.

.

.

.

زنجیر




  نیامد آنکه بگشاید ازین دل مردگان زنجیر

   و ما ماندیم و رو در رو همان بند و همان زنجیر

   چنان راه نفس بستند فریاد عدالت را

   که از این ظلم طاقت سوز ، آمد در فغان زنجیر

   مزامیر رهایی در تبار من نمی گیرد

   که غالب گشته بر اندام خواب آلودشان زنجیر

   به قهر آورد رو،خود کامه و نشنید از تاریخ

   که روزی بشکند از انقلابی ناگهان زنجیر

   هنوز از شوق جان در مقدم آزادی افشاندن

   سبکبار ست روح من به رغم این گران زنجیر

   گرفتم اینکه تن را در نگین انقیاد  آرد

   چه خواهد کرد با عصیان پابر جای جان زنجیر

   مگر تا بر فرازد سر درفش کاوه ای دیگر

   که گستردست ضحّاک از زمین تا آسمان زنجیر

سه گا نی ها ۹



۱

بر سر سودای رستگاری انسان

غیر مشقت نبرده ایم نصیبی

بی که بگیریم تاج خار و صلیبی!


۲

تا همچو طفلی در امان تو بیاسایم

ای قصه ء پایان هر تشویش

شب را بر آر از گیسوان خویش!


۳


این ابر نیست اینکه چنین تیره و عبوس

جان زمینیان به ستوه آرد

دلتنگی منست که می بارد!


4


تا حکم دهد بر هلاک حلاج

شبلی به کلوخی کند کفایت

دامان نتوان شست ازین جنایت!


مهلت قلیل


هشدار من که در پس این پرده ی نیاز

آن بت تراش بلهوس چشم بسته ام

روزی که شور عشق تو دیوانه ام کند

بینند سایه ها که ترا هم شکسته ام

 

                                 مرحوم نادر نادرپور



مهلت قلیل


قدرت نقاشیم به غیر بلا نیست

گرچه که پهلو زند به مانی و بهزاد

شیفته گردد به نقش خویش چو نقاش

می شود احوال او حکایت فرهاد!


                ***

آه چه شبها که روی بوم خیالم

نقشی از آن غیرت زمانه کشیدم

تا بنماید شکوهمند و موجه

از سر اخلاص و عاشقانه کشیدم


          ***

وام گرفتم از آفتاب تلالو

تا به لبش صبح خنده ای بنشانم

عاریه کردم از اهل زهد تقدس

تا که بر آن چهره هاله ای بفشانم

        ***

حاصل کارم چو شوق خلق بر انگیخت

غره به خود گشت و برد رنج من از یاد

زندگیم را تباه کرد چو کابوس

آنچه که پنداشتم فرشته ی امداد!


        ***


آه از این طبع تنگ مایه ی مخلوق

چون متوهم شود از این همه رغبت

هرچه کند عین عقل و عدل بداند

هرچه بگوید دلیل داند و حجت


       ***


ای که نیندیشی از مرارت مظلوم

دیکتاتوری را همین رویه بر انداخت

می رسد این مهلت قلیل به پایان

زود تر از آنکه چاره ای بتوان ساخت!


بهمن 70


این شعر بعدها اصلاح شده است


بی تاب


گل مهتاب چون نقشی دل انگیز*

شکفته در میان مخمل شب

طنین می افکند آوای جوبار

در اعماق سیاه جنگل شب


گهی از گوشه ی یک قصر ویران

به گوش آید نوای جغد پیری

گهی از اسمان پر ستاره

شهابی بگذرد مانند تیری


جهانی در حریر پرده ی خواب

رهاکردند تن از رنج ایام

منم این روح سر گردان بیتاب

که نگذارد مرا آسوده آلام


شبی بود و من و مهتاب روئی

به نور سیم گون مه نشسته

به هم پیوسته جان عاشق ما

و از هر قید دامن گیر رسته


نوای جویبارم پند می داد

که در یاب این دم فانی نپاید

اگر غفلت کنی بخل زمانه

بساط این تنعم می رباید


شهابی بود این دیدار گوئی

که گم شد در شب تار جدائی

دریغا آن بهشت آغوش بد عهد

ببرد از یاد حق اشنائی


بنال ای بوم بی سامان غمگین

که جای ناله و فریاد این جاست

چرا ویرانه پس کنج دلم چیست

فرود آ چون خراب آباد این جاست


دی ماه 1370


*در ایام دانشجوئی دوستی داشتم که علاقه مفرطی به اشعار فریدون مشیری داشت و همیشه از شعر های من انتقاد می کرد.روزی به ایشان گفتم که اشعار رمانتیک کلا با یک فرمول خاص سروده می شوند و  سرودنشان کاری ندارد.ایشان گفتند اگر راست می گوئی یکی از این شعرهای فرمولی را تو بنویس.

که حاصل این شعر سفارشی شد

حکایت منظوم



گویند راویان که چو از شدت مرض*

حجاج-حاکم اموی-گشت محتضر

می گفت با طبیب فرومانده در علاج

اکسیر تو نکرد چرا ذره ای اثر؟


من آن کسم که پنجه  ء بیداد گسترش

از شیعیان مجال تنفس گرفته بود

در سایه شکنجه و کابوس قهر من

در شام کوفه نور حقیقت نهفته بود


من آن کسم که گردن ابن جبیر را

گفتم به غیر قبله ببرند از غضب

وقتی جواب داد که در هر طرف خداست

گفتم به روی خاک ببرند از عقب


از آن زمان توهم آن نعش هولناک

یک لحظه از برابر چشمم نمی رود

گوئی سر بریده به من می زند نهیب

این وهم با دوای تو ساکن نمی شود


یک تکه گوشت را به نخی بست آن طبیب

فرمود تا ببلعد و آنگه کشد برون

محصول آن معاینه : بر روی تکه گوشت

چسبیده کرمهای فراوان و گونه گون


گفتا طبیب چاره چه جوئی که این گزند

از تیر آه خیل ستمدیدگان رسید

حجاج گفت پند به ناصح فروگذار

در کار خویش کوش که دردم امان برید


گفتا طبیب دست فرو شو که همچو کوه

آوای تو به جانب تو بازتاب یافت

هی می زدی به توسن عصیان شتابناک

غافل که این سمند به بیراهه می شتافت!


تابستان ۷۵






* بر اساس داستانی از کتاب هزار ماه سیاه