.

.

.

.

خواندنی ها 4

1


 روزی به ناصرالدین شاه خبر دادند که جمعی از رعایای یک ولایت آمده اند تا مراتب تشکر و رضایت خود را نسبت به انتصاب والی جدید ابراز کنند و از خدمات او قدردانی کنند.شاه قاجار بشدت متغیر شد و به فراشانش دستور داد:

همه این پدر سوخته ها را به فلک ببندید تا بار آخرشان باشد که جسارت کنند و در امور مربوط به ما مداخله کنند!

۲

ظل السلطان پسر ارشد ناصرالدین شاه در ایام حکومت خود بر فارس و اصفهان مبلغ معتنابهی از یک تاجر اصفهانی قرض کرفته بود و خیال بازپس دادن آنرا نداشت.

بازرگان که دستش به چیزی بند نشده بود  ناچارا به سلطان عارض شد  و شاه نامه ای به همین منظور به شازده نوشت.وقتی شازده نامه پدرش را خواند به بازرگان خوش خیال گفت:

معلوم می شود که تو آدم پردل و جرئتی هستی.حیف است که دل ترا از نزدیک نبینم که چه خصوصیاتی دارد.پس به امر شازده فراشان حکومتی به سر تاجر نگون بخت ریختند و دلش را از سینه در آوردند.

۳

ناصر خسرو که از طرف خلیفه فاطمی مصر با عنوان داعی و مبلغ  مذهب اسماعیلی به ایران فرستاده شده بود و شهر به شهر و روستا به روستا را در می نوردید،همواره در این ماموریت خطر ناک از جانب سنیان متعصب که خون اسماعیلیه را حلال می دانستند در معرض تهدید بود.روزی در قصبه ای برای تعمیر کفش پاره اش به پینه دوزی مراجعه کرده بود که ناگاه هیاهوئی برخاست و پینه دوز شتابان کار کفش را نیمه گذاشت و پس از چندی با سر و روئی خون آلود بازگشت.وقتی ناصر ماجرا را از او پرسید گفت قصد کشتن یکی از پیروان ناصر خسروی ملحد را داشتند من نیزبه قصد قربت رفتم زخمی بر او بزنم.

ناصر کفش تعمیر نشده خود را برداشت و گفت درنگ در شهری که پیرو ناصر خسرو ملحد یافت می شود جایز نیست!

۳

مصعب ابن زبیر که پس از کشتن مختار چند صباحی بر اریکه امارت کوفه تکیه زد ،وقتی دانست که عنقریب از طرف خلیفه وقت اموی مورد هجوم قرار خواهد گرفت خواست برآوردی از حمایت و وفاداری کوفیان زیر فرمان خود داشته باشد لذا از یکی از مشاوران خود پرسید ؟

چه می گوئی در احوال مردم کوفه و رضایتشان ازحکومت ما؟

مشاور که مرد راستگوئی بود گفت:

حال مردمان کوفه حال روسپیان را ماند که هم چنان که آنان هر روز مردی خشن تر طلب می کنند * اینان هر روز حاکمی جبار تر را از درگاه خدا مسئلت دارند!

 

*در متن تعبیر رکیکی به کار برده شده بود که اندکی تعدیل شد.

ادامه مطلب ...

هیمه

قفسش

قفس تنگش،از جنس سپیداران بود

و صلیبش از کاج

 

باری اکنون که پی سوختنش

آتش افروخته اید

هیمه اش را هم،از سرو کنید

 

استاد جمشید علی زاده

ادامه مطلب ...

خواندنی های ۳

شیخ علی دوانی-پدر فاطمه رجبی معروف-که نویسند ه ای حاذق بود کتابی دارد با عنوان قلم سرنوشت که فصلی ازآن شرح خاطرات دوران تحصیل او در عراق است.ایشان می گفتند قبل از جنگ شش روزه که قرار بود کشورهای عربی تحت قیادت عبدالناصر به اسرائیل حمله کنند ، فلسطینی هائی که به عنوان پناهنده در عراق ساکن بودند به ما می گفتند که اعراب اگر متحد شوند از دست اسرائیل بزرگ و کوچک راحت می شویم.وقتی منظورشان را از اسرائیل بزرگ پرسیدم دیدم منظور ایران ماست که به زعم آنها مناطق عربی خوزستان و جزائر سه گانه را اشغال کرده است و تاسف می خوردم که برغم این همه احساس هم دردی مردم ایران چرا به چشم دشمن به ما می نگرند.بعد از جنگ شش روزه در عین حال که از شکست خوردن مسلمین ناراحت بودم از یک لحاظ هم به خود می گفتم که خوب شد که برای این فلسطینی ها فرصتی پیش آمده تا به پوچی اوهامشان پی ببرند که به چه کسانی دل بسته اند .به ژنرالهائی که فقط بلدند هرچه مدال دارند به خود بیاویزند و در جلو تلوزیون ژست بگیرند ،باید نظامی گری را از دختر موشه دایان یاد می گرفتند که بی ادعا با هواپیمای شکاریش فرودگاههای نظامی مصر را هدف بمباران قرار داد و از حیز انتفاع ساقط کرد.

ادامه مطلب ...

اطاق عصر

مهرماه فرصتی دست داد تا به خدمت دوست عزیزم امیر علی آذرطلعت(مرشد) ،در تبریز برسم.یکی از شاعران طراز اول تبریز که حق استادی به گردن بسیاری از نام آوران ادبیات بالاخص جمشید علی زاده ،علی رضا راهب قادری،مجنون،رنجی و ...دارد؛بنده نیز در مجموعه غزلی که چاپ کرده ام از نظرات صائب ایشان بهره ها برده ام.

شاعر محقق و نازک خیالی که سوای قریحه خدادادی واجد تحصیلات آکادمیک نیز بوده و کتاب شرح احوال و آثار مسیح کاشانی یکی از معتبر ترین منابع در دسترس در باره سبک هندیست و دو کتاب با یک تفاهم ساده و بریده ء خواب ایشان آثاریست که بر نو جوئی و آوانگارد بودن این شاعر بزرگ دلالت می کند.

بسیاری بر این باورند که در صورتی که جناب آذر طلعت رحل اقامت در تهران می افکند یکی از چهره های جریان ساز در ادبیات معاصر می شد ولی مناعت طبع و تواضع این نازنین موجب شده است که به گوشه نشینی در تبریز بسنده کند.

استاد آذرطلعت ،طرز و زبانی مختص به خود دارد که حاصل سالها طبع آزمائی در سبک هندیسیت با ماهیتی تاویلی و برهم زننده مناسبات قراردادی صنایع ادبی.این تشخص زبانی بی حاجت هر امضائی حضور سنگین خود را اعلام می کند.صحبت در مورد چند و چون سروده های این شاعر پیشرو در این مجال کوتاه نمی گنجد فقط در یک کلام می توان شعر ایشان را دنیائی ناشناخته و غیر متعارف خواند که حاصل سالها مکاشفه در پرتو زیت ریاضت است.

شعری از ایشان را در این پست محض تبرک و تیمن نقل می کنم تا مراجعین این وبلاگ را در حظ ادبی خود شریک کنم:

اطاق خالی این عصر

پر از تفالهء خوابی ست دعوتی

و رد پنجره از شکل خالی لیوان

مسیر هندسی کفتریست

که در شبانهء بی هیچ

هوای سوخته را می گریست

تابستان 89-امیر علی آذرطلعت

ادامه مطلب ...

نیم نگاهی به میراث ادبی مرحوم میرزا محمود غنی زاده سلماسی

یک روز در جرگهء دوستان هنر مندی که کافه شمشاد را پاتوق خود کرده بودند بحثی در گرفته بود درباره ستار خان و ویژگی های شخصیتی این قهرمان آزادی؛ و جمشید علی زاده-شاعر طراز اول تبریز- ضمن بر شمردن قابلیتهای این سردار شجاع ،اشاره کرد که نشان بزرگی این قهرمان آزادی همین بس که در پاسخ به کنسول روس که پیش نهاد کرده بود برای مصون ماندن از حمله و آسیب بدخواهان بیرق روسیه تزاری را به سر در خانه اش بیاویزد گفته بود:

-من می خواهم هفت دولت به زیر بیرق دولت ایران بروند،تو چه می گوئی!

اما استاد کوهپایه – هنر مند برجست عرصهء تئاتر –که همیشه دیدی خاص به قضایا داشت فرمودند:برخلاف نظر شما با این حرف نمی توان به عمق فکر ستار خان پی برد چرا که انگیزه آن فقط رجز خوانی بود است و بس.از نظر من بینش و ادراک ستار خان را می توان از روی این جمله معروف فهمید که وقتی از او پرسیدند تو چه کاره ء این ملت هستی ،رک و پوست کنده گفت من سر ِ این ملتم.آری سر،این سر است که به جای بدن فکر می کند و دغدغه حفظ سلامت بدن را دارد و آن را در برابر آسیبها محافظت می کند.این حرف را مقایسه کنید با ادعای کسانی که از روی عوام فریبی خود را خادم و نوکر ملت می دانند.خادم ملت مثل خادم خانه ،از جان و دل کار نمی کند و از کارش می دزدد و نیز چشم طمع به مال صاحب خانه دارد و اگر موقعیت را مناسب دید تصور خود را عملی می کند.

اصلا این ریا و عوام فریبی نیست که خود را خدمتکار ملت بدانی و بعد در راس همه بنشینی و بجای آنها تصمیم بگیری؟

استنباط استاد کوهپایه متین بود و معقول.و چقدر قشنگ توانسته بود نسبت جامعه و نخبگان را با یک مثال ساده و ملموس توضیح دهد.نخبگان در حقیقت به منزله ء راس هرم جامعه هستند و در صورت برقراری ارتباط مناسب با توده می توانند موتور محرکه ء بسیاری از جنبشهای اجتماعی و سیاسی باشند.چنانکه در همین نهضت مشروطه این امر تحقق یافت و در جهشی بی سابقه ملت ایران از وضعیت قرون وسطائی

حاکم-رعیت به وضعیت دولت-شهروند (هرچند بطور ناکامل)ارتقا یافت.هر یک از چهره های تاریخی و سرشناس در هر گوشه ای از ایران در این جهش بی سابقه تاریخی سهیم بوده اندو با مجاهدتهای بی شائبه ء خود ،نامی ماندگار در تاریخ روشنگری ایران بجای نهاده اند.من جمله مرحوم محمود غنی زاده سلماسی

سراینده مثنوی معروف و نو آئین هذیان که در شهر کوجکی چون سلماس سر منشاء بسیاری از کارهای ترقی خواهانه بود:

این که بینم عجبا حال تب است ؟
یا تصاویر هیولای شب است
اخترانند سوی من نگران
بهر جان دادن من منتظران؟
شمع تابوت من مسکین است
این که می بینم یا پروین است؟
از چه آفاق چنین مانده خموش؟
پای تا سر شده گویی همه گوش ...

شناساندن هر کدام از این چهره های تاثیر گذار که بسیاریشان در محاق فراموشی قرار گرفته اند این حسن را دارد که به نسل جوان می آموزد که این قابلیت در هر کدام از آنها صرف نظر از عنصر زمان و مکان بطور بالقوه وجود دارد که بتوانند با الگو گرفتن از این شخصیتهای مردمی گامی در راه پیش بردن جامعه بنهند.

دوست محقق و فاضلم استاد رضا همراز، در مقاله ای بسیط و جامع که با زحمت زیاد و در مضایق نبودن منابع و مآ خذ فراهم آمده، شمه ای از سجایای آن مرحوم را ذکر نموده اند و براستی حق مطلب را در مورد این چهره آزادیخواه ادا فرموده اند.حیف دیدم مراجعه کنندگان وبلاگ بنده ،بهره ای از این مقاله ارزشمند نبرند :


نیم نگاهی به میراث ادبی مرحوم میرزا محمود غنی زاده سلماسی

بدون تردید مرحوم محمود غنی زاده سلماسی یکی از بزرگان تاریخ ادبیات معاصر و در عین حال یکی از گمنامان تاریخ معاصر است که نام نامی اش در دو عرصه ادبیات و
ادامه مطلب ...