هرچند
ممکن است یاد از عزیزان از دست رفته بیشتر اقدامی از سر رفع تکلیف تلقی
شود ولی به نظر من می توان با بر شمردن فضائل اخلاقی آنان حداقل در گفتار
نشان داد که برغم ترجیح یافتن مادیات بر معنویات خوبی ها هنوز هم ارزش خود
را در نهان خانه ضمیر آدمی حفظ کرده اند.به همین دلیل است که هر وقت به یاد
استاد “حمید سخا مهر”شاعر معاصر تبریز می افتم که در سال 87 به رحمت ایزدی
پیوسته ،صمیمیت بی آلایش و طبع شوخ و حق گوی او به ذهنم متبادر می شود.
با
حمید سخامهر آشنائی دور و سلام علیکی داشتم و همیشه هر صبح جمعه در کافه
شعرای تبریز شاهد شیرین کاری های او بودم که چگونه با لحن شوخ و جذاب خود
محفل دوستان را گرم می کرد.هرچند بهره ادبی او منحصر به طبع روان و ذوق
خداداد او بود ولی شعرش دل چسب و گیرا بود و بویژه در شعر ترکی با آثار
اساتید فحل سخن برابری می کرد.
بیشتر مایه های شعری مرحوم سخا مهر که “سخا” تخلص می کرد طنز گزندهء اجتماعیست:
زمانی میسرودم یار، ابروی کمان دارد
به مژگان سیه صدها خدنگ جان ستان دارد
اسیرم دست صیاد کماندار و کمند افکن
که بهر کشتن عاشق هم این دارد هم آن دارد
پس از اندک زمانی با همه شوریدگی دیدم
غزل هم نسبتی نزدیک با سیر زمان دارد
نخستین روزهای عشق صحبت از دل و جان بود
کنون آن نازنین از درد پا و سر فغان دارد
کند هر لحظه با سیر زمان تغییر احوالش
بهارش اندک اندک رنگ و بویی از خزان دارد
نگاهش بر نگاهم چون در آمیزد ز چشمانش
کنم احساس در دل آرزوهای جوان دارد
ولی در چشم من امروز هم یارم همان یار است
همان یاری که خوی تند و قلبی مهربان دارد
کمتر
اهل ذوقی می تواند منکر احساس و صمیمیت نهفته در این شعر باشد.بخصوص اشاره
به رنگ کردن مو و ارجاع این مسئله به خزان که بهار عارفان است:
شود چون برف سیمین فام آن گیسوی مشکینش
سپیدی را به هر رنگی ز چشم من نهان دارد
نمیداند که من فصل خزان را دوستتر دارم
خزان گفتی که معنای بهار عارفان دارد
سخامهر
هرچند پان ترکیست نبود ولی به ایل و تبار خود فخر می ورزید و هرگونه بی
احترامی به قومیت خود را سعی می کرد با ارجاع دادن به آموزه های اخلاقی و
نه تعصب خشک پاسخ گوید.جوابیه ای که به شعر باستانی پاریزی نوشته است گویای
این مدعاست:
شنیـــدم بـه ترکیــه میگفت تـــرکـی / کــــه ترکنــد یکسر بزرگـان عالــم
چه جالوت و طالوت و موسی ابن عمران / چه سقــراط و بقراط و عیسی ابن مریم
چه داوود و هــود آن رســول گــرامی / چـه یعقوب و نــوح آن نبــیّ مکــرّم
…
چه آن فخـــر تاریخ آتــا تـورک نامی / چه بیسمارک آن مــامور صــدراعظـم
چه جرجیس و چرچیل و لقمــان دانــا / چه شمس و چه لقمان چه ابراهیم ادهـم
ز دارویـن و گـالیلـــه و هشتـــرودی / ز جمشیـد جم تـــا به جمشید اعلــم
بپـــرسیــد رنـــدی کـه راًی گـرامی / از این دیـدگـــه چیست دربــاب آدم
بگفت ایـن حقیقت چـو روزست روشن / که بـــود اول او تـرک بعداً شــد آدم
دکتر باستانی پاریزی
سخامهر به استاد باستانی چنین تذکار می دهد که:
نمیخواستـم مــو شکافی کنــم / خطـای کسی را تــلافی کنــم
ولی صحبت اینجـا ز حیثیت است / طرفداری از حق یک ملّت است
از آن خودپسندان بــرای شمــــا / شناسانم اکنــون شوید آشنـــا
یکــی باستــانی پاریــزی است / که او دکتـرنفرت انگیزیست
نویسد که آدم ازل تــرک بـــود / سپس گشت آدم رســالت نمود
……
زدی ضربتم ضربتی نــوش کن) / جوابی که دارم تــرا گوش کن
بعید است از چون تو دکتــر بسی / اهـــانت کند بـــر زبان کسی
همه اهل منطق بر ایـن باور است / کلید زبـان در دهان مـادر است
نــدانم ز تــرکان چه بد دیدهای / کز ایشان چنین سخت رنجیدهای
بَدی دیــدهای گر ز افراسیــاب / سکندر سـرت کاخ کرده خراب
لبت را تموچین اگــر دوختـــه / کتاب ترا دشمنت سوخته
بخــاکت بسی دشمنان تــاختند / چه از کشتــهها پشتهها ساختند
دگــر بیش از این طعنه بر مـا مزن / که هــرگز نبودی بفکــر وطـن
رقیبت روان گشتــه آنسوی مـــاه / تو هم ماندهای تاکنون قعـر چـاه
دگر مُرد هیتلر بـدان ضرب شست / غــرور نــژاد آفـرینان شکست
همه مردمــان هست با همدگـــر / برادر ز یک مــادر و یک پــدر
بیــا این یکی پنـد را گوش کـن / نفـاق افکنی را فرامــوش کـن
شعری
که سخامهر درباب” بابک” سروده است یکی از بهترین اشعار او و شاید یکی از
بهترین اشعاریست که در باب بابک سروده شده است.اگر سخامهر فقط همین شعر را
می سرود به همین شعر نامش در ادبیات آذربایجان جاودانه می ماند.بدلیل زبان
ساده و تصویرسازی های روشن شعری همه فهم است و گویا
مارش شجاعت
(برای بابک خرمدین قهرمان ملی آذربایجان )
روزی که تیغ خصم تو با رنگ آشنا
میکرد دستهای ترا از تنت جدا
رخسار خود که سرخ نمودی بخون خویش
از هیبتت هنوز گریزند شحنهها
***
رزمی که با خلیفه شجاعانه کردهای
حیثیت خلافت و سالوس بردهای
در دفتر زمان خلفا جمله مردهاند
سوگند میخورم که تو بابک نمردهای
فکر می کنم این تنها شعر سخامهر است که در قالب جدید سروده شده ولی همین نمونه ء بی نظیر گویای درک درست او از شعر نوست.:
دشمن نشد حریف تو در جنگ تن به تن
ناچار شد که حیله کند همچو اهرمن
دشمن نبود آنکه ترا کشت، دوست بود
از معتصم خبیث تر افشین بی وطن
***
در پیش خصم مارش شجاعت نواختی
با خون خود حماسهی جاوید ساختی
دیگر چه جای شکوه که دستت بریده شد
در نرد عشق بردی و هرگز نباختی
یکی
از ویژگیهای این شاعر برجسته نوجوئی و علاقه به استعمال ترکیبات نو در
قالب کهن بود و به همین جهت به اشعار استاد محمد علی بهمنی علاقه زیادی
داشت و به هر مناسبتی به چند بیتی از اشعار او استناد می کرد.از ویژگی های
اخلاقی او حق شناسی بیش راز حد بود.چنانکه یکبار در کار کوچکی به او بر حسب
وظیفه کمکی کردم و ایشان بارها به همین خاطر مراتب امتنان و تشکر خود را
ابراز کرد.
ویژگی دوم ایشان حق گوئی و عدم تمکین
به احتیاط بود.به همین خاطر هرگز زبان به مدح ارباب قدرت نیالود و به
مستمری قلیل دوران تعاقد درجه داری ارتش قناعت کرد.و یکبار نقل می کرد که
روزی در محفل دوستان شعر طنزی را در باره کیفیت بد روغنهای کوپنی قرائت می
کردم.بعد از خواندن شعر متوجه شدم کسی دنبال من افتاده و هر کجا می روم مرا
تعقیب می کند.از او پرسیدم:” اتفاقی افتاده؟ “گفت :”ای ضد انقلاب برای
ایجاد یاس در اذهان مردم تلاش می کنی و روغن سهمیه ای را مسخره می کنی ؟کور
خوانده ای که پدرت را در می آورم”.پرسیدم از گرفتار کردن من چه نصیب تو می
شود.گفت همین افتخار بس که صدها نفر چون تو را تحویل پنجهء عقوبت داده
ام.!
که اختیار خودم را از دست دادم و یقه اش را گرفتم و گفتم مرد حسابی
ما انقلاب کردیم که جاسوس و مفتش نداشته باشیم .نفست از جای گرم بلند می
شود و به جای دفاع از کشور در برابر دشمن در پشت جبهه برای خود شیرینی
جاسوسی خلق را می کنی.مگر چه کاره ای تو.و سالها بعد ایشان را در پارک
گلستان دیدم که در بین چند نفر از مخالفین گیر افتاده و از چپ و راست طعنه و
کنایه می شنود گفتم راپرت دادن فلان هم محلی و همکار افتخاری ندارد افتخار
آن است که دست کسی را بگیری نه نان کسی را آجر کنی.
اشعار ترکی
استاد سخامهر بسیار قویتر از اشعار فارسی بود.و برای حسن ختام با نمونه ای
از شعر ترکی و ترجمه دست و پا شکستهء فارسی آن سخن را به پایان می برم
یارانمیش شبههسیز قورخار یاشا دولدوقجا اولماقدان
یقین دیوانهیم من قورخورام قالدیقجا قالماقدان
اؤلومومدن قورخماغین معناسی یوخدور چون اؤلوم حاقدیر
یئری وار قورخماغین انسان قوجالدیقجا قوجالماقدان
نیه لازیمدی چوخ قالماق طفیلی اولماق ائولاده
اؤلوم چوخ چوخ گوارادیر اؤلونجه محتاج اولماقدان
هر کس از پر شدن ساغر عمرش ترسد
من آشفته دل از ماندن بیجا ترسان
مرگ حقست و هراسیدن از آن بیهودهست
وحشت خلق ز پیریست که کاهد ز توان
طول این عمرنیرزد که شوی حاجتمند
مرگ بهتر بود از منت یار و اقران
متاسفانه
امثال استاد سخا مهر روزبه روز کمتر می شوند و جای خود را به مدعیان متلون
و بی بهره از ذوق و اخلاقی می دهند که لاف روشنفکری و الیناسیونشان گوش
فلک را کر کرده اما در برابر ارباب قدرت حاضرند به همه ارزشهای ادعائی شان
پشت پا بزنند.درد اینست.
*با تشکر از دوست محقق و دانشمندم رضا همراز که در نگاشتن این مطلب از مقاله ای شان بهره بردم
در تاریخ ادبیات ،گاه به شعرائی برمیخوریم که به دلیل خصوصیات مربوط به شخصیتشان تحت تاثیر اجتماع و جو حاکم بر اذهان روشنفکران و اهل قلم قرار نگرفته اند و فارغ از این های و هو ها در دنیای ذهنی خود سیر کرده اند و دگرگونی های اجتماعی مسیر سیلان اندیشهء آنها را عوض نکرده است.
چون کرد خور ز توسن زرین تهی رکاب
افتاد در ثوابت و سیاره انقلاب
غارتگرانه شام به یغما گشود دست
بگسیخت از سرادق زر تار خور، طناب
کرد از مجره چاک، فلک پرده ی شکیب
بارید از ستاره به رخساره خون خضاب
کردند سر ز پرده برون دختران نعش
با گیسوی بریده، سراسیمه، بی نقاب
گفتی شکسته مجمر گردون و از شفق
آتش گرفته دامن این نیلگون قباب
از کله ی شفق، به درآورده سر، هلال
چون کودکی تپیده به خون در کنار آب
یا گوشواره ای که به یغما کشیده خصم
بیرون ز گوش پرده نشینی چو آفتاب
یا گشته زین توسن شاهنشهی نگون
برگشته بی سوار سوی خیمه باشتاب
گفتم مگر قیامت موعود اعظم است
آمد ندا ز عرش که ماه محرم است
کم نبوده اند شعرای نام آوری که به استقبال از ترکیب بند معروف محتشم
کاشانی رفته اند و کوشیده اند با مصروف داشتن ذوق و توان شاعری خود ،کاری
دست کم شبیه و نظیر آن را ارائه دهند ؛غافل از اینکه در این طریق خطیر
بردن گوی توفیق تنها منوط به مهارت و تسلط شاعری نیست ،حضور قلبی می خواهد
و صفای باطنی که کلامی سرا پا اشک و اندوه و فریاد بیا فریند و دلهای
داغدار را آتش بزند که :
کاش آن زمان سرادق گردون نگون شدی
وین خرگه بلند ستون بیستون شدی
کاش آن زمان درآمدی از کوه تا به کوه
سیل سیه که روی زمین قیرگون شدی
کاش آن زمان ز آه جهان سوز اهل بیت
یک شعله ی برق خرمن گردون دون شدی
کاش آن زمان که این حرکت کرد آسمان
سیماب وار گوی زمین بی سکون شدی
کاش آن زمان که پیکر او شد درون خاک
جان جهانیان همه از تن برون شدی
کاش آن زمانکه کشتی آل نبی شکست
عالم تمام غرقه دریای خون شدی
آن انتقام گر نفتادی به روزحشر
با این عمل معامله ی دهر چون شدی
آل نبی چو دست تظلم برآورند
ارکان عرش را به تلاطم درآورند
بی کرانگی و عظمت وادی عشق شهید کربلا و مضایق کار در این عرصه مجالی برای
هنر نمایان و متفننان باقی نمی گذارد که از سر تقلید و طبع آزمائی نظمی
پریشان به هم ببافند و دیوانهای خود را قطور تر کنند و از همان بیت اول
یکی از قله های مرتفع آفاق شعر نو که با شاهکارهای گرانسنگش در ترویج و شناساندن این ژانر ادبی نقش بسزائی داشت مرحوم مهدی اخوان ثالث بود .ایشان با زبان خاص خود و استیل منحصر به فردی که داشت آثار جاودانه ای از خود بجا گذاشت.این زبان منحصر به فرد و ممتاز حاصل سالها سوزاندن زیت فکرت و طبع ازمائی و گذشتن از مضایق زبانی و سنگلاخهای دشوار بود..لذا در این بین تجربه های ناموفقی را نیز اخوان داشته است.در یک دید کلی اظهار نظر در باره شعر اخوان و قضاوت کلی بدون در نظر گرفتن همه شعرهای ایشان و سیر تکاملی آثارش کامل نخواهد بود.بویژه اگر بخواهیم در این مورد خاص دستخوش گرایشهای ذوقی نشویم.از کتاب ارغنون تا آخرین کتاب اخوان یعنی ترا ای کهن بوم و بر دوست دارم یک مسیر قابل پیش بینی منحنی وار با قسمتهای شروع و اوج ،توقف و افول برای شعر اخوان فرا راه ما وجود دارد.
یکی از تجربه های ناموفق اخوان منظومه شکار است. منظومه شکار با آن لحن روائی و مقدمه ای که سعی می کند لحنی فلسفی به خود بگیرد به چند دلیل شکست می خورد و نه از سوی مخاطبان عام و نه از سوی خواص اقبالی نمی یابد
بحث در این باره خدای ناکرده نباید حمل بر جسارت به ساحت این شاعر بزرگوار انگاشته شود چرا که غث و سمین در شعر همه بزرگان ادب فارسی دیده می شود و اما مسئله این است که خود سرودن این منظومه استادی و مهارت ویژه ای می طلبد و از عهده هر شاعر متوسط و حتی خوبی خارج است.بحث ما بر سر اینست که چرا این شعر برغم واجد بودن همه خصلتهای شاعرانه نتوانسته است همسنگ دیگر شعرهای اخوان اقبال یابد.
.برای اینکه بطور گزیده و اجمالی بتوان علتهای آن رابررسی کرد و بطور جامع به ان پرداخت، دلایل خود را فهرست وار جمع بندی کرده و تک تک به موارد آن پرداخته می شود:و در نهایت نظر چند تن از بزرگان شعر در مورد این مجموعه ذکر می شود.
1.قالب نا مناسب چهار پاره
2.زبان توصیفی و تصنعی تحمیلی
3.اطناب و پرگوئی
4.مضمونی تکراری و غیر مرتبط با تحولات جامعه
5.جذاب نبودن در مقایسه با چهار پاره های مشابه
1.قالب نا مناسب چهارپاره
یکی از سریالهای جالبی که در این اواخر دیدم سریال شیلد(جان پناه) بود.برخلاف تم حادثه ای پلیسی عامه پسند و گاه ادبیات و صحنه های نامتعارف حاوی لایه های پنهانی بود که به خوبی در بین صحنه های جذاب و اکشن جاسازی شده بود و پیام اصلی را بطور غیر مستقیم به بیننده القا می کرد.
داستان فیلم از این قرار است که در یک محله شلوغ و مهاجر نشین لس آنجلس بنام فارمینگتون که محل و مامن باندهای مافیائی قاچاق و قتل و دزدی است فرد جاه طلبی به نام دیوید آسودا که اصالت لاتینی دارد به عنوان رئیس پلیس انتخاب می شود.
هدف او از تصدی این پست استفاده از این فرصت به عنوان نردبانیست که او را در رسیدن به هدفش یعنی شهرداری لس آنجلس کمک کند لذا در این راه از هیچ کاری فرو گذار نمی کند.
در وهله اول آسودا با تیم عملیات و سرکرده شان ویک مکی که پلیس فاسدی ست در می افتد و یک مامور پلیس را بنام تری کراولی را به عنوان جاسوس وارد تیم می کند ولی مامور نفوذی بلافاصله شناخته شده و توسط ویک مکی به قتل می رسد.
ویک مکی سرپرست تیمی همگن است که بدلیل اتحاد و هماهنگیی که بین آنها وجود دارد کارهای خلافشان در جریان هر عملیات لاپوشانی می شود و تلاش آسودا برای مچ گیری از آنها ناموفق می ماند. لذا بعدها با تیم بطور کژدار و مریز رفتار می کند و سعی می کند موفقیتهای این تیم را در دستگیری ب اسم خودش ثبت کند.
پس از انتخاب آسودا به عنوان نماینده انجمن شهر تیم تحقیقات مجددا پرونده قتل تری کراولی به جریان می افتد و ستوان سمجی بنام جان کاوانو با آتو گرفتن از یکی از اعضای تیم بنام لمنسکی سعی در لو دادن ویک مکی می کند که باز با کشته شدن لم توسط شین وندرل مدرکی باقی نمی ماند و ستوان کاوانو که جریان پرونده را شخصی کرده است خود بدلیل پرونده سازی بازداشت می شود.
با مرگ لمنسکی و بالا گرفتن اختلاف بین ویک مکی و شین وندرل اتحاد و یک پارچگی تیم بهم خورده و برای کلادیت رئیس پلیس جدید فرصتی پیش می آید تا بتواند ویک مکی را دستگیر کند.
اما ویک با برقراری ارتباط با پلیس فدرال به عنوان جاسویس وارد دستگاه پزوئدا حامی مالی اسودا می شود و اسودا نیز با درک موقعیت بسرعت تغییر موضع می دهد و از پسوئدا اعلام برائت می کند.
با با تحت حماین گرفتن ویک توسط پلیس فدرال امکان دستگیری ویک سلب می شود در حالی که شین وندرل و همسرش خود کشی کرده اند و دوست دیگرش رونی گادوکی دستگیر شده است و اینک ویک ماجرا جو و عاشق عملیات پلیسی مجبور است لباس سویل بپوشد و آخر عمرش را در دفتر اداره گزارش بنویسد در حالی که همسر و فرزندانش نیز او را بدلیل مخاطراتی که برایشان ایجاد کرده ترک کرده اند.
ادامه مطلب ...