.

.

.

.

سیولیشه



سیولیشه عنوان یکی از شعر های نیما در دفتر شعر ماخ اولاست که نام یک سوسک است که ظاهرا شبها می خواند و روستائیان را بیدار می کند.

چون بنده قصد داشتم یک تار نمای اینترنتی در بلاگفا مختص شعر نو دایر کنم در قحطی واژه های تکراری دست به دامان این واژه شده ام.


امید وارم بتوانم از عهده این کار بر آیم.



علاقه مندان به شعر نو می توانند به اینجا



مراجعه کنند

۵ سالگی از هر دری سخن



یکی از اولین شاعران حرفه ای و اسم و رسمدار که با ایشان آشنا شدم مرحوم محمد سهرابی متخلص به صدیق بود که همکار اداری برادر بزرگم بود و  متاسفانه در اوائل فروردین ماه امسال دار فانی را وداع گفت..ایشان علاوه بر شاعری به چندین هنر دیگر آراسته بود وخط  نستعلیق را بسیار زیبا می نوشت.روزی در خدمت ایشان بودم و شعری را که به شیوه  نستعلیق نوشته بودند برایم خواندند.بنده نیز به عنوان اظهار نظر گفتم :زیبائی شعر وقتی که با این خط زیبا نگاشته شود دو چندان می شود.جناب صدیق تبسمی کردند.چندی نگذشت که به جمع ما جناب سئوینج –شاعر ترکی سرا-اضافه شدند و بحثی در مورد هدف هنر مند از آفریدن اثر هنری شد که در بین بحث آن مرحوم با اشاره به تعریف من گفت: یک جنبه مهم نیاز هنرمند به جلب تحسین است. چه رضایتی بالاتر از این که من آثار خود را در معرض نقد و داوری دوستان قرار می دهم و دوستان با تحسین و تشویق خود موجب استمرار کار من می شوند.

بر اساس این دیدگاه متین و قابل تامل شاید دلیل تداوم این وبلاگ و رسیدن به پنج سالگی همین جنبه باشد.بنده این وبلاگ را در سال 87 با سیستم ورد پرس و در آدرس azhardarisokhan.com  شروع کردم که بدلایل فنی و قطع و وصلهای پیاپی و گاه عدم امکان ورود به سیستم ازسال 88 از  سرویس بلاگفا استفاده کردم که متاسفانه این سیستم هم بدون اشکال نبود و در مواجهه با فضای پر التهاب سال 88  گاه وبلاگی بدون دلیل مسدود می شد لذا احتیاطا وبلاگی یدکی را در بلاگ اسکای درست کردم و مطالبم را همزمان در آن وبلاگ هم انتشار می دادم.و این نوشتن با توجه به تشویقها و اقبال دوستان همچنان ادامه داشت تا سال 90.که متاسفانه وبلاگم در بلاگفا که پیج رنک بالائی هم داشت هک شد و محلی شد برای تبلیغ دستگاه ماساژور و گوشواره های مغناطیسی کاهش وزن!

برغم پیگیری ها و نامه نگاری های فراوان مدیر محترم سایت بلاگفا ترتیب اثری نداد تا اینکه اخیرا این وبلاگ را در بلاگفا مسدود کرده است که لازم است از این اقدام هرچند دیررس اما لازم ایشان تشکر کنم.

این محیط مجازی هر ایرادی هم داشته باشد باز محلی است برای طرح دیدگاهها و دغدغه ها و آشنائی با دوستانی که با ا ختصاص وقت خود حقیر را شرمنده می کنند.

دوستان فرهنگ دوست و شاعران عزیزی که نظر هر کدامشان برایم عزیز است و محترم .

روی هم رفته پدیده وبلاگ نویسی پدیده مبارکی ست که ظاهرا تا آنجا که اطلاع دارم در هیچ کشوری مانند ایران  مورد استقبال قرار نگرفته است.شاید دلیل آن طرح آزادانه دیدگاههائی است که در جامعه تک صدائی امروز امکان بازتاب ندارد.از سوئی این پدیده تمرینی است برای فرا گیری آداب گفتگو آنهم در جامعه ای که بزرگان و مصادر امر اکثرا متکلم وحده بودند .البته هنوز این روا داری کاملا نهادینه نشده است و راهی طولانی در پیش است .به عنوان حسن ختام می خواستم با ذکر خاطره ای از وبلاگ نویسی مطلبم را به پایان ببرم.

 در اوائل که وقت زیادی برای وبگردی صرف می کردم یک روز چشمم به وبلاگی با عنوان پر طمطراق "تارنمای رسمی انجمن شاعران وبلاگ نویس " خورد.کنجکاوانه مطالبش را خواندم که عبارت بود از چند نثر بی سر وته عمودی به عنوان شعر  و چند متن کوتاه به عنوان مقاله و تحقیق.در مقاله !!!ای که به اندازه کمی بیش از نصف صفحه A4 نمی شد محقق فاضل چنین افاضه کرده بود که دلیل پدید آمدن مکتب وقوع همه گیر شدن همجنس گرائی در طبقه  شاعران بود که ادبیات و زبانی نو می خواست.

به عنوان کامنت برایش نوشتم که بررسی و تحلیل مکتبی چون مکتب وقوع چیزی نیست که در یک متن نیم صفحه سر و تهش به هم آید و فرو کاستن آن به مسئله هم جنس گرائی اگر شرم آور نباشد حد اقل خیلی ساده انگارانه است.

روز بعد کامنتی از طرف محقق مذکور  به اندازه یک صفحه تمام A4 برایم ارسال شده بود که جناب علامه هر فحش و توهین که بلد بود به من نسبت داده بود که مودبانه ترینشان نسنجیده گوئی ،بی منطقی بود.اولا حضرتشان بسیار ناراحت شده بود که بنده به چه حقی و با چه صلاحیتی  در مورد مطلب وزینشان اظهارنظر کرده ام و در آخر برای فهم و درک من متاسف شده بود.

در پاسخش نوشتم که کاش این حوصله ای را که برای فحش دادن مبذول داشه اید صرف نوشتن آن مقاله می کردید که لااقل الآن آن مقاله به اندازه دو  و نیم برابر اندازه فعلی بود.


نظر دوست عزیزم مسعود ناظم الرعایا را در ادامه مطلب می خوانید:

ادامه مطلب ...

یاد یاران

من-رضا همراز -محمد فرید

تابستان 1371



بیشتر افراد هم سن و سال من که در فضای ادبی فرهنگی تبریز در سنوات 70 نشو و نما یافتند خواه نا خواه هرو قت که می خواهند یادی از گذشته کنند فضای قهوه خانه های سنتی در ذهنشان تجسم می شود یعنی جائی که می توانستند دور از مزاحمت و اذیت نا اهلان چند ساعتی را با هم دردان  سر کنند و نوشته هایشان را حک و اصلاح کنند .قهوه خانه سوای اینکه  فضای بی در و پیکر و گل و گشادی  بود که امکان مراجعه هر فردی از قشر فرو مایه و احیانا بزه کار هم داشت برای هنر مندان رشته های گوناگون در غیاب وجود مراکز و خانه های فرهنگی حکم پاتوق یافته بود و در این بین کسانی بودند که حکم طفیلی در مورد آنان صادق بود یعنی برغم اینکه از هر گونه ذوق و سواد و استعداد و حتی ادب عاری بودند و به درد هیچ کاری جز علافی و نمامی نمی خوردند سعی کرده بودند با نزدیک شدن به محفل های هنرمندان برای خود شخصیتی پیدا کنند و متاسفانه منشا بیشتر تصادم ها و اصطکاک ها بین شعرا سخن چینی این طفیلی ها بود.

قهوه خانه نشینی یک تاثیر منفی بدی نیز بر جامعه شعرا گذاشته بود و آن اینکه شعرای کمی پیش کسوت تر با دیدن رابطه لوطیها و نوچه ها سعی کرده بودند قرینه ای از آن را در مورد خود ایجاد کنند و بساط مراد و مرید بازی راه بیندازند که دو ایراد عمده داشت.نخست اینکه خود فرد به اصطلاح مرشد دیگر خودش را ختم شعر و فضل و ادب می انگاشت و بعدها اگر کتابی بدست می گرفت صرفا برای غلط گرفتن بود نه استفاده!

از طرف دیگر بدلیل  تاثیر فرهنگ ساری و جاری طبقات فرودست یعنی تنگ چشمیُ بسیار کمتر  از آنچه که فرا گرفته بود به مریدان یاد می داد که بعدا در برابرش به عنوان رقیب قد علم نکنند.

جمعه ها که ادارات و مغازه ها تعطیل بود در قهوه خانه غوغائی بر پا می شد که بیا و ببین.در ازدحام دود و بخار سنگین سر و صدا و همهمه شعرا که می خواستند شعرهای جدیدشان را برای هم بخوانند و تهاترا به به بگویند و چه چه تحویل بگیرند امکان شنیدن حرفهای دوستان گاها اصلا وجود نداشت.

با همه این معایبی که زندگی قهوه نشینی داشت محاسنی هم داشت که یکی از آن آشنا شدن با بسیاری از


ادامه مطلب ...

لطائف الشعرا



۱

 

 

ک.ا در ایام جوانی علاقه زیادی داشت که در غزلهایش از کلمات محاوره ای و روزنامه ای استفاده کند و این را برای خود نوعی تشخص می دانست.روزی در انجمن ادبی غزلی خواند که در بیتی از آن کلمه شبکار را به کار برده بود:

 

کار من هر شب شده از عشق تو آه و فغان

کامیار  خسته را شبکار کردی عاقبت 

 

مرحوم استاد شیدا پس از شنیدن شعر لبخندی زد و گفت

                           آقای .... شغل جدیدت را تبریک می گویم

ک با تعجب پرسید چه شغلی؟

-همین شبکاری دیگر.شبکار یعنی فاحشه!

 

* نام شاعر به تصحیف نوشته شده.

**.راوی : جمشید علی زاده

 

2

 

شهرداری به مناسبت سالگرد انقلاب مراسم شب شعری بپا کرده بود و در قحط الرجال شاعر آقای و را مسئول برنامه و مجری کرده بود که از قضا سواد چندانی نداشت.

وقتی خواست اقای شهبازی را به خواندن شعر دعوت کند چنین گفت:

 

-         و اینک از شاعر فقید جناب شهبازی دعوت می کنیم که برای خواندن شعر زیبایشان تشریف بیاورند.

-         شهبازی با که با شنیدن کلمه فقید نمی توانست از خنده جلوی خود را بگیرد حین بلند شدن گفت

-         خدا مرا رحمت کند!

 

 

ادامه مطلب ...