در سردابها
بشقابهای صبحانه به هم می خورند و من
از امتدادِ کنارههای لگدشدهی خیابان
از روحهای دلمردهی خدمتکاران
که با ناامیدی
از دروازه های محله جوانه میزنند
آگاهم.
امواج قهوهای مِه
چهرههای در هم از پایین خیابان و
اشک عابری با دامن گِلی و
لبخند بیمقصدی که در هوا شناور است و در آستانهی بامها ناپدید میشود را
برایم رقم میزند
sealm Dr. Eziz yasha chokh yasha.sag ol selamet yasha.
امشب
در یک خواب عجیب
رو به سمت کلمات
باز خواهد شد.
باد چیزی خواهد گفت.
سیب خواهد افتاد،
روی اوصاف زمین خواهد غلتید،
تا حضور وطن غایب شب خواهد رفت.
سقف یک وهم فرو خواهد ریخت.
چشم
هوش محزون نباتی را خواهد دید.
پیچکی دور تماشای خدا خواهد پیچید.
راز ، سر خواهد رفت.
ریشه زهد زمان خواهد پوسید.
سر راه ظلمات
لبه صحبت آب
برق خواهد زد ،
باطن آینه خواهد فهمید.
امشب
ساقه معنی را
وزش دوست تکان خواهد داد،
بهت پرپر خواهد شد.
ته شب ، یک حشره
قسمت خرم تنهایی را
تجربه خواهد کرد.
داخل واژه صبح
صبح خواهد شد.
سهراب سپهری
سلام
زیباست