.

.

.

.

شکل محسوس شعر / ارمغان بهداروند




عنوان مجموعه اشعار : لب مهتابی اندوه
شاعر : محمد راثی


عنوان شعر اول : سه گانی

با نخی و کاغذی و طرح خنده ای
می برد من و تو را به آسمان کودکی
بادبادکی!

عنوان شعر دوم : سه گانی

جبران کند حقارت خود را به ناگزیر
در پوستری عظیم
خودکامه ای حقیر

عنوان شعر سوم : سه گانی

زلال است اگر یا گل آلود
نصیبی نبردیم جز صید مضمون
از این رود!
نقد این شعر از : ارمغان بهداروند
با مطالعه ی این سه کار به شکل محسوسی تغییر وضعیت دریافتی و کنش گری ادبی را می توان لمس کرد. دسترسی به این وضعیت متاثر از تجربه کردن کارکردهای زبانی، کشف ضرورت های مفهومی شعر و توجه به دغدغه های مخاطب هوشمند امروز است. به نظر من شاعر در مواجهه با سلسله نقدهایی که روی آثار قبلی اش دریافت کرده است، بافت معنایی و ساخت زبانی خود را ترقی داده و نگاه تازه تری از خود به نمایش گذاشته است. در هر سه شعر، روابط درونی لایه های اثر، عناصر زیباشناسی شعر و تعلیق مفهومی در سطح قابل قبولی قرار دارد که اگر شاعر در اجرای برخی شگردهای اجرایی و موسیقایی شعر بیشتر تامل و تعمق می کرد قطعاً نتیجه ای مضاعف عاید او می شد. به نمونه هایی اگر بخواهم اشاره کنم باید به سطرهای زیر دقت کنیم:
- می برد من و تو را به آسمان کودکی
شاعر در این سطر به سادگی مغلوب وزن شده است و نتوانسته است روال عادی زبان را که قاعدتاً در این سطر باید به جای استفاده از من، «مرا» را به کارگیری کند ادامه دهد. شاید او نیز به «مرا» فکر کرده است اما به خاطر «تو را» نتوانسته است از آن استفاده کند. به نظر من اگر «تو را» در این سطر قربانی «مرا» می شد هیچ چیز از ارزش سطر کسر نمی شد.
- جبران کند حقارت خود را به ناگزیر
«به ناگزیر» در این سطر هیچ کارکردی جز به تاخیر انداختن انعقاد معنی ندارد و با اندک ثقل تلفظی که در آن است، توقف مخاطب را موجب می شود و به روال روانی شعر آسیب وارد می کند. به نظر من واژه ی پوستر هم آن گونه که باید در چارچوب زبانی شعر قرار نگرفته است و اگر هم با اغماض آن را بپذیریم انتخاب صفت «عظیم» برای آن بسیار با بدسلیقگی صورت گرفته است و صرفاً جنبه ی پوششی موسیقی را از آن می توان برداشت کرد.
- زلال است اگر یا گل آلود
در این سطر نیز حضور توامان «اگر» و «یا» پشت سر هم از بار القایی آوایی شعر سطر کاسته است و شکلی مکانیکی به آن بخشیده است. جناب راثی به خوبی با موسیقی شعر آشناست که یکی از دلایل آن می تواند به کارگیری درست واژه یقافیه در همین سه شعر باشد اما متاسفانه آن چنان که باید در حوزه ی موسیقی درونی شعر وسواس به خرج نداده است و کمی ساده انگاری در اجرای برخی سطرها مشاهده می شود.
به هر حال خوشحالم که شعرهای خوبی در این فرصت خواندم و برای شاعر آرزوی موفقیت بیشتر دارم

منتقد : ارمغان بهداروند

دکتری زبان و ادبیات فارسی شاعر و روزنامه‌نگار است.


از سهم مخاطب برنداریم/ عبد الله مقدمی





عنوان مجموعه اشعار : لب مهتابی اندوه
شاعر : محمد راثی


عنوان شعر اول : لطیفه
هر قدر هم اگر که کثیف است
چرکین نمی نماید
پیش نگاه صاحب این بنز
وقتی که در توقف مجبور چارراه
اکراه دارد از تو و از دستمال تو

هر قدر هم اگر که نحیف است
می ارزد این تجسم تبعیض عمرکاه
بر بازوان با مدد قرصها ستبر

انسان و آن قداست نامش لطیفه ایست
فرقی نمی کند که چه رفتار می کنند
با هد عتاب و فحش،
با هر تصدقی که به ناچار می دهند
ویرانگر درون دلت را
بیدار می کنند


عنوان شعر دوم : ۰
۰

عنوان شعر سوم : ۰
۰
نقد این شعر از : عبدالله مقدمی
آقای راثی شعرهای زیادی را برای نقد به پایگاه فرستاده‌اند. این نشان از عزم جزم شاعر برای بهتر شدن آفریده‌های خودش است و البته جای تحسین دارد. متاسفانه شاعران بسیاری گرفتار «احسنت»‌های بی‌پشتوانه و متظاهرانه می‌شوند و فرصت تغییر و ترفیع جایگاه شعر خویش را از دست می‌دهند. این در جا زدن باعث می‌شود شاعرانی با سابقه‌ء شعر گفتن بسیار، در برابر مخاطب زیرک و شعرشناس آورده‌ای ناچیز و اندک داشته باشند.
شعر در قالب نیمایی است و این خود نشان دیگری از جسارت شاعر است. چه؛ مدت‌هاست اکثر شاعران در انتخاب قالب‌، یا به سراغ شعر سپید می‌روند و یا شعر کلاسیک. انگار قانونی نانوشته آنها را از نزدیک شدن به قالب و حال و هوای شعر نیمایی دور می‌کند. اما به نظر من این قالب هنوز استعداد اتفاق‌هایی بیشتر و گسترده‌تر را دارد. اتفاق‌‌هایی که می‌تواند ورای تغییر قالب صرف باشد. به شعر بپردازیم:
به نظر من اشکال بزرگی که در شعر دیده می‌شود این است که متن اجازهء تصوّر و تصویرسازی را به مخاطب نمی‌دهد. حتی در قسمت‌هایی از شعر که سخن از تصویری خاص است. مثلاً در پاره اول، تصویر کودک دست‌فروش پشت چهارراهی است که می‌خواهد شیشهء بنزی را پاک کند. در این شعر اگر چه عناصری تصویری مانند چهارراه، بنز، دستمال وجود دارند اما عنصر خیال در آن تکامل نمی‌یابد.
هر قدر هم اگر که کثیف است
چرکین نمی نماید
پیش نگاه صاحب این بنز
وقتی که در توقف مجبور چارراه
اکراه دارد از تو و از دستمال تو
چرا؟ به این خاطر که مفهوم کلی‌ای که در این پاره به ذهن متبادر می‌شود، تصویری نیست. کل این متن ذهن را به سوی «کثیف بودن نگاه صاحب بنزی که پشت چهارراه از دیدن کودکی که می‌خواهد شیشه‌ ماشینش را تمیز کند» معطوف می‌کند. اولاً چند لایه شد‌ن عطف‌ها در جمله‌ها باعث سردرگمی خواننده خواهد شد. شاید اگر می‌شد این توالی به هم چسبیدهء آزارنده جملات را اصلاح کرد، شعر راحت‌تر خوانده می‌شد. موقوف‌ شدن معنی هر تکه به باز کردن گره جمله بعدی باعث می‌شود مخاطب از یافتن سرنخ‌های معنایی خسته شود. زیرا برای این یافتن مجبور است که شعر را چند بار بخواند.
ثانیاً عطف نهایی این جملات «کثیف بودن نگاه» است. چیزی که هم تکراری و کلیشه‌ای است و هم ذهنی و غیرقابل لمس‌. البته شاعر خواسته با مقایسهء کثیفی دستمال کودک کار و نگاه راننده، آن را ملموس کند اما شاید اگر در شعر تصویر دستمال کثیف پررنگ‌تر بود و «نگاه کثیف» در لایه پنهان‌تری نمون پیدا می‌کرد، شعر از شعارزدگی دور می‌شد.
هر قدر هم اگر که نحیف است
می ارزد این تجسم تبعیض عمرکاه
بر بازوان با مدد قرصها ستبر
باز در پاره بعدی با مقایسه‌ای دیگر مواجهیم. مقایسه‌ای که در آن باز هم شاعر قبل از مخاطب، زحمت نتیجه‌گیری‌اش را می‌کشد. این باعث می‌شود که چیزی برای کشف و چالش ذهنی خواننده نماند جز درگیری‌اش با تتابع اضافات «تجسم تبعیض عمرکاه»! یعنی پیچیدگی به جای اینکه در زبان و اندیشهء شعر باشد، در بیان و نحو جمله‌ها پدید آمده است. خود ترکیب «تجسم تبعیض عمرکاه» باید چند بار در ذهن بالا و پایین شود تا بتوان از آن نتیجهء معنایی دقیقی گرفت. اما نکته اینجاست که بعد از راه یافتن به معنا، می‌بینیم که کل این پروسه، چیز دندان‌گیری نداشته است و برای ما نکتهء خاص و کشف شاعرانه‌ای کنار گذاشته نشده است.
انسان و آن قداست نامش لطیفه ایست
فرقی نمی کند که چه رفتار می کنند
با هر عتاب و فحش،
با هر تصدقی که به ناچار می دهند
ویرانگر درون دلت را
بیدار می کنند
در این پاره هم با سطح نازلی از شعار مواجهیم. چیزی که شعر باید از آن بگریزد نتیجه‌گیری و قضاوت مستقیم و مشخص است. باید یادمان باشد که در شعر چیزی که سهم مخاطب است و شاعر حق ندارد به آن دست‌درازی کند همین «نتیجه» است. هر چقدر در آثارمان به این سمت برویم، حرف‌مان بیشتر کلیشه‌ای و شعارزده خواهد شد. همچنین در همین پاره باز به «ویرانگر درون دل» توجه کنید. یک مفهوم انتزاعی و ذهنی که خواننده با آن به سختی ارتباط برقرار می‌کند.

منتقد : عبدالله مقدمی

عبدالله مقدمی (زادهٔ ۱۳۵۹ خورشیدی) شاعر، نویسنده، روزنامه‌نگار، طنزپرداز ایرانی است. از سال‌های میانی دههٔ هفتاد شروع به نوشتن کرد. اگر چه تا سال ۱۳۸۰ در جلسات و انجمن‌های تهران و شهرری فعالیت می‌کرد ولی در این سال با عضویت در انجمن شاعران ...


تلفیق موسیقی و فکر / فریبا یوسفی





عنوان مجموعه اشعار : لب مهتابی اندوه
شاعر : محمد راثی


عنوان شعر اول : رباعی



ما سرخی تازیانه ی بیدادیم
تاریخ غروب این خراب آبادیم
از بس که امیدمان قرین شد با یاس
پژواک صدای تیشه ی فرهادیم !



عنوان شعر دوم : سه گانی
بسیار واژه ها که مرا از تو دور کرد
شاید برای آن که تو باشم
باید از ین حصار به نوعی عبور کرد

عنوان شعر سوم : سه گانی
همچنان نا شسته از دیروز
وقت ما ماسیده در این استکانهای ترک خورده
با خیال صبح فردا خوابمان برده !
نقد این شعر از : فریبا یوسفی
این سه شعر در دو قالب کوتاه (رباعی و سه‌گانی) شکل یافته‌اند. انتخاب قالب‌هایی از این دست، آگاهی از شرایط روز است که گرایش به کوتاه‌گویی و کوتاه‌خوانی است. هرچند ظاهرا این شتابزدگی نتایج خوبی نداشته و نخواهد داشت و بی‌تردید همچنان دوست‌داران اصیل و خاص شعر، صرف‌ نظر از کوتاهی و بلندی قالب، خواهان و خوانندۀ شعرهای فاخر و سالم و دقیق‌اند، به هرحال گرایش عام در این دوره مایل به شعرهای کوتاه است و این میل و آثار و نتایجش جای تامل دارد.
نگاه به شعرهای جناب راثی که آمیختگی اندیشه و موسیقی در آن نمایان است، این نکته را روشن می‌کند که ایشان به دقایق و ظرایف شعر آشنا هستند و سعی در به کار گرفتن دانش و ذوق خود در سرایش دارند. بنابراین اشارات بنده ناشی از توجهی وسواس‌آمیز به شعرهاست.
شعر اول (رباعی) شعری ساده است. سخنی که ذهنیات شاعر را انتقال می‌دهد و بر پایۀ اندیشه و سخن بنا شده است. همچنان که شعر سوم و دوم این شاعر نیز. در واقع شاعر اندیشه و فکری را که در ذهن دارد با موسیقی و تصویر آمیخته و شکل شعر به آن داده است. از موسیقی و تصویر در این رباعی، آنچنان که انتظار می‌رود، کاری شگفت سر نزده است و با همان نقش ثابت و معمول در این شعر حاضرند. بنابراین شعر اول بدون برجستگی یا تغییر، در خطی صاف، حرکتی ساده دارد. در این حالت اگر زبان و ساختار شعر نیز نقشی ویژه در تغییر حرکت شعر نداشته باشند، شعری یکنواخت ساخته خواهد شد که میزان طنین و ایجاد حرکت در ذهن مخاطب در آن به حداقل می‌رسد. در این رباعی هماهنگی و پیوستگی اجزای شعر بدون بهره‌گیری از ظرفیت‌های ممکن یا ایجاد ظرفیت‌های تازه، سبب ساختی ساده از رباعی شده و در نتیجه تمام شعر معطوف است به اندیشه و سخنی که شاعر برای بیان آن، آن را به رشتۀ نظم کشیده است. فراموش نکنیم که در رباعی اتصال و اتحاد مصرع‌ها نه تنها از منظر اندیشه، که در انتخاب فضای سخن، تصویرها، کلمات و ... نیز لازم است مراعات شود تا در این مجال اندک، آشفتگی و چندگونگی ایجاد نشود و انتقال اندیشه، حس یا پیام، به کامل‌ترین و اثرگذارترین حالت ممکن صورت گیرد. در این رباعی، این پیوستگی و هماهنگی اگر با زمینۀ هنری دقیق‌تر و مستحکم‌تری ایجاد شود و حمایت و پشتیبانی کلمات و تصاویر از هم بیشتر باشد، قوت شعر بیشتر خواهد بود.
همین موارد در دو شعر دیگر نیز قابل توجه و اعتناست. جز این، لازم است به حضور خنثی یا گاهی ناموجه برخی کلمات نیز در شعر دوم و سوم اشاره شود. از آن جمله است؛ «به نوعی» در سطر سوم شعر دوم که از جنس کلمات کلیشه و مصطلح این روزهاست و در این مصرع رسانای معنای منظور شاعر نیست و می‌توان گفت تقریبا زائد است و صرفا وزن شعر را تکمیل می‌کند. در شعر سوم، دومین مصرع: «وقت ما ماسیده در این استکان‌های ترک خورده» با این که مقصود شاعر روشن است و تصویری که انتخاب شده، برای بیان ناشستگی و ماسیدگی، تازگی دارد، به نظر می‌رسد برای «وقت» چندان متناسب نیست. هرچند شعر نمونه‌هایی انتزاعی از این دست، ثبت شده در سابقۀ خود دارد و با استناد به آن نمونه‌ها ناشسته و ماسیده ماندن «وقت» در استکان‌های ترک‌خورده قابل پذیرش است و از منظری می‌تواند شایسته تحسین نیز باشد، اما بهتر این است که به ارزش‌های معنایی کلمۀ «وقت»، به منظور بهره‌گیری از ظرفیت‌های موجود در آن و ایجاد تناسب‌هایی دقیق‌تر، دقت شود. درباره سومین شعر، همچنان بر ارجمندی سخن و تصویر تاکید می‌کنم.
با آرزوی موفقیت بیشتر برای این شاعر توانمند.

منتقد : فریبا یوسفی

شاعر، نویسنده، منتقد ادبی تولد: 22مهرماه 1349، تهران تحصیلات: فارغ‌التحصیل کارشناسی ارشد زبان و ادبیات فارسی دانشگاه تهران آثار و فعالیت‌ها: ـ مجموعه شعر "حالا تو"، نشر تکا، 1387(برگزیده جایزه ادبی پروین اعتصامی) ـ "تا روح تنهای تن‌ها"، مجموعه شعر، ...


حدیث نفس، بیان حکمت، شعر / محمد جواد آسمان





عنوان مجموعه اشعار : لب مهتابی اندوه
شاعر : محمد راثی


عنوان شعر اول : سه گانی
آجر به آجر چیده ام تا رفته بالا
از بعد گشتن با چراغی گرد این شهر
ترجیح دادم برج عاج انزوا را


عنوان شعر دوم : سه گانی
لازم نکرده تا بکشی ناز آفتاب
کافیست تا برای خبر دادن سحر
بالا بری فتیله پر دود اضطراب

عنوان شعر سوم : سه گانی
هر چه بگویی تصوریست دروغین
وصف بهاران
واژه ای از جنس برگ خواهد و باران
نقد این شعر از : محمّدجواد آسمان
در این یادداشت با هم مروری خواهیم داشت بر سه شعر به غایت کوتاه؛ سه شعر سه سطری که شاعر قالب آن ها را «سه گانی» عنوان کرده است. قالب این شعرها را هرچه بنامیم، زیرشاخه ای از شعر نیمایی گزیده گو محسوب می شود. رقص وزن در هر سه شعر حس می شود؛ شعر اول در وزن «مستفعلن مستفعلن مستفعلن فع»، شعر دوم در وزن «مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن» و شعر سوم در وزن «مفتعلن فاعلات مفتعلن فع» سروده شده است. در هر شعر، دست کم دو سطر همقافیه هستند. شعر اول با وامی از داستان دیوژن و «شیخ با چراغ»، از تنهایی شاعر سخن می گوید؛ تنهایی انسان در غربت انسانیت. شعر دوم شعر امیدوارتری ست و این معنایی مترادف با این را می پرورد که با یک گل هم بهار می آید. شعر سوم، به این می پردازد که برای نشان دادن هر چیز، هرچه جز خود او کارآمد نیست و با سخن گفتن در مورد چیزی نمی توان بتمامه همان چیز را احضار و ایجاد و عرضه کرد. پس از این مرور فنّی و محتوایی اجمالی، اجازه دهید شعرها را سطر به سطر بخوانیم و نکات گفتنی هرکدام را عرض کنیم. در زبان شعر، حضور «از بعد» که کاربردی کهن تر دارد، قدری از بافت مسطّح زبان زبرتر شده و بیرون زده است. علاوه بر این، دم تطابق زمانی افعال «چیده ام / رفته» و «دادم» که هر دو در مورد وضعیت واحدی با ما سخن می گویند، قدری توی ذوق می زند. به بیان دیگر، شاعر در دو هنگامه ای که در مورد ساختن «برج عاج» با ما حرف می زند، دو گونه ی زمانی مختلف را به کار می گیرد. هرچند «چیده ام / رفته» بازه ای از دیرباز تا کنون را به ما نشان می دهد و بر آن حرجی نیست، ولی «دادم» که صراحتاً فعلی ماضی ست و نمایاننده ی گذشته، مخصوصاً حالا که به نظر می رسد برج ساخته شده و شاعر در آن ساکن است (زمانی اکنونی دارد)، تا حدودی نامتناسب به نظر می رسد. برای بهتر دریافتن مطلب، کافی ست (فارغ از اختلال وزن) شعر را به یکی از دو شکل زیر تصور کنیم؛ با فعل هایی متناسب با هم: 1ـ «آجر به آجر چیدم [چیدمش] تا رفت بالا / از بعد گشتن با چراغی گرد این شهر، / ترجیح دادم برج عاج انزوا را». 2ـ آجر به آجر چیده ام تا رفته بالا / از بعد گشتن با چراغی گرد این شهر / ترجیح داده ام برج عاج انزوا را». نکته ی گفتنی دیگر در مورد این شعر، مربوط به استخدام «برج عاج» است. شاعر با استعمال این تعبیر، خواسته در ذهن مخاطبش انزوا را با زندگی مرفّه و آسوده هم معنا کند. تا این جا با شاعر موافقیم؛ که خواسته بگوید این انزوا تنهایی یی خودخواسته و خواستنی و دلچسب و مطلوب است و از جنس تنها ماندن و تنها گذاشته شدن نیست که ناخوشایند باشد. امّا آیا در مجموع در تداول عمومی کلام، «برج عاج» مفهوم مثبتی دارد؟ گمان نمی کنم. این تعبیر، معمولاً به کنایه و تعریض و اعتراض به کار می رود. مثلاً ما هنگامی که بخواهیم در مورد شخص دوست داشتنی ثروتمندی صحبت کنیم، قطعاً نمی گوییم او در برج عاج زندگی می کند. برعکس، تعبیر برج عاج را در مورد کسانی به کار می بریم که آسودگی شان همراه با فراغت از حال دیگران است و بی توجهی به ناآسودگی دیگران. از این منظر، شاید با سخت گیری بتوانیم بار جنبی این تعبیر را برای عرصه ی این شعر مناسب ندانیم. جز این، باید از تأخیرِ ذکر آنچه که در موردش سخن گفته می شود (برج عاج انزوا) و عقب افتادن نام بردن از آن تا واپسین سطر شعر نیز گلایه کنیم. شاعر تا سطر آخر نمی فهمد که شاعر چه چیز را «آجر به آجر چیده تا رفته بالا». نفس چنین تأخیری البتّه شکایت پذیر نیست و بسا شعرها که از همین ترفند برای تأکید و تأثیرگذاری افزون تر سود می جویند؛ ولی در این جا آن هم با فاصله ای که سطر دوم (که فضا و سخنی کاملاً دیگرگون را ساز می کند) در میانه انداخته است، اجرای این ترفند نه تنها آن نفع ها را ندارد و نتوانسته زیبایی آفرین باشد، بلکه معنا را مختل و یا لااقل انتقال آن را ناروان ساخته است. در دومین شعر، معنای کلّی شعرو مضمونی که ساخته است، بسیار پسنده و پسندیده است ولی باز در این شعر نیز با سخت گیری می توان نادلخواهی هایی یافت؛ ابتدا باید از حذف «را»ی مفعولی در سطور اول و سوم یاد کنم که گرچه در شعر کهن ما مرسوم است ولی نمی توان نقش عدم حضورش را در ناروان شدن بیان منکر شد. در این شعر هم نمونه ای از زبان کهن را، از سطح بافت زبانی شعر بیرون زده می بینیم؛ «بری». صفت «پردود» هم با آن که کارکردی تصویری دارد و برای عینیت بخشیدن به تصویر به ذهن مخاطب کمک می کند ولی بار معنایی خاصی به شعر نیفزوده و تا حدودی بی کار و وزن پر کن به نظر می رسد؛ هرچند در صورت پیدا نشدن جایگزین بهتری، حضورش ما را وا می دارد که خدا را شاکر باشیم که کلمه ی نامربوط تری به جایش ننشسته است. حضور «تا» در دو مصراع اول و دوم هم با آن که از اساس غلط نیست ولی بیان را از حالت مرسوم و معهود و معمول اندکی دور کرده و ما هر دو مصراع را بدون «تا» نیز می توانیم بخوانیم و خللی در بیان و معنا احساس نکنیم. از طرف دیگر، قاعدتاً مقصود شاعر در مضمون سازی این شعر، این بوده که بگوید برای رسیدن صبح لزوماً نیازی به طلوع آفتاب نیست و اگر بتوان چراغی هم (در آرامش = در غیاب اضطراب) افروخت [چراغی که سوخت آن اضطراب می تواند بود]، روشنایی احضار خواهد شد. در حقیقت، شاعر خواسته قناعت به اندک شعله ای را بی نیاز از خورشید، موجب دست یافتن به روشنایی عنوان کند. با این همه، باید توجه داشت که «بالا بردن فتیله»ی اضطراب ممکن است به جای سوزاندن و نابود کردن اضطراب، بال و پر دادن به آن تلقی شود. در شعر سوم هم کاربرد کلمه ی «خواهد» آرکاییک تر و کهن گونه تر است. این شعر، در مقایسه با دو شعر قبل، «مایه ی شعریِ» قابل قبول تر و دلنشین تری دارد. شعر نخست، نیمی وام بود و نیمی بیان حال. تازه بیان حالش هم با تعبیر «برج عاج» اتفاق افتاده بود که خود چندان تازه و ابداعی نیست. به بیان دیگر، شعر اول با همه ی ارزش های غیر قابل انکارش نتوانسته بود دریافت تازه ای را با استفاده از فضاسازی یی تازه، بیافریند. شعر دوم نیز با آن که نهایتاً سخن شاعرانه ای دارد، بیشترین تکیه اش بر شهودی معنایی ست. چیزی که به «بیان حکمت» پهلو می زند. به این دلیل است که سومین شعر را در مجموع، شعرتر و دلچسب تر می یابیم.

منتقد : محمّدجواد آسمان

* زندگی: محمّدجواد آسمان ـ شاعر ـ در 8 تیر 1361 در شهر چادگان (در غرب استان اصفهان) زاده شده و در دبیرستان نمونه‌ی «فرهنگ» اصفهان (ویژه‌ی علوم انسانی)، دانشگاه اصفهان (کارشناسی فلسفه)، دانشگاه تهران (کارشناسی ارشد زبان و ادبیات فارسی) و پژوهشگاه علوم ...



دیدگاه ها - ۳
محمّدجواد آسمان » شنبه 19 آبان 1397
منتقد شعر
درود بر آقای راثی بزرگوار و عزیز. روایت دلنشین و کِشنده‌ای بود و از شنیدنش لذّت بردم. از لطف‌تان ممنونم. روشن است که شعر شما شارح این داستان نیست و از آن به عنوان تلمیح استفاده کرده. داستان هم داستان مشهوری نیست که همه‌ی مخاطبان شما را مستقیماً و فقط به یاد همین داستان بیندازد. ابتدا می‌خواستم پیشنهاد بدهم که این داستان را همیشه در پاورقی با این شعر همراه کنید، بعد دیدم معنای آن را محدود و منحصر می‌کند. به هر حال، مهم این است که شعر، در مجموع شعر خوبی‌ست. پاینده باشید.
محمد راثی » چهارشنبه 09 آبان 1397
آخر دنیا خاک است . موسی پناه به درگاه خدا آورد و خدا شیطان را از قید و بند هایش آزاد کرد و در بندگان در گور نشسته اضطرابی در گرفت که ای داد گوسفندهایم چه شد و دیگری بانگ برآورد که متاعم در معرض خراب شدنست و گورستان به طرفه العینی خالی شد.ببخشید از پرگویی من.فکر کردم این داستان جالب باشد.و البته با این قرائت پر دود وزن پر کن به حساب نمی آید
محمد راثی » چهارشنبه 09 آبان 1397
ضمن تشکر از نقد موشکافانه حضرتعالی خدمتتان عارضم که مقصود بنده حقیر در شعر دوم بال و پر دادن به اضطراب بود که باعث بیدار شدن می شود و نارسایی از من است.این شعر را با الهام از داستان حضرت موسی نوشته ام که روزی از خدا خواست که برای جلوگیری از گمراه شدن خلق او را کلا مسلوب الاختیار کند و به بند بکشد و هر چه خدا مخالفت کرد قبول نکرد.چندی بعد به موسی خبر رسید که همه خلایق به گورستان رفته اند و گورهای خود را کنده و در انتظار مرگ نشسته اند.هر چه موسی آنان را به تلاش برای معاش خواند گفتند چه فایده وقتی

فراگرفتن درس های نیما / انسیه موسویان





عنوان مجموعه اشعار : لب مهتابی اندوه
شاعر : محمد راثی


عنوان شعر اول : کبریت

می بیند و نمی شنود های و هوی را
و حکم قاطعی که قرار ست
پایان دهد به فتنه تشویش ذهن خلق!

می بیند و نگاه شرر بار شهر را
با سنگ پاره های کراهت
خاموش می پذیرد
خاموش و عاشقانه

طومار جرم او به بلندای جاده ایست
از سرزمین کفر به ایمان
کبریت احمریست که از ژرف این ظلام
روشن کند ستاره دنباله دار را

گیرم که زیر همهمه این بانگ نارسا
نشنیده قطع شد
خاموشیی که ساخته وحشت شماست
یکریز و بی توقف
بذر هزار شبهه می افشاند
بذر هزار پرسش بی پاسخ!



عنوان شعر دوم : آهوانه


خنکای باد و نرمای چمن در انتظارست
که تو جلوه ای ببخشی به ملال دشت دلتنگ
بخرام آهوی من
که نمانده هیچ از عهد عتیق عشق باقی
نه طراوتی نه رنگی
نه نوای عود و چنگی
نه کرشمه نشاطی که بگسترد بساطی
به تفرج و تماشا نکند کسی درنگی
عوض شکوفه بر شاخه طناب دار رسته
عوض چکاوکان گله ی دال ، بال افشان
عوض نسیم بادی که غبار مردگی را به مشامها بپاشد
عوض هزار ، زاغی که به نوحه حنجرش را
چه کریه می خراشد
چه شد آن سماع موزون و لطیف بید مجنون
سیلان بی خودی از دف رعد و چنگ باران
به کمین نشسته در هر طرفی کمان صیاد
مترصد است در هر گذر و کنار جلاد
بخرام آهوی من
تو مگر به این ظرافت تپش دوباره ای را
بدمی به قالب خاک
و مگر به جلوه باطل بکنی طلسم این ترس
که تناسب و وقار قدم تو مرگ زشتی ست
و در این جهنم دلزده هدیه ای بهشتی ست



عنوان شعر سوم : .
.
نقد این شعر از : انسیه موسویان
دوست گرانقدر، خوش قریحه و پرکار ما، آقای محمد راثی دو شعر نیمایی نسبتاً بلند ارسال کرده اند. قالب نیمایی در روزگار ما اندکی مظلوم و مهجور واقع شده است. شاعرانی که به شعر موزون و کهن دلبستگی دارند، معمولاً به سمت غزل و گاهی نیز رباعی گرایش پیدا می کنند و آن ها که قید و بندهای عروض و قافیه را بر نمی تابند و به دنبال فضا و حال و هوای آزادانه تری هستند، سپید را انتخاب می کنند. در این میان نیمایی سرایان حرفه ای اندک اند! سرودن شعر در قالب نیمایی بر خلاف تصور برخی که آن را ساده می پندارند، بسیار دشوار است؛ رعایت وزن در عین مساوی نبودن مصراع ها، توجه به آغاز و پایان مصراع ها، سطر بندی صحیح، استفاده ی به جا و مناسب از قافیه و ... از جمله ویژگی های قالب نیمایی هستند که حتی برخی از شاعران موفق و پرکار وقتی به این قالب روی می آورند، در رعایت آن ها دچار مشکل می شوند؛ چه بسا همین دشواری ها سبب استقبال اندک شاعران امروز- به ویژه جوان ترها- از قالب نیمایی شده است.
همه ی این ها را گفتم که به این نکته اشاره کنم: آقای راثی از جمله کسانی ست که درس های نیما را خوب فراگرفته است . دو شعر ارسالی ایشان نشان می دهد که از سر تفنن یا تجربه گرایی به سراغ این قالب نرفته و شناخت صحیحی از ویژگی های آن دارد. به ویژه رعایت وزن و مصراع بندی که در قالب نیمایی بسیار دشوار است.
در شعر نخست شاعر از امکان قافیه استفاده نکرده است و با توجه به وزن آرام و نزدیک به زبان گفتار آن، شاید کمی ضعف موسیقایی در شعر احساس شود اما در شعر دوم به خوبی و درستی از این امکان بهره برده است:
نه طراوتی نه رنگی
نه نوای عود و چنگی
نه کرشمه نشاطی که بگسترد بساطی
به تفرج و تماشا نکند کسی درنگی
نکته ی مثبت دیگر در مورد شعرهای این دوست گرامی، دایره ی وسیع و گسترده ی واژگانی اوست که نشان می دهد با شاعری اهل مطالعه و با پشتکار مواجه هستیم.
اما نکته ای که بیان آن درباره ی این دو شعر ضروری ست، ردپا و تأثیر زبان و جهان شعری دیگر شاعران در آن است. هر دو شعر به لحاظ لحن، زبان، بیان، واژگان و حتی نوع ترکیب ها و تشبیهات به کار رفته، یادآور شعرهای شاملو، اخوان ثالث، شفیعی کدکنی و حتی گاه م.آزاد هستند. این نکته قبل از هرچیز نشانگر دلبستگی و علاقه ی این دوست ارجمند به شعر این شاعران است. طبیعی ست که ما به شکل ناخودآگاه از آثار کسانی که می خوانیم و به آن ها علاقه داریم، تأثیر می پذیریم. محمود درویش ، شاعر نامدار فلسطینی در جایی سخن زیبا و کاملاً صحیحی گفته است. او می گوید:
«به اعتقاد من هیچ متن شخصی که منحصر به یک شاعر باشد وجود ندارد. هر شاعری ویژگی ها و نشانه های همه ی شاعرانی را که خوانده است با خود دارد. بدون این که نشانه های خودش را پنهان کند. مانند نوه ای که تمام نشانه های پدر بزرگش را با حفظ نشانه های خاص خود، با خود دارد...»
پس تأثیرپذیری در این حد یک امر کاملاً طبیعی و پذیرفتنی ست. اما باید سخت مراقب بود که این تأثیرپذیری به مرحله ی تقلید نرسد که آن وقت دیگر اثر شاعر را نمی توان اثری خلاق دانست. البته رسیدن به سبک و زبان شخصی و منحصر به فرد، بسیار دشوار است و شاید سال های متمادی نیاز به مطالعه و ممارست داشته باشد اما محال نیست. توصیه من در این مرحله به دوست شاعرمان این است که مطالعات خود را تنوع و تکثر ببخشند و از طیف ها و قالب ها و سبک های مختلف شاعران دیروز و امروز، شعر بخوانند تا کم کم این تأثیرپذیری ها کمتر شود. در انتظار سروده های تازه تر ایشان هستیم.

منتقد : انسیه موسویان

متولد اول مرداد 1355 در مشهد کارشناس زبان و ادبیات فارسی از دانشگاه فردوسی مشهد کارشناس ارشد زبان و ادبیات فارسی از دانشگاه علامه طباطبائی شاغل در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان با سمت کارشناس مسئول ادبیات کودکان و نوجوانان از سال 1374 تا کنون



دیدگاه ها - ۲
انسیه موسویان » سه شنبه 13 آذر 1397
منتقد شعر
درود بر شما بزرگوارید
محمد راثی » دوشنبه 12 آذر 1397
سلام و عرض ادب.از حسن نظر و وقتی که مبذول این نوشته ها کردید متشکرم.