.

.

.

.

دریغ

سالها پیش که مجموعه غزل "از پنجرهء غروب "را انتشار دادم،بودند دوستانی که به فضای سرد و مایوس کنندهءاین اشعار خرده گرفتند و این حال و هوا را منافی با لحن غزل دانستند.چندان که دوستی پا از این فراتر گذاشت و در نقدی با عنوان"تفنن در نیمهء خالی لیوان "مرا از زمره افرادی خواند که تنها به نیمهء خالی لیوان توجه می کند.از آنجا که دوست نداشتم کسی مرا به انتقاد ناپذیری متهم کند در برابر این نقدها سکوت کردم.اما در حال حاضر اگر بخواهم به این ایراد ها پاسخ دهم ،چنین می گویم که صرف نظر از تاثیر پذیری حقیر از اساتیدی چون سایه،نوذر پرنگ و شفیعی کدکنی ،که ناخواسته این فضا را در غزلهای من انعکاس داده ،این لحن افسرده و غمناک بازخورد تعارضاتی ست که در نسل من بوجود آمده است؛نسلی که به جایش فکر کردند،تصمیم گرفتند و حرف زدند.!

اگر تطابقی اتفاقی بین اشعار آنروز من و حوادث اخیر مشاهده می شود شاید به این دلیل است که کما کان در بر همان پاشنه می چرخد:

دریغ

دوباره شب شد و فریادها فرو خشکید


هزار قصهء ناگفته در گلو خشکید


به روی پنجره پرهیب فتنه پنجه کشید


زبان به کام حریفان گفتگو خشکید


رواق شام ترک خورد و بر درخشش برق


نگاه مضطرب مردمان فرو خشکید


چه رفت در شب میدان به صبح اندیشان


که ناگهان همه جوهای هایهو خشکید


دریغ خون رفیقان من که زار و غریب


به سنگفرش خیابان آرزو خشکید!


چنان ز بیم عسس جام شیون آغازید


که از مهابت آن باده در سبو خشکید


همین نه شاخ گل سرخ سر به خاک نهاد


ز فرط گریهء بی وقفه چشم جو خشکید


مبر به شیوهء خواجه به باغ شعر پناه


که این خزان زده را نیز رنگ و بو خشکید!

تبریز-آبان 74

 

 

 

سالها پیش که مجموعه غزل "از پنجرهء غروب "را انتشار دادم،بودند دوستانی که به فضای سرد و مایوس کنندهءاین اشعار خرده گرفتند و این حال و هوا را منافی با لحن غزل دانستند.چندان که دوستی پا از این فراتر گذاشت و در نقدی با عنوان"تفنن در نیمهء خالی لیوان "مرا از زمره افرادی خواند که تنها به نیمهء خالی لیوان توجه می کند.از آنجا که دوست نداشتم کسی مرا به انتقاد ناپذیری متهم کند در برابر این نقدها سکوت کردم.اما در حال حاضر اگر بخواهم به این ایراد ها پاسخ دهم ،چنین می گویم که صرف نظر از تاثیر پذیری حقیر از اساتیدی چون سایه،نوذر پرنگ و شفیعی کدکنی ،که ناخواسته این فضا را در غزلهای من انعکاس داده ،این لحن افسرده و غمناک بازخورد تعارضاتی ست که در نسل من بوجود آمده است؛نسلی که به جایش فکر کردند،تصمیم گرفتند و حرف زدند.!

اگر تطابقی اتفاقی بین اشعار آنروز من و حوادث اخیر مشاهده می شود شاید به این دلیل است که کما کان در بر همان پاشنه می چرخد:

دریغ

دوباره شب شد و فریادها فرو خشکید


هزار قصهء ناگفته در گلو خشکید


به روی پنجره پرهیب فتنه پنجه کشید


زبان به کام حریفان گفتگو خشکید


رواق شام ترک خورد و بر درخشش برق


نگاه مضطرب مردمان فرو خشکید


چه رفت در شب میدان به صبح اندیشان


که ناگهان همه جوهای هایهو خشکید


دریغ خون رفیقان من که زار و غریب


به سنگفرش خیابان آرزو خشکید!


چنان ز بیم عسس جام شیون آغازید


که از مهابت آن باده در سبو خشکید


همین نه شاخ گل سرخ سر به خاک نهاد


ز فرط گریهء بی وقفه چشم جو خشکید


مبر به شیوهء خواجه به باغ شعر پناه


که این خزان زده را نیز رنگ و بو خشکید!

تبریز-آبان 74

 

 

 

 

سنده: آشنا

پنجشنبه 4 تیر1388 ساعت: 1:18

ولی این دفعه شب که میشود تازه فریادها نه تنها فرو نمی خشکد بلکه طراوت بیشتری پیدا میکند . و هزاران قصه ناگفته گفته میشود . 
بهر حال شعرتون خیلی قشنگ است . 

ضمنا برای اینکه دو جا فرو خشکید به کار بردین و حالت ردیف و قافیه پیدا کرده است
در سطر اول جسارتا اگر به این شکل بفرمائید با مردمان فرو خشکید سطر شش 
هم ردیف و هم قافیه میشود . 
دوباره شب شد و آه و فغان فرو خشکید .

 

نویسنده: قلم

پنجشنبه 4 تیر1388 ساعت: 2:41

آفرین جناب راثی‌پور!
بسیار محظوظ شدم.

زنده باد!

وب سایت

 

نویسنده: آذرین

پنجشنبه 4 تیر1388 ساعت: 8:49

سلام جناب راثی پور عزیز 
دیر شد ببخشید ..
شعریسرودم به نام راستگو و دروغگو 
برای آن دوبیت فی البداهه تون هم که خیلی خوب بود متشکرم . 

راستی من الان از قسمت دوستان ویلاگ خودم خیلی سریع رسیدم خدمت شما 
ولی اسم شعر کهن پارسی - آذرین را در پیوندهای شمال نمی بینم .
بازهم 

وب سایت

 

نویسنده: سویدا

پنجشنبه 4 تیر1388 ساعت: 10:55

راستی با اجازتون من لینکتون کردم خوشحال میشم شما هم منو در جمع دوستانتون بپذیرید. سبز باشید.

 

نویسنده: سیدمحمدرضا هاشمی زا ده

پنجشنبه 4 تیر1388 ساعت: 11:15

چگونه داغ دل خویش را هوار کشم
که بغض کهنه ی من در گلو خشکید
...........
البته بر هیچ شاعری زیاد نمیتوان خورده گرفت که چرا درد ها را عریان وشعله ای درون را اینگونه...خشن می افشانی....این سبک خاصی از غزل معاصر است که به نظر بنده ...دونکته باید چاشنی آن کرد...غزل امروز علاوه بر بیان درد ها وشعر اجتماعی...باید با احساس وطراوت عجین باشد ودریچه ای برای تنفس هم گوشه های آخر غزل بروی خواننده گشود....وشما با آن اندیشه ی والا..میتوانید نقدها را نه از سر ستیز که با یک جمعبندی ونتیجه گیری مثبت...عصاره دلنشینی ازآن گلاب گیرید
ودر شعرهایتان تحول با طراوتی ایجاد کنید
..............
سلام همسفر لحظه های تنهایی..جناب رانی پور
ضمن تشکر از لینکتان من هم شما رابه پیوند های اصلیم پیوند زدم
...........
جان خوش است اما نمی خواهم که جان گویم تو را
خواهم از جان خوش تری باشـــــد که آن گویم تو را
.........
در این عصر غربت دوستی و همدلی ها..وچود شما دوست عزیز واندیشمندم از دوجهت غنیمت است...بدون شک با همدلی ومحبتتان از باز غم سنگین دلمان که گاهی نابخردان ایجاد میکنند...میکاهید...وسنگ صبور شایسته مایید...از طرفی با رهنمودها وارشادات خود بر نو اندیشی وتعالی در شعرم ونوشته هایم کمک شایانی میفرمایید..در هرحال وجود نازنین شما در این غربت غنیمتی گرانبهاست...دوستیتان پا یدار..واندیشه تان همیشه سرسبز

وب سایت

 

نویسنده: طاهره دررودی

پنجشنبه 4 تیر1388 ساعت: 12:37

سلام و درود بر شما :

بسیار عالی بود مثل همیشه و مرا به یاد اشعار فروغ انداختید حتما میدانید که فروغ را بسیار دوستدارم و این روز ها بیش از بیش به یاد ش هستم

حال وهوای بعد از کودتای بیست وهشت مرداد وشکست نهضت ازادی و....

موید باشید 

وب سایت

 

نویسنده: فرید صلواتی

پنجشنبه 4 تیر1388 ساعت: 13:41

درود بر رائی پور عزیز
ممنون از حضور خوبت و گله کردید از مراجعات کم من
چه بگویم که با این اوضاع و احوال واقعا حال خوشی ندارم و امیدوارم که وضیعت رو به بهبودی رفته و این کشور از فضای دیکتاتوری نجات پیدا کند

وب سایت

 

نویسنده: خلیل جوادی

پنجشنبه 4 تیر1388 ساعت: 15:42

سلام دوست شاعر من.
غزل بسیار محکمی است ، لذت بردم

از این که سر زدید و تفقد فرمودید سپاسگزارم.

وب سایت

 

نویسنده: لطف الله

پنجشنبه 4 تیر1388 ساعت: 16:59

دربیابان گر به شوق کعبه خواهی زد قدم
سرزنشها گر کند خارمغیلان غم مخور
لسان الغیب شیراز

 

نویسنده: محسن صائمی

جمعه 5 تیر1388 ساعت: 0:20

سلام جناب راثی پور

کاش در موقعیت بهتری میزبان شما در پاورقی می بودم
به هر صورت از حضور دلگرم کننده شما متشکرم

به امید پاره شدن ریسمان ظلم در طلوعی نزدیک

شاد باشید و آزاد

وب سایت    پست الکترونیک

 

نویسنده: باغ ادب

جمعه 5 تیر1388 ساعت: 0:25

سلام 
عرض ادب و احترام

غزل زیبای شما را خواندم و لذت ها بردم همچنین چند پست را نگاهی اجمالی انداختم . قلم وبیان شما فوق العاده است انشالله همیشه موفق باشید


این افتخار را به من بدهید که وبلاگ شما را پیوند بزنم تاهر از چندگاهی ضمن عرض ادب دامنی از گل از گلستان شما برچینم.

وب سایت

 

نویسنده: تلنگر

جمعه 5 تیر1388 ساعت: 1:14

سلام 
شعرهای بسیار قوی و محکمی می سرایید.به خصوص این شعر با اینکه گویی 14 سال قبل سروده شده اما آن قدر وصف این روزهاست که گویی در همین چند روز سروده شده است.
دریغ خون رفیقان من که زار و غریب 
به سنگفرش خیابان آرزو خشکید
چه ظالمانه و غریبانه مردم را در خون خود می غلتانند در این روزها... 
بابت تک بیتی زیبایتان سپاس.

وب سایت

 

نویسنده: سفیر

جمعه 5 تیر1388 ساعت: 18:23

شب آمد و دل تنگم هوای خانه گرفت
دوباره گریه بی طاقتم بهانه گرفت

وب سایت

 

نویسنده: کاکلی

جمعه 5 تیر1388 ساعت: 18:28

تقدیر بی تدبیر نیست

وب سایت

 

نویسنده: هادی حبیبی

جمعه 5 تیر1388 ساعت: 18:42

با عرض سلام و تشکر، اساسا" در این شرایط سخن گفتن از موانعی چون قانون اساسی، نوع خاص قرائت دینی حاکم و ... عرض را به متن کشیدن است! در نظام سلطانی اساس قدرتمند شدن است. مسئله دستیابی به راههای تبدیل افکار عمومی به نیرو و قدرتمند نمودن جامعه است. در این مسیر انواع تاکتیک های مهار قدرت با قدرت قابل بررسی است که می تواند از طریق اعتراض و عدم همکاری آغاز شود و به برخی از انواع تهاجمات مسالمت آمیز ختم گردد.

وب سایت

 

نویسنده: بهرام

جمعه 5 تیر1388 ساعت: 22:8

سلام دوست عزیز
به نظر حقیر زیباترین تصویر و فضا در شعر همین فضای سرد ، پاییزی و شاید مایوس کننده باشد و نه تنها هیچ منافاتی با لحن غزل نداشته بلکه به نظرم لحن غزل همین است.
و اما شعرتان از دید من :
غزلی زیبا ، عمیق و پراحساس که خیلی خوب پرداخت شده است. یه جسارت اینکه: زبان غزلتان زیاد امروزی نیست و واژه هایی چون عسس - رواق - جام - مهابت - باده سبو و ... برای مخاطب امروز زیاد گویا و زیبا نیست
موفق باشد

وب سایت

 

نویسنده: ج.مونس

جمعه 5 تیر1388 ساعت: 23:58

درود دوست عزیز !
شعر زیبای ازشما خواندم.

اندوهناک بود ، خیلی اندیشمندانه به جو خفقان اجتماع افیون شده ما اشاره ی کرده ای.

 

نویسنده: پرستو

شنبه 6 تیر1388 ساعت: 6:18

سلام
ممنون از ردپای سبزتون و ممنون که منو با وبلاگتون آشنا کردید

با اجازه شما رو لینک میکنم

وب سایت

 

نویسنده: دست خیال

شنبه 6 تیر1388 ساعت: 11:41

سلام دوست خوبم.اینقدر سرعت نت پایینه که با هزارتا مصیبت دو خط کامنت میذارم.
لذت بردم از خوندن این شعرت.معتقدم در عین حالی که باید از نقدها اون بخشی رو که میتونه مفید باشه گرفت ولی نباید هم خیلی بهشون اهمیت بیش از حد داد.مهم اینه که خالق, اثرش رو با بند بند وجودش ایجاد می کنه.

وب سایت

 

نویسنده: مهدی نادری نژاد

شنبه 6 تیر1388 ساعت: 12:35

با سلام 
این روزگاران هم می گذرد و فقط این اشعار غم انگیز باقی می ماند و داوری و قضاوت آیندگان!

وب سایت

 

نویسنده: شهرام

شنبه 6 تیر1388 ساعت: 12:58

درود
نخست اینکه معنای پرهیب را متوجه نشدم. در فرهنگ و لغت جستجو کردم اما جواب داد: 
کلمه های زیر مشابه با جستجوی شما در فرهنگ واژگان پیدا شد: 
فرهیب 
ترهیب 
پرهیز 
بد پرهیز 
پرهیز کرده 
قرابه پرهیز 
پرهیز جستن 
پرهیز خانه 
پرهیز شکستن 
پرهیز کردن 

ولی پرهیب را نشناخت. 
دوم: با اون توضیحی که ابتدا داشتی گفتم خب حالا حتما یه شعر با حال و هوای تازه می خونیم. البته من قبلا متاسفانه با فضای شعری شما آشنایی نداشتم اما با توضیح نخست همه چی دستگیرم شد ولی باید با این غزل یه دل سیر گریه کرد. تو این اوضاع و احوال که از هر کرانه تیر بلا سوی آدم می آید ...
البته نامردی است اگر از زیبایی شعر شما چیزی نگویم. از احساس شعر که بگذریم خود شعر بسیار زیباست بدون هیچ توضیح اضافه.
باز هم می خوانمت
پیروز باشی

وب سایت

 

نویسنده: راثی پور

شنبه 6 تیر1388 ساعت: 14:21

سلام و ممنون از حضور سبزتان.پرهیب به معنای کابوس

 

نویسنده: قلم

یکشنبه 7 تیر1388 ساعت: 1:7

بار دیگر به این پست سر زدم و نظرات دوستان را نیز خواندم. لازم دیدم به مسئله‌ای بپردازم که سال‌هاست با امواج پدیدآمده در فضای ادبی کشورمان با آن درگیریم.
بنده با کسانی که فضای تازه را در شعر، به واژگان محدود رایج در زبان روز ـــ و نه زبان امروز ـــ نسبت می‌دهند مخالفم. بحث زبان ادبی بسیار گسترده‌تر از گستره‌ی واژگان روز است. البته برای دریافت این نکته باید تا حدی دیدی فرمگرایانه به قضیه داشت؛ چراکه ازین زاویه، تک‌تک واژگان و بقیه‌ی عناصر شناخته و ناشناخته‌ی تشکیل‌دهنده‌ی فرم شعر، به‌تنهایی اساساً اعتباری ندارند که بخواهند دارای ارزشی زیباشناختی مستقل یا نو و کهنه باشند؛ بلکه اعتبار هر کدامشان در کنار هم و با هم است که سنجیده می‌شود و تأثیر هنری و عاطفی می‌آفریند...

 

نویسنده: قلم

یکشنبه 7 تیر1388 ساعت: 1:7

... به نظرم این نگاه از آنجا نشأت می‌گیرد که گاهی عده‌ای بیش از اندازه به ابهام و پیچیدگی در روابط میان عناصر شعرشان بها می‌دهند. طبعاً در برابر چنین تزی، گروهی آنتی‌تز سادگی و صمیمیت را مطرح می‌کنند و به‌اشتباه خیال می‌کنند هر چه شعر راحت‌تر درک شود، امروزی‌تر و مدرن‌تر و درنتیجه زیباتر است. همه نیز می‌دانند که راه رایج و لازم برای ایجاد صمیمیت و سادگی بیشتر در شعر، استفاده‌ی بیشتر از واژگان روز است.
این گروه متأسفانه سرعت را به دقت، و تنبلی را به درگیری ذهنی متعارف در خوانش ترجیح می‌دهند و به دنبال این تلقی و روش خوانش است که دیگر نه ه‍ ا سایه شاعر معاصر به حساب آورده می‌شود، نه اخوان، نه نوذر پرنگ، نه م. سرشک، و نه حتی کسی با زبان و فرم بیان شاملو!
به راستی چه کسی بهتر از سایه می‌توانست با در نظر گرفتن جایگاه و پشتوانه‌ی چندین‌صدساله‌ی واژگانی مانند "ساقی" و "جام" و "نبید" در ادب فارسی، چنین بیتی با حال و هوای انسان معاصر بسراید:

سیاه
دستی ِ آن ساقی ِ منافق بین
که زهر ریخت به جام کسان به جای نبید!

یا

شکوه جام جهان‌بین شکست، ای ساقی
نماند جز من و چشم تو مست، ای ساقی

و هزاران نمونه‌ی دیگر از اخوان و نوذر و شاملو و سرشک و خویی و حتی بهار و شهریار و دیگر و دیگران!

 

نویسنده: فرشید

یکشنبه 7 تیر1388 ساعت: 1:18

سلام علیکم جناب رائی پور
کلی گشتیم تا توانستیم باز بیابیمتان.... بی خبر...!
غزلتان آینه اتفاقات این روزهایمان است... 

حق با سکوت بود صدا در گلو شکست...
بی اختیار یاد این غزل قیصر عزیز افتادم.
×××
راستی ... آدرستان را در لینکها تصحیح کردم.
علی یارتان
تابعد...

وب سایت

 

نویسنده: hamid

یکشنبه 7 تیر1388 ساعت: 1:59

تشکر بابت غزل اگر چه با زبانش مشکل دارم و اینکه بیش از سه بیت زورکیه و قافیه گاها شعر رو ازت دزدیدن

با شعر جدید به روزم

بر قرار باشی

وب سایت

 

نویسنده: سویدا

یکشنبه 7 تیر1388 ساعت: 11:30

چـون‌ داد عـادلان‌ بـه‌ جـهـان‌ در بـقا نکرد
بــیــداد ظـالـمـان شـمــا نـیــز بـگـذرد
در مملکت‌ چو غرش‌ شیران‌ گذشت‌ و رفت‌
ایـن عـوعـو سـگـان شـمـا نـیــز بـگـذرد
ایـن‌ نـوبت‌ از کـسان‌ به‌ شما ناکسان‌ رسید
نـوبـت ز نـاکـسـان شـمـا نـیـز بــگــذرد
ای‌ تـو رمـه‌ سـپـرده‌ بـه‌ چوپان‌ گرگْ‌طبعْ
ایـن گـرگـی شـبـان شـمـا نـیـز بـگـذرد
پـیـل‌ فـنـا کـه‌ شـاه‌ بـقا مات‌ حکم‌ اوست‌
هــم بــر پـیـادگــان شـمـا نـیـز بـگذرد
سلام. زیبا بود و واقعگرا! دست مریزاد.

وب سایت

 

نویسنده: حضرت خضر

یکشنبه 7 تیر1388 ساعت: 16:28

وب سایت

 

نویسنده: hamid

دوشنبه 8 تیر1388 ساعت: 0:52

شعر نیمی احساسه و نیمی منطق:مالارمه

لازمه یادآوری کنم که بند دوم به واسطه پسوند تر(زودتر)اعلان رویدادیست که تاکید بر عما پیشتر می نماید.

مرسی که سر زدی.

برقرار باشی

وب سایت

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد