.

.

.

.

کلمات خبیثه/ابن محمود

< اگر خواهی از تو نپرسند، دیگران را زیر سؤال ببر.

< بنده نوازی کن، تا مراتب چاکری ترا بجای آرند.

< در سرزمین لال‌ها، هیچ‌کس کاری به استدلال‌ها ندارد.

< سانسور ناشیانه، حذف عقاید دیگران است؛

    سانسور ماهرانه، جهت‌ دادن به عقاید دیگران.

< دستی که برای ما دست نزند، به چکار آید؟

< باران برای خوشامد ناودان‌ها نمی‌بارد.

حکایت یوگی


اگر مرده خدا بیامرزدش

اگر زنده است خدا سلامتش دارد


سالها پیش برای کاری به مطب دکتر واعظ متخصص خون رفته بودم

در بین تابلوهای بیشماری که بر دیوارهای مطب زده بودند
یک جای خالی بود که کاغذی چسبانده بودند
و با خط بدی نوشته بودند

این جای تابلوئی
بود که یکی از مومنان خدا
که ظاهرا احتیاج داشته برداشته است
و لزومی برای اجازه گرفتن ندیده

حکایت پست ما هم همین است ادامه مطلب ...

دمتان قیژ/حسن رجب نژاد



یکی دو سال پیش ؛ یکی از همولایتی هایمان  برای مان یک نامه فرستاده بود . خواستیم نامه اش را بخوانیم دیدیم سر در نمی آوریم . بگمان اینکه ممکن است سواد مان نم کشیده باشد  گرفتیمش جلوی آفتاب .اما باز چیزی از آن حالی مان نشد .

رفیق مان عباس آقا - که ماشاالله هزار ماشاالله عینهو گاو حاج میرزا آغاسی است و سرش را همه جا فرو میکند - کنار مان نشسته بود . نامه را نشانش دادیم و کلی هم پیزر لای پالانش گذاشتیم و گفتیم :

عباس آقا جان ! قربان شکل ماه تان برویم ما ؛ میشود این نامه را برای مان بخوانید ؟؟

عباس آقا آمد و نامه را بالا پایین کرد و هی از چپ به راست و از راست به چپ چرخاند و چیزی دستگیرش نشد .

برگشت به ما گفت : آقای گیله مرد ! شما مطمئن هستید که این نامه بفارسی است ؟؟!!

گفتیم : عباس آقا جان ! قربان شکل ماه تان برویم !نامه ای که از ایران آمده باشد علی القاعده باید به فارسی باشد مگر آنکه در این سی  و چند سالی که ما نبودیم زبان همولایتی هایمان تغییر کرده و به زبان چین و ماچین حرف میزنند که ما از آن بی خبریم !

درد سرتان ندهیم ؛ نامه را به چند تا آدم سواد دار تر از خودمان نشان دادیم و بینی و بین الله هیچکی از آن سر در نیاورد !

خلاصه ؛ مجبور شدیم نامه را به فرستنده اش بر گردانیم و برایش نوشتیم : تصدق تان بشویم  ! اگر زحمتی نیست این نامه را به فارسی بنویسید چونکه ما تا روباه شده بودیم به چنین سوراخی در نمانده بودیم . اگر هم عجالتا به میمنت و مبارکی  فارسی از یادتان رفته است قبول زحمت بفرمایید و آنرا به همان انگریزی بی صاحب شده مرقوم بفرمایید تا ما بدانیم مقصود تان چیست و چه خدمتی از دست مان ساخته است .

حالا یکی دو سالی از این قضیه میگذرد و آن آقای همولایتی هم عطای نامه نگاری را به لقایش بخشیده و دیگر نامه پراکنی نمی فرماید . در عوض  خودمان مانده ایم سفیل و سر گردان که : خدایا ! این دیگر چه زبانی است که هموطنان ما با آن صحبت میفرمایند ؟؟!!

توی این فکر و خیالات بودیم که توی حافظه کامپیوتر قدیمی مان یک فقره "" فرهنگ واژگان جواتی " پیدا کردیم و تازه حالی مان شد که چرا ما از نامه رفیق همولایتی مان سر در نمی آورده ایم .

حالا که به میمنت و مبارکی یکی از آن جوات های فرد اعلا به همت امت اسلام  مقام ریاست جمهوری ایران را دارد   و قرار است باز هم به میمنت و مبارکی دبیر کل سازمان ملل بشود  !! بهتر آن دیدیم که چند تا از این واژه های جواتی را برای تان نقل کنیم بلکه روزی روزگاری به کارتان بیاید که از قدیم گفته اند : آدم عاقل دیوار شکسته را هم برای روز مبادا نگهمیدارد !!

" فرهنگ واژگان جواتی ......"

زاق و زوق ..........= بچه

باجی خیرم ده ......= گدا بازی

آش امام زین العابدین بیمار = غذای آبکی

فرمایش بطری است ......= مست است

آمیز والده ..................=مادر

اهل نم ....................= روسپی

ادامه مطلب ...

نکته

 

 

گذشت عمر و به دل عشوه می خریم هنوز 

 

که هست در پی شام سیاه 

                                     صبح سپید

به اقبال مردم دل نبند و از ادبارشان نومید مشو

 

 

 

گویند روزی مولانا ، شمس تبریزی را به خانه اش دعوت کرد.شمس به خانه ی جلال الدین رومی رفت و پس از این که وسائل پذیرایی میزبانش را مشاهده کرد از او پرسید:آیا برای من شراب فراهم نموده ای؟ مولانا حیرت زده پرسید:مگر تو شراب خوارهستی؟!
شمس پاسخ داد:بلی.
مولانا:ولی من از این موضوع اطلاع نداشتم!!
ـ حال که فهمیدی برای من شراب مهیا کن.
ـ در این موقع شب ،شراب از کجا گیر بیاورم؟!
ـ به یکی از خدمتکارانت بگو برود و تهیه کند.
- با این کار آبرو و حیثیتم بین خدام از بین خواهد رفت.
- پس خودت برو و شراب خریداری کن.
- در این شهر همه مرا میشناسند،چگونه به محله نصاری نشین بروم و شراب بخرم؟!
ـ اگر به من ارادت داری باید وسیله راحتی مرا هم فراهم کنی چون من شب ها بدون شراب نه میتوانم غذا بخورم ،نه صحبت کنم و نه بخوابم.
مولوی به دلیل ارادتی که به شمس دارد خرقه ای به دوش می اندازد، شیشه ای بزرگ زیر آن پنهان میکند و به سمت محله نصاری نشین راه می افتد.
تا قبل از ورود او به محله مذکور کسی نسبت به مولوی کنجکاوی نمیکرد اما همین که وارد آنجا شد مردم حیرت کردند و به تعقیب وی پرداختند.آنها دیدند که مولوی داخل میکده ای شد و شیشه ای شراب خریداری کرد و پس از پنهان نمودن آن از میکده خارج شد.
هنوز از محله مسیحیان خارج نشده بود که گروهی از مسلمانان ساکن آنجا، در قفایش به راه افتادند و لحظه به لحظه بر تعدادشان افزوده شد تا این که مولوی به جلوی مسجدی که خود امام جماعت آن بود و مردم همه روزه در آن به او اقتدا می کردند رسید.در این حال یکی از رقیبان مولوی که در جمعیت حضور داشت فریاد زد:"ای مردم!شیخ جلاالدین که هر روز هنگام نماز به او اقتدا میکنید به محله نصاری نشین رفته و شراب

ادامه مطلب ...