.

.

.

.

صدای باد ویرانی

شبی از آن شبان  تلخ و دلگیر*****خبر آورد بر من نالهء تیر

که در تاریک این آفاق غمناک*****فرو افتاد سروی باز بر خاک

ازاین آئینه تا من_وسعت درد_*****حریق ریشه داری سر برآورد

نمی دانم چه اندوهیست بامن*****که می سوزد ازین آئینه تا من

چو رعد خفته ای در سینهء ابر*****سکوتم می دراند پردهء صبر

"چه خواهد شد بگوئید ای حبیبان"1*****ازین پس حال خاموشی نصیبان

چه خواهد شد ،کدامین آتش قهر*****فروبارید خواهد بر سر شهر

نه بر این شهر ،بر این دهر سفّاک*****که از خون یلانش سرخ شد خاک

در این میدان ،در این غمگین خیابان*****چه سان روی آورم بر رهگذاران

گریبان که را گیرم چه گویم؟*****ازین انبوه بی دردان چه جویم؟

کجا بر می کنند این مردم گول*****سر خود را ز لاک "طبق معمول"

بهل شلاقشان تا تن گدازد*****  لهیب قهرشان آزرده سازد

صدای باد آید گوش بسپار*****صدای باد ویرانیست انگار

صدای باد ویرانیست بشنو*****که از آینده دارد عرضه بر تو

و می بینم که فردای شب تار*****چه سرهائی که رفته بر سر دار

چه مادرها که در سرخ هیاهو*****ز فرط غم پریشان کرده گیسو

صدای باد ویرانیست آری*****که می پیچد در این شبهای جاری

مگر ابری شوم در سوگ یاران *****که تا بگشایم از هر دیده باران

بهمن 73

1.از حافظ

2.از فروغ فرخ زاد


ن

شبی از آن شبان  تلخ و دلگیر*****خبر آورد بر من نالهء تیر

که در تاریک این آفاق غمناک*****فرو افتاد سروی باز بر خاک

ازاین آئینه تا من_وسعت درد_*****حریق ریشه داری سر برآورد

نمی دانم چه اندوهیست بامن*****که می سوزد ازین آئینه تا من

چو رعد خفته ای در سینهء ابر*****سکوتم می دراند پردهء صبر

"چه خواهد شد بگوئید ای حبیبان"1*****ازین پس حال خاموشی نصیبان

چه خواهد شد ،کدامین آتش قهر*****فروبارید خواهد بر سر شهر

نه بر این شهر ،بر این دهر سفّاک*****که از خون یلانش سرخ شد خاک

در این میدان ،در این غمگین خیابان*****چه سان روی آورم بر رهگذاران

گریبان که را گیرم چه گویم؟*****ازین انبوه بی دردان چه جویم؟

کجا بر می کنند این مردم گول*****سر خود را ز لاک "طبق معمول"

بهل شلاقشان تا تن گدازد*****  لهیب قهرشان آزرده سازد

صدای باد آید گوش بسپار*****صدای باد ویرانیست انگار

صدای باد ویرانیست بشنو*****که از آینده دارد عرضه بر تو

و می بینم که فردای شب تار*****چه سرهائی که رفته بر سر دار

چه مادرها که در سرخ هیاهو*****ز فرط غم پریشان کرده گیسو

صدای باد ویرانیست آری*****که می پیچد در این شبهای جاری

مگر ابری شوم در سوگ یاران *****که تا بگشایم از هر دیده باران

بهمن 73

1.از حافظ

2.از فروغ فرخ زاد


نویسنده:
 مهدی فرزه

جمعه 30 مرداد1388 ساعت: 23:52

سلام . شعر زیبایی بود

وب سایت

 

نویسنده: نیلوفر

شنبه 31 مرداد1388 ساعت: 0:51

خیلی زیبا بود من عاشق فروغ فرخزاد هستم زنی که با شهامت ایستاد و حرفشو زد زنی که خودشو اسیر هزار نباید و نشاید نکرد چشمش رو به روی هر انچه نه حقیقت است بست و سرود 
سلام
 
با پست جدید به روزم
 
(((((مصاحبه با فیس‌بوک! !!!!
)))))
تعجب نکینید چون در ادامه مطلب با متن اعترافات اغتشاش گری مواجه خواهید شد که با مصاحبه با شبکه های تویتر و فیس بوک متهم به ریختن اب در اسیاب دشمن شده .
مرداب چشم به راه حضور شماست

وب سایت

 

نویسنده: قلم

شنبه 31 مرداد1388 ساعت: 2:22

سلام جناب راثی‌پور

مثنوی زیبا و روانی است

زنده و پاینده باد

 

نویسنده: رضا ,.,

شنبه 31 مرداد1388 ساعت: 7:5

با سلام
زیبا بود, از اشعارى بود که منو به فکر فرو میبرن
 

یا حق

وب سایت

 

نویسنده: مصطفی

شنبه 31 مرداد1388 ساعت: 8:41

سلام //استفاده کردم


التماس دعا در این ایام عزیز

وب سایت

 

نویسنده: لطف الله

شنبه 31 مرداد1388 ساعت: 9:15

استاد ما عاشق این شعر ها هستیم مثل کویر تشنه از این شعرها بنویس.
قربانت

وب سایت

 

نویسنده: سویدا

شنبه 31 مرداد1388 ساعت: 11:10

سلام
باز هم فوق العاده بود. یاد این سروده زیبا از استاد کدکنی افتادم، تقدیم به شما:
شهر خاموش من! آن روح بهارانت کو؟
شور و شیدایی انبوه هزارانت کو؟
می خزد در رگ هر برگ تو خوناب خزان،
نکهت صبحدم و بوی بهارانت کو؟
کوی و بازار تو میدان سپاه دشمن،
شیهه اسب و هیایوی سوارانت کو؟زیر سر نیزه تاتار چه حالی داری؟
دل پولادوش شیر شکارانت کو؟
سوت و کور است شب و میکده ها خاموش اند،
نعره و عربده باده گسارانت کو؟
چهره ها در هم و دل ها همه بیگانه زهم،
روز پیوند و صفای دل یارانت کو؟
آسمانت، همه جا، سقف یکی زندان است،
روشنای سحر این شب تارانت کو؟
سبز باشید.

وب سایت

 

نویسنده: خلیل جلیل زاده

شنبه 31 مرداد1388 ساعت: 15:18

سلام .لینک شدید.بانوشدنتان خواهم آمد برای نظر حتما

 

نویسنده: من

شنبه 31 مرداد1388 ساعت: 16:13

سلام استاد ، اولا باید خدمت شما عرض کنم بنده هرگز اهل فضل و این چیزا نیستم
دوما من غلط بکنم بگویم شما به شعر استاد گلایه نکن ، من سر پیازم یا ته خیار که بخوام برای دیگران تعیین تکلیف کنم ...
اینکه اون دفعه شما گفتی استاد دیگه پیر شده من به تناسب نظرم در مورد اون شعر فقط گفتم نه خیر استاد پیر نشده این شعرش هم خیلی خوبه ، یعنی من نگفتم شما نظر نده ، بلکه فقط نظرم مخالف نظر شما بود همین.
شما مجازی هر که خواستی از استاد ترکی تا بی سوادی چون مرا نقد کنی ... یاعلی مدد

وب سایت

 

نویسنده: حسن راثی پور

شنبه 31 مرداد1388 ساعت: 17:30

رسیدن بخیر .
فوق العاده بود.

 

نویسنده: احمد

شنبه 31 مرداد1388 ساعت: 18:6

از شما عاجزانه و ملتمسانه تقاضا می کنم...

وب سایت

 

نویسنده: نیلوفر

شنبه 31 مرداد1388 ساعت: 18:7

سلام 
حضورتون به مرداب کوچیک من گرمی میده خوشحالم که استاد بزرگواری مثل شما قدم رو چشم های نا قابل من میذاره

وب سایت

 

نویسنده: لطف الله

شنبه 31 مرداد1388 ساعت: 19:30

استاد من احساس می کنم
شعر ادامه دارد منکه اشتباه نمی کنم؟
اگر ادامه دارد مارا محروم نکن

وب سایت

 

نویسنده: اصلاح طلب

شنبه 31 مرداد1388 ساعت: 20:48

سلام.ممنونم سرزدین.
معلومه شما مثل ما ناامید نشدین.
بههر حال براتون آرزوی توفیق درام.

وب سایت

 

نویسنده: شیواصارمی

شنبه 31 مرداد1388 ساعت: 23:28

به مهرخواندمتان.

وب سایت

 

نویسنده: آذرین

یکشنبه 1 شهریور1388 ساعت: 0:31

سلام 

زن بود آن رحمت پروردگار ..........

ادامه ............. وبلاگ من
 

وب سایت

 

نویسنده: علی رضا

یکشنبه 1 شهریور1388 ساعت: 2:43

سلام آقای راثی پور. من گاهی وقت ها شعرهایی رو که به عنوان کامنت برای وبلاگ های دیگه میذارین میخونم و حسابی کیفور میشم. ولی اثری از اون شعرها توی وبلاگ خودتون نمی بینم. backup ازشون دارین؟ کجا میشه این مجموعه پراکنده رو یکجا دید؟

وب سایت

 

نویسنده: فرزانه

یکشنبه 1 شهریور1388 ساعت: 10:3

سلام
شعریست وصف حال ...و یبا و تاثیر گذار ای کاش اندکی هم امیدواری در آن بود
 
ما با امید زنده می مانیم
 
و اینک هنگامه امید واریست
 

وب سایت

 

نویسنده: حفره

یکشنبه 1 شهریور1388 ساعت: 15:6

درود و سپاس ...

وب سایت

 

نویسنده: تبادل لینک در عرض 1 دقیقه

دوشنبه 2 شهریور1388 ساعت: 1:12

تبادل لینک با همه وبلاگ ها و سایت ها
وبلاگ ما مجهز به سیستم تبادل لینک اتوماتیک شده . این سیستم به این صورت کار میکنه که شما لینک وبلاگ ما را در وبلاگ یا سایتتون میزارید و بعد از آن ، لینک خودتان را در سایت ما ثبت میکنید. سیستم به طور اتوماتیک لینک ما را در سایت شما تشخیص میدهد و لینک شما را ثبت می کند.

http://choice.parsiblog.com

وب سایت    پست الکترونیک

 

نویسنده: رضا ,.,

دوشنبه 2 شهریور1388 ساعت: 8:12

با سلام
اگر ممکنه شعر آواز کوچه باغى رو توى پستهاتون بذارید
ممنون

وب سایت

 

نویسنده: یه غریبه

دوشنبه 2 شهریور1388 ساعت: 10:46

سلام بسیار زیبا بود . سبز باشید

وب سایت

 

نویسنده: فریاد یا سکوت

دوشنبه 2 شهریور1388 ساعت: 13:42

سلام ای دوست ...
زیبا
 
روان
 
همواره قلمت جاری و زلال باشه ...

امیدوارم باز هم به پای حرف های نوشته های همدیگه بنشینیم ....

به امید ...

وب سایت

 

نویسنده: سهراب ساعی

دوشنبه 2 شهریور1388 ساعت: 20:3

سلام بر دوست خوبم جناب راثی پور عزیز
ممنون که سر زدید و شعرم را خواندید
خواستار بودن مرگ دلیل بر زشتی و زیبا نبودن زندگی نیست
همه چیزهایی که آفریدگار به ما هدیه داده است زیباست و مرگ هم یکی از آنهاست.بستگی به خلقیات و روحیات افراد دارد که از چه نعمت آفریدگار بی همتا بیشتر خوششان می آید.
به قول سهراب سپهری:

و بدانیم اگر مرگ نبود دست ما در پی چیزی می گشت

مقاله پست قبل بسیار زیبا و آموزنده بود.درود بر شما در جمع آوری و به تحریر در آوردن این مقاله.

شعرتون زیبا بود و دلنشین

مگر ابری شوم در سوگ یاران
 
که تا بگشایم از هر دیده باران

سپاس از شما.
به روز شدید خبرم کنید.با خوشحالی در اسرع وقت برای خواندن مطالبتان خواهم آمد.
ممنون و موفق باشین

وب سایت

 

نویسنده: ابن محمود

دوشنبه 2 شهریور1388 ساعت: 22:58

سلام مؤمن!

وب سایت

 

نویسنده: سید محمد رضا هاشمی زاده

سه شنبه 3 شهریور1388 ساعت: 0:17

سلام گرانمایه دوست صمیمیمی جناب رانی پور
آدرس وبلاگتان را هم مرقوم نفرموده بودید
...............
خوش آمدی به خلوت تنهاییم عزیز...عطر گل محبت وصمیمیت ودوستی ارمغان وهدیه اوردی....دوستیت پایدار ...همسفر همدل
من به قربانت که یادم میکنی.....باز می آیی وشادم میکنی
در هوای غربتم پر می زنی......مثل گل می آیی ودر میزنی
...........................
...فرارسیدن ماه مبارک رمضان ماه خدا .ماه تزکیه وعبادت..وماه قرآن
بشما اهل عرفان ومعرفت.. مبارک وپر فیض و خیر وبرکت باد..امیدوار ار روزه داران واقعی این ماه پرفیض باشید..واز برکات والطاف بینهایت خداوندی متنعم...ومتجلی به نور مغفرت ورحمت واسعه ی الهی باشید وقدر دان شب قدرش..انشالله
...........
رمضان
...........
گنجینه ی نورانــــی قـــــــــرآن رمضان است
آرامش دلهـــای پریشــــــــــان رمضان است
مجموعه ی گلــــــهاست شب وروز عزیزش
یعنی به حقیقت که گلســتان رمضان است
در دامن این بحــــــــر گرانمــــــایه ببینــــــید
دریای گـــــــــهرهای فـــــراوان رمضان است
با ذکر مناجات خـــــــــدا در دل شـــب هــا
بر هستی ما دست گل افشان رمضان است
تصویر شفق گشته چوســـجاده ی مــــــولا
آیینه ی آ ن مــــــــهر فـــــروزان رمضان است
گرگوهر هستی به حقیقت شب قـــدر است
پس آن صدف نور به قـــــــرآن رمضان است
پس قدر شب قــــــدر بدانید در این مـــــاه
از پر تو قدراست که رخشـــان رمضان است
بشکســـــــته پر وبالــــم ومحـــتاج محـــــبت
ای دست کرم موقع احسـان رمضان است....شعر هاشمی زا ده

 

نویسنده: روح الله احمدی (بلبل)

سه شنبه 3 شهریور1388 ساعت: 15:0

سلام مهربان
شعر خوبتان را خواندم
هر بار که مثنوی میبینم یاد سخن علی معلم دامغانی می افتم که میگفت
بیل بخورد توی سر شاعری که نتواند دو قافیه پیدا کند
شعر شما درون مایه ی زیبایی داشت اما زبانی قدیمی هم داشت که با توجه به تاریخش زیاد هم عجیب نیست
مشتاق خواندن اشعار تازه تر با زبان تازه تر هستم
همسایگی شما برایم زیباست

وب سایت

 

نویسنده: اورنگ زیب

سه شنبه 3 شهریور1388 ساعت: 16:58

درود و سلام. طاعات و عبادات قبول.
ممنون که سر زدید. وبلاگ عالی و جالب دارین. خوشحالم از آشنایی با شما.
انشاالله که در آینده بیشتر و بیشتر سر خواهم زد.
اگه با تبادل لینک موافقی احوال بده.

وب سایت

 

نویسنده: م.رائف

سه شنبه 3 شهریور1388 ساعت: 17:7

کیمه ده لی یم...!

وب سایت

 

نویسنده: فرید صلواتی

چهارشنبه 4 شهریور1388 ساعت: 7:48

محمد رضای عزیز سلام 
ممنون از لطف شما
 

وب سایت    پست الکترونیک

 

نویسنده: آذر کائنات

پنجشنبه 5 شهریور1388 ساعت: 1:14

حبیب من، گاهی سکوت رساترین فریاد هاست.

بگذار دستهای برافراشته از مرداب ظلمت برای طلب یک ناجی،

ستون استوار باورهایت را لمس کنند،

که هر چیزی بهایی دارد

و زیبایی بالاترین بها را،

و آزادی جان ، بهایش ریختن خون اسماعیل تن ، در قربانگاه عشق است.

وب سایت    پست الکترونیک

 

نویسنده: امین

پنجشنبه 5 شهریور1388 ساعت: 7:16

درود استاد. باور بفرمائید بیش از 6 بار این شعر را خواندم. خواستم جذب پوست و استخوانم شود. این ((بهل شلاقشان تا تن گدازد لهیب قهرشان آزرده سازد)) را که خواندم و تاریخ شعر را که دیدم، فکر کردم که آن همه شلاق را که بر پیکره های ایرانیان خورده، امروز سر باز کرده اند. بردگی و برده داری هم حدی دارد. نه این آدمها رسمش را دانستند و نه سر مردم ایران را با این شلاقها میشود تا ابد پایین نگه داشت. آقایان خوب بود کمی تاریخ ایران را، در کنار جوشن کبیر مطالعه میکردند. به درد امروزشان می خورد شاید....

وب سایت

 

نویسنده: نازنین ( برگ بی برگی)

پنجشنبه 5 شهریور1388 ساعت: 8:56

خیلی شعر زیبایی بود و واقعا خیلی زیبا اوضاع شرح شده بود و غمی توش موج میزد ... 
در مورد چیزی هم که در وبلاگ من فرمودید اونجا برای شما جواب نوشتم .

من هم شما را لینک می کنم
 

وب سایت

 

نویسنده: یافته ها ودریافته ها

پنجشنبه 5 شهریور1388 ساعت: 11:59

سلام جناب راثی پور

مثنوی زیبا و روانی است. شعر از نظر تصویر سیر عمودی خوبی دارد . احتمال می دهم آن را تحت تاثیر شعر معروف در امواج سنددکتر حمیدی سرویده اید چون هم از نظر وزنی (مفاعیلن مفاعیلن فعولن ) یکی هستند و پاره ای تصاویر و ترکیبات شما قریب المضمونند شاید هم نوعی توارد باشد .
اما در عجبم سال 73 شرایط آنگونه تاریک نبود که در شعر منعکس شده است.

وب سایت

 

نویسنده: راثی پور

پنجشنبه 5 شهریور1388 ساعت: 14:45

با تشکر از نظرتان.در این شعر بیشتر به مثنوی معروف حافظ نظر داشتم.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد