.

.

.

.

بچه بودن/ا.خوئی

وقتی که من بچه بودم ،

پرواز یک بادبادک
می بردت از بام های سحرخیزی پلک
تا
نارنجزاران خورشید .
آه ،
آن فاصله های کوتاه .
وقتی که من بچه بودم ،
خوبی زنی بود که بوی سیگار می داد ،
و اشکهای درشتش
از پشت آن عینک ذره بینی
با صوت قرآن می آمیخت .

وقتی که من بچه بودم ،
آب و زمین و هوا بیشتر بود ،
وجیرجیرک
شب ها
درمتن موسیقی ماه و خاموشی ژرف
آواز می خواند .

وقتی که من بچه بودم ،
لذت خطی بود
ازسنگ
تازوزه آن سگ پیر و رنجور .
آه ،
آن دستهای ستمکار معصوم .


وقتی که من بچه بودم ،
می شد ببینی
آن قمری ناتوان را
که بالش
زین سوی قیچی
باباد می رفت –
می شد،
آری
می شد ببینی ،
و با غروری به بیرحمی بی ریایی
تنها بخندی .


وقتی که من بچه بودم ،
درهرهزاران و یک شب
یک قصه بس بود
تاخواب و بیداری خوابناکت
سرشار باشد .


وقتی که من بچه بودم ،
زورخدا بیشتر بود .


وقتی که من بچه بودم ،
برپنجره های لبخند
اهلی ترین سارهای سرور آشیان داشتند ،
آه ،
آن روزها گربه های تفکر
چندین فراوان نبودند .


وقتی که من بچه بودم ،
مردم نبودند .


وقتی که من بچه بودم ،
غم بود ،
اما
کم بود .


بیستم اردیبهشت 1347

ادامه مطلب ...

حصار جهل

چگونه دست بر آریم استجابت را

که نیست روزنه ای پرتو اجابت را

بر آن گروه که غیر از صلیب کینه نساخت،

مسیح نیز دریغ آورد طبابت را

در آن صدف که کشاند به کام کوسه ترا،

طمع مکن به عبث گوهر نجابت را

خیال قتل برادر بپرورد قابیل

حسد چو پنبه کند رشته قرابت را

گشوده بال تعرض عقاب جور ولی

نیافت تیر دعا فرصت اصابت را!*

اگر رقیب دم از غربت شهیدان زد،

بهانه ایست که غالب شود رقابت را!

میان ما و حقیقت حصاری از جهل است

زوال کی رسد این سدّ پر صلابت را؟

شهریور 1381


*حافظ


عقاب جور گشوده ست بال بر همه شهر

کمان گوشه نشینی و تیر آهی نیست


ادامه مطلب ...

حافظه تاریخی/م.سرشک

نظمیست هرنظام‌پذیری را/ گرخواندی در اول موسیقا

 

بعد از سقوط سلطنت، در همین چند سال اخیر، روشنفکران و کتاب‌خوانان ایران تازه به این فکر افتاده‌اند که «ما حافظه تاریخی نداریم.» راست است و این حقیقت قابل کتمان نیست. در کجای جهان، در قرن بیستم، اگر فرّخی یزدی (غرض شخص او نیست، بلکه منظور شاعری آزاده و میهن دوست و شجاع از طراز اوست) کشته می‌شد، کسی از گورجای او بی‌خبر می‌ماند؟ نمی‌دانم شما تاکنون به این نکته توجه کرده‌اید که هیچ‌کس نمی‌داند جای به خاکسپاری فرخی یزدی کجا بوده است؟

 

این دیگر قبر فرخی سیستانی نیست که مربوط به یازده قرن پیش از این باشد و بگویند در حمله تاتار از میان رفته است. فرخی یزدی در سال تولد من و همسالان من کشته شده است و شاید قاتلان او، که آن جنایت را در زندان قصر مرتکب شدند، هنوز زنده باشند. عمر طبیعی نسل قاتلان او چیزی حدود ۹۰ ـ ۹۵ سال است.

 

چرا هیچ‌کس نمی‌داند که قبر فرخی یزدی کجاست؟ خواهید گفت: «شاید در فلان گورستانی بوده است که اینک تبدیل به پارک شده است.» در آن صورت این پرسش تلخ‌تر به میان خواهد آمد که چرا ما این چنین ناسپاس و فراموشکاریم که محلی که فرخی یزدی در آن مدفون شده است تبدیل به پارک شود و یک سنگ یادبود برای او در آن پارک نگذاریم؟

 


ادامه مطلب

ادامه مطلب ...

تضمین

می گفت رهنما

هر خشت این عمارت و تالار و سرسرا

چون برگهای دفتر تاریخ

ناظر به اتفاق بزرگی بود:

ایام بار عام و ملاقات چاکران،

احصاء مالیات ولایات

ابراز چاپلوسی اشراف و شاعران!



ای بس هراس توطئه از خواب می پراند

چشمی که جز اطاعت و کرنش ندیده بود

بیهوده می شتافت بدنبال قرص خواب!

تسکین این هراس گلوی بریده بود!


گفتم که این تجمل در حال انحطاط

جز مدرک حقارت انسان نیست

آنجا که فکر کرد عمارت به جای عدل،

تضمین جاودانگی نام آدمیست!



5 تیر 1390

ادامه مطلب ...

به بهانه ۴ سالگی وبلاگ

جوانی که در جهان سوم به دنیا می آید برای خود سندرمی ست.مجموعه ایست از خواستن ها و نتوانستن ها.پا در هر راهی که می خواهد بگذارد با دیوارهای انکار و مخالفت رو برو می شود.همه می خواهند مومی باشد در دست آنها که فقط به شکل مجاز از نظر آنها در آید.وگرنه پاداش این تمرد خود را نه یکبار که چندین بار خواهد دید.فرصتها را از دست خواهد داد.و به عنوان عنصر نامطلوب لقمه ای ازسفره باد آورده  موقعیت ها بر نخواهد داشت.

یاد می گیریم که در این دوزخ تنگ نظری ها حکم حنظلی را داریم که نشو و نمایش تحسینی بر نمی انگیزد.
نه تنها دغدغه هایمان اهمیتی برای مصادر امور ندارد بلکه خود وجود نامبارکمان معضل و مسئله ایست.پس چه بهتر به هر لطائف الحیل منکوب و منزوی شویم.
در ابتدا خیالمان بر می دارد که می توانیم کارهائی بکنیم.این بی نظمی و بی تناسبی را به هنجاری بهتر بیارائیم.دنبال کلیدهای نجات و مفاتیح رستگاری می گردیم وهر لاف گوی گزافه پردازی را پیری گره گشا می پنداریم. در خیال خود چه نقشه هائی ترسیم می کنیم.دریغا که باید چند صباحی را در این خیال خام هدر کنیم تا بفهمیم که که ایم و در کجا ی جهان ایستاده ایم.آن هم زمانی که جوانی و توانائی را از دست داده ایم و به آرمانهای مقدسمان به رذیلانه ترین نحو خیانت شده است.

حکایت وبلاگ نویسی ما هم چیزی ست در همین مایه ها.اگر در ابتدا غریب و بدیع می نماید روزی می رسد که این استمرار در ردیف کارهای روزمره در آید که تنها از بی کاری باز می داردمان.
نا سپاس نباید بود که باز مجالیست برای معرفی خویش و افکار پریشانی که در فضای تنگ رسانه های مطیع و همسو!  پیشاپیش مهر رد بر جبینش خورده است.
و پنجره ایست برای ارتباط تنهایان و تبعیدیان زمان باهم.کسانی که ناگزیر از به تقریر در آوردن دردهایشان هستند.هر چند

مهندس فلکی راه دیر شش جهتی
چنان ببسته که ره نیست جز به دیر مغاک.

این ان قلت ها و اظهار وجود، مسکنیست که باورمان می دارد هنوز هستیم و هنوز نفس می کشیم و هنوز اعتراض می کنیم.

ادامه مطلب ...