.

.

.

.

آنسوی تصور

پنداشتی کرامت قدیسان

باطل کند دسیسهء شیطانی

اینگونه در حصار گمان،کردی

عصیان ته نشین شده زندانی


برتربت عقیم یقین سودی

پیشانی خلوص هزاران بار

هول و ولای خوف و رجایت سوخت

در شعلهء ریاضت و استغفار


اما چو ابر تیرهء ناکامی

بارید بر قلمرو پندارت

دیدی کلید معجزه کاری نیست

بر قفل زنگ خوردهء انکارت


وقتست با جرقه ای از تردید

آتش زنی به باور پوشالی

پیدا کنی فروغ حقیقت را

آنسوی این تصور توخالی

11/5 88


ادامه مطلب ...

شعری از استاد شفیعی کدکنی

نوح جدید ایستاده بر در کشتی

کشتی او پر ز موش و مار صحاری

لیک در آن نیست جای بهر کبوتر

لیک در آن جای نیست بهر قناری

 

نوح جدید ایستاده بر در کشتی

گوید"آنک عذاب کفر و تباهی!

هرکه نباشد درون کشتی من نیست

ایمن،از موج خیز خشم الاهی"

 

نوح نو آئین ستاده بر در کشتی

خیره در ابری که نیست بر همه آفاق

گوید "وایا به روزگار شمایان

چون ببرد آذرخش دست به چخماق"!

 

میغ عذاب آمده ست و کشتی پربار

تندی تندر گسسته کار ز هنجار

طوفان،طوفان راستین دمنده

کشتی او کاغذی میانهء رگبار

ادامه مطلب ...

آن کاشف فروتن

این شعر در مرداد 1379 به مناسبت در گذشت شاملو نوشته شد و در مراسمی که به همت امیر آذرطلعت –شاعر طراز اول و استاد –و منصور آرام شاعر نوپرداز و آقای دادیزاده مدیر انتشارات سپهر که از رجال خوشنام و فرهنگ دوست تبریز است برگزار شده بود قرائت شد.به این دلیل به این موضوع اشاره کردم که تقدیری کرده باشم از شجاعت و پایمردی این عزیزان که در کوران  یکه تازی ارباب انحصار و گروههای فشار به این کار خطیر دست یازیدند.

 

چندان که در ستایش زیبائیست

سر بر نداشته ست ز سجاده تا هنوز

 

وقتی یقین یافته بر دوش او نهاد*

بار رسالت ابدی را

با چشمهای انکار

از آفتاب گفت و از آغاز معجزه

آن کاشف فروتن

"در خود به جستجوئی  پیگیر"

همت چنان گماشت که الماس آفرید

-الماسی از کرامت انسان-

 

در سالهای دشنه و دشمن

شعرش سروده و نسروده

بی خویشی همیشهء رندان را

جانی دوباره داد و ازآن گشت جاودان

 

وقتی که ایستاد و چراغی

افروخت در برابر تاریکی

الماسها سماجت او را نداشتند

و کوهها صلابت او را

آری زمین همیشه شبی بی ستاره ماند

از بس چو اختران همه یاران

از این غم مهیب فروریختند سرد

بعد از تو ای کبوتر فرخنده**

آیا دوباره مژدهء آغاز می رسد

با برگ سبز زیتون؟

باور نمی کنم

خاموشی تو خاتمهء شعر زندگیست

                   تبریزدوازدهم مرداد هفتاد و نه

 

*در جایجای شعر به تعبیرات شاملو اشاره شده است

**هنگام نشستن کشتی نوح به خشکی کبوتری فرستاده شد تا از وجود حیات خبر آورد و کبوتر با برگ سبز زیتون باز آمد

ادامه مطلب ...

مهدی آذر یزدی معلم بزرگ کودکان

شاگردان مکتب خانه در فاصلهء بین دو درس فرصت کوتاهی داشتند تا با آنچه از خانه آورده اند سد جوع کنند.هرکس به فراخور تعین خانواده اش چیزی آورده بود.یکی نان و پنیر آورده بود.یکی به قرص نانی خالی قناعت کرده بود.و دیگری که گویا بزرگزاده ای بود نان و حلوا آورده بود.در اثنای صرف غذا کودکی که نان و پنیر می خورد از آن یکی خواست قدری از حلوایش به او بدهد.بزرگزاده گفت به شرطی می دهم که برایم صدای گوسفند در بیاوری.با شنیدن صدای گوسفند همه خندیدند و کودک به حلوایش رسید.پسرکی که نان خالی می خورد نیز طلب حلوا کرد.صاحب حلوا گفت تو نیز باید صدای گربه در بیاوری.پسر مسکین اعتراض کرد که حلوا را دوست دارم ولی تو چرا می خواهی از من سوء  استفاده کنی.بحث بالا گرفت.پسر فقیر نگاهش به عالمی افتاد که ناظر بر این ماجرا بود.گفت ای حکیم شما در این باره داوری کنید که حق با کیست.حکیم گفت تا آنجا که به یادم می آید در فقر و تنگدستی به سر برده ام و ای بسا صبحها نان خالی نداشته ام که چاشت خود کنم اما همسایه ای دارم که هر روز نان و حلوا می خورد ولی کسی او را به این دلیل بزرگ نمی دارد و احترام نمی کند.عزیزان بزرگی در چیزی دیگر است.
متن فوق خلاصه ایست از یکی از داستانهای 
قصه های خوب برای بچه های خوب که توسط قصه نویس خوب کودکان مرحوم مهدی آذر یزدی نوشته شده است.این نویسنده فقید که با سعی و اهتمام بی نظیر خود درتلخیص و بازنویسی حکایتها ،پندها و تمثیلات ادبیات ایران ،کودکان را با عصاره حکمت و اخلاق تمدن ایران بزرگ آشنا کرد نقشی مهم در پروراندن فرهنگ ایران داشته است و موجب آشنائی بسیاری از نسلهای جدید با آثار بزرگان ادب و معرفت ایران از عنوان کودکی شده است.

شاید نسل جدید نسبت به هم نسلان ما که دوران قبل از انقلاب را تجربه کرده اند نتوانند تصویر روشنی را از ادبیات کودکان در آن ایام داشته باشند، ولی بی اغراق گفتنیست که در آن برههء زمانی فضای مسمومی وجود داشت که با اثر سوء بر ذهنیت تاثیر پذیر کودکان زمینه ساز بروز تعارضهائی در نسل ما شد که هنوز دامان روح خود را از تبعات آن نتوانسته ایم رها کنیم.

این فضای مسموم بطور تصادفی ایجاد نشده بود و در تکوین آن دو طیف کاملا متفاوت دخیل بود.نخست متولیان فرهنگی آن زمان که بر مبنای روابط و نه ضوابط انتخاب شده بودند و مروج داستانهای تخیلی دیو و پری و ترجمه های داستانهای نازل بودند.

تم حاکم بر این داستانها ،ساده انگاری،غلبهء بخت و اقبال بر سعی و تلاش و دوری از واقعیت های تلخ زندگی بود.قهرمان این داستانها به طرفه العینی از حضیض فقر به اوج ثروت نائل می شد و یکشبه راه صد ساله می پیمود و بدلیل پایان خوشی که بر داستان مترتب بود نوعی امید خام و دلخوشی کاذب در خواننده القاء می کرد و بتدریج خواننده این قبیل داستانها که نمی توانست برای آنچه که ساعتها وقت خود را مصروف خواندن آن کرده بود ما به ازایی در دنیای واقعی پیدا کند از این داستانها زده می شد.
طیف دوم نویسندگان مرامی چپ گرا بودندکه سعی می کردند بذر اندیشه های اشتراکی را در مزرعه ء ذهن 
کودکان بیفشانند.جانمایهء اکثر این داستانها حکایت بچه ای روستائی و فقیر یا کارگر زاده ای بود که که از تعدی و اجحاف خان یا صاحب کارخانه حکایت می کرد.و در میانه های داستان سرو کلهء آدم روزنامه خوان و باسوادی که حتما به یکدست عینک و سبیل مجهز بود پیدا می شد و با ترفندی نخ نما این سوال را مطرح می کرد که چرا خان یا صاحب کارخانه می توانند هرچه خواستند بخورند و بکنند و بخوابند و پدر مفلوک قهرمان قصه باید از کله سحر تا بوق شب عرق بریزد و جان بکند تا تکه نانی گیر آورد وشکم زن و بچه اش را سیر کند؟

بدلیل خصوصیت همذات پنداری که در این داستانها و شخصیت های سیاه و سفید آن وجود داشت کودکان را به شخصیتی مخالف خوان و ضد اجتماع تبدیل می کرد که فکر می کرد با اعتراض کردن به همه چیز و همه کس و نظم موجود می تواند خود را به بزرگتر و بالاتر از آنچه هست نشان دهد.

لذا وجود شخصیتهائی چون مهدی آذریزدی در حکم پادزهری برای این افکار مسموم بود.مرحوم آذریزدی برغم بزرگ شدن در عین فقر و تنگدستی  و لمس محرومیت ها هرگز مبلغ افکار آنارشیستی نبود و اندیشه های انسانی و اخلاقی در نوشته های او موج می زد.وسواس او در عدم بازتاب افکار منفی و بدآموزی داستانهای متقدمین به حدی بود که برای اینکار مدتها وقت می گذاشت.بحث در مورد ارزش کار این معلم بزرگ در این مجال کوتاه نمی گنجد ولی این نوشته کوتاه ادای احترام شاگرد کوچکیست که از این مکتب فکری بزرگ درس ها آموخته است.یادش گرامی باد.

ادامه مطلب ...

وصف حال

اگر گاهگاهی در قالب های کلاسیک تفننی می کنم فقط به خاطر آنست که درسهائی که فراگرفته ام از یادم نرود.همین:

بوی باران بوی گریه بوی خاک

سوگواران مو پریشان سینه چاک

حسرتی پرپرزنان در موج اشک

آرزوئی خفته در قعر مغاک

بانگ الرحمن مشتی دین به مزد

با سکوت گورها در اصطکاک

باز در کام سراب آرزو

تشنه ای از فرط بی تابی هلاک

آه ازین تمکین از طاقت برون

بذر عصیان کی بر آرد سر زخاک؟

نا امیدی گر که از حد بگذرد

تاکبان خود می کند از ریشه تاک!

خسته از تکرار این جنجالها

چشم عبرت همچنان اندیشناک

صف حال - 26 نظر

 

 


پنجشنبه 25 تیر1388 ساعت: 11:32

ادامه مطلب ...