.

.

.

.

سه گانی های ۵

1

به چشم من ایام

هزار بار اگر نو شود همان کهنه ست

که گفته قصه بی اعتباریش خیام

2

از پله چهل که فرا رفتی

هرگز غمت مباد که افتادی از نفس

زیرا ازین به بعد سرازیری است و بس


3

عقربه های شتابناک چه دانند

زیج نشینان پیری -این حرکت را-

دشمن بی انعطاف عمر بخوانند


4


برفی که بر آئینه ء تو بارید

گویای وداع تو از جوانی ست

آغاز زمستان زندگانیست


5 فروردین 90

ادامه مطلب ...

دستان اسیر موج کف بر لب

بی واژه از اتفاق غمناکی

می گفت و نمی شنید امدادی


ما تابع بادبان نومیدی

گفتیم که نیست رام ما ،سکاّن

یعنی چو وقوع آن تصادف بود

منجیش بجز همان نخواهد شد

غافل که در این مضیق فرصت سوز

قطعیت مرگ بی تعارف بود



بازیچه ء موجها هزاران بار

دستان غریق خویش را دیدیم

دیدیم و از این سکون نجنبیدیم


مهرماه 89


این شعر در نگاه اول و سرسری شعری عادی همتراز با شعرهای دیگر بنظر می رسد، ولی فقط در نگاه اول و سرسری.
فرم این شعر به زیورهای بدیعی مزین است:
«دستان اسیر موج کف بر لب
بی واژه از اتفاق غمناکی 
می گفت و نمی شنید امدادی» 
تخیل و تصور نشسته در مفهوم بدیع «موج کفبرلب» ستایش انگیز است. چنین تشبیهی برای من تازگی مطلق دارد.
رد پای نیما در این شعر به چشم می خورد: من، دست من کمک ز شما می کند طلب!
دست های اسیر در چنگ امواج کفبرلب در این شعر، با زبان بی زبانی ـ بی کلامی ـ از اتفاق غمناکی سخن می گویند و بیهوده امدادی را انتظار می کشند.
شاعر ظاهرا خواننده شعرش را به تفکر وامی دارد.
او می خواهد که خواننده شعر بپرسد: «چرا؟ چرا برای دست های گرفتار در چنگ امواج دستگیری یافت نمی شود؟» 
« ما تابع بادبان نومیدی
گفتیم که نیست رام ما، سکاّن
یعنی چو وقوع آن تصادف بود
منجی اش بجز همان نخواهد شد
غافل که در این مضیق فرصت سوز
قطعیت مرگ بی تعارف بود»
شاعر ظاهرا در این فراز (؟) می کوشد که پاسخی به پرسش یادشده بدهد:
بهانه و یا دلیل خودداری از امداد به مغروق، این است که «سکان کشتی به اختیار سرنشینان نیست.»
آنچه در این حکم مطلق می شود، مقوله جبر است و نفی و انکار مقوله اختیار. 
این باور باطنی و ابرام همیشگی حافظ بوده است: (که بر من و تو در اختیار نگشاده است!)
انسان بدین طریق از فونکسیون سوبژکتوارگی اش (سوبژکتیویته، فاعلیت) محروم می شود و تا حد موجودی علیل و ذلیل و هیچکاره تنزل می یابد.
شاعر دلیل این بهانه را پیشاپیش گفته است: «ما تابع بادبان نومیدی» بوده ایم.
نومید نمی تواند به عمل برخیزد. پیش شرط هر عملی، تدارک روحی و فکری آن است: عمله و بنا قبل از ساختن خانه، مدل خانه را در ذهن (ضمیر، دل) خود می سازند. بدون ایده نمی توان کار کرد. کار همیشه هدفمند و اندیشیده است. آب در هاون کوبیدن کار نیست. بدون امید این پیشمرحله عمل
ادامه مطلب ...

امید

شور و نشاط عید و شتاب دقیقه ها

حسی ست مثل حسّ تهی گشتن از درون

حسّی چنان سقوط که هر لحظه،

در بهتِ ساعتِ شنیِ ذهنم

طوفانی از تلاطم و وحشت روان کند:

....این برگها که کَنده شد از تقویم

شیرازهء حیات مرا پاره پاره کرد،

این اضطراب را

آیا توان به یاری صحّاف ،چاره کرد؟


می گویدم امید:

               که این سبزه را ببین

هرچند ازو مضایقه شد مادر زمین،

رویایِ سبز گشتنش از سر نرفته است،

می آورد جوانه درین ظرف آهنین!

18 اسفند 88


*با پوزش از تکراری بودن این پست

ادامه مطلب ...

خواندنی ها۶

1.تعظیم

 

یکی ازشیطنت های عجیب معمر قذافی –دیکتاتور استکبار ستیز لیبی- این بود که سران کشورهائی به اصطلاح دوست و برادر را بجای کاخ ریاست جمهوری در خیمه اختصاصی خود به حضور می پذیرفت

و ارتفاع  ورودی این چادر را تعمدا  کوتاه کرده بود که شخص وارد شونده ناچارا خم می شد گوئی در حال تعظیم به قذافیست و عکاس مخصوصش بدون فوت وقت از این صحنه عکس می گرفت..

مقام رهبری که در آن زمان سمت ریاست جمهوری داشت هنگام دیدار با قذافی متوجه این شیطنت شد و حین وارد شدن به چادر ناچارا پشتش را به قذافی کرد تا امکان سوء استفاده سلب شود!

 

منبع:ویژه نامه نشریه جام جم-سال 1387

 

2.چرک نویس

 

 روزی ب. الف –شاعر معاصر تبریز بسیار بر افروخته و ناراحت در کافه شعرا نشسته بود و بقدری دچار تالمات روحی بود که هر آن احتمال می رفت دچار سکته قلبی شود.وقتی دلیل ناراحتی ایشان را پرسیدم گفتند اخیرا شعری سروده ام.که پس از اصرار فراوان شعرش را خواند که شعری متوسط و از هر حیث معمولی بود.پس از کمی تعریف و تمجید زورکی پرسیدم حالا چرا این قدر ناراحت است.

ب. الف آهی کشید و گفت نمی دانی که چه اشتباه بزرگی کرده ام.

گفتم چه اشتباهی

گفت: چرکنویس این شعر را گم کرده ام.

پرسیدم چرک نویس این شعر به چه دردت می خورد؟

گفت چرا بدرد نمی خورد.فردا محققین ادبی از کجا بدانند که بین پاک نویس و چرک نویس شعر من  فقط یک کلمه اختلاف وجود دارد و من فقط یک کلمه را اصلاح کرده ام!

 

منبع: راوی جمشید علی زاده

 

3.تنظیم

 

در ایام دانشجوئی قهوه خانه ای در حاشیه شهر پاتوق ما بود که در مجاورتش مسجدی قرار داشت و به جهت استفاده کسبه از دستشوئی مسجد همیشه شلوغ به نظر می رسید و ازهر تیپ و دسته مشتری داشت..روزی بحث داغی در میان دوستان در گرفته بود با این عنوان که چرا این مملکت پیشرفت نمی کند و دلیل این همه عقب ماندگی و نا کار آمدی در چیست.

ناگهان راننده یک تریلی وارد بحث ما شد و گفت:

ببخشید پابرهنه قاطی بحث  شما می شوم ولی وقتی حرفهای شما را شنیدم نکته ای به ذهنم رسید که شنیدنش خالی از لطف نیست.


ادامه مطلب ...

نامرادی

مبین خاموش ماندن را دلیلی بر رضای من

همین خاموشی ام گویاست از خشم رسای من

اگر زنجیر عصیان را به روح من نمی بستند

نمی دیدی بجز پرخاش عصیان در ورای من

شبی با من بمان ای ماندنت معنای آرامش

که گیرد رنگ اطمینان و ایمان خوابهای من

هزاران بار افتادم ولی از پای ننشستم

که امّید رسیدن بود تنها اتّکای من

اگر دستم رسد روزی که گیرد دستهایت را

به گرمی می کند آگاهت از ناگفته های من

چو تاج خار می بخشند عیسا را در این دیوان

کجا خواهند کرد این بی تمیزان اعتنای من

زلال خاطر من تیره شد از سنگ نامردی

دریغا آن صفای من دریغا آن صفای من

حریفان سنگ انکارند و چشم و گوششان مسدود

بغیر از نامرادی نیست پژواک صدای من

ادامه مطلب ...