.

.

.

.

جامه‌ی نو، جان نو/ منتقد : ابراهیم اسماعیلی اراضی





عنوان مجموعه اشعار : لب مهتابی اندوه
شاعر : محمد راثی


عنوان شعر اول : قمار


ناظر به جست و خیز و هیاهوی کودکان
کاهل تر از همیشه ی بیدارش
کبریت می کشد که غمش را دهد به باد
در چنته اش چه مانده که این بار رو کند؟
وقتی که هر غروب خزانیست
وقتی که هر غروب قماریست
با خیل برگهای نزار و زار
برگ برنده اش را
- عمرش را -
کوران باد برد و ندانست
بر باغ او کدام خزان تاخت
در بازی کدام حریفی باخت!

محمد رضا راثی

عنوان شعر دوم : معجزه


می گفت اگر که معجزه ام را
در این رواج جنبل و جادو نشان دهم ،
روح و روان اهل تماشا تکان دهم !
با یک هجوم آنچه که پرورده ذهن من
این مارهای ساختگی خورده می شوند
فرعونها و معرکه چشم بندها
با سیلهای خشم خدا برده می شوند

می گفت و التهاب خیالش را
هر واژه مثل قرص مسکن
می کاست سطر سطر
چندان که جای معجزه یک خلسه عمیق
ذهن غریق منجی ما را
بیرون کشیده بود از آن قصه عتیق !

عنوان شعر سوم : نیمایی


می گفت رهنما
هر خشت این عمارت و تالار و سرسرا
چون برگهای دفتر تاریخ
ناظر به اتفاق بزرگی بود:
ایام بار عام و ملاقات چاکران،
احصاء مالیات ولایات
ابراز چاپلوسی اشراف و شاعران!


ای بس هراس توطئه از خواب می پراند
چشمی که جز اطاعت و کرنش ندیده بود
بیهوده می شتافت بدنبال قرص خواب!
تسکین این هراس گلوی بریده بود!

گفتم که این تجمل در حال انحطاط
جز مدرک حقارت انسان نیست
آنجا که فکر کرد عمارت به جای عدل،
تضمین جاودانگی نام آدمیست!

تیرماه ۹۰
نقد این شعر از : ابراهیم اسماعیلی اراضی
همراه گرانقدر پایگاه نقد شعر، آقای محمد راثی، فکر می‌کنم اصلی‌ترین نتیجه‌ای که پس از مرور مشخصات و آثار شما، در ذهن هر مخاطب جدی‌ای حاصل شود، این باشد که با یک سراینده‌ی شعرخوانده طرف است که به اندازه‌ی قابل قبولی، تجربه و دست‌ورزی هم کرده و به همین دلیل با الگوها و رفتارهای شاعرانه‌ی معاصر غریبه نیست؛ به طوری که حتی با کمی دقت، می‌توان برخی از آبشخورهای ذهنی او را هم (به لحاظ ساختی و زبانی و...) حدس زد؛ آبشخورهایی که پیش‌ترها توسط سراینده مطالعه شده‌اند و حالا در ناخودآگاهش نقش بسته‌اند و هر بار در هنگامه‌ی سرایش، به شکل موثری ایفای نقش می‌کنند؛ بنابراین می‌توان گفت که سراینده، نسبتا، هم خوب خوانده و هم خوب مشق کرده؛ اما آیا این داشته‌های مهم، برای تالیف خوب کافی‌ست؟ قطعا نه؛ چراکه اگر چنین بود، دانایان ادبیات با تکیه به آگاهی‌هایشان و قدری تمرین و تجربه‌ورزی، می‌توانستند بزرگ‌ترین شاعران و نویسندگان دوران خویش باشند؛ در حالی که بدون تعارف، چنین نیست. در سه اثر پیش رو هم آنچه کم است، دقیقا از همین جنس است. یک هنرمند خوب و توانا، در عین اشراف به مبانی و اصول، هیچ الگویی را تکرار نمی‌کند؛ چون می‌داند آفرینش، با تاثیرپذیری‌های یکسره، نسبتی ندارد؛ پس تلاش می‌کند که در عین فراموش‌نکردن بایدها، ابتدا دریچه‌ی نگاه شخصی‌اش به هستی را بیابد و بعد، دست به هنجارگریزی بزند و ساختارهای مد نظر خودش را بر اساس آنچه از هستی درمی‌یابد، شکل دهد.
اثر اول، با توجه به ایده و موضوعش، با تصویر خوبی آغاز شده و در ادامه هم ایده‌های خوبی آن را پیش برده است؛ «جست‌وخیز و هیاهوی کودکان» باعث شده که «کاهل‌تر از همیشه»، بیشتر به چشم بیاید و شخصیت روایت، روشن‌تر و برجسته‌تر دیده شود اما از همین‌جا نگرانی‌های سراینده برای مخاطب هم آغاز شده و یادش رفته که جاهایی از متن را مخاطب باید کامل کند. «که غمش را دهد به باد» جز اینکه عواطف موجود در متن و تصویر را محدود کرده، هیچ کار دیگری انجام نداده است. توالی دو سطر «وقتی که هر غروب...» تاثیرگذاری آنها را به حداقل رسانده است؛ بهتر بود نخست مخاطب، یک بار «برگ» را فقط همان برگ درخت می‌دید و مطمئن می‌شد، سپس رودست می‌خورد تا تاثیر مضمون، مضاعف شود. این را هم گفته باشم که دریغ‌های من وقتی پررنگ‌تر می‌شود که می‌بینم سراینده، بسیاری از لوازم را برای پردازش فضا و روایت آماده کرده است؛ یعنی حواسش بوده که مثلا باید از فعل «برد» برای باد استفاده کند تا ایهام «پیروزشدن» هم در آن باشد که با «برگ برنده» و... نسبت دارد اما در چیدن آنها کنار همدیگر، عجله کرده است. در مجموع، می‌توان گفت که این سروده با ویرایش و بازنویسی و اندکی اختصار، می‌تواند بسیار تاثیرگذارتر و ساختارمندتر از آنچه هست، باشد.
اثر دوم از جنسی دیگر است؛ چراکه از همان آغاز، در خودآگاهی متولد شده است؛ انگار که نخست توجه سراینده به یک ماجرای تاریخی جلب شده و سپس تصمیم گرفته باشد آن ماجرا را در یک بازنویسی امروزی به چالش بکشد. البته ممکن است این فرآیند، اصلا ارادی نبوده باشد ولی به هر روی آنچه با آن مواجهیم، نوعی معادل‌سازی‌ست با دودوتا چهارتاهایی که در فضای خیال شکل نگرفته‌اند. البته سراینده در پایان‌بندی اثر، تلاش کرده تا با رویکردی نسبتا متفاوت، سروده‌اش را نجات دهد اما چنین اتفاقی غیرممکن است؛ متن، پیکری‌ست که باید اندام‌هایش متناسب و هم‌پیوند باشند و نمی‌توان با الصاق و اتصال بخش‌هایی، کل یک ارگانیسم را نجات داد.
در سومین سروده هم همان رخدادی که در سروده‌ی دوم هست تکرار شده اما نقطه‌ی ضعف اصلی آن این است که سراینده این بار دیگر دارد صراحتا نصیحت می‌کند و حکم می‌دهد؛ در حالی که نه‌تنها در روزگار ما که از چند دهه‌ی پیش، دیگر هیچ هنرمند آگاهی چنین خطری را به جان نمی‌خرد که به مخاطبش بگوید چشم‌هایت را ببند و به حرف من گوش کن؛ چون اساسا هیچ مخاطب آگاهی حاضر نیست چنین کند؛ مخاطب جدی امروز هنر، خواهان گفتمان است نه القا و بیانیه؛ چون با چنین تخاطبی در دنیای واقعی روزمره طرف است و خسته از سیاست و بازار و... به هنر پناه آورده است. در آغاز این سروده با همان گفتمان «هان ای دل عبرت‌بین، از دیده نظر کن هان / ایوان مدائن را آیینه‌ی عبرت دان» طرف هستیم که در روزگار خاقانی گفتمان ارجمندی بوده است اما تکرار آن در روزگار ما ـ با لحنی کمی متفاوت ـ کار تازه‌ای نیست. این بار هم سراینده می‌داند که باید کاری بکند؛ پس به «قرص خواب» گریز می‌زند که فضا را عوض کرده باشد و متنش رستگار شود اما مساله‌ی اصلی، همان لحنی‌ست که گفتمان او و مخاطبش در آن آغاز می‌شود و پایان می‌یابد. سراینده در بند آخر، باز هم تلاش دارد که با لحنی حکیمانه، اندرزهایش را اثبات و تثبیت کند و همین رویکرد باعث می‌شود که ما فقط با ظاهری غیرسنتی در این سروده طرف باشیم. امیدوارم در تجربه‌های بعدی تازگی در «جان» سروده‌هایتان رنگ بیشتری بگیرد. اسباب موفقیت شما مهیاست؛ کافی‌ست با خودتان نزدیک‌تر باشید.

منتقد : ابراهیم اسماعیلی اراضی

شاعر، ترانه‌سرا، منتقد ادبی     ابراهیم اسماعیلی‌اراضی زاده‌ی دوم دی‌ماه 1353 اصفهان است. بیشتر بر حوزه‌های غزل، ترانه و آموزش و نقد ادبی متمرکز بوده و سعی کرده از زوایای تازه، به مبانی ساختاری و ماهیتی شعر اصیل ایرانی، توجه داشته باشد؛ البته ...



دیدگاه ها - ۱
محمد راثی » دوشنبه 23 مهر 1397
ضمن تشکر از وقتی که مبذول این نوشته ها کردید از آشنایی با شما منتقد نکته سنج و ژرف اندیش بسیار خوش وقت شدم. سعی می کنم نقدهایتان را با دقت بیشتری بخوانم که بسیار کارسازست و قابل تامل

خسته از کشاکش و پیکار/ انسیه موسویان






عنوان مجموعه اشعار : لب مهتابی اندوه
شاعر : محمد راثی


عنوان شعر اول : ۱
چه بیهوده عمرم ورق می خورد
کتابیست در معرض بادها
بر او لکه ای مانده از یاد ها

عنوان شعر دوم : ۲
چاهیست اعتماد که ما با ندیدنش
کور و کبود تجربه کردیم درد را
پیروز شد شغاد به مکر ، این نبرد را

عنوان شعر سوم : ۳
خسته از این کشاکش و پیکار
دوست دارم کبوتری باشم
شاخ زیتون گرفته در منقار!
نقد این شعر از : انسیه موسویان
سه شعر کوتاه در قالب سه گانی یا نوخسروانی از آقای محمد راثی پیش روی ماست که تقاضای نقد سخت گیرانه و بی ملاحظه ی آن ها را داشته اند. از این شاعر گرانقدر به خاطر سعه ی صدر و انتقاد پذیری شان سپاسگزاریم. البته پیش از این نیز علاوه بر شعرهای بلند نیمایی و سپید، سه گانی های دیگری برای پایگاه نقد ارسال کرده بودند که منتقد ارجمند آقای علیرضا بازرگان نقد مفصلی بر آن ها نگاشته بودند.
کوتاه سرایی در شعر فارسی، پیشینه ای طولانی دارد. در ادبیات کهن فارسی قالب هایی چون رباعی، دوبیتی، نوخسروانی را داشته ایم و به جز آن « مفردات»، « تک بیت ها» و «شاه بیت ها» نیز اگرچه به عنوان قالب مستقلی شناخته نشده اند، همواره مورد توجه و اقبال بوده اند. در شعر معاصر نیز اقبال و توجه شاعران به قالب های کوتاه بسیار بوده است. قالب هایی چون: طرح، طرح واره، هایکو، پیرسکه و سه گانی قالب هایی هستند که با شتاب زندگی امروز و نیازهای زمان سازگاری و تطابق دارند. ( اگرچه برخی از آن ها هنوز کاملاً تثبیت نشده اند و جایگاه محکمی ندارند) هر کدام از این قالب ها دارای ویژگی ها و مولفه های ساختاری و محتوایی خاصی هستند و گاهی حتی با مسامحه به جای یکدیگر به کار می روند و در جاهایی حتی با هم در می آمیزند. به عنوان مثال در برخی موارد آنچه به عنوان طرح، هایکو یا پیرسکه از آن یاد می شود بسیار به کاریکلماتور یا گزین گویه و جملات قصار شباهت دارد.
اما سه گانی یکی از قالب های نسبتاً جدید شعر فارسی است و همان گونه که از نامش پیداست از سه مصرع یا سه سطر تشکیل می‌شود. سه گانی را می توان در اوزان گونه گون سرود و شکل های مختلف قافیه را در آن رعایت کرد که عبارتند از: یک-سه / دو-سه / یک-دو-سه / یک-دو اما شکل معمول تر آن همان یک- سه است که سطرهای اول و سوم همقافیه اند. برخی نیز سه گانی های بی وزن و بی قافیه سروده اند.
شعرهای آقای راثی، سه گانی های موزونی هستند که دو شکل قافیه بندی در آن ها به کار رفته است؛ در شعر اول و دوم مصراع های دو و سه همقافیه اند و در شعر دوم مصراع یک و سه.
وجود یک اتفاق شاعرانه یا تصویر خیال انگیز، رعایت ایجاز و فشردگی کلام و گاهی نیز غافلگیری در پایان بندی شعر، جزء ویژگی های شاخص این قالب است که در سروده های مورد بحث ما نیز به چشم می خورد.
تنها نکته ای که به نظرم درباره ی این سه شعر باید گفت بحث زبان و یکدست نبودن آن در کلیت شعر است. این که آقای راثی زبان فاخر و کهن را می پسندد، هیچ ایرادی ندارد. این دلبستگی در سروده های دیگر ایشان نیز مشهود است. اما خوب است هر زبانی برای شعر انتخاب می کنیم بکوشیم در کل شعر، یکدستی و هماهنگی آن را حفظ کنیم.
مثلا در این شعر:
چاهیست اعتماد که ما با ندیدنش
کور و کبود تجربه کردیم درد را
پیروز شد شغاد به مکر ، این نبرد را
دو سطر نخست نسبتاً امروزی و نزدیک به بافت و نحو زبان امروز است. اما ناگهان در سطر سوم می خوانیم:
پیروز شد شغاد به مکر ، این نبرد را
که به لحاظ نحوی و واژگانی کاملا کهن است و به اصطلاح توی ذوق می زند. یا در شعر سوم:
خسته از این کشاکش و پیکار
دوست دارم کبوتری باشم
شاخ زیتون گرفته در منقار!
دو واژه ی « کشاکش و پیکار» کاملاً در فضایی متفاوت از حال و هوای زبان دو سطر بعدی ست. تنها شعر اول است که به لحاظ زبانی یکدست به نظر می رسد.
به جز نکته ای که ذکر شد، من نقد بی ملاحظه و سختگیرانه ی دیگری نسبت به این شعرها ندارم و به نظرم سروده های خوب و قابل قبولی هستند.
ضمنا ًمطالعه ی کتاب «مبانی سه گانی/1391» و «بوطیقای سه گانی/ 1393) هر دو از «علیرضا فولادی» را به دوست عزیزمان توصیه می کنم( چنانچه تا به حال مطالعه نکرده اند) در این دو کتاب، مولف به شرح ویژگی های ساختاری و محتوایی این قالب و اصول و قواعد آن پرداخته است. جز این دو منبع پژوهشی معتبر دیگری در زمینه ی سه گانی سراغ ندارم.

منتقد : انسیه موسویان

متولد اول مرداد 1355 در مشهد کارشناس زبان و ادبیات فارسی از دانشگاه فردوسی مشهد کارشناس ارشد زبان و ادبیات فارسی از دانشگاه علامه طباطبائی شاغل در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان با سمت کارشناس مسئول ادبیات کودکان و نوجوانان از سال 1374 تا کنون



دیدگاه ها - ۵
انسیه موسویان » پنجشنبه 03 آبان 1397
منتقد شعر
درود بر شما. از دقت و توجهتان سپاسگزارم. لطف می کنید.
کامران آرشید » پنجشنبه 03 آبان 1397
دقیقا همان کتاب (سه کتاب)صفحه 270
محمد راثی » چهارشنبه 02 آبان 1397
سلام و عرض ادب خدمت جناب آرشید. همانطور که فرمودید در کتاب دوزخ اما سرد که به همراه دو مجموعه دیگر اخوان در یک جلد چاپ شده بود بطور مبسوطی در مورد نوخسروانی توضیح داده شده لود و چند نمونه نیز خود شاعر سروده بود.
انسیه موسویان » یکشنبه 06 آبان 1397
منتقد شعر
سپاسگزارم.
کامران آرشید » چهارشنبه 02 آبان 1397
با دورود فراوان، سپاس از شاعر و منتقد گرامی.بحث مفصلی در خصوص اشعار خسروانی و نوخسروانی توسط اخوان بزرگ (فکر می کنم در سه کتاب ایشان ،دقیقا مطمئن نیستم. با جستجو در کتابهایم، مرجع را به طور دقیق معرفی خواهم کرد.)وجود دارد که می تواند مورد استفاده قرار گیرد.

واج‌آرایی: موسیقی متن شعر/ منتقد : علیرضا بازرگان






عنوان مجموعه اشعار : لب مهتابی اندوه
شاعر : محمد راثی


عنوان شعر اول : ۱

بر سر سودای رستگاری انسان

غیر مشقت نبرده ایم نصیبی

بی که بگیریم تاج خار و صلیبی!

عنوان شعر دوم : ۲


تا همچو طفلی در امان تو بیاسایم

ای قصه ء پایان هر تشویش

شب را بر آر از گیسوان خویش!

عنوان شعر سوم : ۳
تا حکم دهد بر هلاک حلاج
شبلی به کلوخی کند کفایت
دامان نتوان شست از این جنایت
نقد این شعر از : علیرضا بازرگان
نوخسروانی و در این اواخر سه گانی قالبهای پیشنهادی تازه ای بودند که علاوه بر آنچه در مانیفست نوشته و نانوشته شان آمده است واکنشی فعال بودند به اقبالی که ترجمه ی هایکوهای ژاپنی نزد مخاطبان شعر معاصر با آن مواجه شد. واکنش فعال را از آن رو به کار بردم که ایرانی جماعت به قول معروف همیشه بر آن است که کم نمی آورد. لذا آنچه خود دارد چرا از بیگانه طلب کند. اگر آنها هایکو و تانکا دارند ما هم می توانیم قالبی با تعداد سطرها یا مصراعهای فرد داشته باشیم. چیزی که در میان قوالب سنتی ما به چشم نمی خورد. تقلیل فلسفه ی ابداع این قالبها به آنچه گفته شد البته بی انصافی است و این یادداشت در پی آن نیست اما سه گانی های ارسالی شاعر عزیز ما سبب شد گریز ناگزیری به آن زده شود
اولین نکته ای که جا دارد به دوست شاعرمان یادآوری کنیم این است که ایشان بنای هر سه شعر را بر هم قافیه شدن مصراعهای دوم و سوم گذاشته اند. حال آن که دست ایشان برای انواع دیگر ترتیب قافیه ها باز بوده است. شاید بشود گفت این عادت ممکن است همه ی مزایای قالب جدید را تحت الشعاع قرار دهد و ذهن و ذهنیت شاعر را تحدید و تهدید کند.
در سه گانی اول، دو مصراع نخست گزارش آن است که بر سر سودای رستگاری انسان، جز مشقت نصیب ما (راوی) نشده است. اتفاقی که باید این گزارش را به تراز شعر برساند لابد باید در مصراع سوم بیافتد. این اتفاق از نوع نیافتادنی اش انتخاب شده است. یعنی به جای اینکه اتفاقی بیافتد از نیافتادن اتفاقی خبرداده است. تاج خار و صلیبی به ما نداده اند. در اینجا دو نکته قابل ذکر است. یک اینکه خبر مصراع دوم، مصراع سوم را از موضوعیت انداخته است. ما در مصراع دوم متوجه شده بودیم که جز مشقت نصیبی نبرده ایم لذا اشاره به دو مورد از انبوه آنچه نصیب نبرده ایم توضیح واضحات و اضافه به نظر می رسد. ثانیاً تاج خار و صلیبی که نصیب مسیح شد چیزی جز تمسخر و شکنجه نبود لذا وقتی در مصراع سوم به نصیب نبردن از این دو اشاره می شود مشقت مصراع دوم کمرنگ می شود. هم چنین تشبیه این مشقت به رنج مسیح نامتناظر و نارسا می ماند چرا که بر سر سودای رستگاری انسان پیامبران و کسان دیگری هم مشقت دیده اند و سختی کشیده اند. همه ی آنچه به تفصیل گفته شد زیر سر «بی» ابتدای مصراع سوم است که به ضعف تالیف و تعلیل منجر شده است.
بر سه گانی دوم اشکالی وارد نیست. اما با دقت در آغاز این سه گانی و سه گانی سوم، باید توجه شاعر را به آسیب ناشی از یک عادت جلب کرد. هر دو «تا»ی اول سه گانی ها از یک نوع است و عادت کردن به آن راه را بر تنوع می بندد.
سه گانی سوم اشاره به ماجرای شبلی و حلاج است با قضاوتی در مصراع سوم. مضمون دو مصراع اول را در کتابها و تذکره ها خوانده ایم و می دانیم پس شاعر تنها در مصراع سوم فرصت داشت که خواننده ی شعرش را به حرف، تصویر یا نکته ی تازه ای مهمان کند. متاسفانه این اتفاق نیافتاده است. در طول تاریخ بسیاران، شبلی را بخاطر این کارش نکوهیده اند. فلذا این سه گانی از حیز انتفاع و التذاذ ساقط است.
اما در مصراع نخست سه گانی های اول و سوم اتفاقی افتاده است که جای تامل و تحسین دارد.
بر سر سودای رستگاری انسان (1)
تا حکم دهد بر هلاک حلاج (2)
واج آرایی با «س» در شماره یک و با «ه» و «ح» در شماره دو حاصل تصادف نیست. شاعر به واج آرایی گوشه چشمی داشته است تا از محل این قاعده افزایی برای شعرش ارزش افزوده ای فراهم آورد. اما ذکر یک نکته در این باره را لازم می دانم. واچ آرایی را اغلب تمهیدی برای دادن موسیقی درونی به شعر تلقی کرده اند اما در کمتر جایی به اهمیت تناسب موسیقی تامین شده با محتوی شعر اشاره شده است. در واقع باید گفت واج آرایی باید نقش موسیقی متن شعر را ایفا کند. مثلاً اگر در شعری با «ق» و حتی «غ» واج آرایی شده باشد موسیقی متن لازم برای تداعی قل قل قلیان در فضای قهوه خانه می تواند تامین شود. به نظر می رسد اقدام به واج آرایی بدون توجه به خاصیت صوری و صوتی واجها اعم از صامت و مصوت، تحمل رنجی است که گنجی را برای شاعر فراهم نخواهد آورد. هر شاعر می تواند حسب ذوق و تجربه ی خود سیاهه ای از صوت و صورت واج ها را با تداعی های متناظر احتمالی ترتیب دهد.
در مصراع شماره یک، تکرار «س» ها چه چیزی را تداعی میکند که مکمل شعر باشد و به غنای آن بیافزاید؟ اگر شاعر عزیز برای این واج آرایی دلیلی داشته باشد که قطعاً دارد دوست دارم آن را یاد بگیرم.
در مصراع شماره دو، تکرار «ه» و «ح» که در زبان فارسی از یک مخرج ادا می شوند واج آرایی محسوب می شود و در تداعی دریغ و آهِ برانگیخته از کار ناپسند شبلی البته شهره به جنون و یا حتی هیاهوی هنگام سنگ باران حلاج، مفید واقع شده است.

منتقد : علیرضا بازرگان

تولد: ۱۳۵۰ زنجان تحصیلات: مهندسی عمران سوابق ادبی: آغاز فعالیت‌های ادبی از اوایل دهه‌ی هفتاد تاسیس و مدیریت انجمن‌های ادبی در زنجان مدیریت صفحات ادبی مطبوعات در زنجان انتشار شعر و نقد در مطبوعات برگزاری کارگاه‌ آموزشی شعر و نقد در زنجان انتشار مجموعه‌ی شعر «سر در نمی‌آورم» در سال ۱۳۸۰ مسؤول واحد ادبیات حوزه هنری زنجان سال ۱۳۸۰ داور جشنواره‌های شعر استانی و کشوری ترجمه‌ی شعر و داستان کوتاه از زبان فرانسه



دیدگاه ها - ۱
سجاد سبحانی » جمعه 27 مهر 1397
نقد استادانه و آموزه ای بسیار زیبا بود. سپاس

پروانه و فریدون را بخوانید/ انسیه موسویان





عنوان مجموعه اشعار : لب مهتابی اندوه
شاعر : محمد راثی


عنوان شعر اول : ترا ز کنگره عرش می زنند صفیر
تو مانده ای و همان اضطرابهای حقیر!

نسیم و ابر و پرنده که ترجمان دلت بودند

میان خط کشی گیج شهر جاماندند





در این حقارت بالکن

که روزنامه نگوید بجز دروغ و هراس

چه ذوق می بری از صبح و صرف صبحانه؟

عنوان شعر دوم : هیچ
خواب است و خیال صبح

می گفتند


جنجال کنان کلاغهای لجباز

وقتی که -به زعم خویش- می کوشیدند

با قیچی بالشان

و حربه قیل و قالشان

تاریک کنند ساحت آفاق


هر چند که طول و عرض این غوغا

در چشم شکوه بی کران صبح

اندازه هیچ بود بی اغراق!

عنوان شعر سوم : حکایت منظوم
گویند راویان که چو از شدت مرض*

حجاج-حاکم اموی-گشت محتضر

می گفت با طبیب فرومانده در علاج

اکسیر تو نکرد چرا ذره ای اثر؟


من آن کسم که پنجه ء بیداد گسترش

از شیعیان مجال تنفس گرفته بود

در سایه شکنجه و کابوس قهر من

در شام کوفه نور حقیقت نهفته بود


من آن کسم که گردن ابن جبیر را

گفتم به غیر قبله ببرند از غضب

وقتی جواب داد که در هر طرف خداست

گفتم به روی خاک ببرند از عقب


از آن زمان توهم آن نعش هولناک

یک لحظه از برابر چشمم نمی رود

گوئی سر بریده به من می زند نهیب

این وهم با دوای تو ساکن نمی شود


یک تکه گوشت را به نخی بست آن طبیب

فرمود تا ببلعد و آنگه کشد برون

محصول آن معاینه : بر روی تکه گوشت

چسبیده کرمهای فراوان و گونه گون


گفتا طبیب چاره چه جوئی که این گزند

از تیر آه خیل ستمدیدگان رسید

حجاج گفت پند به ناصح فروگذار

در کار خویش کوش که دردم امان برید


گفتا طبیب دست فرو شو که همچو کوه

آوای تو به جانب تو بازتاب یافت

هی می زدی به توسن عصیان شتابناک

غافل که این سمند به بیراهه می شتافت!
نقد این شعر از : انسیه موسویان
شعر نیمایی در روزگار ما قدری مظلوم واقع شده است. در میان شاعران جوان امروز، گرایش اغلب علاقه مندان به قالب های کلاسیک به سمت قالب غزل و اندکی نیز رباعی ست و گرایش علاقه مندان قالب های جدید هم عمدتاً به سمت سپید است. کمتر شاعری را در این روزگار می توان یافت که به طور جدی و حرفه ای در قالب نیمایی کار کند. این بی میلی شاید به دلیل الزامات وزن و قافیه در این قالب و دشواری های سرودن این قالب باشد. قالب نیمایی با وجود ظاهر ساده و فریبنده اش، بسیار دشوار است. به ویژه رعایت مصراع بندی آن و آغاز و پایان مصراع ها که بسیاری درآن به اشتباه می افتند. در چنین شرایطی وجود شاعری که به طور جدی و پیگیر در قالب نیمایی طبع آزمایی می کند و با بسیاری از قواعد و اصول سرایش آن آشنایی دارد، شایسته ی تحسین و تقدیر است. آقای محمد راثی، دو شعر نیمایی فرستاده اند که خوشبختانه در هردو شعر اصول و قاعد این قالب را به خوبی رعایت کرده اند. به جز یک مورد جزئی که در شعر دوم به نظر می رسد وزن این سطردچار مشکل است:

با قیچی بالشان

و حربه قیل و قالشان

تاریک کنند ساحت آفاق

کافی ست دو سطر اول را با سطر بعدی آن مقایسه کنیم تا متوجه اشکال وزن شویم. به هر روی، ارزش کار آقای راثی در روشن نگه داشتن چراغ قالب نیمایی قابل تحسین و بسیار ازرشمند است.
شعر سوم همانگونه که شاعر به درستی اشاره کرده یک حکایت منظوم است. لحن، زبان و واژگان به کار رفته در این اثر کاملاٌ کهن ست. سوالی که مطرح می شود این است که چه ضرورتی باعث شده در روزگار کنونی، حکایتی را به نظم درآورده ایم که نه زبان و واژگان آن متعلق به دنیای کنونی ست و نه موضوع و محتوای آن. طبیعی ست که نباید انتظار داشت مخاطب امروز به سادگی با آن ارتباط برقرار کند. به جز معدود مخاطبان خاصی که شاید به زبان فاخر در شعر کهن بسیار علاقه مند باشند، سایر مخاطبان آن را به دشواری خواهند پذیرفت.
در میان شاعران معاصر کسانی چون نیمایوشیج با چهارپاره ی معروف «افسانه»، شاملو با قصه ی منظوم پریا، فروغ فرخزاد با منظومه ی «علی کوچیکه» تجربه های خوبی در این زمینه داشته اند. مخاطب این منظومه ها بزرگسالانند اما به لحاظ زبان و بیان، برخی از نوجوانان هم به این منظومه ها توجه و علاقه نشان می دهند. به علاوه زبان این منظومه ها معاصر و نو و کاملا متعلق به مردم امروز است.
هم چنین یک منظومه ی بسیار زیبا و امروزی از گلچین گیلانی هست که توصیه می کنم شاعر گرانقدر آن را بخوانند. این شعر اینگونه آغاز می شود:
گُل بود و سبزه بود و سرودِ پرنـده بود
در آفتاب، گرمیِ شـــادی دهنده بود

بر آب و خاک، بادِ بــهشتی وزنده بود
در باغ بود کــاجی پر شاخ و سهمگین...

با آرزوی توفیق برای جناب آقای ارثی منتظر آثار جدیدشان هستیم.

منتقد : انسیه موسویان

متولد اول مرداد 1355 در مشهد کارشناس زبان و ادبیات فارسی از دانشگاه فردوسی مشهد کارشناس ارشد زبان و ادبیات فارسی از دانشگاه علامه طباطبائی شاغل در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان با سمت کارشناس مسئول ادبیات کودکان و نوجوانان از سال 1374 تا کنون



دیدگاه ها - ۱
محمد راثی » سه شنبه 24 مهر 1397
سلام و عرض ادب .ضمن تشکر از وقتی که صرف این نوشته ها کردید . بنده قصد دفاع از این نوشته ها را ندارم اما چون مطالب این سایت وزین ممکن است مورد استفاده علاقه مندان ادبیات قرار گیرد و بهتر است مطلبی قابل مناقشه نوشته شود در مورد وزن شعر دوم عارضم که در زحافات بحر هزج سروده شده .همان وزن رباعی مفعول مفاعلن مفاعیل فعول که به اقتضای کوتاه و بلند بودن سط

مناقشه در جزئیات / محمد جواد آسمان





عنوان مجموعه اشعار : لب مهتابی اندوه
شاعر : محمد راثی


عنوان شعر اول : واقعیت بی رحم
با منِ ِ غمگیت نشسته در قفس یاس

هیچ تسلی نمی رسد از امیدی

در شب مرداب من نسیم نشاطی

تن نسپارد به سان قوی سپیدی


آینه ام خفته زیر پرده ای از آه

تا ندهد صورت ملول نشانم

پنجره ام مانده زیر پرده ای از گَرد

تا خبر از وقت صبح و شام ندانم


ثانیه ها گفتگویشان همه هشدار!

یعنی از این سستی و درنگ چه حاصل

تا نکنی جزم، عزم خویش به کاری

می گذرد مهلتت به پوچی و باطل!


عاطل و باطل به من نگو که از آغاز

کاشته هایم ثمر نداد بجز رنج!

دیدم و دریافتم به تجربه باری

رنج، میسر نمی کند همه را گنج


خشت امید از چه روی هم بگذارم

تا بشود مرتفع عمارت پندار

روی نماید چو واقعیت بی رحم،

می گسلد این بنای واهی از آوار


عنوان شعر دوم : سکون
دستان اسیر موج کف بر لب

بی واژه از اتفاق غمناکی

می گفت و نمی شنید امدادی

ما تابع بادبان نومیدی

گفتیم که نیست رام ما ،سکاّن

یعنی چو وقوع آن تصادف بود

منجیش بجز همان نخواهد شد

غافل که در این مضیق فرصت سوز

قطعیت مرگ بی تعارف بود


بازیچه ء موجها هزاران بار

دستان غریق خویش را دیدیم

دیدیم و از این سکون نجنبیدیم

عنوان شعر سوم : مرثیه
ای سرو سبز باور من بر سرت چه رفت

در برگریز فتنه به برگ وبرت چه رفت

بارید چون به قصد تو خشم آتش خزان

ای قامت فراخته با پیکرت چه رفت

زخم تبر به صبر شگفت آورت چه کرد؟

گاه خطر به روح صفا گسترت چه رفت

هنگامه آفرین اثیری تبار عشق

در ازمون دوست،بگو بر سرت چه رفت

وقتی خطر محک به خلوصت زد،ای شگرف!

با آن دل تپندهء غوغا گرت چه رفت

تا آفتاب روی تو از شرق نیزه تافت،

با ابر چشم غمزدهء دخترت چه رفت

خاموش باش تیر،در افکند چون صفیر

با نای تشنه کام علی اصغرت چه رفت

اعجاز کیمیا گر عشق ست این،ببین!

ای چشم عقل بر دل ناباورت چه رفت



راثی روان کن از مژه خونابهء جگر

آگاه کن زمانه که با سرورت چه رفت
نقد این شعر از : محمّدجواد آسمان
در این یادداشت، با هم نگاهی نقادانه خواهیم انداخت بر سه شعر. شعر نخست، یک چهارپاره است که از اغلاط املایی هم تهی نیست (غمگین، یأس، ز امیدی). وزن این شعر و سنگین و رنگین بودن جنس زبان آن، اولین حسن این شعر است. پیوند کلی بندها و وحدت عمودی شعر از حیث محتوایی نیز دومین حسن آن به شمار می رود. شاعر در بند نخست این چهارپاره، «منِ» خود را این گونه توصیف می کند: «غمگین‌نشسته در قفسِ یأس». و می گوید که هیچ تسلّی یی از جنس امید، «به» او نمی رسد. مشکل زبانی کار، همین استفاده نکردن از «به» و بهره جستن از «با» است. شاید چون وزن دست شاعر را بسته بوده و نمی توانسته بگوید: «به منِ ... هیچ تسلایی... نمی رسد»، سخنش را با «با» آغاز کرده. در دوره هایی از تاریخ زبان فارسی، نویسنده می توانسته بنویسد: «با من امیدی نمی رسد» و منظورش «به من...» بوده باشد. ولی ما در اکنون زندگی می کنیم و ناگزیریم با مخاطبِ اکنونی با زبان اکنونی سخن بگوییم. برای فهم مشکل بیت دوم همین بند نخست، بهتر است آن را به صورت ساده بنویسیم تا نقصان و کمبودش را دریابیم: «هیچ نسیمِ نشاطی در شبِ مردابِ من مانندِ قوی سپیدی [به ؟؟؟] تن نمی سپارد». از شاعر می پرسیم: به چه چیز تن نمی سپارد؟ این بخش از سخن، ناگفته مانده و بی جا حذف شده است که نمی توان آن را پذیرفت. البته حدس دیگری هم در مورد این بیت دارم؛ این که این گونه بوده باشد: «هیچ نسیمِ نشاطی [به] شبِ مردابِ من مانندِ قوی سپیدی تن نمی سپارد». در این صورت نیز باید گفت که استفاده از «در» به جای «به» بیان را خراب کرده است. در بند بعد هم نظیر همین مشکل را می بینیم و از شاعر می پرسیم: «شما آیینه ای هستید که زیر پرده ای از آه خفته اید تا [چه چیزی؟] صورت ملولِ [خودش را] به شما نشان ندهد؟». این بخش های مفقوده واقعاً آسیب رسان و دردسرساز بوده اند. برخلاف بندهای اول و دوم، بندهای سوم و چهارم این شعر را بسیار پخته و سالم می یابیم. در بند آخر، به قول جوان تر ها با کاربرد کلمه ی «مرتفع» «خیلی حال کردم!» زیرا علاوه بر معنی ظاهری اش (اهتزاز)، معنای رفع شدن پندار را هم در خود دارد. شعر، فارغ از آنچه که عرض شد، شعر بسیار خوب و دلنشین و کاملی ست و سزاوار ستایش. شعر دوم، نظر ما را نسبت به کارنامه ی شاعر، بهتر می کند. شعر دوم، قالب کمیابی دارد. شعری این گونه که در آن همه ی مصاریع وزن یکسانی دارند و فقط بعضی از مصراع ها همقافیه اند، نادر هست ولی بی نظیر نیست. در این شعر، فقط مصراع های 6 و 9 را با هم، و مصاریع 11 و 12 را با هم همقافیه می بینیم. کلّیت این شعر را هم باید بسیار خوب ارزیابی کرد ولی در جزئیاتش نکاتی تذکردادنی دیده می شود. پیش از نقد، عرض کنم که این شعر، دو بازیگر یا سه بازیگر اصلی دارد: یکی موج، یکی ما و یکی آن تصادف. ماجرای شعر، این است که تصادفی موجب آشفته شدن دریا شده؛ دریایی که موج های آن کمک می خواهند و کسی کمک شان نمی کند و ما نیز سوار بر کشتی یی در این دریا سرگردانیم. اما تفاوت ما و موج، این است که موج هنوز تقلا می کند و کمک می خواهد ولی ما با این مشکل کنار آمده این و صبوری می کنیم و منتظریم تا همان چیزی که موجب این اتفاق شده و منشأ این تصادف بوده، خودش قضیه را درست کند و به حالت آرام سابق برگرداند. این ماجرا یا داستان، فی نفسه، خیلی خوب در شعر مطرح شده است. با آغاز این شعر، به یاد آن مصراع بیدل دهلوی می افتیم که دست غریق را فریادِ بی صدا خوانده است. اما نقدمان بر این شعر چیست؟ اول این که: موج در این شعر نتوانسته شخصیت واحدی بیابد. در آغاز شعر، موج را ستمدیده ی این واقعه می بینیم و در انتهای شعر، «ما» را که سوار بر کشتی ستمدیده ی این تصادفیم، نه همدردِ موج بلکه بازیچه ی آن موج ها می یابیم. این دوگانگی، قطعاً از سر سهو اتفاق افتاده است و برای یکدست شدن داستان این شعر، باید اصلاح شود. دومین مسأله به مصراع «یعنی چو وقوع آن تصادف بود» مربوط است. شاعر به طور طبیعی می خواسته بگوید (و باید می گفته): «گفتیم: سکّان، رامِ ما نیست. یعنی، همان طور که آغازگرِ این فاجعه، آن تصادف بود، پایان بخش آن و ناجی ما نیز باید همان تصادف باشد». همان طور که می بینید، بیان «یعنی چو وقوع آن تصادف بود»، نتوانسته معنای کاملی از «یعنی، همان طور که آغازگرِ این فاجعه، آن تصادف بود» ارائه کند. غزل آخر، یک غزل عاشورایی شگفت آور و انصافاً بسیار خوب است. زبان محکم و رسا و ساختار همه چیز تمام ابیات (البته در این نوع و گونه از شعر) این شعر را کمال بخشیده اند. اوج زبان آوری در این شعر، در «صفیرِ خاموش‌باشِ تیر» جلوه کرده است. اما بر این شعر هم یکی دو نقد کوچک دارم. ابتدا دومی را بگویم! می دانم و می دانید که حذف «را»ی مفعولی، در ادبیات کهن فارسی مسبوق است و از همین جهت عموماً قابل دفاع نیز شمرده می شود. اما حقیقت این است که اگر چنین حذفی در واپسین مصراع از این شعر (آگاه کن زمانه [را] که با سرورت چه رفت) روی نمی داد، بی شک نتیجه چندین برابر بهتر رقم می خورد. موضوع دیگر به نقض کلیشه های بیانی و نحوی مربوط است. ببینید، ما معمولاً می گوییم: «فلان چیز، با تو چه کرد؟» و هنگامی که شاعر می گوید: «به صبر شگفت آورت چه کرد؟»، کلام را ناهمساز می بینیم. همین طور، ما معمولاً می گوییم: «بر تو چه رفت؟» ولی شاعر با بیانی مخالف این استعمال مرسوم (در حالی که در جاهایی وزن هم دستش را نبسته بوده)، گفته: «به برگ و برت چه رفت؟» «با پیکرت چه رفت؟» «با آن دل تپنده ی غوغاگرت چه رفت؟» «با ابر چشم غم زده ی دخترت چه رفت؟» «با نای تشنه کام علی اصغرت چه رفت؟». این را هم اضافه کنم که ساختارهای «به ... چه کرد» و «با ... چه رفت» در شعر کهن ما بی‌سابقه نیست ولی اگر مخاطب شعر امروز، مخاطبی ست با زبان امروز، بهتر است از ساختارهایی تا این حد غریب و ناآشنا با ذهن و زبان مخاطب پرهیز کنیم تا نتیجه ی بهتری بگیریم. سخن را اطاله ی باطل نمی دهم و برای شاعر محترم آرزومند توفیق روزافزونم.

منتقد : محمّدجواد آسمان

* زندگی: محمّدجواد آسمان ـ شاعر ـ در 8 تیر 1361 در شهر چادگان (در غرب استان اصفهان) زاده شده و در دبیرستان نمونه‌ی «فرهنگ» اصفهان (ویژه‌ی علوم انسانی)، دانشگاه اصفهان (کارشناسی فلسفه)، دانشگاه تهران (کارشناسی ارشد زبان و ادبیات فارسی) و پژوهشگاه علوم ...



دیدگاه ها - ۲
محمّدجواد آسمان » یکشنبه 15 مهر 1397
منتقد شعر
درود بر آقای راثی بزرگوار. بله، همان‌طور که در یادداشت هم عرض کرده بودم، این قالب سابقه دارد. قبل از نیما هم سابقه دارد و البته بعد از او تثبیت و فراگیرتر شد. اما هنوز نمی‌توان ادعا کرد که قالب پربسامدی‌ست. پاینده باشید.
محمد راثی » شنبه 14 مهر 1397
ضمن عرض سلام و تشکر از قبول زحمتتان.در مورد قالب شعر دوم خدمتتان عارضم که نیمای بزرگ نیز شعر معروفی در این قالب دارد که حتما خوانده اید: هنگام که گریه می دهد ساز .یک نوع چهار پاره که البته قافیه هایش دلبخواه است