شعری، خدای را
بی
"خیلی دلم گرفته"
شعری در ستایش از لبخند
از سلام
و لذتی که دارد یک جرعه چای گرم
همراه یک رباعی خیام
شعری،
نزدیک تاب کودک در پارک
پهلوی خندهی نگران مادران
شعری که کودکان را بازیگوشتر کند
دیروز کاغذی را شاعر سیاهکرد
امروز
کاغذ سفید بود
شب واژهها گریخته بودند
شعری که واژهها را با هم مهربان کند
شعری که واژهها را آبی کند
هوا را پاک
چین کاغذ را صاف
شعری که باغبان چو بخواند به خشکسال
گندم به شورهزار بروید
شعری
خدای را
شعری عاشقانه
شعری ناممکن در این دیار.
از کتاب نردبان اندر بیابان
زیبا بود به زیبایی پرقو و مخمل باران
موفق و موید باشید و کمی از بیوگرافی اش بنویسید
سلام
برای خواندن اشعارم به وبلاگی که ادرسش را گذاشتم بیایید .
مثل همیشه شعر آبی تان هم زیبا بود
سلام استاد بزرگوار
شعر زیبائی خواندم و بهره بردم.
در پناه خدا.
درود
سروده ای زیبا و لطیف ولی دردمندانه ایست!
اگر چنین چیزی سروده می شد...
ببخشید که چندیست کمتر خدمت می رسم
راستی سری به «بازار دروغ» من بزنید
شاد و پیروز و تندرست و سبز و نویسا باشید
بدرود
سلام استاد عزیز
بسیار لطیف بود. دست مریزاد.
سروده "شعری که چین کاغذ را از "استاد ضیا موحد " بی نهایت زیباست و توجهی والا به خوبی ها ....یک دید روشن بینانه لطیف..
ممنونم استاد برای نگارش آن ....بهره بردم