.

.

.

.

لطایف الشعرا



۱


سالها پیش به خاطر سوء تفاهمی بین  استاد شهریار و اساتید انجمن ادبی تبریز نقاری رخ داده بود و با توجه به طبع حساس شهریار اساتید می خواستند به این کدورت پایان بدهند.استاد سلطان آبادی وقتی از جریان باخبر می شود می گوید من خودم قضیه را حل می کنم.لذا یک روز بعد از ظهر قرار می شود چند استاد با گل و شیرینی دسته جمعی به منزل استاد در محله مقصودیه بروند.

رفقا سر وقت در محل حاضر شده و پس از مدتها دق الباب از پشت در صدای استاد را می شنوند.وقتی استاد در را باز می کند از دیدن آنان بسیار ناراحت می شود و شروع می کند به توپیدن به آنها که با چه روئی به خانه او آمده اند و کسی لام تا کام چیزی نمی گوید. در این حیث چشم استاد به سلطان آبادی می افتد که با خونسردی دارد به حرفهای نه چندان خوشایندش گوش می دهد لذا عصبانی تر می شود که :

-سلطان آبادی ،تو که رسما دیوانه ای .تو دیگر برای چه اینجا آمدی؟

سلطان آبادی جواب می دهد:

والله به من گفتند که بخش روانی گمش قیه(نام محله ای در تبریز) در مقصودیه یک شعبه زده ،چون بهر حال به من مربوط می شود خواستم ببینم درست گفته اند یا نه؟

عصبانیت استاد از این جواب رندانه فروکش می کند و ماجرا ختم به خیر می شود!

 

ادامه مطلب ...

دو رباعی از استاد جلیل صفر بیگی

برای ایران دزد زده

گنجی است که غارت شده است از آغاز
از چارطرف شده ست درهایش باز
این گنج مگر چقدر گوهر دارد؟
دزد آمد و...نه!نرفت و دزد آمد باز


برای ایران دزد ها


عمری ست اسیر دامتان است ایران

غارت شده ی تمامتان است ایران
شاه و شیخ و امیر و سردار و وزیر
ارث پدر کدامتان است ایران؟

شعری از ادیب الممالک


                                          

                                           برخـیز شـتربـانـا بربـنـد کـجـــاوه

کز چرخ همی گشت عیان رایت کاوه

در شاخ شجر برخـاست آوای چکاوه
وز طول سفر حسـرت من گشت علاوه

بگذر به شتاب اندر از رود سمـاوه
در دیـده مـن بـنـگر دریـاچـه سـاوه

وز سینه ام آتشکده پارس نمودار 

از رود سماوه ز ره نجد و یمامه
بشتاب و گذر کن به سوی ارض تهامه

بردار پس آنگه گهرافشان سرخامه
این واقعه را زود نما نقش به نامه

در ملک عجم بفرست با پر حمامه
تا جمله ز سر گیرند دستار و عمامه

جوشند چو بلبل به چمن کبک به کهسار 

بنویس یکی نامه به شاپور ذوالاکتاف
کز این عربان دست مبر نایژه مشکاف

هشدار که سلطان عرب داور انصاف
گسترده به پهنای زمین دامن الطاف

بگرفته همه دهر زقاف اندر تا قاف
اینک بدرد خشمش پشت و جگر و ناف

آن را که درد نامه اش از عجب و ز پندار 
ادامه مطلب ...

خواندنی ها۱۴

۱

      ناصر الدین شاه در بازگشت از سفر فرنگ باز هم بلژیک را به لفظ عوام بلجیک می خواند.روزی یکی از نزدیکان شاه که دقت به خرج می داد در فرصتی مناصب معروض داشت که در شان شاه یک مملکت نیست که مثل عوام کالانعام صحبت کند.شاه بدون اینکه جوابی به او دهد یکی از درباریان را فراخواند و گفت فردا شب به آشپزت بگو که بلجیک پلو بپزد که فردا مهمان شما خواهیم بود.مرد درباری از اینکه چنین سعادتی نصیبش شده بسیار مشعوف شد و تعظیمی بلند بالا کرد و عقب عقب دور شد.آنگاه شاه برگشت و به فرد اشکال گیرنده گفت: دیدی ! من رعیتی می خواهم که وقتی فرمان شاه را شنید تمجمج نکند.اگر امروز رعیت تلفظ صحیح بلزیک را یاد بگیرد فردا از ما پارلمان و حقوق رعیتی آنجا را طلب می کند!

۲

 

ایرج پزشکزاد  -نویسنده   کتاب معروف دائی جان ناپلئون -در خاطراتش نوشته است که در سالهای ۳۲ و پس از کودتا در دادگستری تازه کار پیدا کرده بود و در اطاقی که می نشست به خاطر برخورد لباسش با دیوار همیشه لباسش گچی می شد.یکبار مقوائی تهیه کرد و پیشخدمت را فرستاد تا چند پونز بیاورد تا به محل تکیه دادنش مقوا را بچسباند..روز اول پیشخدمت پونز را پیدا نکرد.ناچار روز دوم با نامه به نزد رئیس  شعبه  فرستاد.رئیس دادگستری حرصش را سر پیشخدمت خالی کرده بود و گفته بود که هرکه پونز می خواهد باید از جیب مبارک خرج کند و اداره برای این ولخرجی ها پول اضافی ندارد.

 پزشکزاد برای اینکه حال رئیس را بگیرد  فکری به ذهنش می رسد .  پونز های تمثال همایونی را که چند روز پیش همین رئیس پائین آورده و گفته بود برو که بر نگردی  و اینک فقط  عکسش را چسبانده بودند  بر می دارد تا تصویر کج شود  و سپس نامه ای با این مضمون می نویسد که چون پونز تمثال همایونی کنده شده و تصویر ایشان کج مانده است این نامه نوشته شده است.چنانکه جناب رئیس با ولخرجی مخالفند کتبا پاسخشان را بنویسند تا به مراجع بالاتر اطلاع داده شود که چسباندن پونز به عکس شخص اول مملکت ولخرجی ست!.همین سبب شد که خود رئیس با یک جعبه پونز به خدمت نویسنده رسید و سعی کرد از دلش این قضیه را در آورد.



۳

روزی اسد الله علم سند آماده شده  یکی از کاخهائی که تازه در جزیره کیش ساخته شده بود تقدیم شاه کرد و گفت که چقدر برای آماده شدن این سند دوندگی کرده است.

شاه با بی تفاوتی سند را گرفت و به گوشه ای پرت کرد و گفت: بیخود کرده ای.همه خاک ایران ملک طلق من است.



۴


یکی از ویژگی های خلخالی اعمال خلق الساعه ای بود که گاها از او سر می زد. در اوائل انقلاب که یاسر عرفات به ایران آمده بود بسیاری از مسائل مورد اختلاف میان ایران و همسایه های عرب مطرح شد .یکی نیز در مورد نام خلیج فارس بود  که کشورهای عربی خلیج عربی می خواندند.دفعتا ابتکاری به ذهنش  رسید و سخنرانی مبسوطی کرد که از رادیو پخش شد و گفت  چون اهمیت این مسائل در مقایسه با وحدت مسلمین ناچیز است پیشنهادمن این است که از این به بعد این خلیج را نه فارسی و عربی بلکه خلیج اسلامی بنامیم.فردای این سخن رانی سیل اعتراض از طرف ملی گرایان افراطی و دولت موقت به سوی او سرازیر شد که شما از کیسه که می بخشید !

نقدی بر یک سه گانی من/نوشته م.حجری


• به چشم من، ایام



• هزار بار اگر نو شود، همان کهنه است
• که گفته قصه بی اعتباری اش خیام.

• مفاهیمی که شاعر در این شعر به کار می برد، عبارتند از «ایام»، «نو»، «کهنه» و «اعتبار»

1
مفهوم «ایام»


• معنی تحت اللفظی ایام عبارت است از روزها.
• منظور شاعر اما روزگار است، زمانه و دهر است.
• مفاهیم روزگار، زمانه و دهر از دیرباز در ادبیات ایران وجود داشته اند و در بهترین حالت به دوره قرون وسطی تعلق دارند.

• مفاهیم فرزندان زمانه خویش اند، مهر و نشان فرماسیون اجتماعی معینی را بر پیشانی خویش دارند و سطح توسعه علم و فن در زمان معینی را بازتاب می دهند.


• بدون تعریف مفاهیم نمی توان منظور کسی را دریافت.

• از این رو انسان ها برای جلوگیری از سوء تفاهم باید قبل از همه به تعریف مفاهیمبپردازند.

• ما هم برای درک منظور شاعر باید به معنی ایام پی ببریم.


• اگر روزها هزار بار نو شوند، علیرغم آن، همیشه همان می مانند، همیشه کهنه می مانند.


• منظور از نو شدن روز چیست؟


• کسی که حرکت را در حرکت دایره وار خلاصه کند، کسی که حرکت را تکرار مکرر تلقی کند، کسی که به توالی مراحل معینی باور داشته باشد، کسی که جایگزینی بهار بوسیله تابستان، پائیز و زمستان را به عنوان قانون حرکتی عام و جهانشمول تعمیم دهد، آنگاه منظور شاعر را می فهمد:

• واژه هزار بار هم بر این حقیقت امر دلالت می کند:
• اگر هزار بار زمستان جای خود را به بهار و الی آخر بدهد، جهان همان می ماند که بوده است.

• این بدان معنی است که هر دگرگونی و تغییری بنظر شاعر دگرگونی و تغییری صوری و فرمال است و نه دگرگونی محتوائی، ماهوی.

• برای درک بهتر منظور شاعر مثال دیگری هم می توان زد:

• انسان زاده می شود، رشد می کند، پس از طی دوره جوانی پیر می شود و می میرد:
• تریاد (تثلیث) زایش ـ رشد ـ زوال

• اگر هزاران نسل پدید آید، در جهان بینی شاعر، انسان همان می ماند که بوده است.

• حرکت در نظر شاعر نه حرکت به پیش، نه توسعه و تکامل، بلکه درجا زدن محضاست!


• بنا خانه می سازد، خانه مورد استفاده قرار می گیرد و آخر سر خراب می شود و به عناصر اولیه مبدل می شود.

• پس اگر هزاران بار خانه ساخته شود، تغییری در خانه پدید نمی آید؟
2
مفاهیم «کهنه» و «نو»

• مفاهیم کهنه و نو از مفاهیم مهم فلسفی اند.

• اما منظور از کهنه و نو کدام است؟


• کهنه آن چیزی است که در بطن آن، نو نطفه می بندد، پس از رشد کمی معین به حد عینی معینی می رسد، تحول کیفی می یابد و پس از نفی کهنه، قد می افرازد تا خود نیز به مثابه کهنه بوسیله نوئی که در بطنش نطفه می بندد و رشد می کند، نفی شود:

• تخم مرغ، کهنه به معنی فلسفی آن است که در درونش نطفه ای به معنای فلسفی نووجود دارد و در صورت فراهم آمدن شرایط عینی رشد، می تواند رشد کند و پس از رشد کمی معینی قوام یابد و پس از ترکاندن دیواره تخم مرغ به شکل جوجه بیرون آید و بعد خود تخم بگذارد و ماجرا از نو تکرار شود.

• هگل این ماجرا را با تریاد (تثلیث) تز ـ آنتی تز ـ سنتز فرمولبندی می کند:

• تخم مرغ ـ نطفه ـ جوجه.

• بنظر شاعر اگر هزاران بار هم تخم مرغ به جوجه تبدیل شود، همان تخم مرغی می ماند که بوده است.

• آیا واقعا اینطور است؟


• آیا واقعا جهان در گذار سیکلی خویش از زمستان به بهار، همیشه همان بوده است؟


• احکام زمانی اعتبار دارند که قابل تعمیم باشند.


• اگر شاعر مدعی همیشه همانی همه چیز است، باید آن را نه فقط در مورد خاص دلخواهخویش، بلکه در همه موارد اثبات کند و گرنه نظر او از حد ادعا فراتر نمی رود و با ریسمان چنین ادعائی نمی توان به چاه اندر شد و سالم و تندرست بیرون آمد.


• شاعر اما در مورد تکرار سیکلی تریاد تز ـ آنتی تز ـ سنتز حق دارد.

• نه کمتر و نه بیشتر.

• اما اگر او از عالم انتزاع وارد عالم مشخص بشود، خواهد دید که تفاوت میان تز اول با تز دوم چه بسا از زمین تا آسمان است.


• اگر همه فرزندان کپیه پدر و مادرشان باشند، می توان به شاعر حق داد.


• جامعه بشری از مرحله برده داری به جامعه فئودالی و سپس به جامعه سرمایه داری توسعه یافته است.

• شیوه زندگی و شیوه تفکر انسان ها زیر و رو شده است.
• شعرا اکنون با هواپیما به مکه می روند و نه با اسب و قاطر و الاغ.
• انسان ها در آپارتمان های مدرن بسر می برند با همه وسایل لازم برای سهولت زیست و نه در غارها و مغاره ها.

• خانه بلحاظ انتزاعی همان است که بوده، ولی بلحاظ مشخص توسعه یافته است، ساکنان خانه هم همین طور.


کهنه و نو دیالک تیکی را با هم تشکیل می دهند.

• در دیالک تیک کهنه و نو نقش تعیین کننده از آن نو است.

• نو کهنه را بطور دیالک تیکی نفی می کند، یعنی جنبه های مفید کهنه را به خدمت می گیرد و جنبه های منفی آن را دور می اندازد:

• نطفه زرده و سفیده و آنزیم ها و ویتامین های تخم مرغ را جذب می کند و پوسته آن را دور می اندازد.

• در نتیجه این نفی دیالک تیکی، سنتز (شق ثالثی) تشکیل می شود که بدشواری می توان از تز و آنتی تز در آن نشانی یافت:

• نطفه با نفی تخم مرغ به جوجه بدل می شود که نه به نطفه شباهت دارد و نه به سفیده و زرده تخم مرغ.

• اگر کسی مدعی همیشه همانی چیزها باشد، باید ادعای خود را بطور عینی اثبات کند.


3
مفهوم «اعتبار»

• شاعر اما به جای اثبات عملی و علمی ادعای خود به حدیثی از حضرت خیام توسل می جوید:
• «که گفته قصه بی اعتباری اش خیام.»

• چنین استدلالی ارزش علمی نمی تواند داشته باشد.

• این شیوه اثبات ادعا را شیوه سوبژکتیویستی می نامند:

• چون سوبژکتی هزارسال پیش چنین ادعا کرده، پس چنین است.

معیار حقیقت احکام اما نه ادعای صرف این و آن، بلکه پراتیک است.


• حتی حافظ از این معیار عینی و علمی مطمئن با خبر بوده است:


حافظ

• خوش بود گر محک تجربه آید به میان

• تا سیه روی شود هر که در او غش باشد

• بس تجربه کردیم در این دیر مکافات

• با دردکشان هر که درافتاد برافتاد

• پراتیک (تجربه، آزمون و آزمایش) مطمئن ترین ملاک و محک برای تعیین صحت و سقم نظرات است.

پراتیک یگانه قاضی القضات رشوه ستیز است.


• برای اثبات صحت این حکم که آب در صد درجه سانتیگراد با فشار جو می جوشد، بهتر است که به قول حافظ به «محک تجربه» بزنیم، حرارتش بدهیم و دمای جوش را اندازه بگیریم و توسل به آیات و احادیث و روایات را برای اهل آیت و حدیث و روایت بگذاریم.


• مراجعه کنید به قانون نفی نفی.


www.mashal.org/content.php?t...c=shehr&id=01887