زان دم که تیغ توطئه فرق ترا شکافت زخم زمین به هیچ دوائی شفا نیافت شب از نیام فتنه چه شمشیر برکشید کز هول و هیبتش جگر آسمان شکافت دستی که بسته بود کمر بر زوال تو معنای رستگاری جاوید درنیافت آنشب نسیم کوفه چه کابوس دیده بود کآسیمه سر به کوه و در و دشت می شتافت بعد از تو ای عدالت مظلوم،دست کین بر پای پیروان تو زنجیر ظلم بافت صد در زد آه خستهء مسکین به هر طرف اما به هیچ گوشه نشان کرم نیافت کی می شود نهفته پس ابر تیرگی خورشید نام تو که در آفاق یاد تافت
مرحوم جواد کناره چی متخلص به آذر از اساتید طراز اول و بنام شعر تبریز بود که متاسفانه بنده توفیق بهره گیری از دریای فیض ایشان را نیافته بودم ولی از طریق استاد عابد که افتخار تلمذ در محضر ایشان را داشتم با گوشه ای از کمال و دانش آن شاعر بزرگوار آشنا شده ام.ایشان در طرز هندی از اساتید مبرز بود ،علاوه بر این تصنیفهای جاودانه ای آفریده است که از جمله آنها تصنیف "ز سکوت سرد زمان"است که توسط استاد شجریان اجرا شده و تصنیف "ای پدر "که توسط استاد شهرام ناظری در سوگ آیت الله طالقانی مورد اجرا قرار گرفته.
ایشان بدلایلی جلای وطن کردند و در زمستان سال 1379 در آلمان رخ در نقاب خاک کشیدند که به همین مناسبت ویژه نامه ای در باره ایشان تهیه کردم که در نشریه شمس تبریز در خرداد1380 به چاپ رسید.از مراتب فیض او همین بس که استاد عابد در قصیده ای به ماده تاریخ فوت ایشان سروده است که:
به هجری قمری گفت: جمله اهل ادب
"به ناله اند به سوگ کناره چی آذر"
غزلی از ایشان را بسیار دوست دارم که زینت تارنمای خود می کنم:
مرثیه
همین نه من،که به هر گوشه سوگوارانند
چو لاله هم نفس داغ خیل یارانند
به هم نوائیت ای مرغ حق در این شب تار
چکیده خون دل از نای ،حق گذارانند
به پای یاد تو ای سرو هرچه دامن و چشم
ز جوش اشک روان رشک جویبارانند
دریغ نامه ء سوگ ترا چو خامهء من
ز چاک ریش دل خسته اشکبارانند
به خون تپیده سپردی ره وفا و هنوز
ببین درین ره خونین چه رهسپارانند
ز پایداری منصور قصه کوته کن
که پایدار درین پهنه سر بدارانند
نشسته بر سر راه غروب تلخ عدم
در انتظار شبانگاه تیر بارانند
به بیکرانهء آفاق تیره دوخته چشم
به صبح روشن فردا امیدوارانند
چو گردباد ز حیرت به خویش می پیچم
که یکه تاز درین عرصه نی سوارانند
به حکم سابقه انبوه ابرهای سیاه
در ین کویر ،امیدآفرین بارانند
کجائی ای به تو آرام جان خسته دلان
به بوی زلف تو آشفته روزگارانند
بیابیا که به شاد آمد تو چشم به راه
نشسته در پس زانوی غم هزارانند.
"در حال خوردن ناهار بودم که هوشنگ از راه رسید.بدون تعارف نشست و یک لقمه کله گنجشکی گرفت:
-من امروز نمی توانم با شما ناهار بخورم،بماند برای بعد.کارهای ناتمام روی روی هم تلنبار شده است و من نمی دانم دست تنها چکار کنم،باید سریعا برگردم و آنها را سرو سامان دهم.
او دولپی می خورد و به ما فرصت پرسیدن هم نمی داد:
-می دانید امروز کجا بودم؟
هیچ کس زحمت پرسش به خود نداد ،او مدتی منتظر ماند تا از او سوالی شود ولی اگر از سنگ صدائی خاست از جمع ماهم سخنی شنیده شد.ولی هوشنگ بیدی نبود که از این بادها بلرزد:
-امروز در خزانهء بانک ملی بودم،سیستم امنیتشان خراب شده بود.هر کدام از مهندسان رفته بودند نتوانسته بودند درستش کنند.تا اینکه رئیس بانک به فکر من افتاده بود و امروز با التماس از من خواست بروم و یک نگاهی به سیستم امنیت بانکشان بکنم.با وجود گرفتاری های زیادی که داشتم همه کارهایم را نا تمام گذاشتم و رفتم بانک مرکزی.
همه سرشان را پائین انداخته بودند و در حال خوردن بودند،هیچ کس به حرفهای هوشنگ تره هم خرد نمی کرد ولی او همچنان با دهان پر ادامه می داد:
-فقط یک نگاه ساده کافی بود تا بفهمم قطعی از مدارست.هویه و لحیم را با خود برده بودم ولی چهار پایه نداشتم!..."
فرازی از داستان "کمبود چهارپایه" اولین داستان از مجموعهء"بخوریم و بکوبیم اثر لطف الله شیرین زبان
اهمیت هر اثر هنری تا حد زیادی بستگی به واقعیت و حقیقتی دارد که از آن نشات گرفته است.خالق هر اثر هنری با انتقال تجارب حسی و فکری خود به مخاطب این امکان را می دهد که با دیدی هوشیارانه تر به پدیده های پیرامون خود بنگرد و بی تفاوت از کنار هر چیزی نگذرد.همان طور که در کاریکاتور ما با نوعی اغراق در ویژگیهای تصویری چهره افراد مواجه هستیم در داستانها بویژه داستانهای کوتاه خصائل و عادات فردی که در نگاهی خام و غیر هنری چیزی عادی و غیر جذاب می نماید برجسته می شود و در خلال جلب توجه به آن پیامی بطور غیرمستقیم به مخاطب القا می شود.
ادامه مطلب ...شبی از آن شبان تلخ و دلگیر*****خبر آورد بر من نالهء تیر
که در تاریک این آفاق غمناک*****فرو افتاد سروی باز بر خاک
ازاین آئینه تا من_وسعت درد_*****حریق ریشه داری سر برآورد
نمی دانم چه اندوهیست بامن*****که می سوزد ازین آئینه تا من
چو رعد خفته ای در سینهء ابر*****سکوتم می دراند پردهء صبر
"چه خواهد شد بگوئید ای حبیبان"1*****ازین پس حال خاموشی نصیبان
چه خواهد شد ،کدامین آتش قهر*****فروبارید خواهد بر سر شهر
نه بر این شهر ،بر این دهر سفّاک*****که از خون یلانش سرخ شد خاک
در این میدان ،در این غمگین خیابان*****چه سان روی آورم بر رهگذاران
گریبان که را گیرم چه گویم؟*****ازین انبوه بی دردان چه جویم؟
کجا بر می کنند این مردم گول*****سر خود را ز لاک "طبق معمول"
بهل شلاقشان تا تن گدازد***** لهیب قهرشان آزرده سازد
صدای باد آید گوش بسپار*****صدای باد ویرانیست انگار
صدای باد ویرانیست بشنو*****که از آینده دارد عرضه بر تو
و می بینم که فردای شب تار*****چه سرهائی که رفته بر سر دار
چه مادرها که در سرخ هیاهو*****ز فرط غم پریشان کرده گیسو
صدای باد ویرانیست آری*****که می پیچد در این شبهای جاری
مگر ابری شوم در سوگ یاران *****که تا بگشایم از هر دیده باران
بهمن 73
1.از حافظ
2.از فروغ فرخ زاد
ن
نوآوریهای حبیبساهر، به رغم آنکه در فضای ادبیات معاصر، انعکاس چندانی نیافته، از نقطه نظر تاریخ تطور شعر فارسی حائز اهمیت است.چرا که از یک طرف، بدعتهای او در شکستن قالبهای کلاسیک، مستقل از تجربة نیما یوشیج بود و از طرف دیگر، اقتباس و ترجمههائی کهحبیب ساهر از آثار ادبی شاعران ترکیه به عمل آورده است، از حیث حجم و کیفیت، خود خدمتی در راستای غنا بخشیدن به ادبیات فارسیمحسوب میشده است. اگرچه کوششهای حبیب ساهر و نیما یوشیج در نهایت به یک راه ختم شده است ولی به نظر میرسد که در مورد حبیبساهر، نوعی اجحاف صورت گرفته و تجربیات و تلاشهای وی به نوعی نادیده گرفته شده است. شاید اگر حبیب ساهر، همچون نیما یوشیج،کارهای خود را در زمان مناسب انتشار میداد، در تاریخ تکامل شعر نو جایگاهی دیگر گونه مییافت و پژواک فریادش در هیاهوی تبلیغات دیگرمدعیان به فراموشی سپرده نمیشد. حبیب ساهر و تجربه های مستقل از نیما یوشیج
در بررسی آثار حبیب ساهر، با دیدن کارهائی که در قالب کلاسیک سروده شده است، متوجه میشویم که وی با ادبیات کلاسیک و ظرائف آن،آشنائی کاملی داشته است:
ای دهر، در بهار، گل از ما دریغ دار
تا در خزانمان نکنی همنشین خار
من غنچهای نچیدهام از باغ زندگی
بیبهره را چه فصل خزان و چه نوبهار
ما بادبان به باد حوادث سپردهایم
یا قعر موجهای گران یا کنار یار
اگرچه تازگیهائی در محتوای این اشعار دیده میشود که آنها را متمایز میکند. حبیب ساهر در این اشعار درصدد تغییر دادن فضا و بهادادن بهایماژیسم است:
پاسی زشب گذشت و بلرزید سایهها
آمد ستارهای زدل تیرگی فرود
(غزل نقش سایهدار)
در این قبیل اشعار، شاعر از طرح مفاهیم قراردادی و کلیشهای چون عرفان و تصوف و پند و حکمت احتراز میکند و سعی میکند جنبهای زمینی وملموس به احساسات و عواطف خود بدهد. معشوق او، همان شاهد ازلی نیست که دور از دسترس طائر خیال باشد، زندگی، با همة درشتناکی وخشونتهایش در این آثار رخ مینماید و مجال گرایش به انتزاع و تجرید را از شاعر، سلب میکند:
هر چند از بهار، هوا مشک بیز بود
وی، نکهت زنانه بر آن عطر میفزود
(غزل نقش سایهدار)