کنید:
من برده شورشی
زنجیر درانده در خیالی خام
شمشیر امید بسته ام چوبی
تا عبرت دیگران شوم، تقدیر
بر تیر خدنگ می زند صیقل
ارابه انتقامش آماده
به عبارت دیگر، فعل مقارن «بسته ام» که ماضی نقلی است، باید فعلی در زمان حال باشد چون اساساً ماضی نقلی یک از یک زاویه دیگر، فعلی مربوط به زمان حال است، وقتی می گویید: به خانه رسیده ام، معنی اش این است که اکنون مدتی است که در خانه «هستید». اگر دقت کرده باشید، من به جای «با خیالی خام» نوشته ام: «در خیالی خام». به سلیقه من «در خیالی خام کاری را انجام دادن» مناسبتر است از «با خیالی خام، کاری را انجام دادن». بند آخر شعرتان آن قدر قشنگ و تاثیرگذار هست که نیازی به بند قبلش نباشد. به نظر من بند ماقبل آخر را حذف کنید.
در یک نگاه کلی می توانم بگویم که شما در سر و شکل دادن و کامل کردن پیرنگ یا همان طرح داستانتان کم گذاشته اید و ایجازی مخل ایجاد کرده اید اما در پردازش عبارات، به حشو و زیاده گویی دچارید. البته من از شعرتان لذت بردم و آن را بالاتر از سطح متوسط ارزیابی می کنم. یک مقدار شعر نو از نوع آوانگارد آن یعنی کارهای شاعرانی از قبیل یدالله رویایی و بیژن الهی و احمدرضا احمدی و سهراب سپهری (دو دفتر آخرش) بخوانید تا شعرتان از این فضای فعلی که راه را بر شما بسته، بیرون بیاید. مثلا دریایی های یدالله رویایی هم نیمایی است ولی واقعا یک دنیای جدیدی از شعر نیمایی بر شما باز می کند. کارهای نیمایی حسین مهدوی سعیدی معروف به م.مؤیّد را بخوانید. مجموعه کامل اشعار ایشان را که تلفیقی از احمدی/رویایی با مشخصات سبکی متمایز خودش است، نشر فرهنگ ایلیا چاپ کرده است. موفق باشید

منتقد : زهیر توکلی

متولد 1356 شاعر، نویسنده، منتقد و پژوهشگر ادبی است.



دیدگاه ها - ۵
محمد راثی » شنبه 13 اردیبهشت 1399
بنده حقیر با کمک یک تعداد از شاعرانی که هنوز در قالب نیمایی کار می کنند گروه و نشریه ای اینترنتی بنام سیولیشه ترتیب داده ایم و حدودا ۸ سال است که فعالیت می کنیم
زهیر توکلی » پنجشنبه 25 اردیبهشت 1399
منتقد شعر
خیلی دوست دارم که نشریه سیولیشه را بخوانم و آشنایی بیشتری با شما دوست عزیز و بر و بچه های سیولیشه پیدا کنم.
محمد راثی » چهارشنبه 19 شهریور 1399
سلام و عرض ادب. عذر تاخیر دارم که بدلیل بیماری و بستری در بیمارستان نظرتان را دیر هنگام خواندم. آدرس سیولیشه zaxv.blogsky.com
محمد راثی » شنبه 13 اردیبهشت 1399
سلام و عرض ادب و ممنون از وقتی که گذاشتید. از نقدتان استفاده ها کردم . تنها موردی که عارضم در مورد وزن این شعر هست که در شعر بسیاری از شاعران برای پرهیز از گسسته شدن کلاف وزن با توجه به دست بازی که شاعر در تغییر زحافات وزن و ایقاع دارد رویه محافظه کارانه ای در مورد این وزن به کار برده اند مثل استاد شفیعی کدکنی و اخوان و حتی نصرت رحمانی .در شعرهای رویایی اما آنقدر از زحافات مختلف استفاده شده که گاها حدس زدن وزن از عهده خواننده خارج است.در کتاب دلتنگی ها
زهیر توکلی » پنجشنبه 25 اردیبهشت 1399
منتقد شعر
عرض من هم همین بود در این نقد که از محافظه کاری بیرون بیایید تا وزن، شما را دچار حشو یا اطناب یا تکرار زائد یا حذف اجباری نکند

یک نیمایی موفق / حمید رضا شکار سری





عنوان مجموعه اشعار : لب مهتابی اندوه
شاعر : محمد راثی


عنوان شعر اول : فریاد
پشت این شیشه که دنیای مرا
به همین عادت و تکرار تنزل داده
بیکرانیست پر از تجربه های تازه

کاش فریاد کمک خواهی این ماهی تنگ
می توانست از این شیشه فرا تر برود!

عنوان شعر دوم : .
.

عنوان شعر سوم : .
.
نقد این شعر از : حمیدرضا شکارسری
قوالبی که ساختاری از پیش تعیین شده را به شاعر پیشنهاد می دهند در واقع ریسک مثله شدن و دفرمه شدن زبان را بالا می برند . در بهترین حالت شاعر موفق می شود در همان ساختار منجمد ، زبان و بیانی طبیعی را تعبیه کند و تا حد امکان به نرم طبیعی زبان نزدیک و بلکه بر آن منطبق شود . قالب نیمایی همچون دیگر قوالب سنتی شعر فارسی ، همین خطر را ایجاد می کند . شاید به همین دلیل باشد که این قالب شعری در حال حاضر چندان مورد استقبال شاعران قرار نمی گیرد .
" محمد راثی " در شعر " فریاد " موفق شده است که به این نرم نزدیک شود و حتی بر آن منطبق گردد . همین امر به شعر او صمیمیتی بخشیده است که بر تاثیرگذاری متن افزوده است .
در سه سطر ابتدایی شعر ، مخاطب با یک راوی انسانی روبرو می شود یا بهتر است بگوییم گمان می کند که با چنین شخصیتی مواجه شده است . انسانی که پشت پنجره ایستاده و یه بیرون خیره مانده است . انسانی خسته از تکرار عادات هر روزه و دل مرده از روزمرگی ها . انسانی آرزومند تجربیات تازه ی آن سوی پنجره .
اما ناگاه در دو سطر پایانی ، با تغییر زاویه ی دید و تغییر صدا و تغییر شخصیت راوی از راوی متکلم وحده به راوی دانای کل ، مخاطب با وضعیتی تازه روبرو می شود . حالا شاعر خوانشی جدید را پیشنهاد می دهد و بلکه بر مخاطب تحمیل می کند . حالا دیگر راوی کل شعر ، یک ماهی زندانی در تنگ است ! این تغییر مخاطب را شگفت زده می کند و این شگفت زدگی لذت آور است چون نامنتظره است .
نکته آخر این که می توان بیان کلی این شعر را بیانی استعاری هم داتست . به عبارت دیگر شخصیت اصلی این شعر همان شخصیت انسانی ست اما در انتها شاعر از یک استعاره برای عینی ساختن و دیدنی کردن و هنری کردن تصویر گزارش گونه ی ابتدایی شعر بهره برده است . ( گونه ای اسلوب معادله )

منتقد : حمیدرضا شکارسری

حمیدرضا شکارسری شاعر و منتقد ادبی متولد 1345 تهران  لیسانس زمین شناسی - شاعر برگزیده و برنده اولین جایزه ادبی قدس - شاعر برگزیده جشنواره شعر فجر در بخش شعر امروز انقلاب سال 1387 - داوری دهها جشنواره و کنگره شعری سراسری و استانی کشور - ارایه دهها ...