.

.

.

.

مهدی آذر یزدی معلم بزرگ کودکان

شاگردان مکتب خانه در فاصلهء بین دو درس فرصت کوتاهی داشتند تا با آنچه از خانه آورده اند سد جوع کنند.هرکس به فراخور تعین خانواده اش چیزی آورده بود.یکی نان و پنیر آورده بود.یکی به قرص نانی خالی قناعت کرده بود.و دیگری که گویا بزرگزاده ای بود نان و حلوا آورده بود.در اثنای صرف غذا کودکی که نان و پنیر می خورد از آن یکی خواست قدری از حلوایش به او بدهد.بزرگزاده گفت به شرطی می دهم که برایم صدای گوسفند در بیاوری.با شنیدن صدای گوسفند همه خندیدند و کودک به حلوایش رسید.پسرکی که نان خالی می خورد نیز طلب حلوا کرد.صاحب حلوا گفت تو نیز باید صدای گربه در بیاوری.پسر مسکین اعتراض کرد که حلوا را دوست دارم ولی تو چرا می خواهی از من سوء  استفاده کنی.بحث بالا گرفت.پسر فقیر نگاهش به عالمی افتاد که ناظر بر این ماجرا بود.گفت ای حکیم شما در این باره داوری کنید که حق با کیست.حکیم گفت تا آنجا که به یادم می آید در فقر و تنگدستی به سر برده ام و ای بسا صبحها نان خالی نداشته ام که چاشت خود کنم اما همسایه ای دارم که هر روز نان و حلوا می خورد ولی کسی او را به این دلیل بزرگ نمی دارد و احترام نمی کند.عزیزان بزرگی در چیزی دیگر است.
متن فوق خلاصه ایست از یکی از داستانهای 
قصه های خوب برای بچه های خوب که توسط قصه نویس خوب کودکان مرحوم مهدی آذر یزدی نوشته شده است.این نویسنده فقید که با سعی و اهتمام بی نظیر خود درتلخیص و بازنویسی حکایتها ،پندها و تمثیلات ادبیات ایران ،کودکان را با عصاره حکمت و اخلاق تمدن ایران بزرگ آشنا کرد نقشی مهم در پروراندن فرهنگ ایران داشته است و موجب آشنائی بسیاری از نسلهای جدید با آثار بزرگان ادب و معرفت ایران از عنوان کودکی شده است.

شاید نسل جدید نسبت به هم نسلان ما که دوران قبل از انقلاب را تجربه کرده اند نتوانند تصویر روشنی را از ادبیات کودکان در آن ایام داشته باشند، ولی بی اغراق گفتنیست که در آن برههء زمانی فضای مسمومی وجود داشت که با اثر سوء بر ذهنیت تاثیر پذیر کودکان زمینه ساز بروز تعارضهائی در نسل ما شد که هنوز دامان روح خود را از تبعات آن نتوانسته ایم رها کنیم.

این فضای مسموم بطور تصادفی ایجاد نشده بود و در تکوین آن دو طیف کاملا متفاوت دخیل بود.نخست متولیان فرهنگی آن زمان که بر مبنای روابط و نه ضوابط انتخاب شده بودند و مروج داستانهای تخیلی دیو و پری و ترجمه های داستانهای نازل بودند.

تم حاکم بر این داستانها ،ساده انگاری،غلبهء بخت و اقبال بر سعی و تلاش و دوری از واقعیت های تلخ زندگی بود.قهرمان این داستانها به طرفه العینی از حضیض فقر به اوج ثروت نائل می شد و یکشبه راه صد ساله می پیمود و بدلیل پایان خوشی که بر داستان مترتب بود نوعی امید خام و دلخوشی کاذب در خواننده القاء می کرد و بتدریج خواننده این قبیل داستانها که نمی توانست برای آنچه که ساعتها وقت خود را مصروف خواندن آن کرده بود ما به ازایی در دنیای واقعی پیدا کند از این داستانها زده می شد.
طیف دوم نویسندگان مرامی چپ گرا بودندکه سعی می کردند بذر اندیشه های اشتراکی را در مزرعه ء ذهن 
کودکان بیفشانند.جانمایهء اکثر این داستانها حکایت بچه ای روستائی و فقیر یا کارگر زاده ای بود که که از تعدی و اجحاف خان یا صاحب کارخانه حکایت می کرد.و در میانه های داستان سرو کلهء آدم روزنامه خوان و باسوادی که حتما به یکدست عینک و سبیل مجهز بود پیدا می شد و با ترفندی نخ نما این سوال را مطرح می کرد که چرا خان یا صاحب کارخانه می توانند هرچه خواستند بخورند و بکنند و بخوابند و پدر مفلوک قهرمان قصه باید از کله سحر تا بوق شب عرق بریزد و جان بکند تا تکه نانی گیر آورد وشکم زن و بچه اش را سیر کند؟

بدلیل خصوصیت همذات پنداری که در این داستانها و شخصیت های سیاه و سفید آن وجود داشت کودکان را به شخصیتی مخالف خوان و ضد اجتماع تبدیل می کرد که فکر می کرد با اعتراض کردن به همه چیز و همه کس و نظم موجود می تواند خود را به بزرگتر و بالاتر از آنچه هست نشان دهد.

لذا وجود شخصیتهائی چون مهدی آذریزدی در حکم پادزهری برای این افکار مسموم بود.مرحوم آذریزدی برغم بزرگ شدن در عین فقر و تنگدستی  و لمس محرومیت ها هرگز مبلغ افکار آنارشیستی نبود و اندیشه های انسانی و اخلاقی در نوشته های او موج می زد.وسواس او در عدم بازتاب افکار منفی و بدآموزی داستانهای متقدمین به حدی بود که برای اینکار مدتها وقت می گذاشت.بحث در مورد ارزش کار این معلم بزرگ در این مجال کوتاه نمی گنجد ولی این نوشته کوتاه ادای احترام شاگرد کوچکیست که از این مکتب فکری بزرگ درس ها آموخته است.یادش گرامی باد.

ادامه مطلب ...

وصف حال

اگر گاهگاهی در قالب های کلاسیک تفننی می کنم فقط به خاطر آنست که درسهائی که فراگرفته ام از یادم نرود.همین:

بوی باران بوی گریه بوی خاک

سوگواران مو پریشان سینه چاک

حسرتی پرپرزنان در موج اشک

آرزوئی خفته در قعر مغاک

بانگ الرحمن مشتی دین به مزد

با سکوت گورها در اصطکاک

باز در کام سراب آرزو

تشنه ای از فرط بی تابی هلاک

آه ازین تمکین از طاقت برون

بذر عصیان کی بر آرد سر زخاک؟

نا امیدی گر که از حد بگذرد

تاکبان خود می کند از ریشه تاک!

خسته از تکرار این جنجالها

چشم عبرت همچنان اندیشناک

صف حال - 26 نظر

 

 


پنجشنبه 25 تیر1388 ساعت: 11:32

ادامه مطلب ...

کارنامه محمد حقوقی

زنی و حشمت نیلو فری میان کویر
در استمالت تنهایی بزرگ بزرگ
که بر صحیفهء پیشانی مراثی ماست
زنی و هیبت چشمی
                       
 که بارها باری
بر آستانه در مرگ را به تن لرزاند.....

صحبت در باره محمد حقوقی شاعر و منتقد معاصر که اخیرا در گذشت آسان نیست.چرا که از یک سو ما با شاعری صاحب سبک سر و کار داریم که برغم اینکه آثارش از اقبال عام برخوردار نشد ولی توانست در بین نخبگان نماینده تفکری خاص باشد و از طرف دیگر با منتقد و محققی مواجه هستیم که در تبیین و معرفی شعر نو و سازو کار های ان همپای بزرگانی چون دکتر براهنی و احمد شاملو و اخوان ثالث جد و جهد فراوانی داشته ست و شعر نو تا حدود زیادی رواج خود را مدیون به اوست.

هرچند این نوشته در بیان و بررسی  همه ابعاد آثار این شاعر و منتقد بزرگ ناتوان است ولی ادای دینیست به استادی که پنجره ای برای درک دنیای شعر نو فراروی من گشوده است.منی که سهم اعظم درک و دریافتم را از شعر نو از ایشان آموخته ام و مقالات تحقیقی و نقدهای ایشان را واژه به واژه خوانده ام و نقطه نظرهای ایشان را چه در نگاشتن نقد ادبی و چه در سرودن شعر سرمشق خود قرار داده ام.

در این نوشته سعی می شود از این جنبه ها از اشعار و آثار محمد حقوقی مورد بحث قرار گیرد:
ا.نقش محمد حقوقی در تبیین و معرفی شعر نو

2.دیدگاههای حقوقی در خصوص جریانهای شعر نو

3.نگاهی به اشعار کلاسیک محمد حقوقی

4.تاملی درطرز اشعار محمد حقوقی
5. شعر محمد حقوقی از دیدگاه معاصران
پیشاپیش به ناقص و ناکامل بودن این نوشته اقرار می کنم و از دوستان اهل فضل انتظار دارم با راهنمایی های خود در تکمیل این نوشته برمن منت نهند.

ادامه مطلب ...

تاملی در اشعار انتخاباتی 3

سیدی تنها به رنگ سبزنیست

هیچ دانی مادر سادات کیست؟؟؟

سبز یعنی عاشق مولا شدن

پشت درب حیدری زهرا شدن

 سبز یعنی عشق تا شوروبلا

 باحسین فاطمه در کربلا

سبز یعنی ساقی ومست هدف

 همچو حیدر آن یل وشاه نجف

 طالب سبزم نه آن سبز ریا

سبز هم بازیچه شد مهدی بیا
(شعر از فرزاد جمشیدی)

3.بررسی اجمالی چند شعر از چند شاعر

شعر فوق که تعریضی به میر حسین موسوی دارد که رنگ سبز را به عنوان رنگ تبلیغاتی خود بر انتخاب کرده است توسط فرزاد جمشیدی سروده شده است.به نظر می رسد آقای جمشیدی در سرودن این شعر از همه قدرت خود استفاده نکرده است و ابیات قوی ندارد.و تقلیدی ضعیف از مثنوی های احمد عزیزیست:

یاس را آئینه ها رو کرده اند
یاس را پیغمبران بو کرده اند

براعت استهلال شاعر در بیت دوم  بدلیل پرداخت ضعیف و ترکیب زهرا شدن در پشت درب! مولا فدا می شود.

سبز یعنی عاشق مولا شدن
پشت درب حیدری زهرا شدن

 

بیت چهارم بسیار ضعیف است و در بیت پنجم که شاعر خواسته حرف اصلی را بزند با بی مقدمه آوردن مهدی بیا لطف آنرا از بین می برد .غرض شاعر از این بیت شدت یافتن ریا و تزویر است که حتی به شعائر دینی هم تسری یافته است که شاعر دست به دامن حضرت مهدی شده است ولی اینگونه عنوان کردن بی حال و بی مقدمه به کل شعر صدمه می زند..جمشیدی شعر دیگری نیز به تاسی از خلیل جوادی سروده است که باز ضعفهایی در آن مشهود است:

هرجا بری از کنیا تا کره
کاپشن احمدی نژادی پره.

ادامه مطلب ...

تاملی در اشعار انتخاباتی 2

من به خوبی های تو ای شیخ دارم اعتراف
حیف باشد در جناح دوستان افتد شکاف
کم کمک از رای دادن می کنی ما را معاف
دور ایمیل است می باید حذر از تلگراف
شیخ اصلاحات جان مادرت الانصراف!

این همه شغل این همه مسند ، چه می خواهی دگر؟
می روی این روزها از خرج خود دائم سفر
گاه هم جای سیاهی لشکرت ما را ببر
حضرت شیخ اجل! بد نیست گاهی انعطاف
شیخ اصلاحات جان مادرت الانصراف!

ساز داری، سازه داری، مرحبا بر شیخنا
تو در و دروازه داری، مرحبا بر شیخنا
گر چه طرح تازه داری، مرحبا بر شیخنا
شد دهان این همه مستضعفان امروز صاف
شیخ اصلاحات جان مادرت الانصراف!

فکر کن از فکر، یک باراک”اوباما” می شود
کار کن از کار کردن کار پیدا می شود
طرح پنجاهیت پس کی قسمت ما می شود؟
انتخابات است و جز یک تن همه باشند اضاف
شیخ اصلاحات جان مادرت الانصراف!

دور دور راستی ها و چپی ها شد رفیق!
دور هیپی ها و دوران رپی ها شد رفیق!
روز هاپوها و دوران هپی ها شد رفیق!
پیچ در پیچ است و سر در گم دریغا این کلاف
شیخ اصلاحات جان مادرت الانصراف!

پیش از ا ن بودی رییس کل بنیاد شهید
مدتی هم سرمربی باش در تیم امید
می توانی بود در هر جا یکی فرد مفید
می توانی بود امیرالحاج در وقت طواف
شیخ اصلاحات جان مادرت الانصراف!

پیش از بحث در باره ادامه مطلب گذشته باتوجه به کامنت های دوستان لازم دیدم مطلبی را عرض کنم و آن اینکه عده ای از دوستان عزیز با ورود شعر به این عرصه مخالف بودند .بنده هم قویا بر این عقیده هستم و شخصا نظرم این است که اگر قرار باشد شعر به عنوان ابزاری برای توجیه ارباب قدرت به کار رود همانا عدمش به ز وجود.ولی از طرفی دخالت نداشتن شعر را در تعارضات و مسائل پیش روی جامعه را نمی پسندم و به زیان بقای شعر می دانم.مقایسه کنیم نقش شعر در اعصار پیشین را که به تنهائی بار داستان ،موسیقی،تصویرسازی و حتی مقالات تعلیمی را بدوش می کشید و در کل هنری بود جامع الاطراف با الان که از آن همه طنطنه و طمطراق چیزی جز بازی های کودکانه کلامی و موجهای مصنوعی باقی نمانده است که حتی به زور رسانه های گروهی و جراید ادبی توجهی بر نمی انگیزد.بی شک مسببان این امر هیچ کسی جز برخی منتقدین ادبی نیست که با گرته برداری از تئوری های شعر غرب ایهام را ابهام و پیچیدگی را با تعقید و مغلق گوئی اشتباه گرفتند و نو آمدگان را به زبانی هدایت کردند که جز یاجوج و ماجوج از آن سر در نمی آورد.:

ادامه مطلب ...